ديدگاه هاي نظري درباره شكل گيري هويت

نظريه لوينگر

لوينگر، هويت را به شيوه اي كل گرايانه به عنوان صفت سرآمد شخصيت مي داند از نظر وي من يك وسيله گزينش است كه به فرد اجازه مي دهد واقعيت خارجي را به طريقي درك كند تا اضطراب را كاهش دهد. او رشد منش اخلاقي ، كنترل تكانه دروني ساختن قواعد رفتار را جزء كنش هاي من   مي داند كه من اين قابليت ها را به مرور كسب مي كند. در روان تحليلي سنتي اين كنش ها شبيه كنش هاي فرامن است،شخص است كه لوينگر،منزلت من را بالا برده وآنرامهمتر در نظر گرفته است.

لوينگر ، مجموعه اي از مراحل رشدي را در شكل گيري  من يا تجربه خود توصيف كرده است. دراين توصيف، او شكل هاي رايج كنترل تكانه، سبك بين فردي، مشغوليت هاي ذهني آگاهانه و سبك شناختي را در هر مرحله بررسي مي كند. وي مراحلي را توصيف كرده است كه به واسطه آن صفت سرآمد شخصيت وجود را در طول نوزادي تصرف كرده به سوي مراحل عملكرد بالغ تر  در اواخر نوجواني و بزرگسالي رشد مي دهد يا بازداري مي كند. از ديدگاه او افراد به ترتيب دراين مراحل هشت گانه رشد مي كنند تا جائي كه ديگر قادر به پيشرفت نباشند. رشد من تا دوران بزرگسالي ادامه دارد و در طول زندگي نيز تغيير مي كند وهر خصوصيت تازه اي كه پديد مي آيد بر خصوصيات قبلي افزوده مي شود. سطح بزرگسالي رشد، بالاترين مرحله اي است كه من مي تواند به آن دست  يابد .

در طي اين مراحل  من پيچيدگي بيشتري درعملكرد ، به دست مي آورد . و توانايي اش براي ارتباط با جهان پيرامون افزايش مي يابد. به طور بهنجار ما شاهد تغيير از يك سازماندهي تكانش كه در آن علاقه شخصي، عامل برانگيزاننده اوليه است به سوي هم نوايي با چيزهايي كه ازسوي گروه اجتماعي بلافصل ديكته مي شود، هستيم. لوينگر مراحل تمايز بخشي خود – ديگران را در طول نوجواني، از مرحله علاقه شخصي به هم نوايي با نگرش ها  و رفتارهاي ديگران تا سازماندهي يك خود داراي تمايز بيشتري از ديگران،معطوف به فرديت وقادر به ارتباط متقابل ترسيم مي كند.

 نظریه سوزان  هارتر

هارتر،در مقاله  خود و رشد هويت چهار جنبه اصلي درمحتواي خود انگاره را مشخص كرده است: انتخاب حرفه و نقش فعلي ، نظام روحاني و باور اخلاقي،  مجموعه اي  از نقش هاي اجتماعي در ارتباط با همسالان وخانواده وديگري  حوزه هاي اجتماعي، و نقش جنسي و صميميت و ازدواج. اين خود انگارهها دردوره هاي قبل بشكل سازه اي وجود داشته اما دردوره نوجواني، شكل گيري هويت بصورت يك موضوع حياتي درميآيدودر سال هاي جواني وبزرگسالي نيز تداوم مي يابد .

نظريه رابرت كيگان

رابرت كيگان ، شكل گيري هويت را به عنوان فرايندهاي دائمي تكامل معني سازي مي نگرد. او هويت را به عنوان يك فرايند كلي مي داند كه شناخت و عاطفه را با هم در بر مي گيرد. شكل- گيري هويت درباره اين موضوع است كه چگونه آنچه كه به عنوان خود ساخته مي شود از بين رفته و دوباره شكل مي گيرد. به عبارت ديگر تشكيل هويت ( يا معنا سازي) فرايندي است ، مداوم كه در آن مرزهاي بين خود و ديگران ساخته مي شود ، از بين مي رود و اصلاح مي شود .

خود يا فاعل براي كيگان يك چارچوب رواني اطلاق مي گردد كه فرد در آن جا دارد،نمي تواند از آن فاصله بگيرد واز وجود آن، آگاه نيست. مفعول به پديده هايي كلي تر از نظام رواني فرد مربوط است . كه در مرحله قبلي تحول خود برفرد كاملاً مسلط بوده و جنبه ناهشيار است، اما درمرحله بعدي تحول خود دراختيار فرد قرار گرفته وفرد به آن هشياري پيدا مي كند .

نظریه بلوز

بلوز قاطع تر از اريكسون به نظريه روان پويايي سنتي وفادر ماند. تبيين او درمورد فرايند ثانويه فرديت نوجواني،با اتكا به نظريه ماهلر بود كه فرآيند جدايي و تفرد نوزاد را تشريح كرده بود. بلوز نوجواني را تجربه فرديت ثانويه مي داند. درحالي كه اريكسون از اصطلاح هويت من استفاده مي كرد بلوز ترجيح داد از اصلاح منش استفاده كند. او يكي از شرايط شكل گيري در بزرگسالي را احراز هويت جنسي در نوجواني مي داند، منظور  از هويت جنسي احساس مردي يا زني با مرزهاي ثابت و جدا از يكديگر است .

 نظریه گلاسر

ويليام گلاسر، موسس واقعيت درماني معتقد است هويت يك ساختار رواني – اجتماعي است و براي هر فرد يك هويت  متصور است كه آن تصويري است كه فرد از خويشتن دارد . گلاسر هويت را جزء لاينفك زندگي همه انسان ها درهمه فرهنگ ها مي داند كه از لحظه تولد تا مرگ ادامه مي يابد. او معتقد است كه هويت داشتن ارتباط و درگيري عاطفي با خود و ديگران است  او نوع هويت را از يكديگر متمايز مي كند. هويت موفق و ناموفق. و ميزان موفق بودن يا نبودن هويت را در اندازه توانايي ،‌ كفايت وارزش فرد مي داند .

 نظريه ویلیام  جيمز

يكي از تكاليف رشد پيدايش دركي از خودست،اين احساس كه فرد كيست ودرجامعه چه جايي دارد . ويليام جيمز، يكي از پديد آورندگان روان شناسي،  خود را به دو جزء تقسيم كرد . من و مرا.مرا مجموعه آن چيزي است كه شخص مي تواند آن را از آن خود بنامد و شامل توانائيها، خصوصيات اجتماعي و شخصيتي  و متعلقات مادي است. من “من شناسا”است. اين جنبه خود مدام تجارب، مردم، اشياء و وقايع را به نحوي كاملا ذهني سازمان مي دهد و تفسير مي كند. بعبارت ديگر من  درخود تامل مي كند و از طبيعت خود با خبر است . تحقيق درباره خود پنداره شامل جنبه هاي من ومرا است .

نظریه  کلبرگ

کلبرگ به شکل گیری هویت به طور مستقیم اشاره نمی‌کند بلکه او هویت یا به تعبیر خودش “من” را به عنوان نهادی درنظر می‌گیرد که تنها از طریق حوزه های متفاوت عملکرد “من” قابل تبیین است. این حوزه‌ها از قبیل: شناخت و استدلال اخلاقی در کنار یکدیگر رشد می‌کنند و اغلب با هم ارتباط مشروط دارند . بنابراین ،  یک مرحله مشخص از رشد شناختی شرط لازم اما نه کافی برای استدلال اخلاقی سطوح بالا است . کلبرگ، با طرح مراحل رشد اخلاقی در سه سطح کلی به بررسی یکی از جنبه‌های شکل‌گیری هویت نوجوان پرداخته است. وی معتقد است که درک اخلاقی توسط همان عواملی ایجاد می‌شود که پیاژه تصور می‌کرد برای رشد شناختی با اهمیت هستند:

  •  درگیرشدن فعال با مسائل اخلاقی
  •  پیشرفت در درک دیگران .

بنظر کلبرگ ، فرد در دوره نوجوانی از استدلال اخلاقی ناشی از حفظ خود به سمت استدلال اخلاقی مبنی بر نیاز به تایید اجتماعی حرکت می‌کند. در سال‌های آخر نوجوانی استدلال اخلاقی مبتنی بر حفظ نظم اجتماعی افزایش می‌یاید. ترتیب مراحل رشد اخلاقی کلبرگ بیانگر یک سازماندهی درونی و تحولی در مورد “خود” و “دیگری” با منطق تصمیم‌گیری راجع به موضوعات اخلاقی است. در حالی‌که جهت‌گیری تشریک مساعی بین فردی و میل به تأیید اجتماعی و بناهای لازم برای ساختن خود مستقل و متمایز در دوره نوجوانی هستند. تصمیمات اخلاقی مبتنی بر قراردادهای اجتماعی و انسانی نیز می‌تواند در این دوره مطرح شود.

برک، در تحلیل نظریه کلبرگ ، معتقد است تعامل بین همسالان که منجر به حل تعارض نوجوان می‌شود ، رشد اخلاقی را تحریک می‌کند. هنگامی که نوجوانان با یکدیگر مذاکره و سازش می‌کنند درمی‌یابند که زندگی اجتماعی می‌تواند به جای روابط آمرانه و تحکم‌آمیز، برپایه همکاری بین دو فرد همسنگ و همتراز بنا شود. همچنین در فرهنگ‌هایی که افراد جوان در سنین اولیه در نهادهای جامعه خود مشارکت می‌کنند از لحاظ رشد اخلاقی پیشرفته‌ترند .

نظریه اریکسون

اريك اريكسون در سال 1968 نظريه رشد من را براي تشريح تعامل بين عوامل روان شناختي، تاريخي و رشدي در شكل گيري شخصيت مطرح كرد. شايد هيچ نظريه پرداز ديگري بيش از او بردرك ما از رشد شخصيت در نوجواني اثر نگذاشته باشد . اريكسون به عنوان يك نظريه پرداز تحولي، درون فكني دوره نوجواني وهمسان سازي كارايي خود را از دست مي دهد شكل گيري هويت نقش خود را در تحول خود دوره نوجواني آغاز مي كند. درخلال دوره نوجواني است كه اريكسون براي فرد فرصت حل تعارضات خود را،از تركيب همسان سازي هاي قبلي در سطح بالاتر جهت رسيدن به يك محل جديد، فراهم مي بيند اين تاليف بر اساس كيفيتي متفاوت از آنچه كه در دوره هاي قبل وجود داشت استوار است .

هويت نهايي در اواخر نوجواني به عنوان تنظيم كننده و انتخاب كننده نهايي هر يك از همسان سازي هاي دوره قبلي عمل مي كنند به گونه اي كه در برگيرنده همسان سازي هاي مهم دوره كودكي و تغيير دهنده آنها در قالب يك كل منسجم، منطقي و منحصر به فرد است .تحولات رشدي از نظر اريكسون درطول يك پيوستار مطابق اصل تكوين رخ مي دهند و دارای هشت مرحله است .اين هشت مرحله صرفاً هشت نقطه از اين پيوستار را نشان ميدهد.مرحله پنجم مراحل اریکسون ، هویت مندی در برابر آشفتگی هویت است که در سنین بین 13 تا 20 سالگی روی میدهد .

هويت  ايگو، آن چنان كه به وسيله اريكسون مفهوم بندي شده يك سازه روان  شناسي است كه تنها از طريق كنش متقابل نياز بيولوژيكي ، سازمان ايگو و بافت اجتماعي مي تواند درك شود. در طول نوجواني، مشخصه هاي نوجواني كه با راه حل ها و تصميمات كم و بيش موفق در تعارض رشدي كه در مرحله هاي اوليه شكل گرفته اند حالا مي بايستي  داخل يك ساخت جديد متفاوت از درون فكني هاي اوليه و همانندسازي كودكي،تكامل يابند . با فوران اميال جنسي ، ‌نوجوان ناگهان احساس مي كند كه گويا تكانه هايش ديگر كاملاً به اختيار او نيستند. رشد سريع جسمي دراين دوره نيز عامل ديگري براي مضطرب كردن نوجوان است .

خود كودكي از طريق همانند سازي قابل ملاحظه با افراد مهم ايجاد مي شود، اما در دوره نوجواني خود از طريق چيزي فراتر از اين عملكردها به دست مي آيد، كه در نوجواني ديگران براي خود مهم تر مي شوند نه صرفا به عنوان منابع بالقوه براي همانند سازي بلكه به عنوان افرادي كه به عنوان فرد مستقل، به سازماندهي من واقعي آنها كمك مي كنند .اما مهمتر از رشد جسمي و سر برآوردن تكانه هاي جنسي ، دغدغه عمده نوجوانان اين است كه نكند به نظر ديگران فرد خوبي نيايند؟ درعرصه اجتماعي چه جايگاهي خواهد داشت ؟ به عبارت ديگر مسئله اصلي نوجوان كه دائم به آن اشتغال خاطر دارد، هويت است : او مي خواهد بداند كيست؟ و كه خواهد شد؟

نوجوان در پي يافتن پاسخ اين سوال دچار يك تعليق رواني – اجتماعي مي شود و مضطربانه با افراد و گروه هاي مختلف همانند سازي مي كند اما همه اينها ممكن است هويتهاي موقت و متزلزلي باشند، به طوري كه نوجوان براي حفظ آنها ممكن است روشهاي مختلفي در پيش گيرد كه راه انداختن گروه يا پيوستن به يكي از گروه های موجود و بي تحملي در برابر تفاوتهاي فردي ديگران از آن جمله است . او به اين ترتيب هويتهاي مختلف را ميآزمايد تا سرانجام با عقايد و ارزشهاي يك گروه اجتماعي احساس وحدت دروني كند.

از سوي ديگر اين فرايند درنوجواني خاتمه نمي يابد و گاه نوجوان در پاسخ به نيازي اصيل و دروني براي اجتناب از تثبيت زودرس هويت، پذيرش نقشهاي متحجر اجتماعي را بر نمي تابد . به اين ترتيب، گر چه او مي بايد رنج جستجوي هويت را به مدت طولاني تري تحمل كند، در مقابل، ‌اميد آن است كه به شكل متعالي تري از انسجام فردي دست يابد كه در عين حال بكر، بديع و   بي سابقه نيز هست؛ گر چه آدمي در تمام طول زندگي در حال تشكيل و اصلاح هويت خويش است، ولي بحران هويت در همين دوره نوجواني روي مي دهد.

اگر نوجوان نتواند به تصويري درست از خود ، توانائي ها، علايق، وامكاناتش دست يابد و نتواند براساس آنها خطوط اصلي تصويري از آينده خود را در ذهن ترسيم كند، به فضيلت پايبندي دست نمي يابد. پايبندي به تعريفي كه از خود در ذهن دارد و به ديگران هم ارائه مي دهد و نيز پايبندي به يك نظام عقايد و ارزشها كه تصويري از جهان و جايگاه فرد در آن را به وي ارائه مي كند. نتيجه اين گونه پايبندي توان حفظ ارادي پيوندهاي وفادارانه، علي رغم تناقض هاي اجتناب ناپذيري است كه در هر نظام  ارزشي وجود دارد ، به عبارت ديگر پايبندي سنگ بناي هويت است، كه از نظام ارزشي مويد آن  الهام مي گيرد و با روابط اجتماعي  ناشي از آن محكم مي شود.

منبع

ترابی،زهرا(1399)، سبک های دلبستگی و سبک های هویت با سلامت روان و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان،پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی عمومی،دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0