جورج زيمل و فرهنگ مدرن

زيمل به رغم آنكه در طول زندگي خويش همواره يك حاشيه نشيني دانشگاهي محسوب مي شد . تاثير كتمان ناپذيري بر انديشه مدرن و حتي بنيان پست مدرن داشت و اين بدان جهت است كه دل مشغولي‌هاي وي همواره با هم نسلانش بسيار متفاوت بود يا حتي به گفته كيويستو ، ماهيتي خيالي و غير عملي در علايق وي به چشم مي‌خورد .زيمل، جامعه شناس فرهنگ مدرن است و اساسا ظهور سبك‌هاي زندگي مولود مدرنيته است . وي را نخستين جامعه شناس زندگي شهري مدرن مي‌دانند . زندگي اي كه مصرف به تعبير امروزي از مظاهر آن است. نظريه مصرف زيمل حول مفهوم ؛  شهر  و پي آمد‌هاي مترتب بر شهر نشيني سامان يافته است .

از نظر وي با آزاد شدن فرد از قيد و بندهاي جامعه سنتي ، فرديت بروز مي‌يابد ، اما فرد آزاد در معرض فشار ساختار‌هاي جامعه جديد است . شيوه خاص مصرف كردن با هدف دنبال كردن نمادهاي منزلت ، راهي است كه از طريق آن ، افراد مي‌تواند ، فشارهاي زندگي مدرن را تحمل كنند، پيروي از مد و نمادهاي منزلتي ديگر ، از نظر زيمل كاركرد دارد ، از يك سو اعلام تمايل فرد براي متمايز شدن از ديگران و بيان هويت فردي است و از سوي ديگر ، سبب همبستگي گروهي و تقويت و انسجام اجتماعي مي‌گردد.او جهان مدرن را عصري ؛  عصبي  ارزيابي مي‌كند كه در آن بر خلاف گذشته ، عرصه انتخاب براي مصرف بسيار وسيع است و اين تنوع انتخاب و تكثر گونه‌هاست كه به افراد امكان مي‌دهد كه راهشان را از ديگران متمايز كنند .به دنبال همين انديشه است كه امروزه يكي از مولفه‌هاي بسيار مهم ، کیفیت زندگی  را  ، قدرت انتخاب  مي‌دانيم.

نورشتاين وبلن : ثروت و کیفیت زندگی

سئوال اساسي وبلن اين است كه مبناي افتخار ، منزلت و جايگاه اجتماعي چيست ؟وي پاسخ ساده اي مي‌دهد. ثروت در نظر وي قدرت پولي و مالی مبنايي براي شهرت آدم در جامعه است ، ليكن از نظر وي براي آن پول و ثروت به افتخار و منزلت تبديل شود،شرطي قائل است زماني ثروت بيشترين تأثر را براي كسب افتخار دارد كه ، حاصل كار مستقيم فرد نباشد.براي مثال : وقتي كه به فرد به ارث رسيده باشد، چنين خصيصه اي دارد . با اين حال ، هر گونه ثروتي براي آنكه بيشترين شأن و منزلت را براي صاحبش به ارمغان آورد ، بايد به صورتي خود نمايانه يا متظاهرانه به نمايش گذاشته شود .

به نظر وبلن ؛ طبقه مرفه يا تن آساي ابتدا از طريق كسب مال و ثروت تشكيل شد . ثروت بيشتر ، قدرت بيشتري را براي اين طبقه به همراه آورده است . داشتن ثروت اگرچه منبع منزلت بوده است ليكن نشان دادن اين ثروت افتخار آميز است . به نظر وي در ابتدا ؛  فراغت خودنمايانه  كه از طريق اشتغال فرد به كار‌هاي غير توليدي نمايش داده مي‌شد ، نشان دهنده ثروت فرد بود.كار غير توليدي نشان مي‌داد كه فرد براي فراغت و تفريح كار مي‌كنند و اشتغال به كار مولد به طبقات پايين تر اختصاص دارد ، فراغت خود نمايانه در اجتماعات كوچك كاربرد داشت ولي در جامعه شهري نمي شد از اين طريق ثروت را به نمايش گذارد . در اين مرحله شهر نشيني اين مصرف ، خودنمايانه  است كه در خدمت نشان دادن ثروت قرار مي‌گيرد .كاركرد ديگر مصرف خودنمايانه اين است كه ميان فرد و ريشه‌‌هاي وي فاصله مي‌اندازد .وبلن فكر مي‌كرد كه طبقه مرفه بدين وسيله به اقتدار هنجاري دست مي‌يابد و خود را به الگوي جامعه تبديل مي‌كند .

رفتار رقابت آميز در جامعه ناشي از همين مساله است . گروههايي اجتماعي زير دستي مي‌كوشند تا خود را با الگوي هنجاري طبقه مرفه تنظيم كنند و بدين ترتيب ، رقابت اجتماعي مبناي اجتماعي پيدا مي‌كند و بر خلاف اقتصاد دانان كلاسيك مي‌انديشند ، چنين رقابتي در نظر وبلن با اتكاء بر ميل انسان ، بر ارضاء نيازهاي طبيعي تبيين نمي شود . در نظر وي : حرمت نفس ، بازتاب همان حرمتي است كه ديگران براي انسان قائل هستند ، تلاش وقفه نا پذير در يك فرهنگ رقابت آميز ، در هراس از دست دادن حرمت نفس دارد. و حرمت نهادن ديگران به فرد ناشي از ثروت و خودنمايانه به كار گرفتن اين ثروت است.

نقدهايي نيز به آراي وبلن وارد شده است .كولين كمپل ؛ دو ايراد اصلي انديشه وي را چنين بيان مي‌كند :

  • شايدرقيبان پايين دستي طبقه مرفه به جاي تقليد كردن ، از نوآوري استفاده كنندو بدين ترتيب موقعيت اجتماعي طبقه مرفه را به چالش مي‌اندازد .
  •  شايد گروههاي اجتماعي معيار منزلتي را كه طبقه مرفه تعريف مي‌كنند نپذيرند و بر سر تعريف معيار منازعه كنند .

انتقاد ديگر به وبلن، اين است كه وي الگوي مصرف يا کیفیت زندگی را فقط در صور مشهود و خودنمايانه آن ها مشاهده كرده است . وي قادر است چنين الگوهايي را با استفاده از نظريه رقابت اجتماعي خود تبيين كند ، ليكن وي در خصوص الگوهاي مصرفي كه فاقد چنين ويژگي اي هستند حرفي براي گفتن ندارد . اين امر ناشي از توجه افراطي وي به انگيزش‌هاي بيروني در تبين رفتار مصرف است. بايد انديشه وبلن را از اين منظر كه راهگشاي تحليل تغييرات اجتماعي بر مبناي تحليل الگوهاي مصرف بوده است، پيشرو دانست. وي از گرايشات ماركسيستي براي تحليل تغييرات اجتماعي با استفاده از تحليل ابزارها و روابط توليد دور مي‌شود .

در ضمن تبييني براي شكل گيري قريحه ارائه مي‌كند . اگرچه در نظر وي قريحه افراد محصول درآمد و ثروت خانواده است و بدين لحاظ نگاه وي كاملا تك بعدي است، ولي وي تحليل رفتار مصرف را وسيله­اي براي نقد اجتماعي قرار داد .وبلن ، هم چنين نقش زنان را در طبقه مرفه آمريكا تحليل كرد . زيرا اسباب و اثاثيه منزل ، پوشاك ، جواهرات ، خوردن و نوشيدن ، خوراك‌هاي گران قيمت و نوشابه‌هاي الكلي در مركز زندگي اجتماعي طبقه مرفه قرار دارد ، و اين جا فعاليت‌هايي بودند كه به وسيله زنان سازماندهي مي‌شدند .همسران و دختران نيز وسيله به رخ كشيدن ثروت مردان شدند با آن ها نشان مي‌دادند كه چه چيزهاي گران قيمتي و با چه تجربه‌هاي پر هزينه و مد روزهايي هم چون : اسب سواري و سفر به اروپا را مي‌توانند براي زنان عامي خود فراهم كنند .

 ماركس وبر : منزلت اجتماعي و کیفیت زندگی

وبر ، آخرين جامعه شناس كلاسيك است كه مي تواند درباره کیفیت زندگی اظهار نظرهاي صريح در آثار وي يافت. وبر بر نظم منزلت ها در جامعه معتقد است و براي توجيه اين نظم منزلتي اعتقاد دارد كه عموما قدرت اقتصادي و خصوصا پول عريان، مبنايي براي افتخار اجتماعي نيست . قدرت سياسي نيز چنين تواني را ندارد، غالبا چنين است كه افتخار اجتماعي يا پرستيژ، مبنايي براي رسيدن به قدرت اقتصادي است.ملوين تامين ،معتقد است كه ماركس وبر واژه کیفیت زندگی را براي اشاره به شيوه‌هاي رفتار ، لباس پوشيدن ، سخن گفتن ، انديشيدن ، نگرش‌هايي كه مشخص كننده گروههاي منزلتي متفاوت بودند و در ضمن الگويي بودند براي كساني كه مي‌خواستند جزئي از اين گروههاي منزلتي باشند ، بكار گرفت .

اما برخي مدعي اند كه اصلي ترين انتقاد وارده بر وبر بر عدم تعريف دقيق و عملياتي مفاهيم کیفیت زندگی يا سبك مند شدن زندگي است .وي براي اشاره به کیفیت زندگی و ارائه تحليلي چند بعدي از آن سه مفهوم را بكار مي‌گيرد :

  1. کیفیت زندگی يا سبك مند شدن زندگي( Stylization of life)
  2. تدبير زندگي Life conduct))
  3. بخت زندگي (Life chance)

تدبير زندگي بر انتخاب‌هايي كه افراد صورت مي‌دهند دلالت دارد.بخت زندگي ،عبارت است از احتمال تحقق يافتن انتخاب ها . با اين همه ؛ دارند ورف، و وبر،  تعريفي روشني از بخت زندگي ارائه نمي دهند ، ولي مي‌توان بخت زندگي را : احتمال ساختار ، تحقق يافتن منافع خواسته ها و نيازها و بنابراين احتمال اينكه رخداد ها بر وفق مراد باشند، تعريف كرد.تا به اين جا مي‌توان گفت كه وبر خصيصه اصلي کیفیت زندگی را انتخابي بودن دانسته است اما انتخابي كه در محدوده مضايق ساختاري است ، تنگناهايي كه احتمال تحقق يافتن انتخاب ها را محدود مي‌كنند .وي اين محدوديت را اقتصادي و اجتماعي مي‌داند .

اشاره به محدوديت‌هاي اجتماعي نشان دهنده توجه وبر به مجموعه عوامل ذهني، سنتي، هنجاري ، حقوقي و مذهبي در محدود كردن سبك‌هاي زندگي است .در درجه اول وي معتقد است كه مي‌توان مزيت‌هاي طبقاتي را به کیفیت زندگی تبديل كرد، همين سبك‌هاي زندگي مي‌توانند منبع منزلتي باشند كه در بازار اقتصادي به مزيت تبديل شود . موضع دوم وبر اين است كه علي رغم تبديل پذير بودن منزلت و مزيت طبقات به يكديگر ، اين دو هرگز قابل تقليل به يكديگر نيستند : نئو ماركسيست‌هايي چون بورديو و كريچر درباره درستي اين موضوع وبر ترديددارند ، اين افراد گروه منزلت را منفك از طبقه اجتماعي قابل تحليل نمي دانند .

دست آورد ديگر وبر، تاكيد نهادن بر كاركرد سبك‌هاي زندگي در جهت انسجام بخشيدن به گروههاي اجتماعي است . در نظر وبر افرادي كه کیفیت زندگی مشابه دارند ، نوعي انسجام گروهي را كه ناشي از شباهت در رفتار و الگوي مصرف است ، تجربه مي‌كنند .اين انسجام گروهي مي‌تواند به سرمايه اجتماعي تبديل مي‌شود . همين ويژگي است كه ، کیفیت زندگی را به يكي از مفاهيم و قابل بررسي در نظريه و تحليل شبكه‌هاي اجتماعي تبديل مي‌كند . مشابهت در الگوهاي رفتار و مصرف كه غالبا با گرد آمدن در اماكن خاص و تشابه الگوهاي ارزشي و ذهني نيز همراه است ، مي‌توان نقطه آغاز آشنايي‌هايي باشد كه در مقام پيوند ضعيف ( Weal Ties) به سرمايه‌هاي اجتماعي تبديل مي‌شوند .وجه ديگر انسجام اجتماعي ناشي از کیفیت زندگی مشابه به ناظر بر تبديل شدن کیفیت زندگی به خرده فرهنگ سخن مي‌گويد .اين خرده فرهنگ قادر است انسجام اجتماعي و هويت مشتركي را كه هر خرده فرهنگي بدان اتكا دارد، پديد آورد.

گيدنز  و ساختار يابي و کیفیت زندگی

گيدنز، در نظريه خود در خصوص ساختار طبقاتي در جوامع پيشرفته به شيوه جديدي به طرح مفهوم کیفیت زندگی مي‌پردازد كه در واقع اين مفهوم نيز در نظريه ساخت يابي وي شكل مي‌گيرد . ايده ساخت يابي گيدنز در واقع جستجوي راهي براي بيان تفاوت‌هاي بنيادين نگاه خويش با ديدگاه‌هاي طبقاتي ماركس و وبر است . او مانند همه ماركسيستها و شمار زيادي از وبري ها معتقد است كه عامل اساسي و تعيين كننده در ايجاد نظام طبقاتي ، مالكيت با عدم مالكيت داراي و ابزار توليد است ولي در نهايت ديدگاه‌هاي او در نظام طبقاتي به وبر نزديك تر است و جايگاه عامل ؛  قدرت  را در بازار سرمايه داري روشن مي‌كند.به اعتقاد وي در جوامع سرمايه داري جديد سرمايه داري پيچيدگي‌هايي وجود دارد كه مدل مبتني بر دو طبقه ماركس يا مدل طبقات منزلتي وبر نمي‌تواند بطور كامل همه اين پيچيدگي ها و تناقضات را در بر مي‌گيرد. و در اينجا نقطه اوج تفاوت انديشه گيدنز با ماركس و وبر ما را تا حدودي به مفهوم کیفیت زندگی وي نزديك مي‌سازد .

اين عامل سوم ، داشتن مهارت‌هاي شناخته شده  و  صلاحيت‌هاي تحصيلي  است . گيدنز، در كتاب؛ ساختار طبقاتي جوامع صنعتي پيشرفته سعي در نشان دادن تفاوت ها و شباهت‌هاي شكل بندي طبقاتي صنعتي معاصر با جامعه پيشين كه ماركس آن را تحليل نموده بود ،دارد و از اين رهگذر بر ،دوگانه انگاري مرسوم فائق مي‌آيد و پيوندي ميان كنشگران و ساختار ها مي‌سازد.راه حل پيشنهادي وي براي حل مسئله غامض كنش گر ,  ساختار با تمركز بر شيوه عمل اجتماعي عمل اجتماعي به دست مي‌آيد . بر حسب اين نظريه ساختارها به دست كنشگران انساني بوجود مي‌آيند. ساختار ها را انسان‌ها ايجاد مي‌كنند ، اما آن ها هم كنش انساني را محدود و امكان پذير مي‌سازند.وي نظام كلي نظريه ساختاريابي خود را در آثار سه گانه اي كه در اوايل دهه نود منتشر كرده براي بررسي جنبه‌هاي گوناگون مدرنيته كه سبك ها زندگي نيز جزء لاينفك آن است ، بكار گرفت .

مهمترين كتاب از سه گانه ياد شده ؛ پي آمدهاي مدرنيته  كه در سال 1990 منتشر شد كه در آن به بررسي جنبه‌هاي اجتماعي مدرن پرداخت كه سبك‌هاي زندگي به ويژه فرهنگ مدرن نيز از تاملات آن است ، دومين كتاب؛ مدرنيته و خود همايي است كه در سال 1991 به چاپ رسيد و بالاخره كتاب ؛ دگرگوني روابط نزديك است كه به نظر مي‌رسد در آن از آرا زيمل بسيار بهره جسته است . او در اين كتاب ها به وضعيت انسان در جامعه مدرن پرداخته است. جامعه اي كه در آن رفته رفته دولت‌هاي ملي تقويت مي‌شوند و به ايجاد جامعه اطلاعاتي نوين كمك مي‌كنند . از رهگذر جديد وضعيت جديد اطلاعاتي مردم با كساني رابطه مي‌يابند كه حضور فيزيكي ندارند كه گيدنز اين فرآيند را ؛ دوري گزيني مي‌نامد . و از همين رو است كه دگرگوني عميق روابط موجب مي‌شود كه انسان ، شيوه جديدي از زندگي را تجربه كند و به اين معناي رخ نمودن سبك‌هاي جديد زندگي است .تاثيري كه اقتصاد جهان صنعتي بر زندگي فرد باقي مي‌گذارد ، اين است كه خود به طرحي تبديل مي‌شود كه بايد ايجاد كرد نه چيزي كه سنت يا عادت بطور قطعي تعيين كرده است . اين طرح فرد را قادر به انتخاب مي‌سازد، امكان برگزيدن شيوه زندگي را به او مي‌بخشد.

گيدنز، اين روند را بر حسب ظهور ؛ سياست‌هاي زندگي   توصيف مي‌كند كه همانا آزادي و انتخاب است . از اين رو سياست زندگي ، به مثابه ارتقاي خود شكوفايي فردي است.گيدنز، در ساختار طبقاتي سه گانه خويش به سه نوع حقوق ، قدرت يا ظرفيت اشاره مي‌كند كه تا حدودي يادآور انديشه سرمايه بورديوست .اين سه عامل عبارتند از :  دارايي ، آموزش و نيروي كار يدي است . او چنين استدلال مي‌كند كه در جهان امروز ديگر نمي توان مانند : خطوط در نقشه جغرافيايي  ميان طبقات ، مرزهاي مشخصي تقسيم نمود . زيرا بسياري از مردم از اقشار گوناگون به بيش از يكي از اين انواع سه گانه حقوق دسترسي دارند وتمايل دارند كه از مرزهاي جغرافيايي طبقاتي عبور نمايند .آنچه در آراي گيدنز ، ما را به مفهوم کیفیت زندگی رهنمون مي‌شود، سه عامل مطرح شده از سوي وي در روشن نمودن مرزهاي طبقاتي است :

  • تقسيم نيروي كار در عمل كار
  • چگونگي ساخت يافتن روابط مبتني بر اقتدار در محل كار
  • سومين عامل كه به بحث ما نزديك تر مي‌شود ، الگوي؛  گروبندي توزيعي  است كه به ميزان خوشه بندي اشاره مي‌كند ، كه به دليل سبك‌هاي زندگي يا عادات مصرفي مادي متمايز به وجود مي‌آيد .

گيدنز، بر آن است كه ،کیفیت زندگی بيشتر شبيه ژانر در ادبيات و هنر است . و مانند الگو يا نوعي شابلون است كه ،انسان ها را قادر مي‌سازد كه بوسيله آن به نوعي ،حكايت گويي از خود   بپردازند . سبك‌هاي زندگي كه افراد براي خود بر مي‌گزينند نه فقط نيازهاي جاري آن ها را بر آورده مي‌سازد بلكه روايت خاصي را هم كه وي براي هويت شخصي خود برگزيده است، در برابر ديگران متجسم مي‌سازد .هر چه وضع و حال فرد به دنياي مدرن, كه ملازم با نوعي انتخاب است تعلق داشته باشد ، کیفیت زندگی او نيز با هسته واقعي هويت شخصي اش و ساخت و همچنين تجديد ساخت آن سر و كار خواهد داشت .

هر چند كه گيدنز، سبك‌هاي زندگي را مولود انتخاب‌هاي دنياي مدرن مي‌داند ، اما مفهوم وبري , شانس‌هاي زندگي  را نيز از نظر دور نمي داند و بر آن است كه انتخاب کیفیت زندگی مشروط به شانس ها يا فرصت‌هايي است كه نصيب فرد مي‌شود .تفكر گيدنز ، در ارتباط با مفهوم انتخاب و گزينش كه زاييده دنياي مدرن است و از سوي محل تجلي هويت فردي است مي‌تواند در تحققق راهبردي به سوي توانايي‌هاي زيبا شناختي برآمده از هويت و نهايتا گزينش كالاهاي فرهنگي ويژه و رسيدن به سبك‌هاي زندگي فرهنگي خاص اثر گذار باشد .

داگلاس هالت: فرا ساختار گرايي و کیفیت زندگی

وجه بارز ديدگاه داگلاس هالت به عنوان نماينده فرا ساختارگرايان در مقوله مصرف و کیفیت زندگی طرح نظريه ارزش , کیفیت زندگی است كه، در رويكرد وي فضاي فرهنگي ذهن فرد كه سليقه ها ، ارزش ها ، ترجيحات و علايق وي را شكل مي‌دهد ، بر نحوه انتخاب‌هاي او در زندگي تاثير مي‌گذارد . هالت، از زمره كساني است كه مطالعات کیفیت زندگی را به گونه اي پژوهشي كيفي نزديك نموده است و از اين روست كه روش :  ارزش ها ، کیفیت زندگی  را بر گزيد و الگو‌هاي كمي گذشته را به چالش طلبد.

منبع

عبدلی،فرانک(1393)، اثربخشی آموزش شادکامی به شیوه شناختی رفتاری فوردایس بر میزان خوش بینی وکیفیت زندگی زنان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0