تغییر سازمانی
امروزه تمامي ابعاد زندگي بشر از جمله دانش و فناوري با شتابی بی مانند در حال تحول هستند. سازمانها براي بقاء و پويايي خود ناگزير به نوآوري و تغييرات مستمر ودائمی هستند. دنيا بهطور مداوم در حال تغيير و تحول است و به تعبير دراكر، يگانه امر ثابت در دنياي امروز تغيير است. اگر تغيير، تحول و نوآوري ضرورت نداشت، بشر هنوز در زندگي انسانهاي اوليه و شايد هم در سطح زندگي جانوران باقي میماند و هيچ تغيير و تحولي در دانش، نگرش و رفتار او حاصل نميشد. اگر انسانها خاصيت تغيير پذيري و اصلاح نداشتند، در چارچوب تنگ فكري خود باقي ميماندند وراه پيشرفت آنان مسدود ميشد. در نتیجه در دنیای رقابتی و پرشتاب امروزی، ضرورت تغییرات سریع سازمانی و مدیریت آن یکی از شرایط اساسی موفقیت سازمانها است. با توجه به این امر این بخش به بررسی بحث تغییر در سازمانها میپردازد و الگوهای مدیریت تغییر را مرور میکند و در نهایت به مقایسه این الگوها و بررسی نقاط قوت و ضعف آنها میپردازد.
مبانی نظری تغییر سازمانی
تغییر سازمانی بی مقدمه صورت نمیگیرد. محرکهای تغییر معمولاً از محیط سازمانی یا بازار سرچشمه میگیرند. این محرکها مواردی از قبیل حرکات جسورانه رقبا، تکنولوژی جدید یا تغییر مقررات دولتی را در بر میگیرند؛ همچنین ناکارایی مدیر میتواند محرکی برای تغییر در سازمان باشد. تنها چیزی که در سازمانها ثابت است خود تغییر است .برای اداره تغییر ابتدا لازم است که فرآیند تغییر را بشناسیم. سازمانها بهعنوان یک کل و افراد بهطور خاص دوست ندارند که کلمه تغییر را بشنوند؛ ازنظر آنها تغییر دارای معانی ناخوشایندی است، مثل اخراج، انتقال، جابهجایی وکاهش پرداخت. برای بسیاری ازافراد تغییر، استرس و تنشهایی را در محل کار ودر کارکنان ایجاد میکند و این امرباعث میشود که آنها به مقابله با این پدیده برخیزند.
رابرت ، تغییر را چنین تعریف میکند: تغییر یعنی برداشتن یا گذاشتن یک چیز در محل دیگر؛ تغيير در سازمانها نيز به اين معناست كه فعاليتهاي سازمان از وضعيت موجود به یک وضعيت متفاوت در ميآيد. نیکولز، تغییر را این گونه تعریف می کند: یک چیزی که از یک مکان به مکان دیگر انتقال داده میشود ؛ انتقال از یک موقعیت مشکل ساز به یک موقعیت حل مساله. رومانلی و تاشمن ، در پژوهش خود بیان داشتند که تغییر در پنج حوزه فعالیت سازمان اتفاق میافتد: فرهنگ سازمانی، استراتژی، ساختار، توزیع قدرت و سیستمهای نظارتی. اهمیت این پنج حوزه تا آنجایی است که بقاء سازمان بدون آنها امکان پذیر نیست وتمام فعالیتهای سازمان در درون این پنج حوزه اتفاق میافتند. فعالیت هریک از این حوزهها اگرچه ویژه و خاص است اما در عین حال به یکدیگر وابسته اند بهطوریکه فعالیتهای متناقض و نامناسب در درون هریک از این حوزهها منجر به عملکرد پایین یا شکست میشود .رومانلی وتاشمن، دو نیروی اساسی را که منجر به تغییر بنیادین میشود را شناسائی کردند:
- عملکرد پایین که ناشی از فقدان هماهنگی و سازگاری در بین فعالیتهای حوزههای مختلف و درنظر نگرفتن جهتگیری استراتژیکی کلی و مناسب.
- ایجاد جهتگیری استراتژیکی از طریق تغییرات عمده رقابتی،تکنولوژیکی و اجتماعی در محیط. مفهوم تغییر سازمانی از نظر مارچ ، این است که چیزی که ما تغییر سازمانی مینامیم مجموعه راه حلهایی ازگروههای مختلف در درون یک سازمان است که به آن واکنش نشان میدهند. نیروها و محرکهایی در محیط وجود دارند که نیاز به تغییر را افزایش میدهند؛ این محرکها که شامل محرکهای بیرونی و درونی میشوند عبارتند از محیط، الزامات بازار برای کسب وکار، الزامات سازمانی، الزامات فرهنگی، ماهیت نیروی کار، تکنولوژی، شوکهای اقتصادی، رقابت، روندهای اجتماعی، سیاستهای جهانی، رفتار کارمندان و مدیران، قالب ذهنی رهبر و کارمندان. اکثر مدیران با قلمروهای بیرونی نسبت به قلمروهای درونی؛ فرهنگ، طرز فکر، رفتار آشناترهستند؛ قلمروهای درونی با وجود جدید بودنشان نزد اکثریت به اندازه قلمروهای بیرونی مهم هستند .در صورتی که رهبران در قلمروهای درونی دخالت نکنند و بگذارند که تغییرات برآمده از قلمروهای بیرونی به آنها جهت دهد، تلاششان ناکام خواهد ماند. عمده کشمکشهای برخاسته از تغییر، نتیجه غفلت مدیران از عوامل درونی در فرآیند تغییر است. همچنین عدم توجه به محرکهای بیرونی هم باعث رخ دادن شکستهایی میشود .
تغییراتی که در محیط رخ میدهند دو گونهاند، یا به سرعت روی میدهند یا اینکه حالت تدریجی دارند. تغییرات تدریجی ، نشان دهنده یک رشته پیشرفتهای مستمر است که همواره تعادل کلی سازمان حفظ میگردد و اغلب یک بخش سازمان تغییر میکند. در تغییرات بنیادی در سازمان تعادل جدید به وجود میآید و چارچوب مرجع شکسته و در سازمان تعادل جدیدی به وجود میآید زیرا توسط تغییرات بنیادین، کل سازمان متحول میگردد. اما تغییرات تدریجی در ساختار سازمان و فرآیندهای مدیریت رخ میدهد. تغییرات سریع شامل ایجاد ساختار جدید و فرآیندهای جدید مدیریت میشود .برای ایجاد تغییر در سازمان ابتدا باید به نیاز واقعی برای ایجاد تغییر پی برد یعنی احساس وجود یک مشکل و مساله در سازمان و سپس تلاش و جهت گیری برای حل آن. مرحله بعد ارائه نظر و برنامه ای است که درخور آن نیاز باشد که میتوان از صاحب نظران در آن زمینه، از سایر مدیران، افراد مبتکر و خلاقی که در درون سازمان هستند کمک گرفت. مرحله بعد کسب حمایت مدیران عالی سازمان است که مهمترین عامل برای اجرای تغییر است. مرحله بعدی، طرح ریزی برنامه تغییرات تدریجی است یعنی این که برای اجرای برنامههای تغییرات سریع ابتدا باید فرآیند تغییر را به صورت اجزاء کوچک درآورده و به تدریج اجرا کرد. مزیت این روش این است که ممکن است افرادی که با ایجاد تغییرات در سازمان مخالف بودهاند، با دیدن موفقیتهای تدریجی برنامه مزبور نظرشان عوض شود و حمایت خود را از بقیه برنامه تغییر اعلام کنند. همچنین برنامه تغییر بهصورت تدریجی باعث کاهش هزینهها میشود. مرحله بعدی برنامهریزی برای از بین بردن موانع تغییر می باشد. مرحله بعدی برای ایجاد تغییر، تشکیل تیمهایی برای ایجاد تغییر است؛ سپس تشویق افراد برای دادن نظرات جدید و نهایتاً هم اجرای تغییر . پیادهسازی تغییر در هرسازمانی با موانعی همراه است. عمدهترین این موانع شامل:
- موانع فردی: تصورغلط کارکنان سازمان از تغییر به این صورت که صرفاً جنبههای منفی تغییر مورد توجه قراربگیرد. نبودن هماهنگی و همکاری، عدم اطمینان، ترس ازدست دادن مقام و موقعیت شغلی، عادت به وضعیت موجود، ترس از ناشناختهها.
- موانع سازمانی: یکی از عمده ترین موانع سازمانی برای مخالفت با تغییر، اینرسی یا لختی سازمانی است. عامل سازمانی دیگر، کانون تغییر محدود است. سازمانها از زیر سیستمهایی تشکیل شدهاند که متقابلاً به یکدیگر وابستهاند .نمیتوان یکی را بدون تأثیر گذاردن بر دیگران تغییر داد. برای مثال اگر مدیریت، فرآیندهای تکنولوژیک را بدون تغییردادن همزمان ساختار سازمان به صورتی متناسب با آن، تغییردهد، نامحتمل است که تغییر در تکنولوژی مورد قبول قرار گیرد .اما برای غلبه براین موانع راه حلهایی وجود دارد که عبارتند از: آموزش کارمندان، شرکت دادن آنها در تصمیمگیریها، ایجاد حمایت وتعهد، انتخاب افرادی که تغییر را میپذیرند و آخرین تاکتیک، استفاده از زور است .پیادهسازی موفق تغییر در هر سازمانی مراحل گوناگونی دارد اما بهمنظور پیادهسازی موفق آن گامهایی جهانشمول وکلی وجود دارد که جیمیسون و همکارانش ، در پژوهش خود بدان اشاره داشتهاند:
- نظر یا عقیده: یعنی ارائه راه حل جدیدی برای انجام دادن کارها که میتواند به صورت یک الگو یا برنامه باشد که سازمان باید آن را به اجرا درآورد .پس از ارزیابی نظر جدید آن ایده ممکن است مورد قبول سازمان واقع شود اما قبل از پذیرفتن آن باید با نوع نیاز مورد نظر سازمان مقایسه شود و بتواند آن را رفع نماید.
- نیاز برای تغییر: این نیاز زمانی به وجود میآید که مدیران نسبت به عملکرد جاری سازمان ناراضی باشند. یعنی تفاوت بین عملکرد واقعی با عملکرد مورد نظر. در صورت وجود چنین مسألهای، مدیران در پی روشهای جدید برمیآیند و این روشها وضع کنونی سازمان را از حالت انجماد خارج میکنند.
- پذیرفتن: یعنی این که مدیران نظر و ایده پیشنهادی را اجرا میکنند.
- اجرا: این مرحله مهمترین و مشکلترین مرحله در فرآیند تغییر است، زیرا تا زمانی که ایده یا نظر جدید عملی نشود در واقع هیچ گونه تغییری رخ نداده است.
منبع
هادیگل،مرتضی(1394)، تاثیر ارتباطات درون سازمانی بر واکنش کارکنان به تغییرسازمانی، پایان نامه کارشناسی ارشد،مدیریت دولتی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید