تعریف فرهنگ خانواده
در واژه نامه های فارسی به طور ضمنی به دو مفهوم اساسی فرهنگ که “ریشه ” و چشمه ” باشد اشاره شده است. این دو نکته دریافت و برداشتی از اندیشه ها و تلقی عامه در بیان کاربرد این کلمه .در این مورد بعضی از این واژه نامه ها از قبیل فرهنگ جهان گیری ؛مجمع الفهرس ؛ لطابف الغات ؛برهان قاطع؛برهان جامع ؛نفیسی و… فرهنگ به شاخه درختی اطلاق شده است که آن را می خوابانند و روی قسمتی از آن خاک می ریزند به طوری که سر شاخه از خاک بیرون باشد. .مدتی به همین طریق آن را می گذارند تا شاخه بیخ برآورد و ریشه بدواند ؛آنگاه آن شاخه را می کنند و در جایی دیگر می نشانند و با این روش درختی ریشه دار و مستقل آماده ی بهره برداری می شود.
تعریف فرهنگ – وسیع بودن معنای فرهنگ : چرا از فرهنگ تعریف های بسیاری ارائه شده است پاسخ به این سوال شاید در مرحله نخست به سخت بودن مفهوم فرهنگ و عدم سهولت در دستیابی به معنی واحد آن بر می گردد .از ان رو اغلب به جای تعریف فرهنگ با استناط ها و تعبیرهای متعددی که در باره آن مطرح شده است مواجه می شویم. سرنوشت مفهوم فرهنگ مانند بسیارری از مفاهیم علوم اجتماعی چون :پارادایم؛گفتمان ؛نظریه و جامعه است که در میان محققان ؛صاحب نظران و دانشجویان رشته های علوم انسانی و اجتماعی بسیار به کار می رود اما درباره مفهوم آن توافق و درک واحدی وجود ندارد .
اصطلاح فرهنگ پیش از اینکه به رشته خاصی مرتبط باشد یک اطلاح و مفهوم میان رشته ای است .بنابراین چگونگی مطالعه فرهنگ عمومی ؛هدف از برنامه فرهنگی ؛توصیف مسائل فرهنگی ؛رویکرد الگویی به فرهنگ یا فرهنگ خاص داشتن ؛وضعیت فرهنگ قشر یا طبقه ای خاص تعمیم الگوهای دینی به فرهنگ و توصیف رابطه دین و فرهنگ از نمونه مسائلی هستند که همواره درباره فرهنگ و ایران مطرح اند.
جایگاه مطالعه فرهنگ : در قرن هجدهم است که فرهنگ به تدریج در معانی مجازی خود پذیرفته می شود .این واژه به تدریج در لغت نامه آکادمی فرانسه (1718)راه می یابد.واژه فرهنگ در آن هنگام غالبا با یک متمم مفعولی همراه بوده است بدین ترتیب از “فرهنگ هنرها”؛”فرهنگ ادبیات” یا “فرهنگ عموم” گفتگو می شود .چنان که گویی مشخص ساختن آنچه پرورش می یابد الزامی است.
در میان مباحث علوم اجتماعی در جهان که از قرن هجدهم آغاز شده است و در قرن نوزدهم و به طور خاص در قرن بیستم شدت یافته است درباره فرهنگ بحثی صورت نگرفته است برای نشان دادن این موضوع می توان به تاریخ ادبی و فرهنگی کشورهایی چون ایران؛فرانسه یا آلمان مراجعه کرد . در این کشورها از قرون گذشته بیشتر از علم و دانش؛دانشمند و صاحب اندیشه افراد؛اجتماعات دارای دانش و معرفت سخن رانده شده است تا اینکه بحثی درباره ی فرهنگ شود. لذا چنین استنباط می شود که فرهنگ مفهومی است از نگاه مقایسه ای حاصل شده است.
بحث تقابل میان فرهنگ و طبیعت: تمایز میان فرهنگ و طبیعت از جمله مباحث مهم در شکل گیری علوم انسانی و طبیعی تلقی می شود. این تمایز زمانی آشکار می گردد که بر محیط پیرامونش تسلط پیدا کرده و فرهنگ در معنای مخالف آنچه در گذشته به کار می رفت تفهیم شود. در این وضعیت فرهنگ از معنای اندیشه و تفکر به معنای عمل ووضعیت فعل انسانی تغییر می یابد .
در این تغییر فرهنگ رفته رفته از متمم های خود رها شده و به معنای شکل دهی و پرورش اندیشه و استعداد انسانی به کار می رود .به این مفهوم که فرهنگ از معنای عمل (آموزش دادن)به فرهنگ به معنا در لغت نامه آکادمی فرانسه آورده شده است .در این لغت نامه به انتقاد از ذهن طبیعی و بی فرهنگ پرداخته شده .به این تعبیر تضاد مفهومی میان طبیعت و فرهنگ را نشان می دهد.این تضاد نزد متفکران عصر روشنگری امری اساسی است ؛چه آن ها فرهنگ را از وجوه ممیزه نوع بشر می دانند .در نظر آن ها فرهنگ مجموعه ای از دانش های انباشته شده و انتقال یافته بشریت در طول تاریخ خود است و مجموعه ای که همچون یک کل تلقی می شود.
اهمیت فرهنگ به معنای ترقی و پیشرفت : یکی از مفاهیمی که فرهنگ به معنای آن به کار می رفت واژه تمدن بود با این تفاوت که دو مفهوم اگر چه همراه یکدیگر بودند اما کاملا معادل هم به کار نمی رفتند .فرهنگ بیشتر یادآور پیشرفت های انفرادی و تمدن آوریشرفت های جمعی است. واژه فرهنگ با عقاید و افکار مربوط بیشرفت ؛تحول؛تعلیم و تربیت و خود همراه می شود که در کانون تفکر و جنبش های آن عصر قرار دارند.جنبش روشنگری گر چه در انگلستان آغاز شد اما زبان و واژگان خاص خود را در فرانسه بدست آورد. این جنبش بلافاصله در سراسر اروپای غربی و به ویژه در شهر های بزرگی چون آمستردام؛برلین ؛مادرید و لیسبون طنینی بزرگ می یابد . اندیشه فرهنگ در خوش بینی آن عصر سهیم است .خوش بینی که بر اعتماد به تحول تکاملی نوع بشر مبتنی است .پیشرفت ؛زاده ی آموختن است یعنی زاده ی فرهنگ که پیوسته گسترده می شود. تولد مفهوم تمدن در تعامل یا تعارض با فرهنگ : تمایز سنت فرانسوی با سنت آلمانی در میان مفهوم فرهنگ آشکار است .در اندیشه فرانسوی از تمدن بیشتر به عنوان فرهنگ و از فرهنگ به معنای تمدن یاد می شود .به این دلیل فرهنگ به تمدن بسیار شبیه است و حتی گاهی قابل جایگزینی با هم نیز بوده اند در حالی که در سنت آلمانی مفهوم فرهنگ با مفهوم تمدن متفاوت است .لدا مفهوم فرهنگ در این سنت در مقابل تمدن قرار می گیرد . در قرن بیستم رقابت ملی گرایان فرانسوی و آلمانی و رویارویی خشونتن آمیز آنان در جنگ 1918-1914مناظره ایدئ.لوژیک بر سر دو تصور متفاوت از فرهنگ به جنگ هم رفتند .فرانسوی هااز فرهنگ دفاع می کردند و آلمانی ها مدافع ملیت بودند .این دو تصویر متفاوت از فرهنگ مبنای دو رویکرد متضاد در علوم اجتماعی معاصر بوده است.
می توان گفت نخستین تعریف نسبتا کامل و ارزنده از فرهنگ را ادواردتایلور انسان شناس معروف انگلیسی و بنیان گذار انسان شناسی فرهنگی به دست داد .وی در سال 1871 در کتاب معروفش ” فرهنگ ابتدایی” به تعریف رسمی و جامع از فرهنگ پرداخت و این تعریف را در نخستین جملات کتابش چنین بازگو کرد: فرهنگ یا تمدن ؛مجموعه ی پیچیده ای است که در برگیرنده ی دانستنی ها ؛اعتقادات ؛هنرها ؛اخلاقیات ؛قوانین ؛عادات و هر گونه چیز دیگری است که به وسیله انسان به عنوان عضو جامعه سبک شده است .وضع فرهنگ میان جوامع گوناگون بشری تا جایی که در اصول کلی قابل تحقیق باشند موضوعی است مناسب برای بررسی قوانین اندیشه و کنش انسانی “. استوارت هال یکی از چهره های اصلی مطالعات فرهنگی است که تعریف جدیدی از فرهنگ ارائه داده است : فرهنگ : کارهای زیست شده ای است که مشخصه جامعه ؛طبقه یا گروه خاصی در دوره ای خاص از تاریخ است .
تفاوت میان جهان های غربی و جهان شرقی :کشف جهان جدید: تحول معنای فرهنگ از معنای واقعی خود (پرورش اندیشه و استعداد)به معنای مجازی آن (عمل وضعیت و حالت اندیشه )باعث شد که حتی مردم شناسان به جای اینکه توضیح بدهند فرهنگ چه باید باشد به این بپردازند که چه عملی فرهنگی است .لذا از قرن هجدهم به بعد مردم شناسان و مورخان از جوامع مختلف با جهانی خارج از جهان غربی و با عبارت هایی چون “جهان بدوی” “جهان شرقی ” جهان عقب افتاده و غیره رو به رو شدند و ماهیت رابطه میان این جهان ها دغدغه اصلی و بحث آن ها شد. کوش در این باره می گوید: مفهوم فرهنگ جز جدایی ناپذیر تفکر در علوم اجتماعی است .می توان گفت که برای تفکر درباره ی وحدت همراه با تنوع بشریت به صورتی متفاوت با زیست شناسی این مفهوم مورد نیاز علوم اجتماعی است .به نظر می رسد که این مفهوم رضایت بخش ترین پاسخ را در برابر پرسشی ارئه می کند که درباره تفاوت موجود میان ملت ها مطرح است زیرا همگام با پیشرفت هایی که در شناخت ویژگی های ژنتیک جمعیت های انسانی و پاسخ نژادی بیش از پیش و به تدریج بی اعتبار به نظر می رسد .انسان اساسا مجودی فرهنگی است.
شیوه های اصلی تعریف فرهنگ : شیوه تعریف فرهنگ که تاکنون در علوم اجتماعی طی شده است .شیوه های طولانی در بسیاری از مواقع موجب صرف وقت و انرژی گزافی بوده است .بنابر این یافتن راه حلی مناسب برای رسیدن به معنای مناسب درباره فرهنگ ضروری است . در تعریف فرهنگ دو تلاش عمده صورت گرفته است :1- تلاش سنتی در تعریف فرهنگ . 2- تلاش مدرن در تعریف فرهنگ. در تعریف سنتی از فرهنگ همسانی مشخص میان جامعه و فرهنگ وجود دارد .در این تعریف بیشتر به توصیف ویژگی های فرهنگ مانند پویایی ؛سازمان یافتگی ؛فرهنگ آموختگی ؛جامعه عام و وابسته بودن فرهنگ به نماد ها می پردازد. می توان گفت در این جا مفهوم فرهنگ و جامعه متقابلا قابل جایگزینی با یکدیگر به کار برده ایم .اما در جامعه شناسی و مردم شناسی تمایزهای مهمی میان این دو وجود دارد .یکی از دلایل ارتباط بین جامعه و فرهنگ آن است که بحث فرهنگ بحث کلی است و تمامی رفتارهای انسانی را در بر می گیرد .بلینگتون از زبان داگلاس معتقد است که کوشش های مردم شناسان فرهنگی برای جدا کردن فرهنگ از بقیه ی رفتار انسانی تا اندازه ای ناموفق بوده است .در عین حال فرهنگ از اجزای متفاوت تشکیل می شود .فرهنگ پویا و سازمان یافته است و وسیله ای است که با آن افراد خود را با زندگی اجتماعی تطبیق می دهند و بیان خلاق را فرا می گیرند .
اما در تعریف مدرن از فرهنگ بیشتر منظر فرهنگ زندگی روزمره و فرهنگ به معنای شیوه و مرام زندگی دنبال شده است .تعریف جدید از فرهنگ به گاه فرهنگی جامعه بر می گردد.برای مثال حتی مردم شناسان جدید نیز از کسانی اند که به روی آرمان فرهنگ به عنوان یک کل و شیوه زندگی تاکید می ورزند .بیلینگتون ضمن تقسیم فرهنگ به آشکار و پنهان معتقد است که فرهنگ ها طرح هایی برای زندگی کردن اند که در جریان عمل شکل می گیرند دانشمندان جامعه لازم است که هم فرهنگ آشکار را که مستقیما قابل مشاهده است و تا اندازه ی زیادی نیز از جانب کسانی که در آن سهیم اند و آگاهانه قابل درک است مشاهده کنند و هم فرهنگ پنهان را که کلوکهان آن را انتزاع رده دوم می داند .این طور به نظر می رسد که منظور او چیزی شبیه نظر “شوتز” پدیده شناس است .یعنی تفاوت میان مفاهیم حکمت عامیانه –درک آشکاری که همگان از فرهنگ دارند – و مفاهیم انتزاعی تر فرهنگ که توسط دانشمندان اجتماعی برای درک معانی نمادین و معناهای دیگر آن به وجود آمده است. ادواردتایلور (مردم شناس انگلیسی) فرهنگ خانواده را مجموعه درهم تنیده و با کلیت درهم تافته ای می بیند شامل معارف ، اعتقادات ، هنرها ، صنایع ، فنون ، اخلاق ، قوانین ، آداب و رسوم و … بالاخره تمام عادات و رفتارها که فرد به عنوان عضوی از خانواده به دست می آورد. فرهنگ خانواده به معنای ارزش ها ، هنجارها و کالاهای مادی یک خانواده معین می باشد .
- تعریف بروس کوئن : فرهنگ خانواده را مجموع ویژگی های رفتاری ، عقیدتی و اکتسابی اعضای خانواده تعریف می کند .
- رونالد اینگلهارت : فرهنگ خانواده را نظامی از نگرش ها ، ارزش ها و دانش ها می داند که به طرزی گسترده، در میان افراد خانواده مشترک است و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود فرهنگ اکتسابی است و از یک جامعه به جامعه دیگر تغییر می یابد .
- برخی دیگر ( تامس ، کلاکهون ، داومن و دیگران ) فرهنگ خانواده را شیوه ، راه و روش مشترک زندگی یک خانواده می دانند.
منبع
افتخاری، عبدالله(1396)، بررسی تاثیر شبکه های مجازی بر فرهنگ خانواده های شهرستان ایوان غرب، پایان نامه کارشناسی ارشد علوم اجتماعی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد الکترونیک.
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید