تعريف هنر
هنر در معناي عام و وسيع خود عبارتست از تطبيق دانش و معرفت نظري به عمل انسان كه انسان هوش خود را براي تغيير شكل طبيعت به كار مي اندازد تا مواد اوليه طبيعي را به اشياء و وسايل مفيد تبديل كرده و از اين طريق حوائج و نيازهاي خود را برطرف سازد. اما با در نظر گرفتن اين معني مي توان گفت كه هنر عبارت از فعاليت و كوششي است كه براي ساختن و به وجود آوردن زيبائي به كار برده مي شود .
به عبارت ديگر هنر مانند دانش و فلسفه وسيله اي است براي شناخت واقعيات علم و نقش تخيلي در هنر بيش از علم است و نقش تعقلي و انتزاعي، درعلم بيشتر از هنر است. در واقع هنر چون فواره اي است كه در شرايط گوناگون اجتماعي اوج گرفته و فرود مي آيد و بادهاي سرنوشت آنرا به ورطة توالي بي پايان شكل ها مي افكند.هر اثر هنري تجلي تازه اي از پيكار دائم انسانها با طبيعت است كه براي شناخت بيشتر صورت گرفته و در اين پيكار هر لحظه آفرينش تازه اي در هنر به وجود مي آيد. به اعتقاد افراد هنرمند بايد در تعريف از هنر، احساس را در نظر گرفت و به اعتقاد آنها ، هنر فعاليتي است انساني كه شخص عالمانه و با استفاده از برخي نشانه هاي خارجي احساساتي را كه تجربه كرده به ديگران منتقل مي كند و اين ديگران مبتلاي اين احساسات مي شوند و خود آنها را تجربه مي كنند.
طبق تعريف ديگر، هنر به هر يك از فعاليتهاي نقاشي، مجسمه سازي ( پيكر تراشي ) ، معماري، تئاتر، سينما، موسيقي ( آوازخواني و نوازندگي ) ، سفالگري ، طراحي ، عكاسي، كنده كاري، جواهر سازي، و نظير آنها گفته مي شود كه در آنها خلاقيت و نوآوري وجود داشته باشد و حس زيبائي شناختي در آنها به نمايش گذاشته شود.بر اساس بسياري ديگر از تعاريف، هنر پديده اي است كه هنرمند مي آفريند و هنرمندان اكثراً رنجوران محرومي هستند كه از دردهاي خود نالان بوده و در پي درمان مي گردند و مي كوشند كه به شيوه اي خردمندانه دردها و آلام خود را بيرون ريخته و روان را از سموم پاك كنند. روانشناسان هنري از تحليل زندگي هنرمندان بزرگ چنين استنباط كرده اند كه هنر چيزي جز انعكاس زندگي هنرمندان نيست و آثار هنري همانا نماينده اي از هنرمندان خلاق است. بسياري از پژوهشگران، محققين و روانشناسان نيز هنر را پديده اي خلاقانه و ساخته دست بشر مي دانند كه با عقايد، انديشه ها، مفاهيم، معاني و احساسات ارتباط برقرار مي كند و عنصر زيبائي شناختي در آن مطرح است و بر اين اساس هنر را به نقاشي، طراحي، سفالگري، مجسمه سازي، سينما، تئاتر، معماري، شعر و ادبيات، موسيقي و هنرهاي دستي تقسيم بندي مي كنند.
طبقه بندي هنر
از ديدگاهي مي توان هنر را به دو دسته كلي تقسيم بندي كرد:
- هنر هاي زيبا
- هنرهاي صنعتي ( تطبقي و عملي )
دسته اول يا هنرهاي زيبا منظور فعاليتهائي هنري است كه تنها تجسم زيبائي ، نمايش و ارضاء تمايل زيبا دوستي انسان را هدف خود قرار مي دهند و محصول اين دسته از هنرهاي زيبا بديع و منحصر به فرد است و احساس در آنها به وفور يافت مي شود. نظير شعر، موسيقي، نقاشي، مجسمه سازي . دسته دوم يا هنرهاي صنعتي، منظور هنرهائي است كه هدف آنها توليد اشياء زيبا و در عين حال مفيد است. محصولات هنرهاي صنعتي به عكس هنرهاي زيبا مكرر و يكنواخت است و براي برطرف كردن حوائج و نيازهاي افراد به كار برده مي شود.
تشخيص و تفكيك هنرهاي زيبا از هنري صنعتي، در بعضي موارد كاملاً واضح و روشن است چنانكه شعر يكي از هنرهاي زيباست و هدف آن تنها تجسم و نماياندن زيبائي است و به عكس قالي بافي از جمله هنرهاي صنعتي است زيرا محصول آن هم مفيد است و هم زيبا در مواقعي اين تشخيص ، دو هنر از يكديگر آن چنان آسان و روشن نيست. مثلاً معماري در رديف هنرهاي زيبا به شمار مي آيد زيرا گاهي هدف آن احداث بناهائي است كه فقط تجسم زيبائي در آنها ملحوظ است ولي گاهي نيز جزو هنرهاي صنعتي محسوب مي شود زيرا هدف آن احداث خانه است و به قول هنرمنداني چون ريبو، خانه حكم لباس است كه انسان را از سرما و گرما حفظ كرده و تمايل محفوظ از انظار و پشت پرده بودن او را ارضاء مي كند. جواهر سازي ، نقره سازي و طلا سازي نيز جزو هنرهاي صنعتي است ولي ممكن است زيبا نيز باشد زيرا صاحبان اين فنون ممكن است جواهر آلاتي بسازند كه در نوع خود منحصر به فرد باشد .
خود هنرهاي زيبا را نيز به حسب اينكه با كدام يك از حواس انسان سرو كار دارند مي توان تقسيم بندي نمود بدين ترتيب دو نوع هنر يعني « هنرهاي انعطاف پذير يا پلاستيك » و هنرهاي « فونتيك يا سمعي » خواهيم داشت. هنرهاي پلاستيك كه مي توان آنهارا صورت پذير يا انعطاف پذير ناميد به وسيلة چشم تاثير خود را به ذهن و قلب مي گذارند. آثار اين گونه هنرها در فضا واقع شده است و از عناصر همزمان و ثابت تشكيل شده اند. مي توان آنهارا هنرهاي مادي نيز ناميد زيرا زيبائي آنها خارجي و بدون ذاتي است مانند معماري ساختمان سازي كه عنصر ايجاد بناهاي زيبا و تزئين آنهاست. مجسمه سازي يا پيكر تراشي كه هنر تراشيدن ماده جامد براي ايجاد اشكال زيباست. نقاشي كه هنر نماياندن و تجسم موجودات و اشياء ، صور و تخيلات به وسيله خطوط و رنگهاست. از ديگر هنرهاي اين گروه مي توان به طراحي، گرافيك و سفالگري اشاره نمود. هنرهاي فونتيك يا سمعي تأثير خود را از راه حس شنوائي به ذهن و قلب انسان گذاشته و آثار اين هنرها در زمان جريان يافته و اصل آنها توالي است. اين گونه هنرها بيش از ديگر هنرها چون هنرهاي انعطاف پذير جنبة ذهني، معنوي دروني ذاتي دارند و عبارتند از:
- موسيقي: كه هنر ايجاد زيبائي به كمك صداهاست كه اين صدا خواه به وسيله حنجرة انسان و خواه به وسيله آلات و ابزار موسيقي نظير پيانو، تار، گيتار، ويولون، چنگ ، ني ، فلوت و … ايجاد مي شود.
- ادبيات : كه هنر ايجاد زيبائي به وسيله كلمات و جملات است كه خود به دو گونه تقسيم
مي شود:
- شعر كه عبارت از تركيب و تلفيق كلمات است كه داراي وزن بوده، خواه از روي بحر و خواه از روي سيلابها.
- نثر كه تركيب كلمات است بدون اينكه داراي وزن باشند.
نثر هم مانند شعر براي شنيده شدن است و جملات زيباي آهنگ دار و نوازش دهنده براي مسحور كردن گوش است. اما هنرهاي صنعتي متعددند زيرا هر حرفه و فعاليتي كه در آن ايجاد اشياء مفيد توام با ارضاي تمايل زيبا دوستي لحاظ شده باشد را مي توان هنر صنعتي ناميد. نظير هنر خانه سازي، خانه داري، دكوراسيون داخلي، باغ سازي، گراور سازي ، بلورسازي و ظروف چيني، حاشيه دوزي، قالي بافي، گلسازي، شمع سازي، خياطي، گلدوزي، قلاب بافي ، آرايشگري ، جواهر سازي و آشپزي و شيريني پزي.بدون مقايسه هنرهاي زيبا با هنرهاي صنعتي بايد عنوان كرد كه هنرهاي صنعتي نيز مقام ارزشمندي داشته و از زيبائي برخوردارند زيرا زيبائي را در زندگي روزانه انسان داخل كرد، و جذبه و حسن آنرا بيشتر مي سازند.
روانشناسي هنر
روانشناسي هنر، مطالعه حالات رواني هنرمند، هنرشناس، هنر پيشه و دوستدار هنر زيبائي است. از زمان افلاطون و ارسطو ( فيلسوفان يونان باستان ) تا كنون مكرراً در رابطه با طبيعت هنر و هنرمند و خلاقيت هنري بحث شده و باورهائي در رابطه با « پزشكي » و « هنر » وجود دارد. به اعتقاد افلاطون، شاعر به عنوان هنرمند موجودي است مقدس و هر گز براي او امكان ندارد كه شعري سرايد مگر اينكه به وي الهام شود. در اوايل قرن نوزدهم دانشمندان چون شلينگ، هربارت و شوپناهور نتيجه گرفتند كه آفرينش هنري با ضمير ناخودآگاه انسان ارتباط دارد. فون هارتمن نيز توضيح داد كه تداعي انديشه ها به وسيلة تمايلات ناخود آگاه راهنمائي مي شود و رويا و آفرينش هنري نوعي فعاليت ناخودآگاه است .
هنرمند طبعي درون گرا داشته و از مبتلايان به اختلالات رواني چندان دور نيست اما براي تامين كام روائي خود وسيله اي ندارد، پس مانند تمام ناكامان به واقعيت پشت كرده ولي در عالم چنان دنيائي مي سازد كه هر روح گرسنه اي براي آسايش و تسلي خود جوياي آن است. روي اين اصل مورد ستايش مردمان واقع شده و آنچه را كه ممكن بود فقط در واقعيت بدست آورد از طريق خيال تحصيل مي كند و به قول زيگموند فرويد: « از خيال بافي به واقعيت راهي است و اين راه هنر است.»
روانشناسي هنر مي كوشد تانفس آدمي را بررسي كرده و رابطه ميان ضمير ناخود آگاه و وجدان نهان و اعمال و احساس او را كه همان هنر است بيابد. شكي نيست كه جمعي از افراد داراي احساسات تندو پرشور و هيجان بوده و همين احساس آنان را به خلق آثار هنري هدايت مي كند و به آنان آرامش مي بخشد و اين مانند همان آرامش لذت بخشي است كه به كودكان در حين بازي روي مي دهد. كودكان در بازي هاي خود مانند هنرمندان خيال پردازي كرده و دنيائي خيالي در ذهن خود مي آفرينند و مواد اين دنياي خيالي را از جهان واقع به عاريت مي گيرند. بزرگسالان بازي خيال را جايگزين بازي كودكي مي كنند و تخيلات آنها منشأ ايجاد آثار هنري مي گردد. گروهي از روانكاروان به تجزيه و تحليل زندگي هنرمندان پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند كه هنر چيزي جز انعكاس زندگي هنرمند نيست و آثار هنري محصول ذهن خلاق هنرمندان و نشاندهنده زندگي هنرمندان است. خلق يك آثار هنري مي تواند در قلمرو زندگي و روان هنرمند بيمار ( جوان يا كودك) اعتدال و آرامش ايجاد كند. به همين دليل است كه درمان بيماري ها و اختلالات ذهني و رواني به شيوه هاي ذوقي و هنري ( از طريق موسيقي، نقاشي، مجسمه سازي، هنرهاي دستي، تئاتر و … ) روزبه روز مورد استقبال قرار مي گيرد.
به اعتقاد يونگ ضمير ناخودآگاه بايد خودش را از قيد نظارت ضميرآگاه يا شعور برهاند تا سازنده شود. لازمة آفرينش يك اثر هنري واقعي وجود ذهن سالم و محتاط است كه در سنت و فرهنگ ريشه داشته و به انبوهي از تدابير علمي مسلط باشد. سابقه ي ناآگاهانه غريزي، آرزوهاي تحقق نيافته كه از آرزوها و خواست هاي برآورده نشده و سركوفت ريشه مي گيرد ممكن است موجب تنش زدائي شده كه به آفرينش اثر هنري به عنوان بيان يا راه حل آنها بيانجامد ولي قدرت بيان را نمي توان با استناد به يك انگيزه يا تنش صرف تبيين كرد. در جريان آفرينش اثر هنري تمايلات آگاهانه و ناآگاهانه صرفاً از يكديگر جدائي ناپذير نيستند و خود اثر هنري نتيجة دوگانگي غيرقابل تبديل تمايلات است .
فرويد معتقد است كه هنرمند به تعبيري فردي روان پريش است كه ممكن است حالات رواني او آشكار نشود.فرويد علائم روان رنجوري را در حقيقت، نوعي زندگي در خيال تعريف كرده است. هنرمند تمايل و آمادگي طبيعي خاص درون گرايي دارد و از ابتلا به روان رنجوري چندان دور نيست هنرمند فردي است كه تحت فشار احتياجات غريزي بسيار شديد و پرشور قرار دارد. او دوست دارد كه افتخار، قدرت و ثروت كسب كند ولي وسيله اي براي رسيدن به آنها ندارد در نتيجه مثل هر فردي كه از اشتياق هاي ارضاء نشده در رنج است، از واقعيت روي مي گرداند و تمام علاقه و خواست هايش را به خلق آرزوهايش در زندگي خيال منتقل مي كند و اين راه خود به روان رنجوري منتهي مي شود. اما هنرمند بهر حال راهي را انتخاب مي كند كه او را به سوي واقعيت باز مي گرداند. هنرمند با توفيق خود در ايجاد يك اثر هنري براي ديگران موجب راحتي و تسلي منابع ناخود آگاه لذت ضميرشان خواهد بود و به اين ترتيب از حق شناسي و ستايش آنها بهره مند مي شود و از اين راه از خيال به واقعيت مي رسد .
هنر درماني
هنر درماني، شامل گسترده اي از كاربردهاي درماني عناصر هنر بصري است كه در يك سوي اين طيف هنر به عنوان وسيله اي براي برقراري ارتباط غير كلامي مورد تاييد است. هنر در پيوند با تداعي كلام و تفسير آن و آثار هنري امكاناتي را فراهم مي كند براي درك و فهم حالات هيجاني كه در مراجع وجود دارد. در سوي ديگر اين طيف درمان از خود فرآيند هنري مشتق مي شود. اين سودمندي مربوط به قدرت هنر مي شود كه قادر است نيروهاي متعارض درون فردي، بين فردي و جامعه را بهبود بخشد و سازگاري بهتري را براي صاحب اثر هنري ايجاد كند. هر متغير هنري كه بتواند پايه و اساس درماني داشته باشد مي تواند ميان تجارب دروني و بيروني فرد پلي به وجود آورد. در تعريفي ديگر، هنر درماني يعني درمان و شفا بخشي آشفتگي هاي رواني از طريق واسطه هاي هنري كه از طريق آن درمانجو مي تواند درون خود را آشكار كرده و به درمانگر كمك كند تا آنچه را او ارائه كرده تحليل نمايد و در جهت شيوه هاي درماني ديگر گام بردارد. هنر درماني اساساً تعبير و تفسير از تداعي ها و ارتباطات كلامي مراجعين و قانون مند كردن رفتارها در يك سطح وسيع است. هنر درماني بايد مراجع را قادر سازد تا درك مناسبي از ميزان ظرفيت ها و توانائي هاي فردي خودش كسب كند. عناصري كه انتخاب مي شوند بايد اهميت بسزائي در درمان داشته باشند. به عنوان مثال براي افراد سالمند و كم توان جسمي بايد از مواد وسايلي استفاده كرد كه براحتي تغيير شكل پيدا مي كند مثلاً از خميرهاي نرم يا خاك رسي كه به راحتي شكل مي گيرد و يا براي افراد افسرده نبايد از وسايل هنري گران قيمت و يا زيبا استفاده شود كه او از ترس خراب كردن آنها از انجام كار هنري مضطرب شود.در ضمن بهترين فايده هنر درماني را زماني مي توان مشاهده نمود كه در كنار ساير شيوه هاي رواندرماني باشد و هنر درمانگر زماني مي تواند موفق باشد كه مسلط به چند روش ديگر نيز باشد تا بتواند بهترين تحليل را از كارهاي هنري بنمايد .
هنر درماني اساساً در سال 1942 توسط ادرين هيل هنرمند انگليسي آغاز شد و او هنر را براي درمان بيماران بستري در بيمارستان مسلولين به كاربرد. در آمريكا مارگارت نومبرگ در سال 1940 در بيمارستاني در نيويورك از شيوه هاي هنر درماني استفاده كرد. لورتابندر و شيلد همزمان كار هنر درماني را روي كودكان استثنائي شروع كرده و سپس هنر درماني در اروپا شروع به رشد كرد و امروزه مي توان با انوع متنوع آن جنبه هاي درماني موثري را به وجود آورد.در ايران نيز براي نخستين بار از هنر درماني براي كاهش هيجانات بيماران روان پريش كه در بيمارستان امين آباد ( رازي ) شهرري نگهداري مي شدند استفاده شد و تلاش گرديد كه از مكرمه بافي، سبد بافي، حصير بافي، نقاشي و موسيقي براي تخليه هيجانات، احساسات و تكانه هاي اين بيماران دردمند و رنجور استفاده شود و بعد از انقلاب نيز اين برنامه ها گسترش پيدا كرد.
هنر درماني را مي توان در بيمارستان هاي عمومي و رواني، موسسات بهداشت رواني و كلينيك هاي خصوصي، سراي سالمندان ، برنامه هاي توانبخشي براي معلولين ذهني و جسماني، زندان ها و حتي براي افرادي سالم كه قصد دارند موفق تر زندگي كنند بكار برد.هنر درماني بايد توسط فردي آگاه مورد استفاده قرار گيرد كه بتواند بخوبي شباهت ها، تفاوت ها، جنبه هاي احتمالي تعارض ها كه بين مراجعين وجود دارد را تشخيص دهد. هنر درماني را مي توان به صورت گروهي نيز انجام داد.مشاركت در فعاليت هاي هنري در مراحل اوليه گروه درماني باعث پيشرفت اعتماد، احترام متقابل و احساسي از عزم و موفقيت مي شود.
هنر درماني براي كودكان و نوجوان
كودكان در دوره هاي مختلف رشد خود از نوزادي گرفته تا نوجواني مي توانند از هنر درماني و آموزش هنر استفاده هاي بسياري برند. امروزه در كودكستان ها و مدارس سرتاسر دنيا معمولاً براي آموزش مهارتهائي چون مهارتهاي اجتماعي، اعتماد به نفس، كاهش استرس و اضطراب و ايفاي نقش از برنامه هاي آموزش هنر نظير موسيقي و نقاشي استفاده گوناگوني مي شود .
در واقع بسياري از پژوهشگران در هر كدام از مراحل رشد كودك سعي مي كنند تا به آموزش برنامه هاي هنر درماني پرداخته و اين برنامه ها را با سطح رشدي كودك متناسب سازند. نكته مهم اين است كه شكست كودكان در هر كدام از مراحل مختلف رشدي ( نوزادي، خردسالي، كودكي نهفته و نوجواني ) وقفه اي در رشد كودك ايجاد مي كند و اين شكست مي تواند جنبه هاي هيجاني، شناختي، رواني و ادراكي كودك را درگير كند. اين شكستها مي تواند به علت تعارضات و مشكلات دروني كودك نظير مشكلات اضطرابي، هيجاني و يا به علت عواملي خارجي نظير ضربه و حوادث زندگي، ناتواني هاي ذهني، جسمي، فقدان محيط مناسب، اختلالات و بيماري هاي جدي نظير آسيب مغزي و … ، سوء استفاده جنسي يا فيزيكي و يا تركيبي وجود داشته باشد. اين عوامل همگي مي توانند به رفتار، رشد مهارتها و هيجانات، ارتباط و تعامل اجتماعي با همتايان و بزرگسالان، رشد شناختي، ادراكي و حتي يادگيري كودك تاثير منفي گذارند. بسياري از اين كودكان به ويژه كودكان با ناتواني يادگيري و يا كودكان اوتيستيك به كمكهاي بسياري در اين زمينه نيازمندند.
هنر درمانگر با توجه به تمامي اين مسائل وظيفه دارد تا در چارچوب فهم و درك اهميت اين مراحل رشدي و پيشرفت كودك در تمامي جنبه هاي رشد كار كند و از اين طريق و با استفاده از برنامه هاي هنري گوناگون و متناسب با سن و سطح رشدي كودك به دنياي درون كودك، مسائل دلبستگي، ميزان وابستگي، هيجانات، عواطف، تكانه ها و احساسات او پي برد و نيز سعي كند كه مشكلات كودك را متناسب با هر سطح رشدي شناسائي كرده و براي حل آنها از آموزش هنر استفاده كند. نظريه پردازان روان تحليل گرایانه اي چون فرويد، كلين، آنافرويد و ويني كات، در اين زمينه تلاشهاي بسياري انجام داده اند. در زمينه كودكان و با استفاده از روانشناسي هنري مي توان گفت كه همچون بزرگسالان، هنر به عنوان راهي براي دست يابي به درون كودك است و هدف هنر درماني در واقع به نوعي پالايش درون و هماهنگي آن با محيط بيرون است.
كودكان بسياري از ترس ها، مشكلات، اضطراب و حتي علائق و لذات خود را در قالب هنر بيان مي كنند. در اين زمينه هنرهاي تجسمي چون نقاشي، خميربازي وسفال و حتي طراحي مي تواند مشكل گشا باشد. در كل فعاليتهاي برون فكنانه مي تواند مشكلات كودكان را در زمينه هاي گوناگون كاهش دهد.برنامه هاي نقاشي مي تواند درك يك كودك كم توان ذهني نسبت به محيط اطراف، بدن خود، اطرافيان و حتي علائق اش را افزايش دهد. نكته ديگر در زمينه هنر درماني كودكان اين است كه هنر در برنامه هاي درسي كودكان با اختلالات ذهني و يادگيري انعطاف پذيري ايجاد كرده و از اين طريق يادگيري آنها را تسهيل مي كند.به عنوان نمونه ، برنامه اي هنري چون سفال و نقاشي به تدريج ادراك فضائي كودكان نارسا خوان و حساب نارسا را تقويت كرده و همين مسأله خود موجب كاهش مشكلات خواندن و حساب در آنها مي شود .
در واقع هنرهاي تجسمي چون نقاشي و سفال مي تواند توانائيهاي ادراكي را افزايش داده و نيمكره راست را كه مسووليت اين توانائي را به عهده دارد فعال كند و خود فرآيند فعالسازي نيمكره مغز موجب تسهيل در يادگيري مي شود. در ضمن پژوهشها حاكي از آن است كه هنر موجب تقويت اجزاي شناختي نظير توجه ، تمركز، ادراك شنيداري، بينائي و در كل تقويت مهارتهاي پردازش اطلاعات مي شود.بسياري از پژوهشگران برنامه هاي هنر درماني را با تكنيكهاي درماني ديگر تركيب كرده و نتايج قابل توجهي را گزارش نمودند. به عنوان نمونه در يكي از مراكز پژوهشي كودكان اوتيستيك در آمريكا، از شنيدن موسيقي ريتميك همراه با نواختن ساز، در كنار تكنيكهاي يكپارچگي حسي براي كاهش علائم اضطرابي كودكان مبتلا به آسپرگر استفاده شد و نتايج حاكي از آن بود كه تكينيكهاي يكپارچگي حسي توام با آموزش موسيقي بيشتر از تكنيكهاي يكپارچگي حسي به تنهائي در كاهش علائم اضطرابي اين كودكان موثر است.
كودكاني كه به هنر درماني روي مي آورند با روش هائي آشنا مي شوند كه به آنها در درك بهتر از « خودشان » كمك مي كند و انها بطور هدفمندانه اي خود را درگير وسيله اي هنري مي كنند كه مي تواند باعث شكوفائي خلاقيت، و پائين آوردن تقاضاهاي « من برتر» شود كه اين موضوع در آنچه به نمايش در مي آيد متبلور مي شود. هنر درمانگر براي ايجاد ارتباط مستقيم با مراجع و دستيابي به اهداف درماني در طولاني مدت ابزارهاي گوناگوني را مهيا مي كند. اندازه و ماهيت ابزارهائي كه به كار گرفته مي شوند از عواملي هستند كه مي توانند برحالات هيجاني بيمار و مكانيزم هاي وي سازگاري و نيز انگيزه و اشتياق او به كار هنري تاثير بگذارند. استفاده از وسايل هنري نيازمند مهارت فني خاص نيست. در هنر درماني، وسايل و ابزار هنري كه بيشترين كاربرد را دارند عبارتند از پاستل هاي روغني، ماژيك و مداد رنگي در انواع مختلف، آبرنگ، رنگهاي آكريليك و طبيعي، خاك رس، گل سفال، خميربازي، كاغذهاي نازك، مقواي رنگي و تصاوير مجلات و كتابها.
گر چه هنر به هر شكل ( موسيقي، نقاشي، سفال و … ) كه باشد با تفريح و تنوع همراه است ولي نقش آن تنها به سرگرمي محدود نمي شود بلكه پيامدهاي آن چنان است كه مي تواند جنبه هاي آموزشي، پرورشي و درماني را شامل گردد. ذهن و روان خسته از درگيري هاي روزانه كودك مي تواند با تاثير پذيري از يك كار هنري آرامش خود را بازيابد و هنر مي تواند در قبال يكنواختي زندگي هيجاني و تنوع ايجاد كند. در كل هنر مي تواند در ابعاد مختلف شخصيت انسان موثر بوده و رشد و تكامل انسان را ياري بخشد. ابعاد شخصيتي عبارتند از: بعد عاطفي، بعد رواني، بعد جسمي، بعد شناختي – ادراكي و هيجاني كه هر اثر هنري مي تواند كم و بيش به هر يك از ابعاد مذكور نقش داشته باشد گرچه ممكن است نقش يك اثر هنري در برخي جنبه ها بيشتر بوده ودر جنبه هاي ديگر اثرات كمتري داشته باشد .
لذت ايجاد شده در اثر انجام كار هنري، ناشي از رها شدن فشارها و تعارضات رواني فرد است . از سوي ديگر، آفرينش هنري نقش مهمي در پالايش اميال سركوفته كه با مخالفتهاي اجتماعي و اخلاقي روبه رو بوده است به سوي هدفهاي برتر اجتماعي دارد. بنابراين پالايش رواني، ناشي از آفرينش آثار هنري موجب رها شدن هيجانات، تعديل فشارهاي رواني و آرامش هنرمند مي شود.از برنامه هنرهاي تجسمي مي توان براي از بين بردن مشكلات شناختي، هيجاني ، عاطفي، ادراكي و حتي جسماني كودكان با ناتواني هاي خاص استفاده كرد. بهمين منظور در برنامه درماني كودكان با اختلالات رفتاري، اختلالات يادگيري، عقب ماندگي ذهني و ديگر كودكان مي توان برنامه هاي هنر درماني را گنجاند و از مزاياي آن بهره بسيار برد.
نورو پسيكولوژي هنر
يكي از جنبه ها و ابعاد درك تصوير يك نقاشي كه ذهن بسياري از پژوهشگران را به خود مشغول ساخته اين نكته است كه ظاهر يك تصوير زمانيكه به طور آئينه اي در مغز منعكس مي شود تغيير مي كند. بنابراين جهت خارجي يك تركيب هنري روش ادراك آنرا تغيير مي دهد و اين درصورتي است كه سازماندهي و تركيب محرك همان است. لووي اولين فردي بود كه اين پديده را از ديدگاه نوروپسيكولوژي توضيح داد. او دريافت زمانيكه مردم تصاوير و عكسهاي نامتقارن يك چشم انداز را نگاه مي كنند، تصاويري را ترجيح مي دهند كه از نظر محتوا اهميت بيشتري دارند و اين اهميت محتوا در سمت راست فضاي چشم انداز قرار دارد.
در پژوهشي كه توسط آنها انجام شد، نتايج نشان داد كه افراد راست دست اينطور قضاوت مي كنند كه آنها تصاوير را در جهت ( موقعيت ) آئينه اي يا طبيعي اش دوست دارند. موقعيت محتواي مهم تصاوير پيش از اين از طريق قضاوت گرو ، ديگري از آزمودني ها تعيين شده بود. عليرغم جهت و موقعيت تصوير، افراد راست دست دريافتند كه محتواي راست تصاوير به لحاظ زيبائي شناختي هنري دلپذيرتر و خوشايند تر است. عكس اين مطلب در مورد افراد چپ دست صادق بود. نتايج مشابهي توسط پژوهشگراني ديگر چون مك لافين، دين و استنلي در كارهاي هنري چون نقاشي همين مطلب را تصديق كرد.
بر اساس مطالعات پژوهشگران در زمينه درك آثار هنري در نيمكره هاي مغز، پژوهشگران چون لووي در سال 1976 نشان دادند كه نيمكره راست مغز به طرز متفاوت ( به گونه اي متفاوت ) با رفتار ديد تصوير فعال مي شود ( زيرا نيمكره راست براي پردازش اطلاعات بينائي – فضائي تخصص يافته است ). پژوهش ديگر نشان داد كه فعاليت نامتقارن يك نيمكره مغز يا نيمكره ديگر با جهت دار شدن توجه به سمت مخالف فضا همراه است. بنابراين جهت توجه به سمت چپ فضا در خلال تماشاي نقاشي يا تصوير مي تواند موجب شود كه آن بخش از تصوير به لحاظ ذهن برجسته تر و غالب تر شود. علاوه به اين لووي نشان داد كه وقتي محتواي سمت راست تصوير براي فرد اهميت بيشتري داشته باشد به لحاظ نور و پيسيكولوژي براي مهم جلوه دادن سمت چپ تصوير يك تعادل ايجاد مي شود و همين تعادل باعث مي شود كه كل نقاشي يا تصوير از نظر فرد زيبا جلوه كند.
اما در كل بررسي ها و مطالعات در زمينه درك هنر نشان داد كه تركيب يك اثر هنري مي تواند به علت فعاليت متقارن مغز تحت تاثير قرار گيرد و مردم نيز بسته به اينكه موقعيت و محل اطلاعات كجا باشد بسيار متفاوت به تصاوير پاسخ مي دهند. در ضمن حالت عاطفي و هيجاني هنرمند ( نقاش، مجسمه ساز يا طراح ) ممكن است به روش ايجاد اثر هنري موثر باشد و نيز موقعيت و محل محتواي اثر هنري مي تواند بر فعاليت مغزي بيننده آن تاثير بگذارد. در كل با توجه به تمام بررسي هاي انجام گرفته اين احتمال وجود دارد كه تعامل پيچيده اي بين تمام عوامل نور و پسيكولوژي دخيل در ايجاد و درك كار هنري وجود داشته باشد و نيز بررسي هاي نور و پسيكولوژي هنر نشان داده است كه نور و پسيكولوژي خالق اثر ( هنرمند ) با نور و پسيكولوژي ادراك كننده اثر هنري در تعامل بوده و حاصل اين تعامل ايجاد يك تجربه منحصر به فرد و پيچيده به لحاظ عاطفي و زيبائي شناختي در زمينه درك هنر است.
نيمكره هاي مغز و خلق هنر
مهارت هاي زيادي در خلق و ايجاد اثر هنري دخالت دارد . همانگونه كه در كارها و آثار هنري هنرمندان وديگر افراد با آسيب مغزي نشان داده شده است ،اين مهارت هاي خاص به عنوان استعدادهاي شناختي نيمكره راست و نيمكره چپ شناخته مي شود .
به عنوان نمونه ، نيمكره راست در درك روابط فضائي پيچيده و نيمكره چپ در ايجاد حركات ظريف لازم براي كارهائي چون نقاشي ، طراحي ، ترسيم و سفالگري اختصاص يافته است . بر اساس مطالعات و بررسي هاي گوناگون ،آسيب وارده به هر كدام از نيمكره هاي مغزي توانائي هنرمند براي خلق هنر و آثار هنري را كاهش مي دهد . علاوه بر اين ، مطالعات بسياري كه ترسيم خودبخودي و يا نقاشي با دست را در افراد مبتلا به ضايعه يك يا دو نيمكره نشان مي دهد حاكي از آن است كه نوع آسيب مغزي در عملكرد آنها مداخله مي كند . هر چند بيماران بسته به سمتي از مغز كه درگير است و آسيب ديده انواع متفاوتي از نقايص و مشكلات را نشان مي دهد.
اثر ضايعات وارد به نيمكره راست مغزي در ترسيم نقاشي
آسيب ها و ضايعات وارد به نيمكره راست مغزي متأسفانه با توانائي در نشان دادن روابط فضائي بطور دقيق اختلال ايجاد مي كند ولي بيماران با آسيب هاي مذكور اغلب قادر به بازسازي جزئيات تصاوير و نقاشي ها مي باشند . بر اساس بررسي ها و مطالعات لزك و همكارانش در سال 1983 ترسيمات اين بيماران اغلب بسيار جزئي است محتواي آنها تكراري بوده و آسيب وارد به سمت راست مغز اغلب موجب كاهش توجه به تمام قسمت هاي صفحه شده و اغلب آنها اطلاعات موجود در سمت چپ را ناديده مي گيرند واغلب اوقات سمت چپ كاغذ در نقاشي هاي آنها فراموش شده و خالي است و اين حالت به ويژه در نقاشي ها و ترسيم با دست قابل مشاهده است .
البته اين حالت زماني كه از بيماران با آسيب مغزي راست خواسته مي شود تا تصويري را كپي كرده و يا از روي آن بكشند بيشتر ديده مي شود . پژوهشها و مطالعات در اين زمينه حاكي از آن است كه تصاوير نقاشي ها و ترسيمات بيماران با آسيب مغزي راست از بيماران با آسيب مغزي چپ بزرگتر و تقسيم بندي شده تر است .به نظر مي رسد كه نواحي خاصي از نيمكره راست مغزي در نقايص و مشكلات ترسيمي مؤثر باشد .بيماران با آسيب ناحيۀ آهيانه اي نيمكره ر است مغزي در بيان چارچوب شكل و تصوير در نقاشي خود مشكل دارند حال آن كه بيماران با آسيب ناحيۀ گيجگاهي نيمكره راست مغزي در بيان چارچوب شكل و تصوير در نقاشي خود مشكل دارند حال آن كه بيماران با آسيب ناحيه قدامي نيمكره راست در اندازه نسبي نقاشي و نيز شكل و رنگ هر دو مشكلات زيادي دارند.
آثار آسيب و ضايعه وارد به نيمكرۀ چپ در ترسيم و نقاشي
در مقايسه با نيمكره راست ، آسيب وارد به نيمكرۀ چپ مغز با بازنمائي جزئيات تصاوير در نقاشي ها و اشكال اختلال ايجاد مي كند . اما به عكس نيمكره راست ،توانائي حفظ روابط فضائي در نقاشي همچنان باقي است . پژوهشگران چون كيمورا و فاست در سال 1987 طي مطالعاتي نشان دادند كه در مقايسه با آسيب نيمكرۀ راست مغزي ، تصاوير و نقاشي هاي افراد به آسيب نيمكرۀ چپ كمتر قابل تشخيص بوده ،خطوط كمتري داشته و به لحاظ اندازه و ابعاد كوچكتر هستند .آسيب نيمكره چپ نيز به طور چشمگيري در توانائي فرد براي ترسيم و نقاشي تأثير مي گذارد ولي اين اثر بيشتر در زمينه استفاده ماهرانه از انگشتان دست غالب در نقاشي و برنامه ريزي براي حركات ظريف است.
رابطه هنر ، خلاقيّت و رياضي
خلاقيت ،فرايندي است كه در مغز رخ داده و همگان فكر مي كنند كه فقط مختص هنرمندان است ،حال آن كه دانشمندان ، فلاسفه ، پزشكان ،معلمين و اقتصاددانان و در واقع تمامي متخصصين علوم گوناگون به نوعي خلاق هستند . يك پزشك وقتي در رابطه با بيماري و مشكلات بيماران خود فكر مي كند و براي درمان آنها چاره جوئي مي كند و يا معلم كلاس درس زماني كه با دانش آموزان مشكل دار رو به رو مي شود در واقع براي حل اين مشكلات بايد اين فرايند – يعني خلاقيت – را به كار برند . البته نكته اساسي اينجاست كه خلاقيت در هنر بيش از ديگر علوم قابل رؤيت است ولي اين مسأله بدان معنا نيست كه كل اين فرايند در هنرمندان متفاوت از ديگران است .
بر اساس پژوهشها و مطالعات دانشمندان علم اعصاب ( نوروپسيكولوژيست ها )،انتقال دهنده هاي شيميائي و مغز مي توانند در خلاقيت و بيان هنري مؤثر باشد . نقش اين انتقال دهنده ها و مواد شيميائي موجود در مغز در خلاقيت افراد به ويژه افرادي كه با تجسم ، تخيل ، كارهاي هنري و ادراك فضائي سر و كار دارند از كالبد شكافي و بررسي مغز بيماران به ويژه برخي هنرمندان و رياضي دانان ثابت شده است . بررسي ها و مطالعات نشان داد كه سطح سروتونين در مغز اين افراد طبيعي و گاهي بالاتر از حدّ طبيعي است . برخي ديگر از نوروپسيكولوژيست ها همين پژوهشها را روي مغز افرادي كه به نوعي با رياضي و عمليات منطقي و تجزيه و تحليل سر و كار داشتند انجام داده و يافته هاي آنها مشابه نتايج قبلي بود . بر عكس پژوهشگران نشان دادند كه زماني كه به علت اختلال رواني ،ذهني و يا حتي آسيب مغزي ،سطح سروتونين بسيار كاهش مي يابد از خلاقيت افراد كاسته شده و عدم خلاقيت يا كاهش آن در كارهاي هنري ،فضائي و سه بعدي كاملاًمشخص است ونيز آنها نشان دادند كه افرادي كه سطح سروتونين آنها پائين است در تجزيه و تحليل مسائل رياضي و محاسبه معمولاً ناتوان هستند .
هنرمندان تجسمي نظير نقاشان ،طراحان و مجسمه سازان كه در كارها و آثار هنري شان خلاقيت و زيبائي شناختي خاصي وجود دارد اغلب در زمينه حل مسائل رياضي و مفاهيم آن نيز خلاقيت نشان مي دهند و اين افراد اغلب دانشمندان را ترغيب مي كنند تا پروژه ها و طرح هاي پژوهشي خود را با ديدگاهي تازه و جديد بررسي كنند . بر خلاف قوانين سخت و بعضاً خشكي كه بر بعضي علوم نظير رياضي ، هندسه و فيزيك حاكم است ، قوانين هنري از انعطاف پذيري خاصي برخوردار است و هنرمندان موفق نيز آزادانه به ذهن و فكر خود اجازۀ پرواز داده و اين آزادي در خلق آثار بزرگ و اساسي و نيز حل مسائل پيچيده علمي كمك مي كند . هنر در تمامي تقسيم بندي هايش يعني شعر ، ادبيات ،موسيقي ،نقاشي ،طراحي ، مجسمه سازي ،سفالگري ،معماري ،حركات موزون ،تئاتر و عكاسي در واقع ذهن خالق خويش را منعكس كرده و اين انعكاس با خلاقيت و ادراك در هنر رابطه مستقيمي دارد.
نكته مهم در مطالعات انجام گرفته در زمينه رابطه بين هنر و خلاقيت اين است كه هنرمندان خلاق لزوماً افراد سالم به لحاظ مغزي نيستند و در طول تاريخ و از گذشته تاكنون همواره هنرمندان زيادي بوده اند كه به لحاظ عصبي رواني ( نوروپسيكولوژي ) مشكلات زيادي داشته اند ولي ذهن آنها آنچنان خلاقانه و ابتكارانه عمل كرده كه توانسته اند آثار هنري بزرگي را به وجود آورند.
كارگاه ها و گالري هاي هنري اماكني است كه در آنها به طريقي آثار و كارهاي هنري يك ذهن خلاق به طور مستمر مورد آزمايش و بررسي قرار مي گيرد . فايده درك هنر از ديدگاه نوروپسيكولوژي با فايده درك زبان هاي خارجي ،رياضي ،علوم فيزيك ،شيمي و زيست شناسي متفاوت نيست و هيچگونه اختلافي بين آنها مشاهده نمي شود و با بررسي و مطالعه هنرمنداني كه دچار آسيب مغزي بوده و يا نقايص حسي يا مشكلات عصبي رواني داشته اند مي توان نسبت به استعداد هنري آنها و انعكاس و بازنمائي اش در مغز بينش زيادي پيدا كرده.
منبع
مقدم،کاوه(1388)، تأثیر آموزش هنرهای تجسمی بر افزایش مهارتهای پردازش اطلاعات بینایی،پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی و آموزش کودکان استثنایی،دانشگاه آزاد اسلامي
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید