تاریخچه مطالعات خود آسیب رسانی

به لحاظ تاریخی انواع مختلف خودآسیب رسانی هم در تاریخ واقعی( مثل فرماندهان جنگی) ، هم در تاریخ داستان­ها و ادبیات (مانند ادیپ اثر سوفوکل) و هم در متون دینی وجود داشته است یا به آن سفارش شده است و همواره مردان و زنانی بوده­اند که به دلایلی مانند حفظ آبرو و ارزش شخصی، خانوادگی یا قومی و یا به دستور خدایان به بدن خود آسیب وارد کرده­اند.

در دهه 1930 برای اولین بار منینگر موردپژوهی­هایی را با دیدگاه روان تحلیلگری درمورد رفتارهای خودآسیب رسانی ارائه کرد. بر­اساس دیدگاه کارل منینگر این گونه رفتارها نوعی خودکشی از نوع خفیف بود که با نیت تغییر  انگیزه خودکشی واقعی یا جایگزینی برای آن انجام می­شد و حُکم نوعی کمک به خود را داشت که ممکن بود هم در افراد بیمار و هم افراد سالم وجود داشته باشد. منینگر  برخلاف رویکرد تحلیلی معتقد بود باید نسبت به  این گونه رفتارها دیدگاه کل نگری داشت و نقش عوامل محیطی را هم در نظر گرفت. در مقابل در همان دوره منینگر، روانکاوان بسیاری بودند که این گونه رفتارها را صرفاً با نگاهی آسیب­شناختی، روشی برای دستکاری و فریب دیگران و یا عملی برخاسته از احساس گناه نسبت به مسائل جنسی و پرخاشگری تصور می­کردند.

 به لحاظ تاریخی بین دهه 1930 تا 1960 توجه بیشتر متخصصان به اقدام خودکشی و خودمسموم سازی متمرکز شد و رفتارهای خودآسیب رسانی از نوع خودزنی کمتر موضوع پژوهش­ها بود. تصور قالب در این دوره این بود که رفتارهای خودآسیب رسانی  بیشتر در زنان جذاب و منفعل طبقه متوسط جامعه وجود دارد؛ تصویری که با واقعیت فاصله زیادی داشت. هم چنین در این دوره مورد پژوهی­هایی از خود آسیب­رسانی چاپ شد که بر این عقیده بودند که این نوع رفتارها ممکن است محصول نیروهای محیطی و فرهنگی باشد و حتی این عقیده وجود داشت که این رفتار از نظر بیمار سازگارانه است و هرگونه تلاش و فشار برای محدود کردن این رفتار باعث تشدید آن رفتار خواهد شد؛ اما به تدریج رفتارهای خودآسیب رسانی به ویژه بعد از دهه 1980 مورد توجه هم متخصصان و هم عموم مردم قرار گرفت و روانشناسان بالینی با رویکردی پزشکی و رفتاری شروع به بررسی این رفتارها در گروه­های مختلف مراجعان شان نمودند. با این حال در این دوره هم طرفداران جنبش زنان و برخی از جامعه­شناسان این گونه رفتارها را تلاشی برای استقلال­خواهی و رفتاری قابل قبول در برابر فشار و سرکوب جامعه مردسالار برشمردند و عده­ای نیز آن را بخشی از فرهنگ جوانان آن دوره و زمانه در نظر می­گرفتند؛ اما پس از دهه 1980 کم کم طرفداری از این دیدگاه­ها کاهش یافت و دیدگاه­های بیماری ­شناختی و بالینی نسبت به این رفتارها به کُرسی نشست به حدی که بسیاری آن را نوعی اعتیاد یا نقص در کنترل تکانه انگاشتند. در این دوره بر نقش آسیب­های دوران کودکی به ویژه اذیت و آزار دوره کودکی و جنبه های عصبی و زیستی این رفتارها تاکید بیشتری شد.

در سال 1983 پاتیسون و کاهان براساس مطالعه روی گروهی از بیماران خودجرحی کننده اصطلاح تشخیصی جدیدی را برای توصیف وضعیت این گروه از بیماران با عنوان  نشانگان خودآسیب­رسانی آگاهانه، پیشنهاد دادند. این مطالعه مقدماتی، پیش­درآمدی شد بر تحولاتی که در 2013 برای گنجاندن طبقه تشخیصی جدید خودجرحی بدون خودکشی به DSM نسخه پنجم مطرح شده است. در دهه 1983 اثری کلاسیک با عنوان بدن ها زیر صیقل: خود معیوب سازی و روانپزشکیبه چاپ رسید که مضمون کتاب چالشی بود بین دیدگاه های اجتماعی و فرهنگی در برابر دیدگاه بیماری شناختی به خودآسیب رسانی. با این حال در پایان کتاب نویسنده با دیدگاه پزشکی رفتارهای خود آسیب رسانی را نوعی بیماری روانی تعریف کرد که برای درمان نیازمند مصرف دارو می­باشند.

به لحاظ تاریخی خودجرحی در طبقه بندی بیماری­ها با عنوان رفتار شبه­خودکشی برای اولین بار معروف شد و به صورت کلیشه­ای همه انواع رفتارهای خودجرحی به عنوان شبه خودکشی­های در نظر گرفته میشد که در افراد با اختلال شخصیت مرزی مشاهده میشد. با این حال در سال­های اخیر مطالعات فراوانی که روی خودآسیب رسانی به ویژه از نوع خودجرحی انجام شده است این پیشنهاد را مطرح کرده است که خودجرحی نوعی نشانه فراتشخیصی است که صرفاً مرتبط با اختلال شخصیت مرزی نیست. از طرفی برخی متخصصین عقیده دارند شواهد کافی برای در نظر گرفتن نشانگان خودجرحی تکرار شونده وجود دارد .بسیاری از محققین با گرایش­های جامعه­شناختی از خودجرحی با دیدگاه انتقادی و پدیده­ای مرتبط با مفهوم هویت سخن گفته­اند و آن را ناشی از بیگانگی نوجوانان عصر جدید با خود و محروم­سازی های اجتماعی و یا راهی برای ابراز آشکار دردهای روانی و حرف­هایی میدانند که جهان بیرونی نمی­خواهد بشنود و جامعه شناسان طرفدار جنبش زنان، خودجرحی را پاسخی مستقیم به استاندارهای فرهنگی استثمارگرانه زیبایی و انتظارات جنسی اجتماعی از زنان در جامعه برمی­شمارند .مطالعات جامعه­شناسی تایید می­کند که در برخی از جوامع و فرهنگ ها خود جرحی با اهداف شفا، دستیابی به معنویت و پیروی از قوانین الهی انجام می­شود؛ برای مثال مسلمانان مراکشی شکافی در سر می­زنند به گونه­ای که خون از آن جاری شود و معتقدند اگر نان بر آن خون فرو برده شود شفای حال مریض خواهد بود، یا دربرخی از فرهنگ ها برای بالا بردن درجات روحانی و جلوگیری از مغلوب شدن در برابر گناهان افراد اقدام به اختگی خودخواسته می­کنند. همچنین در برخی از فرهنگ­های قبیله­ای، افراد قبیله برای اطاعت از قانون یا رسیدن به جایگاه اجتماعی انگشتان دست خود را می برند یا با ضربه زدن به سرخود یا فرزندانشان  ظاهر جمجمه را تغییرشکل می­دهند .

 داروین در مقاله تجلی هیجان در انسان و حیوانات ، خود جرحی را نشانه­ای از نیاکان­گرایی و نوعی بازگشت به حس از خویشتن بدوی­تر در نظر گرفته است. فروید به صورت غیر مستقیم به مساله رفتارهای آسیب به خود پرداخته است، آن جا که از غریزه مرگ و نمودهای درونی غریزه مرگ (یعنی فراخود) و نمود های بیرونی آن(یعنی پرخاشگری) سخن می­گوید. از نظر فروید ریشه رفتارهای آسیب به خود و خودکشی در تعارض های درون روانی است. از نظر فروید انسان ممکن است در اثر غریزه مرگ یعنی میل به نیستی و نابودی به خود آسیب بزند یا ممکن است ایگو برای ابراز پرخاشگری به سوی ابژه ای که درونی­سازی کرده است به خود آسیب بزند و یا ممکن است آسیب به خود ناشی از احساس تخطی­کردن از آرمان­ها و ارزش­های فراخود باشد. از نظر فروید ناتوانی در ابراز غریزه مرگ منجر به آسیب به خود می شود و خودکشی نوعی دیگر کشی است. فروید در تبیین پویش­های خودکشی رفتار این افراد را به این شرح توصیف کرده است:

رفتار شخصی فوق العاده خشمگین شده، غالباً نشان می­دهد که گذار از تعرض جویی ممانعت شده به خود­ویرانگری به این صورت است که وی تعرض­جویی­اش را به خویش معطوف می­کند: چنین شخصی موهایش را از سر می­کند یا با مشت به سر و صورت خود می کوبد،گرچه واضح است که او ترجیح می داده این رفتار را با کسی غیر از خودش انجام دهد. در هر وضعیتی، به هر حال بخشی از خودویرانگری در درون  باقی می­ماند، تا این که سرانجام این خود­ویرانگری موفق به کّشتن فرد می شود و حتی اتمام یا تثبیت نامطلوبِ نیروی شهوی او احتمالاً نمی­تواند مانع این امر گردد..

همچنین در اثر دیگر فروید به نام سه مقاله درباره نظریه جنسیت، فروید به خودآسیب رسانی پرداخته است و درد کشیدن را عملی که فی نفسه با احساس لذت می­تواند همراه باشد، در نظر گرفته است و مازوخیسم را موضعی منفعلانه نسبت به زندگی جنسی، ابژه جنسی و حادترین شکل از مشروط بودن لذت به درد جسمی و روانی تعریف می­کند. پس از ظهور سیستم طبقه­ بندی تشخیصی نشانه خودجرحی به عنوان یکی از نشانه­های اختلال شخصیت مرزی در نظر گرفته شد. اتو کرنبرگ در سال که برداشت متفاوتی از اختلال شخصیت مرزی داشت به وجود خود آسیب­رسانی در گروهی از بیمارانش اشاره کرده  و نشانه اصلی این گروه را خود تخریبی بدوی نامگذاری کرده است و ویژگی­های این گروه را به این صورت توصیف کرده است:

در میان افراد با شخصیت مازوخیستی، اقلیتی وجود دارد که در آنها به جای تجلی بدوی نیازهای مازوخیستی، گرایش­های انحراف مازوخیستی وجود دارد و پرخاشگری به صورت غیر مشخص به سمت بیرون و بر روی بدن تخلیه می­شود. بیماران با خود تخریبی شدید، جزو این گروه هستند. این افراد فاقد فراخود کاملاً یکپارچه هستند و ظرفیت تجربه احساس گناه را ندارند. نمونه­های متداول این گروه، بیمارانی هستند که برای رها شدن از اضطراب  از روش­هایی مانند  بریدن بدن، خود معیوب سازی یا ابراز تکانشورانه ژست­های خودکشی­گرایی استفاده می­کنند. در این بیماران ژست­های خودکشی با خشم شدید و افسردگی همراه نیست.

در طی سال­ها خودجرحی صرفاً به عنوان نشانه اختلال شخصیت مرزی به حساب می ­آمد اما هم زمان طبقات تشخیصی دیگری مانند نشانگان خودآسیب رسانی آگاهانه مطرح شد. پاتیسون و کان در توصیف نشانه­ های نشانگان  خود آسیب رسانی چهار نشانه اصلی شامل ناامیدی، اضطراب، خشم و تضعیف قدرت قضاوت و پیش بینی را مطرح کردند و عوامل مستعدساز این نشانگان را فقدان حمایت اجتماعی، هم جنس گرایی در مردان، سوء مصرف مواد و الکل و داشتن افکار خودکشی(در زنان) برشمردند. در سال های دهه 90 پژوهش های خود آسیب رسانی دو موضوع را محور کارهای شان قرار دادند: رابطه آزار جسمی و جنسی دوران کودکی با خود جرحی و خود جرحی به عنوان اعتراضی زنانه به شرایط ناعادلانه جامعه مردسالار.

در مجموع سیر تاریخی پژوهش های خودآسیب رسانی دو مساله را برجسته می کند:

  • تغییر نگاه به خود آسیب رسانی از یک پدیده فرهنگی و اجتماعی به سوی یک اختلال روانپزشکی و
  • افزایش توجه به خود آسیب رسانی در دوره جدید به صورت یک اختلال نوظهور همانند هیستری و اختلال خوردن در قرن­های گذشته.

منبع

خانی پور،حمید(1393)، رفتارهای خود آسیب رسانی در نوجوانان:ماهیت،احتمال خودکشی و نقش عوامل روانشناختی و همسالان ،پایان نامه دکتری روانشناسی ،دانشگاه علامه طباطبایی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0