تاریخچه توانمندسازی
در مدیریت، سابقه استفاده از اصطلاح توانمندسازی به دموکراسی صنعتی و مشارکت کارکنان در تصمیمگیریهای سازمان، تحت عناوین مختلفی همچون تیمسازی، مشارکت فعال و مدیریت کیفیت فراگیر بر میگردد. به طور کلی این اصطلاح در سال 1980 در رشته مدیریت مطرح شد . میتوان آن را پاسخی دانست به ترویج رویکرد تیلوریسم برای طراحی کار که سادهسازی شغل را توصیه میکرد. در سادهسازی شغل، کارهای پیچیده به یک سری از کارهای سادهتر که از سوی کارکنان مختلف انجام میگیرد، شکسته میشود. به عبارت دیگر، سادهسازی شغل، شکلی از توانمندسازی است. در واقع توانمندسازی در دوران مدیریت علمی مطرح نبوده است. در اندیشه کلاسیک مدیریت، افزایش بهرهوری، محصول تحول در ابزارها و روشها بوده و به انسان نیز نگاه ابزاری داشته است. بعد از نهضت روابط انسانی مسائلی مانند رضایت شغلی، غنیسازی شغل و رهبری دموکراتیک مطرح شد و توجه به کارکنان و نیازهای اجتماعی آنها به عنوان یک هدف مهم و حیاتی سازمان مطرح شد. صاحبنظران در تئوریهای منابع انسانی به این نتیجه رسیدهاند که روحیه کارکنان عامل بسیار مهمی است. با این وجود، تایید قطعی و تضمینی مبنی بر این که بالا بردن رضایت شغلی به افزایش بهرهوری میانجامد به دست نیامده است. به این دلیل، مدیران به سمت مباحثی مانند خلق انرژی، اخلاق، احساس پاسخگویی و ایجاد فضای باور به اهداف از طریق مشارکت ساختاری در سازمانها پیش رفتهاند. در ادبيات توانمندسازي تعريف واحدي از آن وجود ندارد بلكه تعريف آن بستگي به موقعيت و افراد دارد و بايد تحقيقات بيشتري انجام شود تا بتوان ماهيت آن را درك كرد. تا قبل از دهه 1990، توانمندسازي به معناي اقدامات و راهبردهاي مديريتي مانند تفويض اختيار و قدرت تصميمگيري به ردههاي پايينتر سازمان و سهيم شدن كاركنان در اطلاعات، دانش، پاداش و قدرت تلقي ميشد اما از دهه1990 به بعد، نظريهپردازان توانمندسازي را از منظر باورها و احساسات كاركنان مورد توجه قرار دادند.
توانمندسازي چيست؟
توانمندسازي داراي معناي عام و خاص و تعبیرهاي بیشماري است و این تنوع تعریفها و رویکردها، انسجام و یکپارچگی را از این مفهوم با مشکل روبهرو ساخته است، به گونهاي که در تعریف توانمندسازي عواملی چون: انگیزش درونی، ادراك و تعهد، ساختار شغل، انتقال قدرت یا اختیار و تسهیم منابع و اطلاعات به کار رفته است.
واژه empower در فرهنگ فشرده آكسفورد «قدرتمند شدن « ،» مجوز دادن « ،» ارائه قدرت » و «تواناشدن» معني شده است. تواناسازي به معني قدرت بخشيدن است .بدين معني كه به افراد كمك كنيم تا احساس اعتمادبهنفس خود را بهبود بخشند و نيز بر احساس ناتواني يا درماندگي خود چيره شوند، همچنين بدين معني است كه در افراد شور و شوق كار و فعاليت ايجاد . و نيز بدين معني كه انگيزه دروني را براي ايجاد يك وظيفه بسيج كنيم. بدين مفهوم، هدف از تواناسازي نيروي انساني استفاده از ظرفيتهاي بالقوه انسانها به منظور توسعه ارزش افزوده سازماني، تقويت احساس اعتمادبهنفس و چيرگي بر ناتوانيها و درماندگيهاي خود است. هدف از تواناسازي، ارائه بهترين منابع فكري مربوط به هر زمينه از عملكرد سازمان است. تواناسازي يك راه جديد اداره كردن سازمانهاي مستعد با آيندهی پيچيدهتر و رقابتيتر است. در استراتژي TQM (مديريت كيفيت جامع(، اگر تواناسازي كاركنان وجود نداشته باشد، محكوم به شكست است. بهبود مستمر تنها هنگامي مفهوم پيدا ميكند كه افراد اطلاعات لازم را در اختيار داشته باشند و مورد اعتماد قرارگيرند تا بتوانند از مهارتها و توانائيهايشان استفاده كنند.
توانمندسازی مفهومی چند بعدی است که بهحالات، احساسات، باور افراد به شغل و سازمان مربوط میشود و به عنوان فرایند انگیزش درونی شغل تعریف میشود.اسپریتزر توانمندسازی روانشناختی را به عنوان گروهی از حالتهای روانی در یک شخص به منظور احساس کنترل فردیاش بر روابط کاری خود، توصیف میکند. به جای تاکید بر عملیات مدیریتی که قدرت را بین کارکنان در سطوح مختلف تسهیم میکند، نقطه برتری روانشناختی بر تجربه کاری کارکنان و ذات تجربه منحصر به فرد آنها، تاکید میکند. اسپریتزر با تمرکز بر رویکرد روانشناختی به دنبال توسعه یک شبکه قانونمند توانمندسازی در محیط کار بود.
اسمیت توانمندسازی را به عنوان آمادهسازی کارکنان برای استفاده از ابزار مورد نیاز به طوری که آن را درک کند و بداند که برای پیشرفت لازم هستند، میداند.توانمندسازي كاركنان يكي از تكنيكهاي مؤثر براي ارتقاي بهرهوري كاركنان و استفاده بهينه از ظرفيتها و تواناييهاي آنان در زمينه اهداف سازماني است.توانمندسازی به مفهوم احساس مسئولیت و پاسخگویی بیشتر کارکنان برای بهبود عملکرد سازمان است.
توانمندسازي كاركنان، محوريترين تلاش مديران در نوآوري و نوآفريني، تمركززدايي و حذف ديوانسالاري در سازمانها ميباشد. توانمندكردن افراد موجب ميشود تا مديران و سازمان سريعتر و بدون اتلاف منابع به اهداف خود نائل شوند. توانمندسازي موجب ميشود كه كاركنان، سازمان و شغل را از آن خود بدانند و از كار كردن در آن به خود ببالند. بدون توانمندسازي نه مديران و نه سازمانها نميتوانند در درازمدت كامياب باشند. مدير سازمان، مهمترين عامل در توانمندسازي كاركنان ميباشد. زيرا مدير به طور مستقيم و غيرمستقيم تمام عوامل محيط سازماني را تحت تأثير قرار میدهد. مدير با تفويض اختيار و قدرت بيشتر به كاركنان، دادن استقلال و آزادي عمل به آنها، فراهم نمودن جو مشاركتي، ايجاد فرهنگ كار گروهي و با حذف شرايطي كه موجب بیقدرتي كاركنان شده است بستر لازم را براي توانمندي افراد فراهم ميكند. توانمندسازي نيروي انساني مفهومي روانشناختي است كه به حالات، احساسات و باور افراد به شغل و سازمان مربوط ميشود و به عنوان فرايند افزايش انگيزش دروني تعريف شده است.
توانمندسازي به مفهوم تسهيم قدرت يا اعطاي قدرت سازماني است كه بيشتر به مشاركت كاركنان در محل كار و تسهيم قدرت از طريق مشاركت مربوط ميشود.
توانمندسازی ضمن تغییر در نحوه نگرش افراد و قضاوت آنها در رابطه با مسائل مختلف فردی و سازمانی، باعث بوجود آمدن این باور در آنها میشود که آزادی و اختیار منابع مطمئنی برای تواناشدن است. از اینرو، وقتی گروهی از افراد درسازمانها توانمند میشوند، روابط آنها با صاحبان قدرت تغییر میکند و در اهداف مشترکشان سهیم خواهند شد. افراد توانمندشده در ارتباطات خود با دیگران و صاحبان قدرت مانند شرکتها و دولت تغییر ایجاد میکنند. این افراد در کسب و کار و تجارت نیز در روابط خود با دیگر همکاران، مدیریت و فرایندکاری تغییر ایجاد خواهند کرد. در حال حاضر، سازمانها وارد عصر جدیدی شدهاند. کارکنان، شرکای سازمان و بخشی از گروه شدهاند. لذا، نهتنها ضروری است که مدیران دارای خصوصیات رهبری شوند، بلکه کارمندان هم باید روشهایی که بکار میگیرند، خودراهبر باشند. این فکر مطلوب، کاملاً دموکراتیك و نشاندهنده احترام برای اشخاص و شخصیت آنها و بسیار اخلاقی است.
یک راه براي تعريف توانمندسازي اين است كه آن را به عنوان بخشي از یك فرايند تحول در نظر بگيريم كه زماني مطرح ميشود كه دو يا تعداد بيشتري از افراد وجود دارند كه با یکديگر داراي رابطهاي هستند. دو بعد مهم از توانمندسازي وجود دارد كه براي آن كه بخواهيم اين مفهوم را كاملاً درك كنيم، بايد هر دو بعد را مورد توجه و بررسي قرار دهيم. اولين بعد آن است که توانمندسازي شخصي است و منظور از آن اين است كه افراد براي احساس توانمندبودن در زندگي خود بدون توجه به شرايط در قبال كارهايي كه انجام ميدهند مسئولند. دومين بعد از توانمندسازي مربوط به وقتي میشود كه ما با ديگران كار ميكنيم تا در نتيجة آن بتوانيم حس عزت نفس، خودمختاري و استقلال و رشدمان را افزايش و پرورش دهيم. در توانمندسازي شخصي، فرد توانايي خود را براي تغيير رفتار بهبود ميبخشد تا بتواند هر زمان كه لازم است در برابر شرايط جديد واكنش نشان دهد و خود را با آن وفق دهد و در نتيجه بتواند در قبال تصميمات و اقدامات خود مسئول و پاسخگو باشد.
مفهوم توانمندسازی
توانمندسازی به عنوان یک مفهوم مهم مورد توجه است، زیرا به طور بالقوه نتایجی را که به نفع افراد و سازمان است تحت تاثیر قرار میدهد. مفهوم توانمندسازی به معنی آمادهسازی نیروی کار با درجه بالایی از انعطافپذیری و آزادی در تصمیمگیریهای سازمانی است، چرا که معنی اصلی توانمندسازی به تفویض قدرت بر میگردد.
توانمندسازي يكي از مفاهيم كاربردي در ادبيات نوين مديريت به شمارميرود كه طي دهه گذشته در حيطة مديريت سازمانها با اقبال عمومي روبرو شده و تا كنون در سنت پژوهشي مربوط برداشتهاي متفاوتي با خود به همراه داشته است. بررسيها نشان ميدهد كه مديران و كاركنان توانمند به طور مستقيم در فرايندهاي يادگيري و ياددهي نهتنها مشاركت دارند بلكه تصميمات اساسي سازمان را نيز تحت تأثير قرار ميدهند. امروزه تلاش ميشود از اين مفهوم به مثابه تكنيكي برتر در جهت رفع مسائل سازماني و مشكلات عملكرد آن هم در راستاي نيل به بهرهوري سازماني استفاده شود. از اينرو، حاميان این ديدگاه تلاش نمودهاند تا با اشتياق تفاوت و برتري آن را نسبت به ديگر روشها مورد تأكيد قرار دهند.
مفهوم توانمندسازی در مدیریت از اواسط قرن بیستم و شکلگیری نهضت روابط انسانی در جهت افزایش شرایط انسانی کار معرفی شد. مفهوم توانمندسازی روانشناختی در محیط کار ازسال 1980 وقتی شغلها پیچیدهتر شدند و طراحی کار شامل استقلال بیشتر شد پدیدار شد.
نطریهپردازان رویکرد روانشناختی توانمندسازی معتقدند توانمندسازی موضوعی چند وجهی است و نمیتوان صرفا بر پایه یک مفهوم خاص به بررسی آن پرداخت.
مهمترين مفهوم توانمندسازي، واگذاري مسئوليت به پايينترين سطوح سازمان و هدف از آن ارئه بهترين منابع فکري در هر زمينه از عملکرد است. توانمندسازي در اصل به عنوان يک فرايند، يکي از برنامههايي است که براي تجديد حيات و نوآفريني سازمانها جهت پاسخگويي سريع به مشتريان و تمرکز زدايي و ايجاد مزيت رقابتي پايدار در سازمانها اجرا ميگردد.
از طرفی دیگر توانمندسازی روانشناختی سبب میشود احساس انجام کارها با کفایت لازم، احساس آزادی عمل در تعیین فعالیتهای مورد نیاز برای انجام وظایف شغلی، احساس با ارزش بودن اهداف شغلی، احساس علاقهمندی، گشودگی در کارکنان فراهم شود و در نهایت کارکنان حس میکنند وجودشان برای سازمان مفید است که موجبات افزایش عملکرد شغلی کارکنان را فراهم می سازد.
توانمندسازی مفهومی چند بعدی است که به حالات، احساسات، باور افراد به شغل و سازمان مربوط میشود و به عنوان فرایند انگیزش درونی شغل تعریف میشود که ابعاد آن شامل شایستگی، خودمختاری، موثربودن و معنادار بودن است.
توانمندسازي اصطلاحي است كه در طول چند سال مقبوليت سريع و فزايندهاي يافته است. عموميت يافتن ديدگاه توانمندسازى برخي از نويسندگان را وادار كرده است كه دهه 1990 را عصر توانمندسازى بناماند. توانمندسازى، اثربخشي نقشهاى مديريت سنتي و ساختار سازماني سنتي را به چالش كشيده است. این مفهوم بدون ايجاد تغييرات مناسب در سلسلهمراتب بوروكراسي سنتي غير ممكن است و آن نيازمند يك ساختار سازماني تخت با سطوح سلسلهمراتبي كمتر و بهبود ارتباط بين تيمها میباشد. توانمندسازى يعني عمل تفويض اختيار همراه با مسئوليتها در قبال انجام وظايف محوله. ايده توانمندسازى كاركنان در سازمانهاي امروزي به دليل حجم فزايندهاي از مسئوليتهايي كه كاركنان بر عهده مىگيرند داراي اهميت بسيار است. توانمندسازى كاركنان به منظور انتقال قدرت در سازمان، مشاركت دادن زيردستان در رهبري، بهبود اثربخشي از طريق افزايش قدرت و در نهايت افزايش انگيزش دروني كار مطرح شده است.
رویکردهای توانمندسازی
مفهوم توانمندسازی در دو دهه اخیر مورد توجه صاحبنظران علم مدیریت و سازمان قرار داشته است. بررسی ادبیات موضوع حاکی از آن است که توانمندسازی منابع انسانی از سه رویکرد ارتباطی، انگیزشی و شناختی به شرح زیر مورد مطالعه قرار گرفته است:
رویکرد ارتباطی : اکثر دستاندرکاران مدیریت نسبت به توانمندسازي دیدگاه مکانیکی دارند که بر اساس این دیدگاه توانمندسازی عبارت است از تفویص اختیار و قدرت تصمیمگیری به ردههای پایینتر سازمان. توانمندسازي فرایندي است که طی آن مدیریت ارشد یک بینش روشن را تدوین کرده و برنامهها و وظایف معین براي نیل به آن را در سازمان ترسیم مینماید . در این دیدگاه، توانمندسازی، فرآیندی است که از طریق آن یک رهبر یا مدیر سعی در تقسیم قدرت خود در بین زیردستانش دارد.
رویکرد انگیزشی: به نظر صاحبنظران این رویکرد، توانمندسازی ریشه در تمایلات انگیزشی افراد دارد و هر راهبردی که به افزایش حق تعیین فعالیتهای کاری (خود تصمیمگیری ) و خودکارامدی کارکنان منجر شود توانمندی آنها را در پی خواهد داشت.
رویکرد شناختی: نظریهپردازان این رویکرد که در رأس آنها توماس و ولتهوس قرار دارند، معتقدند که توانمندسازی موضوعی چند وجهی است و نمیتوان صرفا بر پایه یک مفهوم خاص به بررسی آن پرداخت از اینرو، توانمندسازی را به عنوان افزایش انگیزش درونی وظایف محوله به کارکنان تعریف کردهاند.
دانشمندان مدیریت سه رویکرد ذکرشده را به دو رویکرد مکانیکی(ارتباطی) و ارگانیکی(انگیزشی و شناختی) تقسیم کردهاند.
توانمندسازی به عنوان یک سازه ارتباطی: در رویکرد مکانیکی دانشمندان به بررسی بخش ساختاری توانمندسازی توجه دارند و اصطلاحا رویکرد ساختاری توانمندسازی هم نام گرفت. در این مطالعات ایجاد زمینه لازم در محیط فیزیکی کار جهت توانمندسازی کارکنان مورد توجه است. توانمندسازي در این رویکرد به مفهوم تسهيم قدرت و هممعني با مشاركت كاركنان در محل كار مدنظر قرار دادهاند. مديران و محققين بر اين باورند كه توانمندسازي، تفويض اختيار در تصميمگيري در درون مرزهاي مشخص و واگذاري مسئوليت به افراد ميباشد كه به ارزيابي كارهاي خود بپردازد. به عبارت دیگر توانمندسازی در این رویکرد، فرآیندی است که طی آن مدیریت چشمانداز روشنی را تدوین و برنامهها و وظایف معینی را برای نیل به آن در سازمان ترسیم میکند. اطلاعات و منابع مورد نیاز برای انجام وظایف را برای کارکنان فراهم میسازد و اجازه میدهد که آنان در صورت نیاز، تغییرات رویهای و اصلاح فرایندها را انجام دهند. براساس این رویکرد، نتایج بیشتر تحت کنترل مدیریت هستند و همچنین روی سادهسازی و روشنسازی کار و وظایف تاکید میشود. به طور خلاصه، توانمندسازی یعنی تصمیمگیری در یک محدوده خاص.
اصلیترین اصلاحات انجام شده بر اساس این رویکرد، کاهش سلسلهمراتب و دیوانسالاری، تشکیل تیمهای فعال و مشارکت در تصمیمگیری در پایینترین رده سازمانی است. توانمندسازی حرکت از نظام تصمیمگیری سلسلهمراتبی توسط مدیران به نظام کاهش سلسلهمراتب کنترل و تصمیمگیری توسط ردههای پایین میباشد. و بهترین راه برای کاهش بوروکراسی را تاکید بر تقاضای مشتری بهجای تقاضای مدیریت، از طریق توانمندسازی کارکنان پیشنهاد کردهاند.
راهبردهای ضمنی توانمندسازی از این دیدگاه عبارتنداز: 1. توانمندسازی از مدیریت ارشد(سطح عالی) شروع میشود 2. ماموریتها، چشماندازها و ارزشهای سازمانی به روشنی تعریف میشوند 3. وظایف، نقشها و پاداشهای کارکنان به وضوح روشن میشود 4. مسولیتها تفویض میشوند 5. کارکنان در قبال نتایج پاسخگو هستند.
توانمندسازی به عنوان یک سازهی ارگانیکی: اما گروه دوم به بعد روانی و ادراکی توانمندسازی پرداختهاند و آن را یک عامل درونی در فرد میدانند که رابطه مستقیمی با نگرش، احساس و ادراک وی از محیطکاری دارد. به اعتقاد آنها ایجاد یا تقویت احساس توانمندی در ابعاد ذهنی فرد منجر به توانمندسازی وی میگردد.مطابق ایده نظریهپردازانی که توانمندسازی را از دیدگاه کارکنان مینگرند، توانمندسازی، وضعیت روانشناختی کارکنان را انعکاس میدهد.
در رویکرد ارگانیکی، توانمندسازی، مفهومی چند بعدی دارد که براساس ادراکات و باورهای کارکنان نسبت به نقششان در سازمان و نیز افزایش انگیزش درونی کارکنان نسبت به وظایف محول تعریف شده است.
برخلاف دیدگاه مکانیکی که مطرح کردهاند اقدامات مدیریت فقط مجموعهای از شرایط هستند که میتوانند کارکنان را توانمند کنند، اما الزاما این طور نخواهد بود، براساس رویکرد ارگانیکی، توانمندسازی کاری نیست که باید مدیران برای کارکنان انجام دهند؛ بلکه طرز تلقی و ادراک کارکنان درباره نقش خویش در شغل و سازمان است. در عین حال مدیران میتوانند بستر و فرصتهای لازم را برای توانمندشدن کارکنان فراهم کنند. در اين رويكرد توانمندسازي به عنوان سازه انگيزشي تعريف ميشود كه بر ادراكهاي كاركنان نسبت به محيط كاريشان مبتني است. به عبارت ديگر، بر طبق اين نگرش توزيع قدرت لزوماً منجر به توانمندشدن كاركنان نميشود. چرا كه ممكن است كاركنان چنين تصوري را نداشته باشند. چنين فرضي اين رويكرد را به يك فرآيند ارگانيك و پايين به بالا تبديل ميكند كه طبق آن توانمندي زماني رخ ميدهد كه تصور توانمندسازي در كاركنان(حالت روانشناختي در افراد) ايجاد شود. توانمندسازي به عنوان مفهوم انگيزشي و شناختي بر ادراکهاي كاركنان نسبت به محيط كاريشان مبتني است. از اين جنبه، توانمندسازي به معناي توانافزايي است و شامل ايجاد شرايط لازم براي بالابردن انگيزش افراد در انجام وظايفشان از طريق پرورش احساس شايستگي و يا كاهش احساس بيقدرتي در آ نها است.
راهبردهای ضمنی رویکرد ارگانیکی عبارتند از: 1. توانمندسازی از رده پایین سازمان با درک نیازهای آنان شروع میشود 2. رفتارکارکنان توانمند و موفق را برای سایر کارکنان الگو سازیم 3. تیمها را برای تشویق رفتار مشارکتی تشکیل دهیم 4. ریسکپذیری را تعریف نماییم 5. به کارکنان برای انجام وظایف اعتماد کنیم.
مزیتهای رویکرد ارگانیکی(انگیزشی و شناختی) را در دو مورد عنوان کردهاند که عبارتنداز:
- مقدار قدرت در سیستم سازمانی ثابت در نظر گرفته نمیشود و قابل گسترش و توسعه تلقی میشود
- تعریف توانمندسازی به عنوان مفهومی ارگانیکی، اهمیت فرآیندهای شناختی و روانشناختی توانمندسازی را تشخیص میدهد و به همین خاطر فرض نمیشود که تکنیکهای طراحی شده برای تواناسازی کارکنان، به طور اتوماتیک منجر به توانمندسازی میشود
جدول: رویکردهای توانمندسازی در یک نگاه
باید توجه داشت که توانمندسازي فقط تفويض قدرت به كاركنان نيست. گرچه قدرت همانند توانمندسازي، دلالت بر توانايي انجام كارها را دارد، اما قدرت و توانمندسازي يك چيز نيستند. افراد ميتوانند هم قدرت داشته باشند و هم نداشته باشند. اگرچه فردي ميتواند به فرد ديگري قدرت بدهد، ولي فرد بايد پذيرای توانمندشدن براي خودش باشد “شما نميتوانيد مرا توانا سازيد، شما فقط ميتوانيد شرايطي را فراهم كنيد كه تحت آن شرايط، بتوانم خود را توانمند سازم”.
1). کاهش احساس بی قدرتی در کارکنان 2). پرورش کفایت نفس آنها
نیاز به توانمندسازی کارکنان، زمانی بیشتر آشکار میگردد که آنها احساس بیقدرتی میکنند. بنابراین باید با شناسایی شرایطی که باعث ایجاد و تقویت احساس بیقدرتی گردیدهاند، استراتژیها یا تاکتیکهایی را برای رفع آن شرایط به کار گرفت. اما، استراتژیها و تاکتیکهای فوق، به تنهایی نمیتوانند منجر به توانمندسازی کارکنان گردند مگر آنکه با پرورش کفایت نفس آنها همراه گردند. از این رو، فرآیند توانمندسازی را میتوان به صورت فرایند پنج مرحلهای تصور کرد که شامل حالت روانشناختی تجربه توانمندسازی، پیش شرایط لازم و پیامدهای رفتاری آن است. این پنج مرحله به صورت زیراست:
اولین مرحله، شناسایی شرایطی است که باعث بی قدرتی کارکنان در سازمان شدهاند. رفع این شرایط، استراتژیهای مدیریتیای را طلب میکند که در مرحله (2) بیان شدهاند هدف از اجرای این استراتژیها نه تنها رفع شرایطی است که باعث احساس بیقدرتی شده، بلکه مهمتر از آن، آماده ساختن زیردستان از طریق فراهم آوردن اطلاعات مربوط به کفایتشان میباشد(مرحله3). نتیجه فراهم آمدن این اطلاعات، پرورش زیردستانی خواهد بود که احساس توانمندی میکنند(مرحله4). پیامدهای رفتاری این احساس در مرحله(5) ذکر شدهاند.
توانمندسازی روانشناختی
توماس و ولتهوس تعريف كاملتري از توانمندسازي ارائه كردهاند و اصطلاح روانشناختي را به آن افزودهاند. به زعم آنان توانمندسازي روانشناختي به عنوان مجموعهاي از حوزههاي شناختي-انگيزشي است كه علاوه بر خودكارآمدي سه حوزهي ديگر شناختي را شامل ميشود. اين سه حوزه عبارتنداز: معنیدار بودن، حق انتخاب، تاثیرگذاری. اسپریتزر يك بعد ديگر را به مفهوم توانمندسازي روانشناختي اضافه کرد که شامل احساس شایستگی است.
قالب روانشناختی توانمندی را به عنوان یک حالت شناختی تعریف کردهاند که به وسیله حسی از«درونی شدن اهداف»، «درک شایستگی» و «فهم کنترل « تصور شده است.
توانمندسازی روانشناختی، به صورت مجموعه ویژگیهای شناختی انگیزشی به وسیله کار در محیط و بازتاب نقش فردی کار متجلی میشود. در واقع این نوع توانمندسازی ترکیبی از حالات روانشناختی زیردست است که از سوی رفتارهای توانمندکننده سرپرستان، تحت تاثیر قرار گرفته است. فرآيند افزايش احساس شايستگي در كاركنان، از طريق شناسايي و حذف شرايطي كه موجب ناتواني آنان شده است شروع میشود .
توانمندسازي روانشناختي يك مفهوم انگيزشي است كه شامل چهار بعد: احساس شايستگي، احساس آزادي عمل، احساس معنيدار بودن و احساس موثربودن ميباشد كه اين ابعاد انعكاس دهنده ادراكات فرد نسبت به نقش خويش درشغل و سازمان ميباشد. در حقيقت، اسپريتزر با تمركز بر رويكرد شناختی به دنبال توسعه يك شبكه قانونمند توانمندسازي در محيط كار بود. در مدل اسپريتزر، توانمندسازی نه به عنوان نتيجه يك فرايند، بلكه به عنوان عاملی كه از يك سو تحت تاثير عوامل محيطي و سازماني فردی قرار دارد و از طرف ديگر ميتواند به عنوان عاملی موثر در اثربخشی سازمان عمل كند، نگريسته ميشود. از اين منظر توانمندسازي داراي كاركردي سازماني است كه تحت تاثير فرهنگ جامعه قابليت ارتقاء، اثربخشی و کارایی سازمان را دارد.
توانمندسازي روانشناختي عبارت است از فرآيند افزايش انگيزش دروني نسبت به انجام وظايف محوله در چهار بعد شناختي موثر بودن، شايستگي، معنيداربودن و داشتن حق انتخاب.
منابع انسانی داراي ظرفيتهاي بالقوهاي از خودگرداني و كارتيمي ميباشند و موفقيت سازمان به ميزان قابل توجهي تابع رشد و به كارگيري كامل اين ظرفيتهاست. كاركردهاي روانشناختي در سازمانها به عنوان يك رويكرد فرايندمحور سازماني از مديران ميخواهد كه استعدادهاي خاص هر فرد را تشخيص و رشد دهند، محيطي باز و قابل اعتماد براي آنان فراهم سازند، موانع جو مشاركتي و اظهارنظرهاي فردي را برطرف نمايند، مسئوليت را به ردههاي پائينتر تفويض كنند و كارتيمي را تشويق نمايند. محور اصلي اين رويكرد اين است كه مديران با ايجاد فرصتهايي براي كاركنان با هدف تأمين رضايت دروني آنها، ميتوانند سطوح بالاتري از تغيير و نوآوري فردي و تعهد جمعي را محقق سازند.
در یکی از منابع اخیر از توانمندسازی روانشناختی به عنوان یک احساس کنترل شخصی از درک کار نام بردهاند در واقع توانمندسازی را از دیدگاه کارکنان می نگرند، توانمندسازی، وضعیت روانشناختی کارکنان را انعکاس میدهد.
ابعاد تونمندسازی روانشناختی
توانمندسازی توسط دانشمندان زیادی در علم مدیریت مورد مطالعه قرار گرفته که اکثر این دانشمندان(اسپريتزر، توماس و ولتهوس، كانگر و كاننگو، و ميشرا) ابعاد مختلفی از توانمندسازی را در نظر گرفته و مدلهای مختلفی را ارئه دادند که یکی از این مدلهای مشهور به مدل توانمندسازی روانشناختی اسپریتزر است ابعاد این مدل برای اولین بار توسط توماس و ولتهوس مطرح شد.
بیشترین مطالعات تجربی در مورد این چهاربعد توسط اسپریتزر مطرح گردید و اسپریتزر با مطالعات خود در دانشگاه کالیفرنیا این چهار بعد را به عنوان ابعاد توانمندسازی روانشناختی شناسایی کرد.
این ابعاد، اقدامات خاص مدیریتی نیستند، بلکه منعکس کنندهی تجربیات یا باورهاي کارکنان در مورد نقش آنها در سازمان هستند. بنابراین توانمندسازي چیزي نیست که مدیران براي کارکنان انجام دهند، بلکه طرز فکر کارکنان در مورد نقش آنها در سازمان است.
ابعاد توانمندسازی روانشناختی را با توجه به تحقیقات گذشته به ابعاد زیر تقسیم کردهاند: احساس شایستگی، احساس معنیداری، احساس حق انتخاب، احساس تاثیر.
1) احساس شایستگی (احساس خوداثربخشی): اشاره به احساس خودکارآمدی یا آن دسته از ویژگیهایی که باعث میشود فرد کارهای خود را به طور موفقیتآمیزتری انجام دهد، دارد. این بعد زمانی که فرد دانش، توانایی، مهارت و تعلیم لازم را داشته باشد، نمایانتر است. افراد توانمند احساس میکنند قابلیت و تبحر لازم را برای انجام موفقیتآمیز یک کار دارند. افراد توانمند نه تنها احساس شایستگی، بلکه احساس اطمینان میکنند که میتوانند کار را با کفایت انجام دهند. این احساس بر چگونگی برخورد آنها در موقعیتهای مختلف شغلی تاثیرگذار خواهد بود و باعث میشود به طور حساب شده و حرفهای با مسائل و مشکلات برخورد کنند.
آنان احساس خودبرتری کرده و معتقدند میتوانند برای رویارویی با چالشهای تازه بیاموزند و رشد یابند. بعضی از نویسندگان بر این باورند که این ویژگی مهمترین عنصر توانمندی روانشناختی است، زیرا داشتن احساس خود اثربخشی است که منجر به پشتکار و تلاش افراد برای انجام دادن امور دشوار میشود. در واقع این احساس مشمول باور فرد نسبت به قابلیتهایش برای انجام موفقیتآمیز وظایف محوله است. چنانچه فرد بتواند وظایفش را با مهارت تام انجام دهد احساس مثبتی نسبت به لیاقت خود کسب خواهد کرد و این به مفهوم روحیه چالش برانگیز خود در رویارویی با مسائل و برتریهای وی در انجام کار است. این احساس زمانی قوت میگیرد که یک فرد توانایی، تبحر، دانش و آموزش لازم برای انجام کار را داشته باشد. سه شرط لازم یرای احساس شایستگی را 1. باور به این که توانایی انجام کار را دارند 2. باور به این که ظرفیت به کار بستن تلاش لازم را دارند 3. باور به این که هیچ مانع خارجی آنها را از انجام دادن کار مورد نظر باز نخواهد داشت میدانند.
2 )معنیدار بودن (ارزشمندبودن): ارزش داده شده به یک هدف کاری است. که این اهداف بر مبنای ایدهآل و استانداردهای فرد باشد. معنیدار بودن یعنی با ارزش بودن اهداف شغلی و علاقه درونی شخص به شغل. به عبارت دیگر معنیداری فرصتی است که افرد احساس کنند اهداف شغلی مهم و با ارزشی را دنبال میکنند و احساس کنند وقت و نیرویشان با ارزش است. معنیداری یا «ارزشمند بودن» شامل تطابق میان ضروریات نقش و شغل با باورها، ارزشها و رفتارهای فردی است. زمانی که نیازهای نقش کاری فرد با ارزشها، عقاید و رفتارهای فرد تناسب داشته باشد فرد کار خود را معنیدار میداند. افراد توانمند احساس معنيدار بودن ميكنند. آنان براي مقصود يا اهداف فعاليتي كه به آن اشتغال دارند، ارزش قائلاند. آرمانها و استانداردهايشان با آنچه در حال انجام دادن هستند، متجانس ديده ميشوند. فعاليت در نظام ارزشيشان مهم تلقي ميشود، افراد توانمند درباره آن چه توليد ميكنند، دقت ميكنند و بدان اعتقاد دارند. در واقع کارکنان ترجیح میدهند با افرادی کار کنند که ارزشهای مشابهی با آنها داشته باشند. افراد توانمند احساس معنیدار بودن میکنند و برای اهدافی که به آن اشتغال دارند، ارزش قائل هستند. بین آرمانها و استانداردهای آنان با آنچه در حال انجام هست، تجانس وجود دارد. آنان در فعالیت کاری خویش، از نیروی روحی یا روانی بهره میگیرند و از درگیری و اشتغال خویش نوعی احساس اهمیت شخصی دارند. آنان در نتیجه اشتغال در آن فعالیت، پیوند و همبستگی شخصی را تجربه، میکنند. بنابراین، معنیدار بودن به نگرش ارزشی افراد معطوف است.
كار با معني زماني است كه افراد با كار كردن به تماميت روانشناختي دست يابند. اگر افراد با كاركردن به تحقق خود (خود شكوفايی) حس تعلق و وابستگي دسترسي پيدا كنند، كار با معني خواهد بود.
3)حق انتخاب (احساس خودسامانی): حق انتخاب به معنی آزادی عمل و استقلال فرد در تعیین فعالیتهای لازم برای انجام دادن وظایف شغلی است. به عبارت دیگرانتخاب یا خودتعیینی اشاره به احساس استقلال در تصمیمگیریهای کاری دارد و فرد کاری را که میخواهد انجام میدهد. در واقع احساس خودمختاری به معنی تجربه احساس انتخاب در آغاز فعالیتها و نظام بخشیدن به فعالیتهای شغلی است. هنگامی که افراد احساس خودمختاری میکنند، بهجای آنکه به اجبار در کاری درگیر شوند یا از آن دست بکشند، خود داوطلبانه و تعمدا در وظایف شرکت مینمایند و فعالیتهای آنان پیامد آزادی و استقلال شخصی است. هنگامي كه افراد به جاي مشاركت اجباري، داوطلبانه در وظايف خويش درگير شوند، احساس داشتن حق انتخاب در كار ميكنند. پژوهشها نشان ميدهد كه احساس دارا بودن حق انتخاب با از خود بيگانگي كمتر در محيط كار، رضايت كاري بيشتر، سطوح بالاتر عملكردي، كارآفريني و خلاقيت بيشتر، سطوح بالاتر مشاركت شغلي و فشار كاري كمترهمراه است.
افراد توانمند احساس خود سامانی میکنند. «خود سامانی «به معنی تجربه احساسانتخاب در اجرا و نظام بخشیدن شخصی به فعالیتهای مربوط به خود میباشد. هنگامی که افراد به جای این که با اجبار به کار گرفته شوند یا دست از آن کار بکشند، رأسأ به طور داوطلبانه در وظایف شغلی درگیر میشوند، احساس داشتن حق انتخاب در کار میکنند. در این شرایط فعالیتهای آنان پیامد آزادی و اقتدار شخصی است.
اشخاص توانمند در مورد فعالیتهای خویش احساس مسئولیت و نیز احساس مالکیت میکنند. آنان خود را افرادی فعال و آغازگر میبینند. آنان قادرند به میل خود اقدامات ابتکاری انجام دهند، تصمیمهای مستقل بگیرند و افکار جدید را به آزمون بگذارند. افرادی که احساس توانمندی میکنند، به احتمال قوی کانون کنترل درونی دارند.
داشتن حق انتخاب در افراد را به سه جزء تقسیم کردهاند:
- داشتن موقعیت و فرصتی برای انتخاب
- استفاده فرد از فرصت انتخاب
- توانایی در به دست آوردن نتایج مطلوب و موفقیت در انتخاب
4) تاثیرگذاری (پذیرش شخصی نتیجه): این بعد به درجهای اشاره دارد که فرد میتواند بر نتایج راهبردی، اداری و عملیاتی شغل اثر بگذارد به عبارت دیگر اشاره دارد به میزانی که فرد معتقد است میتواند بر پیامدهای کاری تاثیر بگذارد . براساس این بعد فرد اعتقاد دارد که میتواند بر محیط تاثیر بگذارد و نتایج مورد انتظار در محیط را به دست آورد. افراد توانمند بر اين باورند كه ميتوانند با تحت تأثير قرار دادن محيطي كه در آن كار ميكنند يا نتايجي كه حاصل ميشوند، تغيير ايجاد كنند. افراد توانمند اعتقاد ندارند كه موانع محيط بيروني فعاليتهاي آنان را كنترل ميكند، بلكه بر اين باورند كه موانع را مي توان كنترل كرد. در واقع آنها احساس كنترل فعال دارندافرادی که بعد تأثیر در آنها قوی است و در اصطلاح توانمند هستند، به محدود شدن تواناییهای خود توسط موانع بیرونی در محدوده کار و فعالیت شغلی خویش اعتقادی ندارند، بلکه بر این باورند که آن موانع را میتوان کنترل کرد. آنان احساس کنترل فعال دارند و محیط را با خواستههای خود همسو میکنند .آنها میکوشند به جای رفتار واکنشی در برابر محیط، تسلط خود را بر آنچه میبینند حفظ نمایند.
عوامل موثر بر توانمندسازي كاركنان
در خصوص عوامل تأثيرگذار بر ايجاد احساس توانمندي در كاركنان مطالعات متنوعي صورت گرفته است. هر كدام از محققين از جنبههاي گوناگوني به مبحث توانمندسازي پرداختهاند و عوامل و ويژگيهايي را كه در اين زمينه موثر ميباشند مورد بررسي قرار دادهاند. از جمله :
عوامل فردي: تحصيلات، سابقه كار، جنسيت، نژاد، كانون كنترل دروني، عزتنفس
عوامل گروهي: اثربخشي گروه، اهميت گروه، اعتماد درون گروهي، ادراك افراد گروه نسبت به تاثيرشان بر مديران.
عوامل سازمانی: ابهام در نقش، دسترسي به منابع، حيطه كنترل، دسترسي به اطلاعات، حمايت اجتماعي سياسي، جايگاه فرد در سلسله مراتب سازماني، جو مشاركتي واحد كارهمچنین این عوامل تاثیرگذار بر توانمندسازی را به دو دسته سوقدهنده و بازدارنده به شرح ذیل بیان نمودهاند:
- عوامل سوق دهنده
در فرايند توانمندسازي كاركنان، برخي عوامل نقش موثري در تسريع و تقويت آن ايفا ميكنند تعدادي از اين عوامل به شرح زير ميباشد:
- مشخص بودن اهداف، مسئوليتها و اختيارات در سازمان؛
- غنيسازي شغلي كاركنان؛
- حفظ روحيه كاركنان و توسعه مهارتهاي تعلق و همبستگي سازماني؛
- ايجاد جو اعتماد، صميميت و صداقت در سازمان؛
- شناخت و قدرداني از زحمات، ابتكارات و ابداعات كاركنان؛
- شروع مشاركت و كار گروهي؛
- تسهيل ارتباطات در همه سطوح سازمان؛
- ايجاد محيط كاري با نشاط؛
- بهينهسازي فرايندها و روشهاي كاري؛
- بالا بودن اطلاعات، دانش و مهارت شغلي كاركنان
- عوامل بازدارنده(موانع توانمند سازي):
نيروهاي بازدارنده زيادي وجود دارد كه در جهت بازداشت يا كاهش تاثير عملكرد نيروهاي سوقدهنده در فرايند توانمندسازي عمل ميكنند مهمترين اين عوامل عبارتند از:
- ويژگيهاي شخصيتي مديران: که میتوان در سه مقوله زیر طبقهبندی کرد:
الف) نگرش مديران در مورد كاركنان: مديراني كه از توانمند ساختن كاركنان مربوطه خوداري ميكنند، اغلب بر اين باورند كه زيردستان آنان براي انجام كار مورد نظر از تبحركافي برخوردار نيستند و علاقهمند به پذيرش مسئوليت بيشتري نميباشند.
ب) احساس تضعيف امنيت شخصي مديران: بعضي از مديران از آن بيمناكاند كه توانمندسازي كاركنان، موجب تضعيف جايگاه آنان و امتيازات مربوطه گردد.
ج) تبعيت مديران از سبك مديريتي خودكامه: مديراني كه كاركنان خود را توانمند نميسازند، اغلب شديداً نيازمند آنند كه آنچه را در جريان است، در دست بگيرند و آن را هدايت و برآن حكومت كنند.
2.عوامل ساختاری: موارد زير را ميتوان در ز مرة عوامل ساختاري قلمداد نمود:
- عدم وجود يك تعريف مشخص از توانمندسازي كاركنان؛
- مقاومت كاركنان در برابر تغيير به علت وجود جو تحميلي برنامهها و آماده ننمودن قبلي آنها؛
- فقدان بينش و فرهنگ توانمندسازي در سازمانها؛
- وجود ساختارهاي رسمي و ديوانسالاري افراطي در سازمانها؛
- فقدان ارتباط باز و كامل در سازمان؛
- فقدان نظامهاي سازماني مناسب از جمله برنامهريزي، پاداشدهي، ترفيع، آموزش، استخدام و انتصاب در جهت پشتيباني از توانمندسازي منابع انساني در سازمانها
اصول توانمندسازی
- برای اجرای توانمندسازی هیچ فرمول جادویی یا دستورالعمل استاندارد وجود ندارد. اجرای توانمندسازی در هر شرایطی ویژگیهای خاصی دارد.
- توانمندسازی در خدمت یك هدف است. توانمندسازی وسیلهای برای رسیدن به هدف است نه اینکه خودش هدف باشد. توانمندسازی به کارکنان کمك میکند تا به سازمان و خودشان کمك کنند و به شغل آنان معنا و احساس غرور میبخشد تا بتوانند کار را به طور مطلوب انجام دهند.
- توانمندسازی را باید مدیریت کرد: آن را انجام دهید و مطمئن باشید که درحال اجراست.
- توانمندسازی وقتی خوب عمل میکند که مبتنی بر ارزشها باشد: زمانی از توانمندسازی انرژی بیشتری بدست میآید که مدیران مقبول کارکنان باشند.
- اعتماد و تعهد دو نکته کلیدی محسوب میشوند: با تسخیر افکار و روان کارکنان میتوانید مشارکت آنان در پیشنهاد دادن را فراهم کرده، وفاداری و تلاشهای آنان را مضاعف کنید.
- مدیران و سرپرستان نیز همانند کارکنان باید توانمند شوند.
- با تعریف مرزهای کاری، میتوان حدود اختیارات کارکنان با خذف موانع را روشن کرد.
- ارتباطات و اطلاعات: شریانهای حیاتی یا مایه زندگی توانمندسازی هستند.
- آموزش توانمندسازی چیزی بیش از اقدامات اصلاحی است. کارکنان را برای مشارکت بیشتر و ارتقای سطح عملکرد آماده ساخته و به آنها بگویید برای آموزش آنان هزینه میشود چون با ارزشید.
- مربیگری و روانسازی بیش از کنترل و نظارت موثر است. بویژه وقتی میخواهید کارکنان را تشویق به مشارکت کنید و آنان را رشد دهید.
- گرامیداشت و قدردانی از افراد برای موفقیتهای آتی لازم است.
- توانمندسازی فرایندی دشوار و مستلزم صرف وقت است: چون به سادگی نمیتوان باورها، خطمشیها، روشهای کاری، ساختار سازمانی و رفتارها را تغییر داد
استراتژىهاى توانمندسازى
وظيفه رهبران سازمان، فراهم ساختن تسهيلاتى جهت پيادهسازي استراتژى توانمندسازى است. اين استراتژىها به طور مستقيم يا غيرمستقيم موجب تغيير نگرش و رفتار كاركنان ميشوند و زمينه را براى تربيت نيروى متخصص و توانمند مهيا میسازند. با توجه به هدف و فلسفه وجودى سازمانها، ويژگيهاى سازمان و كاركنان و نقشهاى آنان میتوان به پيادهسازى انواع استراتژىها پرداخت.
1- افزایش آگاهی جمعی از طریق داستانگویی: هرگاه کارکنان مسئولیت حل مشکلات خود را بر عهده گیرند، مستعد تلاش در جهت بهبود زندگی فردی و سازمانی خود هستند. رویکرد داستانگویی به عنوان عامل ضروری توانمندسازی موجب تقویت تلاشهای مبتنی بر همکاری میشود .پذیرش شرح کارکنان از مشکلات و شناسایی تواناییهایشان از عناصر مهم رویکرد توانمندسازی در عمل است.کارکنان از طریق مشارکت در گروههای کوچک به شرح داستان فردی خود در رابطه با وظایفشان و تجربیاتشان که در هر ماه برای آنها اتفاق افتاده است، میپردازند و از این طریق در مورد مسائل و مشکلات خودشان به تفکر و گفتگو میپردازند.
2- آموزش مهارتهای حل مساله: در این استراتژی باید به کارکنان اجازه داد که مشکلات خود را بر اساس محتوای داستانهایی که در یک محیط همکارانه شکل میگیرد، شناسایی و حل کنند. در این صورت گروه ابتدا اهداف حل مسله را خلاصهبندی میکند. این اهدف شامل: شناسایی مشکل، انتخاب یکی از مشکلات مهم، انتخاب هدف برای حل مساله، تفکر خلاق و تحقق اهداف و شناسایی منابع به منظورکمک به تحقق هدف است.
3- آموزش مهارتهای پشتیبانی و تجهیز منابع: از طریق حمایتهای صورت گرفته و تجهیز منابع، کارکنان، از ایجاد ساختار اجتماعی بزرگ در قالب گروههای توانمندشده مطمئن هستند. انواع حمایتها در سه مورد خلاصه میشود:1. حمایت فرد از خود 2. حمایت مدیر از فرد 3. حمایت قانون از فرد.
سازمان میتواند از طریق نوشتن، صحبت کردن و سخنرانی یک قانونگذار و یا فرد سیاسی حمایت جمعی را در سازمان اشاعه دهد. در صورتی که کارکنان بدانند منابع برای پیشرفت فردی آنها در سازمان مهیاست و حمایتهای لازم نیز وجود دارد، توانمندسازی با سرعت بالایی انجام میپذیرد.
فرایند توانمندسازی
توانمندسازی کارکنان یك فرایند است و از طریق آن یك فرهنگ توانمندسازی توسعه مییابد که در آن آرمانها، اهداف، مرزهای تصمیمگیری و نتایج تأثیرات و تلاشهای آنان در کل سازمان به اشتراک گذاشته میشود. در چنین فرهنگی منابع و رقابت برای کسب منابع مورد نیاز جهت اثربخشی فعالیتهایشان فراهم و حمایت میشود. در جدول ذیل فرایند تغییر و تحول در تواناسازی کارکنان در یک سازمان به تصویر کشیده شده است.
اهداف توانمندسازی
هدف از تواناسازي، ارائه بهترين منابع فكري مربوط به هر زمينه از عملكرد سازمان است. همچنين هدف اين است كه ذيصلاحترين كاركنان بيشترين نفوذ را در مناسبترين شيوهها اعمال نمايند. هدف توانمندسازي، شركتدادن افراد بيشتر در فرآيندهاي تصميمگيري سازمان نيست بلكه هدف بكار گرفتن افكار كاركنان به منظور يافتن شيوههاي بهتر و اتخاذ بهترين تصميمات ممكن ميباشد.
هدف توانمندسازي، سازماندهي و توسعه تيمها نيست، بلكه افزايش شايستگي به منظور خلق ايدههاي جديد و حل مشكلات از طريق تعامل و همنيروزايي اعضاي تيم است. هدف بلندمدت توانمندسازي، بهبود مستمر در عملكرد كل سازمان و هدف كوتاه مدت آن بكارگيري تواناييهاي موجود در اعضاي سازمان است. به عنوان يك حقيقت، توانمندسازي به طور قطع به آزادي انتخاب عمل بيشتر منجر ميشود. اما اينها فقط اهداف ابزارياند و راهي براي بدست آوردن هدف حقيقي به شمار ميروند. هدف حقيقي هميشه بهبود عملكرد است. به طور خلاصه اهداف مشخص توانمندسازي كاركنان را ميتوان به شرح زير برشمرد:
- دادن مسئوليت تجزيه و تحليل مداوم مشاغل به همه كاركنان به منظور انجام توسعه شيوههاي كاري اثربخش در ارتباط با مشتريان و ذينفعان
- واگذاري مسئوليت ايجاد اهداف عملكرد، راهبردهاي عملكرد و سنجش عملكرد به تيمهاي كاري در ارتباط با مشتريان و ذينفعان
- سهيم نمودن مجموعه كلي سازمان در تصميمات مهم مديريت، مانند برنامههاي راهبردي توسعه، تدوين خط مشيهاي كارگزيني و برنامههاي كاري
- درگير نمودن مستقيم كاركنان در فرآيندهاي كاري همراه با بهبود مستمر آن فرآيندها
- فراهم نمودن موجبات رضايت شغلي كاركنان و كاهش اضطرابهاي روحي آنان
- ايجاد احساس سودمندي در اعضاي سازمان از طريق شناخت و حذف شرايطي كه موجبات تضعيف قدرت آنان را باعث مي گردد
- ارتقاء مهارت ها،روحيه تعاون و كارائي سازمان
- افزايش احساس ارزشمندي كاركنان
كاربرد توانمندسازی در عبارات زير بيان مىشود:
- در حد امكان دادن اختيار تصميمگيرى به ردههاى پايين سازمان؛
- واگذارى حل مشكل به افرادى كه به آن نزديكترند؛
- افزايش احساس مالكيت افراد نسبت به كار و سازمانشان؛
- جلب اعتماد كاركنان به منظور انجام كارهاى درست(اثربخشى)؛
- جلب اعتماد كاركنان به منظور انجام درست كارها(کارایی)
علل گرایش سازمانها به توانمندسازی
محركهاي دروني و بيروني متعددي سازمانها را بر توانمندسازي كاركنانشان ترغيب نموده است. مهمترين محركهاي دروني عبارتند از:
الف) بهرهوری
هر گاه از كيفيت و بهرهوري سخن به ميان ميآيد، برنامههاي توانافزايي در زمره اجزاي تفكيك ناپذير موضوع قرار ميگيرد. ارتباط توانمندسازي و بهرهوري سازماني را ميتوان يك ارتباط دوسويه تلقي كرد. بدين ترتيب كه تحليل مسئوليتها، تعيين وظايف و اختيارات و بهبود سطح دانش تخصصي كاركنان براي انجام مسئوليتهاي تعريف شده، نهتنها به ارتقاي توانكاري سازمان و نهايتاً بهبود بهرهوري خواهد انجاميد؛ بلكه كاركنان را از يك مدل ذهني انعطافپذير و پويا كه همواره پذيراي ايدهها و راهحلهاي جديد خواهند بود، نيز برخوردار ميسازد. از طرف ديگر، برنامههاي تواناسازي موجب تغيير در مسئوليت مديريت و كاركنان نيز ميگردد. زماني كه توانايي كاركنان افزايش مييابد، سبك مديريت از نظارت نزديك به سمت نظارت هدايتي و تفويضي تغيير مييابد. اين تغيير سبك، باعث تغيير در مسئوليتپذيري كاركنان ميگردد، چرا كه آنان با آزادي عملي كه در انجام كارها به دست ميآورند، خلاق و خود مدير ميگردند و اين همان حلقه گم شدهاي است كه در ايجاد بهرهوري سازماني ميبايست مورد توجه قرار گیرد.
كانتر معتقداست كه نهنتها عملكرد سازماني با توانمندسازي ديگران بالا ميرود، بلكه بهرهوري جامعه نيز با افزايش سطح مهارتها ارتقا مييابد.
ب) ایجاد تحول در سازمان
توانمندسازي كاركنان براي انجام اقداماتي فراگير در زمينه تغيير و تحول، مستلزم تحول سازماني است. تحولات درون سازماني بزرگ به ندرت بدون مساعدت افراد رخ ميدهد، اما اگر كاركنان احساس كنند فاقد قدرتند، عموما به اين امر كمك نميكنند. اينجاست كه توانمندسازي معني مییابد. يكي از مهمترين مباني تحول سازماني، بكارگيري مدل مشاركت در توانمندسازي است. مشاركت در برنامههاي تحول سازماني مختص نخبگان يا افراد سطح بالاي سازمان نيست؛ بلكه بايد به طور وسيعي در سراسر سازمان گسترش يابد. افزايش مشاركت و توانمندسازي از عمدهترين اهداف اصلي و ارزشهاي والاي حوزه تحول سازمان بودهاند. اين مباني تحول سازمان، هم در عمل و هم از طريق تحقيق، اعتبار خود را ثابت نموده است تحقيقات مربوط به پوياييهاي گروهي، در دهههاي 1940و 1960 رشد فزايندهاي يافت. اين تحقيقات ثابت نمود كه مشاركت و دخيلشدن در امور مورد علاقه بيشتر افراد بوده، توانايي بهبود عملكرد و ارائه راهحلهاي بهتري را براي مشكلات موجب ميشود و پذيرش تصميمات از جانب افراد مشاركتكننده را بيشتر مينمايد. اين تحقيقات روشن ساخت كه چنين پوياييهاي گروهي، مقاومت در برابر تغيير را كاهش، تعهد به سازمان را افزايش و سطح فشار رواني راتقليل، لذا افراد احساسات بهتري را ابراز ميكنند. مشاركت نيرويي قدرتمند است، لذا مورد علاقه افراد ميباشد و به طور قابل ملاحظهاي عملكرد فردي و سازماني را بهبود ميبخشد. براي توانمندسازي، بايد به افراد قدرت داد .اين مهم از طريق اختياردهي به افراد براي مشاركت، اتخاذ تصميمات، ابراز عقيده، اعمال نفوذ و همچنين مسئوليتدهي به آنان محقق ميشود به همين علت است كه مشاركت، شكل موثري از توانمندي است .مشاركت، توانمندسازي را افزايش ميدهد و توانمندسازي نيز در عوض عملكرد و سلامت فردي را بهبود ميبخشد .
ج) امنیت شغلی
در زندگي سازماني، امنيت شغلي از جمله مسائلي است كه كاركنان سازمانها را به خود مشغول ميسازد و بخشي از انرژي رواني و فكري سازمانها صرف آن ميگردد. در صورتي كه كاركنان به سطح مطلوبي از آسودگي خاطر دست يابند، با فراغ بال، توان و انرژي فكري و جسمي خود را در اختيار سازمان قرار ميدهند و سازمان نيز كمتر دچار تنشهاي انساني ميگردد. وقتي بحث امنيت شغلي مطرح ميگردد، موضوع رسمي شدن و تضمين حقوق و مزايا در ذهن تداعي ميشود. در صورتي كه در دنياي امروز، امنيت شغلي در گرو رسمي شدن و استخدام مادام العمر نيست بلكه تواناسازي كاركنان محور امنيت شغلي است. منظور از امنيت شغلي اين است كه سازمان موجبات تواناسازي فرد را فراهم كند، به طوري كه از نظر تخصصي و توانمندي، سازمان وابسته به فرد شود و در بيرون نيز به تخصص و توانمندي فرد نياز باشد و اين مستلزم آن است كه سازمانها بستر لازم را فراهم كنند، تا كاركنان از ابعاد مختلف بالندگي لازم را كسب كنند.
همچنين محركهاي بيروني و محيطي متعددي وجود دارد که از نظر نویسندگان و پژوهشگران، توانمندسازي كاركنان را در سازمان ضروري نموده است. مهمترين محركهاي بيروني عبارتنداز:
الف) تأثير فناوري بر محيطهاي كاري
امروزه، فناوري جايگزين مشاغل تكراري شده است. اين ابزارها تغييرات شديدي در نوع مهارتهاي مورد نياز افراد و اعضاي سازمانها ايجاد كرده است. بديهي است براي رويارويي با چنين چالشي، كاركنان بايد توانمند شوند يعني در تمامي جهات رشد نمايند.
ب) ضرورت انعطافپذيري سازمانها
در شكل سنتي سازمانها با ساختار سلسله مراتبي و قدرت متمركز در راس هرم، تغييرات عمدهاي در حال رخ دادن است. به اعتقاد بسياري از مديران عالي، در محيطي كه شدت رقابت جهاني و فناوريهاي نوين از ويژگيهاي آن به شمار ميآيد، دست بر داشتن از كنترل متمركز باعث افزايش انعطافپذيري سازمانها خواهد شد. در اين ميان، توانمندسازي كاركنان بهترين فلسفه عدم تمركز است
ج) افزايش انتظارات مشتريان
امروزه دامنه توقعات مشتريان در مورد كيفيت، قيمت و خدمات بسيار وسيع گرديده و وظيفهاي دشوار را بر سازمان تحميل كرده است به گونهاي كه اگر سازمان از عهده برآوردن اين توقعات بر نيايد، بازار را از دست داده و مشتريان براي دريافت محصول و خدمات بهتر به سمت سازمانهاي رقيب خواهند رفت. آگاهي از سليقه تنوع مشتريان و اجابت خواستههاي آنان، در اختيار داشتن منابع انساني توانمند، را ايجاب ميكند
د) قوانين و مقررات دولتي
در فصل نهم قانون مديريت خدمات كشوري، توانمندسازي كاركنان در مواد58 و 62 مورد تأكيد قرار گرفته است. ماده 58 بيان ميدارد كه سازمان موظف است به منظور ارتقاي سطح كارايي و اثربخشي دستگاههاي اجرايي، نظام آموزش كارمندان دستگاههاي اجرايي را به گونهاي طراحي نمايد كه همراه با متناسب ساختن دانش،مهارت و نگرش كارمندان با شغل مورد نظر، انگيزه هاي لازم را در جهت مشاركت مستمر كارمندان در فرآيند آموزش تأمين نمايد به نحوي كه رابطهاي بين ارتقاء كارمندان و مديران و آموزش برقرار گردد و از حداقل سرانه ساعت آموزشي بر اساس مقررات مربوطه در هر سال برخوردار گردند
پيشنيازهای مورد نياز برنامه های توانمندسازی کارکنان
از ديدگاه کليفورد توانمندسازی کارکنان مستلزم سه پيشنياز است “رفتارهای حرفهای”، “سبک رهبری” و”محيط” اين پيشنيازها بستر لازم برای موفقيت برنامههای توانمندسازی را فراهم میآورند. همراه با این پيشنيازها، عدم تمرکز قدرت و پاداش مبتنی بر عملکرد نيز میتوانند به صورت مکمل برنامهها عمل کنند
ویژگیهای حرفهای :
رفتارهای حرفهای کارکنان همانند زمين حاصلخيزی است، که آماده کشت ميباشد. رفتارهای حرفهای، پيشنياز توانمندسازی کارکنان است. کارکنان بايد به اين احساس برسند که کارشان با ارزش است. آنان بايد به عنوان عضو يک تيم، آماده بر عهده گرفتن مسئوليتها و پاسخگويی باشند. آموزش، ارشاد و راهنمايي، تعلق حرفهای و شبکهسازی از جمله رفتارهای حرفهای راهبردی برای توانمندسازی میباشند که در زیر مختصرا به آن میپردازیم:
- آموزش : آموزش، نوعی دانش و شناخت کلی به افراد میدهد تا بعنوان عضوی از یک تیم در تغییر یک سیستم فعالانه ایفای نقش نمایند که شامل فنون رهبری، مهارتهای حل مشکل، ارتباطات و آمادهسازی کارکنان میشود
- ارشاد : اشاره به راهنماییهایی دارد که افراد با تجربه به افراد کم تجربه ارائه میدهند تا بیاموزند و رشد کنند. (مربیگری)
- تعلق حرفهای : افراد باید به حرفه خود عشق بورزند و تعلق حرفهای باعث رشد شخصیتی افراد شده و ابزاری را برای شکلهی به رفتار آنان فراهم میکند.
- شبکهسازی : تجلی ارتباطات درون سازمانی هستند نه سلسله مراتب، شبکههای واقعی شبکههای هستند که در محیط واقعی سازمان و نه در نمودار سازمانی شکل میگیرند، شبکهها باعث تبادل سریع اطلاعات و بازخور در بین افراد شده و بر عزت نفس آنها میافزاید.
- محیط : کارکنان به توانمندی دست نخواهند یافت مگر آنکه نیازهای اساسیشان در محیط کار ارضاء شود. و فرهنگی وجود د اشته باشد که به ارزشهایی چون اعتقاد متقابل، مشارکت فراگیر، کار گروهی و ریسکپذیری بها دهد
- سبک رهبری: در ادبیات جدید مدیریت رهبری را هنر توانمندسازی دیگران مینامند و مدیران توانمند به خوبی میدانند که توانمندی و موفقیت آنها در گرو توانمندی و موفقیت گروه کاری آنهاست. چنین مدیرانی به عنوان یک هادی، مباشر، تسهیلکننده و مربی عمل میکنند و سعی میکنند کارکنان را از وابستگی به سمت عدم وابستگی و فراتر از آن، وابستگی متقابل(وابستگی مدیر و سازمان به آنها) سوق دهند.
سه کليد مهم برای ايجاد توانمندی در نيروی انسانی
هرگاه گروهی از کارکنان با مسئولیتهای ویژه برای فرایند کار و تولید انتخاب میشوند، از شروع تا پایان کار برنامهریزی و اجرا میکنند، همه چیز را مدیریت میکنند و مسئولیت را به صورت مساوی و عادلانه تقسیم میکنند. مزیت تیمهای خودگردان در فراهم کردن رضایت شغلی، تغییر نگرش، تعهد کاری، برقراری ارتباط بهتر میان کارکنان و مدیران، اثربخشی بیشتر فرایندهای تصمیمگیری، بهبود و پیشرفت عملیات، کاهش هزینهها و بهرهوری سازمان خلاصه میشود.
الف) اولين کليد: تيمسازی را جايگزين سلسله مراتب کنيد. توانمندسازى بدون ايجاد تغييرات مناسب در سلسله مراتب بوروكراسي سنتي غير ممكن است و آن نيازمند يك ساختار سازماني تخت با سطوح سلسله مراتبي كمتر و بهبود ارتباط بين تيمها میباشد.
هرگاه گروهي از كاركنان با مسئوليتهاي ويژه براي فرايند كار و توليد انتخاب ميشوند، از شروع تا پايان كار برنامهريزي و اجرا ميكنند، همه چيز را مديريت ميكنند و مسئوليت را به صورت مساوي و عادلانه تقسيم ميكنند. اين گروه از کارکنان از آغاز تا پايان، مسئول کل فرآيند توليد و ارايه خدمت، موظف خود خواهند بود. آنها مجازند تصميم بگيرند و تصميمات را اجرا کنند. ژاپنیها این گروهها را حلقه کیفیت(QC)مینامند. اين سبک از مديريت سبب میشود، سازمان از سبک هرم سازمانی به سبک دايرهای در جهت بهبود کل سيستم سازمان تغيير جهت دهد. این گروهها از طریق گذراندن دورههای آموزشی قادرند مهارتهای لازم را كسب و درحین كار وابستگی كمتری به مدیران و سرپرستان احساس كنند. گروههای خودگردان در كار یكدیگر مداخله نمیكنند مگر آنكه گامی درجهت توانمندشدن باشد. مدیریت عالی سازمان بایستی نسبت به حمایت و پشتیبانی از گروههای خودگردان اعتقاد قلبی داشته باشد.
ب) کلید دوم تسهيم اطلاعات: که به کارکنان اجازه میدهد موقعیتهای سازمان خود را بشناسند و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند. تسهیم اطلاعات با اعتمادسازی در سازمان، شکستن تفکر سلسله مراتبی سنتی آغاز میشود و در نتیجه موجب افزایش احساس مسئولیتپذیری کارکنان میشود. یعنی اطلاعات لازم به آسانی دراختیار كاركنان قرار گیرد. دسترسی به اطلاعات باعث اعتمادبهنفس و آگاهی آنان از وضعیت فعلی سازمان شده و موجب تحكیم فرهنگ اعتماد و همدلی میشود. كاركنان اگر اطلاعــات كافی نداشته باشند قادر به تصمیمگیری صحیح نیستند. دسترسی كاركنان به اطلاعات باعث احساس تعلق، بهبود عملكرد و احساس مسئولیت كاركنان میشود. اطلاعات خون حیات توانمندسازی است.
ج) کلید سوم: خود مختاري و استقلال كاري: باید در چارچوب مرزهای مشخص باشد تا از اتلاف انرژی بیهوده جلوگیری كند. عوامل تعیینكننده مرز فعالیتها عبارتند از:
ماموریت یا فلسفه وجودی سازمان: یعنی هدف از تشكیل یا كسب و كار سازمان چیست؟
ارزشها: حدود فعالیت شما چیست؟
تصورات: تصویر شما از آینده چیست؟
اهداف: چه چیزی، چه وقت، در كجا و چگونه انجام دهید؟
نقشها: چه كسی، چه كاری با چه نوع ساختار سازمانی انجام دهد و در انجام كار چگونه حمایت میشود؟ بسیاری از مدیران معمولاً از تفویض اختیار هراس دارند. زیرا معتقدند مهمترین عامل بقا سازمانشان كه كسب درآمد و سود است به خطر میافتد. البته این دیدگاه زمانی درست است كه اختیار تصمیمگیری به كاركنان ناتوان واگذار گردد .
مزایای توانمندسازی منابع انسانی
توانمندسازی سبب افزایش حق انتخاب داشتن افراد، در گرفتن تصمیم در حوزه شغلیشان میشود که این امر منفعت زیادی را برای سازمان به ارمغان میآورد.
كاركناني كه خود را توانمند مييابند با تعارض و ابهام در نقش كمتري مواجه ميشوند، به اين دليل كه آنها ميتوانند بر محيط خود كنترل داشته باشند. همچنين كاركنان توانمند احساس رضايت شغلي ، انگيزش و وفاداري سازماني بيشتري دارند زيرا خود را عاملي موثر در دستيابي سازمان به اهدافش مي دانند.
« باون و لاولر » مزایای توانمندسازی کارکنان در سازمانهای خدماتی را به شرح زیر توصیف میکنند:
- کارکنان توانمند به نیازهای مشتریان در حین ارائه خدمات پاسخهای سریع و به موقع میدهند.
- افراد توانا به مشتریان ناراضی در حین عودت خدمات پاسخهای سریع و به موقع میدهند.
- کارکنان توانمند احساس بهتری نسبت به خود و شغلشان دارند.
- کارکنان توانا با مشتریان به گرمی و آغوش باز ارتباط برقرار می کنند.
- کارکنان توانمند میتوانند منبع بزرگی از اندیشههای خدماتی باشند.
راهكارهاي عملي توانمندسازي كاركنان
الف) آموزش ضمن خدمت: آموزش ضمن خدمت جهت بهسازي و توانمندسازي كاركنان مورد تاكيد سازمانها به خصوص سازمانهاي يادگيرنده و پوياست .آموزش ضمن خدمت با تامين دانش و مهارت مورد نياز براي انجام وظايف به صورت كارآ و موثر، منجر به ايجاد حس اعتماد به نفس و خودارزشي دركاركنان و در نتيجه احساس رضايت شغلي در كاركنان ميگردد، كه نتيجه آن بهرهوري بالاتر در سازمان ميباشد .
ب) تسهيم اطلاعات براي توانمندسازي كاركنان نه تنها يك ضرورت است، بلكه موجب ايجادجو اعتماد، صميميت و مسئوليتپذيري نيز ميشود .اين تسهيم نه تنها حس تعلق، مشاركت و مالكيت نسبت به سازمان ايجاد ميكند ، بلكه كاركنان را مصمم ميسازد تا از اطلا عات كسب شده براي بهبود عملكرد ساز مان استفاده كنند.
ج) پرورش تجارب تسلط شخصي: تسلط شخصي ميتواند با فرصت انجام موفقيت آميز كارهاي دشوار كه سر انجام به تحقق هدفهاي مطلوب منتهي شود، تشويق گردد .كليد كار آغاز آن با كارهاي آسان و سپس پيش رفتن به سمت كارهاي دشوار است تا اينكه شخص احساس تسلط بر تمامي پيچيدگي مسائل را تجربه كند .
ه) الگوسازی: راه ديگر توانمندسازي افراد، الگوسازي يا نمايش الگوي رفتاري صحيح است .باندورا دريافت كه مشاهده افراد موفق در فعاليتهاي چالشي، محرك نيرومندي براي ديگران ميباشد تا اعتقاد پيدا كنند كه آنان نيز ميتوانند كامياب شوند .اين كار باعث ميشود تا افراد يك كار را قابل انجام تلقي نمايند و اينكه بدانند شغل در محدوده قابليتهاي آنان است و كاميابي امكانپذير ميباشد.
و) کار تیمی: اين پديده به دليل روحية تعاون و همافزايي، در سالهاي اخير به شدت مورد توجه قرار گرفته است .اين مقوله از پيامدهاي بيش از حد تقسيم وظيفه در كارها درگذشته بوده است لذا از بعد توانمندسازي حائز اهميت ميباشد.
ط) ایجاد اعتماد: اعتماد بنياديترين احساسي است كه هر فرد ميتواند آن را تجربه كند. جهت تقويت اعتماد
ميان كاركنان و مديريت، اقدامات زيرسودمند ميباشد:
توجه و احترام به نقطه نظرات كاركنان؛
تشويق كاركنان به تبادل آزاد اطلاعات؛
فراهم نمودن سهولت دسترسي كاركنان به مديريت سازمان؛
دادن آزادي عمل به كاركنان در ارائه طرحهاي مربوطه.
مدلهای توانمندسازی:
مدلهای ارئه شده توسط صاحبنظران بسیارند. دراین تحقیق برتعدادی از این مدلها به عنوان پیشینه تحقیق اشاره میشود. برای تحقق بخشیدن به مفهوم توانمندسازی به شیوهای کاملا عام تلاشی ناموفق است. هرسازمانی اقتضائات خود را دارد، بنابراین چالش توانمندسازی باید با توجه به نوع وظیفه و خصوصیات فردی انجام بگیرد با این وجود، برخی از ویژگیهای عام در ابعاد توانمندسازی توسط نویسندگان مختلف بیان شده است که به نظر میرسد صاحبنظران در این ویژگیها توافق نظر دارند.اکنون به شرح مختصر بعضی از این مدلها که قابل فهمتراند میپردازیم:
مدل توماس و ولتهاوس
توماس و ولتهاوس روش كلياي را كه كانگر و كانگو در سال 1981ارايه كرده بوند، بسط و گسترش دادند و پيشنهاد كردند كه توانمندسازي بهتر است به منزله ساختاري چند بعدي مورد توجه قرار گيرد. اين دو پژوهشگر در مدل مفهومي خود از توانمندسازي كاركنان به تحليل ابعاد چهارگانه توانمندسازي، يعني تأثير، انتخاب، شايستگي و معناداربودن پرداختهاند. همچنين از ديدگاه اين دو پژوهشگر هر چقدر درجه اعتقاد فرد به تأثير كار، فرصت انتخاب، شايستگي لازم و درجه معنادار بودن بيشتر باشد، ميزان احساس توانمندسازي كاركنان نيز به تبع آن بيشتر است و بدون احساس معنادار بودن، توانمندسازي به خودي خود وجود ندارد.
مدل باون ولاولر :
باون و لاولر توانمندسازی را تنها نوعی راهبرد در سهیم کردن هر چه بیشتر کارکنان در قدرت میدانند. دراین مدل، دسترسی به اطلاعات نقش مهمی در تصمیمگیری ایفا میکند که موجب توانمندی میشود این صاحبنظران عامل توانمندی را در چهارجز سازمانی میدانند:
- اطلاعات درباره عملکرد سازمان
- پاداش بر مبنای عملکرد سازمانی
- قدرت در اخذ تصمیمات موثر بر جهت سازمان
- قدرت در اخذ تصمیمات موثر بر عملکرد سازمان
باون و لاولر معتقدند وقتی توانمندسازی وجود دارد که شرکتها قدرت، اطلاعات، دانش، پاداشها را در سازمان توزیع کند. در این مدل بین عناصر چهارگانه، توانمندسازی به صورت ضرب ریاضی است، یعنی اگر یکی از این عناصر چهارگانه صفر باشد توانمندسازی نیز صفر است و با فقدان توانمندسازی روبه هستیم.
مدل مگ لاگان و نل :
آنها یک مدل چند بعدی در مورد توانمندسازی ارائه میکنند. به اعتقاد آنها افراد توانمند اختیارات و مسولیتهایشان را به سطوح دیگر سازمان که به صورت مستقیم همکاران را برای حل مسله، هماهنگ میکند، تفویض کنند. ابعاد توانمندی شامل ارزشهای شرکت، ساختار سیاسی اطلاعاتی، تسهیل رهبری، ارتباطات باز، روابط مبتنی بر عملکرد، کارکنان آگاه، شایسته و با مهارت بالا، کنترل مبتنی بر بازخورد و در نهایت نظام پرداخت و پاداش باعث ایجاد توانمندی میشوند.
مدل توانمند سازی گائو:
موسسه گائو نتیجه مطالعات خود را در شش گام اصلی برای توانمندسازی کارکنان ارائه کرد و معتقد است توجه به توانمندسازی کارکنان و درگیر کردن آنها در امور اجرایی، تغییر را آسانتر میکند.
این شش گام عبارتند از:
- ابراز تعهد مدیریت ارشد
- درگیر کردن اتحادیههای کارکنان؛
- بهرهگیری از گروههای کارکنان در جهت اجرای ماموریت سازمان؛
- آموزش کارکنان در راستای ارتقای دانش، مهارتها و تواناییها؛
- درگیر کردن کارکنان در برنامهریزی و سهیمکردن آنها در اطلاعات عملکردی سازمان؛
- تعامل مابین مدیران ارشد و کارکنان خط مقدم
مدل کوئین و اسپریتزر:
ازنظرآنها توانمندسازی در دو دیدگاه ایستا و پویا تقسیم میشود. در دیدگاه ایستا اعتقاد براین است که توانمندسازی تفویض تصمیمگیری در یک چارچوب روشن است. ولی دیدگاه پویا شامل مراحل زیر میباشد:
- ایجاد چشمانداز روشن و چالش برای رسیدن به آنها؛
- وجود جریان باز اطلاعات در سازمان و انجام کارتیمی؛
- برقرای نظم و اعمال نظارت؛
- وجود حمایت سازمانی و احساس امنیت و ثبات
مدل باندورا :
باندورا اعتقادات خوداثربخشی و نقش آنها را در احساس توانمندی شخصی مفهومسازی کرده است. حاصل پژوهش وی معرفی مدلی با چهار عنصر به این شرح میباشد:
- استفاده از حمایت احساسی مثبت درفشارها و هیجانات کاری؛
- استفاده از ترغیب و تشویق مثبت؛
- داشتن مدل از افراد موفقی که اعضا آن را میشناسند؛
- تحقق تجارب واقعی از تسلط در انجام موفق کارها(تجربه موفق)
مدل ایدهال نولر :
وی بیان میدارد که ما از توانمندسازی فردی یا گروهی، در یک موفقیت معین، وقتی که دارای شرایط زیر هستند سخن میگوییم:
- توانایی کامل تصمیمگیری را دارا هستند.
- مسولیت کامل اجرا هر نوع تصمیم را بر عهده دارند.
- دسترسی کامل به ابزارهای مرتبط با تصمیمگیری و اجرا آن را دارند.
- مسولیت کامل پذیرش پیامدهای هرنوع تصمیمگیری گرفته شده را دارند
چالشهای موجود در تواناسازی کارکنان
مهمترین چالشهای موجود در توانمندسازی را از دو بعد مدیریتی و پیامدی میتوان موردبررسی قرار داد:
الف) چالشهای مدیریتی
- نبود باورپذیری
برخی از مدیران براین باورند که کارکنان، نهتنها برای انجام مسئولیتهای برعهده به اندازه کافی ماهر نیستند، بلکه توانمندی لازم برای ایفای نقشهای جدید را نیز ندارند. آنها معتقدند توانمندی ذاتی است نه اکتسابی و به همین دلیل با کلیه امور و فرایندهای مرتبط با تواناسازی کارکنان مخالفت و یا در مسیر انجام آن مانعتراشی میکنند.
- تهدید امنیت مدیریتی
برخی دیگر از مدیران گمان میکنند که توانمندشدن کارکنان، موجب از دست دادن کنترل امور خواهد شد. بنابراین آنان در تسهیم یا انتقال مهارتهای کاری خود رغبت چندانی نشان نداده و ترجیح میدهند که خودشان روی وظایف کار کنند تا اینکه دیگران را درگیر سازند.
- تخصیص نیافتن اعتبارات کافی
هرچند برنامههایی که در راستای تواناسازی کارکنان انجام میشود، نهایتا به تعالی و رشد کیفی سازمان منجر خواهد شد. هنوز مدیران و تصمیمگیرندگانی هستند که تخصیص بودجه برای اینگونه برنامهها را هزینه سربار تلقی میکنند و آن را بار اضافی سازمان بر میشمارند و متاسفانه چنین قاعدههایی از تجربه عملی بسیاری از سازمانها سر برآورده است.
ب) چالشهای پیامدی
- تغییر سبک مدیریتی
در برنامههای توانمندسازی، سبکهای مدیریتی به سبکهای رهبری تغییر خواهند کرد. این تغییر همواره خاصیت چالشزایی به دنبال دارد. چرا که لازمه آن، زیر سوال بردن شیوههای معمول کاری، ریسکپذیری و تجربه کردن، تمرکز بر فعالیتهای تیمی، افزایش دامنه اختیارات کارکنان، توجه به ارزشهای جدید، تمایل به تبادل اطلاعات سازمانی و بهبود روشها است که در اکثر مواقع مقاومت شدید همه سطوح سازمانی را به دنبال خواهد آورد.
- تغییر عملکرد کارکنان
برنامههای توانمندسازی موجب خواهند شد که کارکنان به صراحت حرف بزنند، بهجای پیدا کردن مقصر در جستجوی راهحل باشند، مشارکتجو شوند، مصالح جمع را بر منافع فردی ترجیح دهند و نهایتاً اینکه به دنبال شاخصشدن نباشند و به جمع بیاندیشند. این درحالی است که وجود ساختار متمرکز در اکثر سازمانها، موارد برشمرده را از پتانسیل ایجاد چالش برخوردار و مشکلات عدیدهای بویژه در حوزه روابط کاری ایجاد میکند.
- تغییر ساختار سازمانی
در فرایند تواناسازی، ساختار سازمانی از هرمی به دایرهای تغییر خواهد یافت. این تغییر ساختار، ضمن اینکه به کارکنان اجازه میدهد با درجه آزادی و مسئولیتپذیری بیشتر فعالیت کنند، روحیه مشارکت و کارگروهی را به عنوان یک ارزش عمده سازمانی تلقی میکند و در مواجهه با ساختار هرمی که در آن کاری انجام نمیشود، مگر آنکه تایید و امضای آن پیشاپیش گرفته شده باشد، چالشهای متعددی را ایجاد خواهد کرد.
ارزشهای اجتماعی نهفته در نظریه توانمندسازی:
نظریه توانمندسازی از جذابیت بسیار بالایی برخوردار است. طبق این نظریه تمام مردم دنیا دموكراسی، آزادی و عدالت را دوست دارند. اما آیا توانمندسازی تنها شامل این موارد است و آیا تنها هدف توانمندسازی دموكراسی است؟ اگر اینگونه است، پس چرا در بسیاری ازمحیطهای كاری كه دموكراسی و آزادی كامل حكمفرماست، توانمندسازی واقعی مشاهده نمیشود. از زمانی كه بسیاری از سازمانها در تصمیمگیـریهای خود مستقل از دولتها عمل میكنند، همواره بین ارزشهایی مثل (برابری = عدالت) و (اختیارات = قدرت) اختلاف وجود دارد و این اختلافات به كل سازمان گسترش یافته است. بنابراین، میتوان گفت كه غیر از موارد پیش گفته بسیاری از ارزشهای دیگر مثل روشهای رهبری و ارزشهای اخلاقی خاص محیطهای كاری در فرهنگ ما وجود دارد كه كل سازمان را تحت تاثیر قرار خواهد داد. چارلز تیلور سه ارزش حاكم بر عصر مدرن كه به نظر وی موجب نگرانی زیادكاركنان و كسالت اجتماعی گردیده است را به شرح زیر بیان میكند:
- فردگرایی
- خردابزاری یا كارایی اقتصادی
- آزادی
نظریه جدید توانمندسازی چگونه میتواند باعث موفقیت سازمانها شود؟ در محیطهای كاری وجود یك تنش دائمی بین ارزشهای فردگرایی، آزادی و خردابزاری (كارایی اقتصادی) اجتناب ناپذیر است. در جامعهای كه مردم دارای ارزشهای فردگرایی و آزادی هستند، رهبران مجبورند از وسایل كنترلی بسیار زیادی برای اداره ناهنجاریهای موجود در آن فرهنگ استفاده كنند.
در رابطه با سیر تاریخی توسعه نظریات توانمندسازی ریچارد كوتو از دو نوع توانمندسازی به شرح زیر نام می برد:
اولین نوع “توانمندسازی روان – سیاسی” است كه باعث افزایش عزت نفس (احترام به خود) شده و نتـایج آن در رفتار با دیگران جلوه پیدا میكند، به عبارت دیگر توانمندسازی مستلزم اعتماد و توقعات و مهمتر از آن توانایی كاركنان درمورد یك تغییر واقعی در رفتار است.
نوع دوم “توانمندسازی روان – نمادین” است، كه علاوه بر افزایش عزت نفس در كاركنان باعث تغییر در مجموعهای از پدیدههای غیرقــابل تغییر میشود. یك بار دیگر تاكید میكنیم كه اجرای توانمندسازی واقعی، مستلزم درك مجموعهای از تفاوتهای روحی و تعهد و التزام مدیران و كاركنان خواهد بود كه براساس صداقت و اعتماد متقابل استوار گردیده باشد. تغییر در فرهنگ، رفتار و ترك عادتهای كهنه و قدیمی روش بسیار مناسبی است تا بتوانیم به كمك آن و براساس یك سیستم ارزشی مبتنی بر ارزشهای اخلاقی و انسانی، رابطه بسیار نیرومندی بین مدیر و كاركنان به وجود آوریم. این ارزشها باید به گونهای طراحی شوند كه مورد تایید مدیر و كاركنان باشند.
منبع
بدری ، مرتضی(1394)، توانمندسازی روان شناختی و بهره وری منابع انسانی، پایان نامه کارشناسی ارشد ، مدیریت آموزشی،دانشگاه علامه طباطبایی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید