تاريخچه اختلال اضطراب اجتماعي

مفهوم فوبي به عنوان يک الگوي رفتاري همراه با ترس و حفاظت از خود قدمتي طولاني دارد. واژه فوبيا از لغت يوناني فوبوس ، به معناي پسر ارس يا خداي جنگ گرفته شده که به معناي ترس، وحشت و هراس است. فوبوس قادر است تا ترس و وحشت را در قلب دشمنان يونانيان القا کند . بقراط، اعتقاد داشت که ترس و وحشت­هاي روزمره به افزايش دماي مغز و ازدياد صفرا در مغز منجر مي­شود. در قرون وسطي از ترس­هاي غير منطقي همراه با خُلق غمگين تحت عنوان ملانکولي، ياد مي­شد. ترس و اضطراب در فرهنگ اروپا تا پيش از قرن هجدهم عمدتاً به عنوان درد و رنج روحي در حوزه علايق نظريه­پردازان و فلاسفه بود. براي نمونه، باور مسيحي شايع اين بود که چنين ترسي ناشي از ارتکاب به گناه است .

قرن هجدهم شاهد سرآغاز طبي نگري، تجارب ناهنجار ترس بود. لذا براي نمونه مقاله­هاي پزشکي مربوط به قلب و احشاء داخلي، توصيف آن­چه امروزه تحت عنوان شکايات اضطرابي از آن ياد    مي­شود ؛ دردهاي شکمي، خشکي دهان، احساس فشار در قفسه سينه را آغاز کردند. تپش قلب نشانه بيماري قلبي و تنفس سريع علامت بيماري ريوي قلمداد مي­شد. به­ دنبال اين دوره، نيمه دوم قرن نوزدهم شاهد فرآيند رواني انگاري، پديده­هاي طبي بود .

با وجود اين­که در زمان بقراط توصيف­هايي از اضطراب اجتماعي شده بود. هيپنوتيزم کننده معروف فرانسوي پيرژانه نيز مجدداً از فوبي در موقعيت­هاي اجتماعي در سال 1903 نام مي­برد . ژانه ، چهار نوع فوبي را مطرح مي­کند که عبارتند از فوبي موقعيتي، بدني، اشياء و عقايد. او  فوبي­هاي موقعيتي را به دو نوع ترس از مکان­هاي باز يا بسته و ترس از موقعيت­هاي اجتماعي تقسيم کرد. ژانه مکرراً بر نقش و ماهيت اجتماعي ترس­هاي فوبيک تأکيد مي­کرد و معتقد بود فوبي اجتماعي، ترس از سرخ شدن و صميميت و رابطه جنسي،ترس از سخنراني درجمع و ظاهر شدن درنقش منبع قدرت است .

در ابتداي قرن بيستم توصيف­هاي دقيق ديگري هم از اروتوفوبيا ؛ ترس از سرخ شدن و مفاهيم مرتبط مطرح و منتشر شد. براي مثال يک روان­شناس سوئيسي به­نام کلاپارد، ضمن اشاره به ماهيت اجتماعي اين اختلال، به کاربرد الکل، ترياک و هيپنوتيزم براي درمان آن تأکيد نمود. به عقيده هارتنبرگ ، فرد مبتلا به اضطراب اجتماعي کسي است که جرأت شروع تعامل اجتماعي را ندارد، نسبت به ديگران بيمناک، و فاقد هرگونه اطميناني در خودش است و از اين که ديگران را عصبي سازد  مي­ترسد و احساس خجالت مي­کند. هارتنبرگ، توصيف جامعي از علائم قلبي، تنفسي، معدي-روده­اي، عضلاني و روان­شناختي اضطراب اجتماعي ارائه داد و ويژگي افرادي را که اصطلاحاً دچار ترس از صحنه هستند توصيف کرد. به نظر وي اضطراب اجتماعي هنگامي که تعميم يافته و مزمن تجربه مي­شود، شکل مرضي مي­يابد. او از تشويق به آزادي و پيش­قدم شدن به عنوان کليد درمان ياد مي­کند . به عقيده هارتنبرگ ، اضطراب اجتماعي از دو هيجان اصلي تشکيل مي­شود؛ ترس و شرم. اين مفهوم پردازي تشابه خيلي نزديکي با ملاک «الف» راهنماي تشخيصي و آماري اختلالات رواني (DSM-IV) براي هراس اجتماعي دارد، که شامل احساس ترس از حقارت، و خجالت است. هارتنبرگ ترس و شرم افراد مبتلا به هراس اجتماعي را به عنوان ؛ ترس کاذب و شرم کاذب، توصيف مي­کند، اگر چه افراد مبتلا احساس وحشت­زدگي و شرمساري دارند، اما در حقيقت خطر واقعي وجود ندارد. از اين گذشته، او معتقد است که احساس­هاي ترس و شرم فقط در حضور ديگران رخ مي­دهند؛ در موقعيت­هاي اجتماعي، بنابراين افراد مبتلا به اين اختلال از موقعيت­هاي اجتماعي اجتناب مي­کنند. اين توضيحات شبيه به ملاک DSM-IV از ترس و اجتناب است که به وسيله موقعيت اجتماعي فراخوانده مي­شود .

در سال 1966 مارکس و گلدر، با تدارک شواهد حمايت کننده، مجدداً اصطلاح فوبي اجتماعي را به­کار برده و ضمن توصيف جامع سندرم، آن را بر اساس سن ظهور از آگورافوبي و  فوبي­هاي خاص متمايز کردند . تحقيق آن­ها مبني بر اين­که، هراس اجتماعي از نظر سن شروع از ساير هراس­ها متفاوت است تأثير به­سزايي در تثبيت اين واحد تشخيصي به عنوان يک اختلال مستقل داشت. تا زمان ارائه ويرايش سوم راهنماي تشخيص و آماري اختلالات رواني (DSM-III) اين اختلال به عنوان نشانگان خاصي قلمداد نمي­شد اما از سال 1980 تا کنون سيمايه­هاي اساسي اين اختلال با روشني بيشتري تعريف شده است (کلارک و فيربورن، 1997؛ به نقل از حسنوند عموزاده).  همگام با تلاش براي کاهش ناهمگوني محتواي روان­شناختي گسترده فوبي اجتماعي، در  DSM-III-R  دو زير گونه از اختلال ؛ تعميم يافته و خاص، براساس شدت علائم پيشنهاد گرديد. کار گروه   DSM-IV   در اختلالات اضطرابي با اين استدلال که ماهيت ناتوان­ساز و آسيب­رسان اين اختلال، شديدتر از آن است که توسط مفهوم فوبي اجتماعي منتقل شود، عنوان اختلال اضطراب اجتماعي را جايگزين فوبي اجتماعي نمود. ليکن برخي متخصصين از جمله کلارک و بک،  همچنان بر کاربرد اصطلاح فوبي اجتماعي پافشاري مي­کنند زيرا معتقدند که اين اصطلاح، تمايل قدرتمند اجتناب از موقعيت­هاي برانگيزاننده اضطراب را که ويژگي عمده اختلال مي­باشند بهتر توصيف مي­کند.

اختلال اضطراب (فوبي) اجتماعي به ­صورت امروزي نخستين بار با انتشار DSM-III مطرح شد . هرچند مارکس و گلدر (1966)، براي نخستين بار سندرم فوبي اجتماعي را توصيف کردند، اين تشخيص به عنوان يک طبقه متمايز تا معرفي DSM-III در سال 1980 شناخته نشد. زماني که اختلال اضطراب اجتماعي اولين بار وارد DSM-III شد، تصور مي­شد که اين اختلال تنها سبب اخلال حداقلي در نقش­هاي عملکردي مي­شود . در پي وارد شدن اختلال اضطراب اجتماعي بهDSM-III  تحقيقات اندکي تا آن زمان بر روي اين اختلال صورت گرفته بود، وليکن، از آن زمان تا حال، تعداد اثرات علمي در مورد اضطراب اجتماعي سال به سال و به سرعت در حال افزايش بوده است و در طي دو دهه گذشته، اختلال اضطراب اجتماعي به­تدريج به­عنوان يکي از شايع­ترين اختلال­هاي روانپزشکي مزمن و شايع­ترين اختلال اضطرابي در غرب شناخته شده است.

منبع

دهقان،منیره(1392)، پیش­بینی اضطراب اجتماعی بر اساس مؤلفه­های حساسیت اضطرابی، عدم تحمل بلاتکلیفی و ذهن آگاهی، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی، دانشکده علوم انسانی شاهد

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

 

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0