تأثير اختلال بينايي در فرآيندهاي تحول رواني
احساس کودک نابينا از جهان اطراف خود به تدريج و به وسيله ساير حواس براي او فراهم ميشود، کودک نابينا از درک کلي اشيا» عاجز است، لذا براي شناسايي عالم خارج به کمک ديگران احتياج دارد. همانطورکه ملاحظه ميشود کودکان نابينا از لذت مشاهده و در نتيجه تقليد و همانندسازي که نقش مهمي در رشد شخصيت فرد ايفا ميکند محرومند.از يادگيري بسياري از مطالب و حتي کسب مهارتهاي ساده مانند غذا خوردن، لباس پوشيدن، رفع احتياجات روزمره، که کودکان ديگر از آن بهرهمند هستند ناتوانند. مسلماً اين وضع نامطلوب باعث ايجاد حالت خشم و عصبانيت در کودک ميشود لذا نابينايان از لحاظ تحصيلي وحرکتي عقب ماندهتر از ساير اشخاص جلوه ميکنند.
اگر چه ممکن است از لحاظ هوشي کاملا عادي باشند. در مورد بهره هوش افراد نابينا مطالعات زيادي صورت گرفته است و نشان داده شده است که نابينايي به خودي خود باعث هوش کمتر نميشود و در صورتي که امکانات آموزشي مناسب باشد اين کودکان بهره هوشي عادي خواهند يافت. يعني با اموزش مناسب ميتوان سطح پيشرفت اين کودکان را به اندازهاي افزايش داد که با کودکان بينا برابر شوند. به خصوص اين که اين افراد به ساير حواس خود بيشتر متکي بوده و از دقت، توجه و کنجکاوي زيادي برخوردارند. پيشرفت تحصيلي کودکان نابينا به اندازه پيشرفت تحصيلي کودکان ناشنوا دچار آسيب نميشود و انگيزههاي يادگيري را درکودکان نابينا بهتر ميتوان به وجود آورد. عقيده براين است که کودکان نابينا در فاصله 6 ماهگي تا 2 سالگي دچار فعاليت بيش از حد وبعد ازآن دچار فقدان هيجان، لاقيدي، بيرغبتي و بالاخره افسردگي ميشوند. بديهي است وقتي کودک اشياي اطراف خود را نشناسد و با آنها سرگرم نشود، طبعا به حرکتهاي عضلاني ميپردازد تا به اين وسيله به رضايت خاطري حاصل کند. اين کودکان به طور مرتب سر خود را تکان ميدهند، انگشتانشان را روي چشم هايشان فشار ميدهند يا بيقراري ميکنند. همه اين تلاشها براي شناسايي محيط اطراف است. براي جلوگيري از ظهور اين عوارض بايد کودک را پيوسته در ارتباط با محيط نگه داشت و با وي صحبت و بازي کرد. کودکان نابينا به علت مشکلات خاص خود در معرض خطر خستگي وضعف رواني قرار دارند، ولي ناراحتي شديد رواني در آنها کمتر به چشم ميخورد. چون برخورد جامعه نسبت به نابينايان اغلب به صورت ترحم صورت ميگيرد لذا نابينايان اغلب سازش با محيط را به طور نسبتاً عادي برقرار ميکنند.
پرفسور پياژه،بصورت نظام مند تحول رواني انسان را بررسي کرده و دورههاي مختلف تحول شناختي انسان را شناسايي کرده است. پياژه،تجارب حسي- حرکتي مثل ديدن وشنيدن راعامل مهمي درتحول شناختي کودک ورسيدن اوبمراحل پيشرفته تحول منطق ميداند.
تاثير نابينايي بر رشد داخلي کودک
رشد داخلي مربوط به رشد جسماني، رشد دستگاه عصبي و رشد غدد درون ريز ميباشد.
رفتارهاي خاصي به کنش ساختهاي مخصوصي وابسته هستند، مثلا هماهنگي شنيدن، حرکت وضعي و ديدن که تقريبا در 5/4-4 ماهگي اتفاق ميافتد – در کودکان نابينا اين هماهنگي تقريبا از شش ماهگي به بعد در حدود 11-10 ماهگي به وجود ميآيد.
تأثير نابينايي بر تجربه اکتسابي
دومين عامل تحول رواني، تجربه اکتسابي است. هنگام چهار دست و پا راه رفتن، نابينايي مطلق موجب تاخير در خزيدن يا چها ردست و پا راه رفتن و را ه رفتن مستقل و بدون کمک اطرافيان ميگردد. فرايبرگ،خاطر نشان ميکند که اين تاخير ناشي از فقدان محرک دروني براي رسيدن به يک هدف ديداري است که معمولاً بر اساس بينايي فراهم ميشود. کودک براي آنکه به سمت نشانههاي صدا برود وخود رابه طرف آن سوق دهد، بايد قبلا شيء دائم در او تشکيل يافته باشد. کودکي که فاقد بينايي است، در جابجايي حرکتي و جهت يايي، دچار تاخير است. بنابر اين چنين کودکي فاقد تجارب اکتسابي کافي است. و بر اين اساس ميتوان نتيجه گرفت که کودک نابينا در تحول شناختي دچار تاخيرست.
تاثير نابينايي بر تفويضها و انتقالهاي اجتماعي
سومين عامل تحول رواني، تفويضها و انتقالها ي اجتماعي است. اين عامل تعاملهاي اجتماعي را نيز در بر ميگيرد. تعامل اجتماعي، به توانايي کودک براي عمل فعال و مو ثر در طول تماس اجتماعي، بستگي دارد. همچنين ورود کودک نابينا به برنامههاي آموزشي مستلزم فعاليت يکپارچه و فعال او در تمام بر نامههاي مدرسه است. اما بدون مداخلات ضروري، محروميت حسي نابينايان مانعي در اين راه قلمداد ميشود. علاه بر اين فقدان بينايي بر يادگيري تقليدي از حالت چهره، حرکات و اشارات ضمني صورتشان کمتر از افراد عادي است.
تاثير نابينايي بر تعادلجويي
تعادلجويي به مثابه يک عامل سازماندهنده عوامل سه گانه فوق عمل ميکند تا آنها را بدون تناقض به يکديگر پيوند دهد. هر تحول زيستي واجد فرايندهاي نظمجويي است. تعادلجويي يک فرايند تدريجي و توام با خود نظمجويي است وبااين مفهوم،گام به گام به حالت نهايي بازگشتپذيري ميل ميکند که مشخصه تمام ساختهاي عالي شناختي مستلزم ساختهاي حسي- حرکتي است. از اين رو هر گونه نقص يا نارسايي حسي- حرکتي ونتيجتا ساختهاي عالي شناختي را تحت تا ثير قرار ميدهد. اگر چه نارساييهاي حسي- حرکتي مانند نابينايي ممکنست به نقص تعادلجويي منجر گردد.
تاثير نابينايي بر روي کنشهاي رمزي
تقليد، بازي رمزي، تصوير ذهني بمنظور شناخت تفاوتهاي کمي و کيفي تحول شناختي کودکان نابينا لازم است که کنشهاي رمزي يا نشانهاي را در اين کودکان مورد برسي قراردهيم.کنشهاي نشانهاي در مرحله اول دوره دوم يعني دوره عمليات عيني تثبيت ميشوند.
منبع
یزدیان اصفهانی،سمانه(1390)،اثربخشی آموزش مهارتهای اجتماعی برسازگاری ونگرش دختران بانقص بینایی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی کودکان بانیازهای خاص،دانشکده علوم تربیتی وروانشناسی اصفهان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید