بیماریهای روانی و خانواده
خانواده به عنوان یك سیستم اجتماعی شامل گروهی از افراد است كه از طریق ازدواج، تولید مثل و پرورش فرزندان با هم زندگی میكنند. این سیستم و سازمان اجتماعی در طول تاریخ نقشی حیاتی برای رشد و پیشرفت و اجتماعی شدن نوع انسان ایفا كرده است. خانواده بدون شك مهمترین سازمانی است كه بستر ساز رشد ورفاه جسمی، روانی واجتماعی كودك وعامل رسیدن وی به تعادل فیزیكی، روانی و اجتماعی است. اجتماعی شدن و آشنایی با قوانین، نقشها و ارزشهای فرهنگی به طور طبیعی در خانواده صورت میگیرد. و كودك در تعاملات ابتدایی خود با خانواده به یك موجود اجتماعی تبدیل میشود .
رویكرد خانواده درمانی سیستمی است این رویكرد براین فرض بنا شده است كه فرد نمی تواند جدا از سیستم خانواده مورد درك و شناسایی قرار گیرد.یكی از اصول اساسی در این دیدگاه آن است كه تغییر در یك بخش از سیستم باعث دگرگونی در سایر بخشهای سازمان میگردد. چنانچه واحد خانواده به شیوه باز متحول گردد، فرد نیز از تحولات سیستم تأثیر پذیری خواهد داشت و عكس این موضوع نیز صادق است.از این رو درمان در بر گیرندۀ ارزیابی و سپس مداخله در مشكلات فرد است به شرطی كه مشكلات فرد درزمینۀ تعاملی اوبا سایراعضا ی خانواده مورد بررسی قرارگیرد.از نظر سیستمیها فردی دارای بهداشت روانی خواهد بود كه در علاوه بر حفظ حس تعلق به سیستم خانواده، حس فردیت و تمایز خویش را نیز زنده نگه دارد.
خانواده درمانی گسترده
موری بوئن، یكی از طراحان خانواده درمانی بود. بخش عمدهای از نظریه و كاربست او از كار با افراد اسكیزوفرنیك در خانوادهها بوجود آمد. او معتقد بود زمانی میتوان خانوادهها را بهتر شناخت كه از دیدگاه سه نسلی بررسی شوند زیرا الگوهای روابط میان فردی، اعضای خانواده را در طول چند نسل مرتبط میكنند.بوئن معتقد است بسیاری از مشكلات خانوادگی به این خاطر روی میدهدكه اعضای خانواده خود را از لحاظ روان شناختی از خانواده پدری مجزا نساخته اند. این امر در واقع نقطه مشترك خانوادههایی است كه یك یا هر دو والد هنوز پایبند خانواده شان هستند و در تعیین روابطشان با همسر خود لازم است آن را مد نظر قرار دهند. به عبارت دیگر این والدین هنوز بخشی از توده خود یا نظام هیجانی خانواده پدریشان هستند.درمان از نظر بوئن اساساً ترغیب خانواده خصوصاً والدین به كشف و انطباق روابطشان با والدین و همه افراد خانواده گسترده است. ازجمله مفاهیم كلیدی او مفاهیم تمایز بین خود مثلث بندی هستند.
بررسی مربوط به اسكیزو فرنی و خانواده
محیط آسیبزای خانواده چه نقشی در تدوین وپدیداری اسكیزو فرنی دارد؟ در اواخر دهة1940، پژوهشگران دست به كار پژوهش راجع به نوع پرورش وزندگی خانوادگی بیماران اسكیزوفرنیایی شدند. لیدز و لیدز، از جمله نخستین كسانی بودند كه ویژگی مادران این قبیل بیماران را مورد پژوهش قرار دادند و نشان دادند كه در روابط مادر , فرزندی نابسندگیها و آشفتگیهای روانی شدیدی وجود دارد. فرام –رایشمن، برای توصیف مادری سلطه گر، سرد و بی روح، طرد كننده و تملك طلب كه در كنار پدری فعل پذیر، گسسته و بیخاصیت باعث میشود تا فرزند ذكورشان احساس سردرگمی و نابسندگی كند و سرانجام مبتلا به اسكیزوفرنی شود، اصطلاح «مادر اسكیزوفرنی زا» را ابداع كرد و به لحاظ آنكه برای نخستین بار توجه متخصصان را به نقش روابط خانوادگی در ایجاد و تداوم یك رفتار آسیب شناختی جلب كرده بود سهم تاریخی حیاتی و مهمی داشته است.
هرچند گروههای متعدد دیگر از محققان و درمانگران نیز طی سالهای دهۀ پنجاه در ایالات متحده امریکا فعال بودند که توجه اکثر آنها به پژوهش و یا درمان افراد اسکیزوفرن و خانوادههای آنها معطوف بود در سال 1952گریگوری بیتسون امتیاز بررسی ارتباط و سطوح متفاوت آن را به دست آورد. در سال 1953جی هی لی و جان وایکلند و سال بعد ویلیام فرای نیز به او ملحق شد. کار این گروه تأثیر عمیقی روی تفکر اکثر خانواده درمان گرها داشته است. بیتسون و همکارانش مفهوم «بن بست مضاعف» را که ویژگی مهم ارتباط موجود در خانواده افراد اسکیزوفرن میدانست پدید آوردند ، ولی تلاشهای آغازین برای مرتبط ساختن اسكیزوفرنی با زندگی خانوادگی سر انجام به خاطر محدویتهای بسیار جدیشان مردود اعلام شدند، و بعدها رویكرد روانی- اجتماعی گسترده تر و سیستم تری كه خانواده را گروهی از افراد تلقی میكرد كه بر همدیگر تأثیر میگذارند، ودیدگاهی جامعه شناختی كه خانواده را یك نظام حمایتی بدكار برای شخص بیمار تصور میكرد، جایگزین آن شد. با وجود این هنوز هم پیوند میان محیط خانوادگی با اسكیزوفرنی همچنان در خط مقدم پژوهشهای مربوط به نظام خانوادگی قرار دارد.
در اسکیزوفرنی کنکاش گسترده در پویاییهای خانواده ـ نظیر آنچه، فی المثل، مناسب روان پزشکی کودک است ـ لزومی ندارد. بررسی تعاملات فامیلی در این بیماری ممکن است از نقطه نظر پژوهشی بسیار جالب باشد، ولی اکثر خانوادهها بدون القای این برداشت که قرار است کلّ گذشته آنان مورد بررسی و احتمالاً انتقاد قرار گیرد نیز برای کنار آمدن با مشکلات کار زیادی پیش روی خود دارند. تشخیص بیماری اسکیزوفرنی در یک جوان اغلب سبب بروز احساس گناه و تقصیر و اضطراب شدید در خانواده میشود. والدین، اغلب خود را در بیماری فرزندشان مقصرمی دانند. البته، تعدادی از بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی در خانوادههای متشتت پرورش یافته اند ولی بخش بزرگی از آنان متعلق به خانوادههایی هستند که به نظر میرسد ازهمه چیزهایی که والدینی خوب میتوانند به فرزندشان عرضه کنند برخوردار بوده اند. اکثریت بزرگی از بیماران، فرزند والدین غیر اسکیزوفرنیک هستندوبیماری فقط یکی از اعضای خانواده ای را که از سایر جهات خانواده ای با ثبات به شمار میآید گرفتارمی كند. نسبت دادن رفتارهای جنایت آمیز و مشکلات شخصیتی به روابط خانوادگی مختل معقولتر است تا نسبت دادن اسکیزوفرنی.
بنابراین خانواده درمانی در اسکیزوفرنی باید در جهت قادرسازی منسوبین به کنار آمدن با تشخیص بیماری و کمک به آنها برای مقابله با مشکلات هدایت شود ـ مشکلات فراوانی که بی تردید با آنها مواجه خواهند بود. متهم کردن آنان به سبب سازی یا ایجاد بیماریی که هنوز علت آن شناخته نشده است عادلانه و انسانی نیست. مثلاًَ برخی از محققان شواهدی یافته اند که نشان میدهد اگر سطح هیجان ابراز شدة منسوبین به بیماران -که اندازه گیری آن بر میزان ابراز نظرات انتقادی، تخاصم، یا درگیری هیجانی مبتنی است- بالا باشد میزان عود بیشتر است. علت بالا بودن سطح ابراز هیجان را میتوان چنین توجیه کرد که چون کنار آمدن با بیماران دچار اختلال شدید برای نزدیکان رفته رفته دشوارتر میشود، سطح هیجان ابراز شده در آنان بالاتر میرود.
البته این نیز صحیح است که برخی از خانوادهها صبر و تحمل کمتری در قبال حضور بیمار از خود نشان میدهند و برای هر اشکالی که پیش میآید او را مقصر قلمداد میکنند ـ رویه ای که به آن «سپر بلا» میگویند. ولی این امر معمولاً بیانگر آن نیز هست که آنها هیچ گاه کمک لازم برای درک نشانههای بیمار و تحمّل آنها را دریافت نکرده اند. علاوه بر این، غالباً چرخة معیوبی شامل محافظت افراطی و وابستگی بین بیمار و مراقب وی ایجاد میشود. مثلاً، مادری که میبیند فرزندش توجهی به خود ندارد و درست غذا نمیخورد، خود را موظف میبیند که بیشتر،درحق او، مادری کندونگران ترازآن باشدکه برای فرزندی درهمین سن وسال ولی سالم میبود.
هدف از خانواده درمانی، در درجة اول، باید آن باشد که منسوبین را به رفتار هر چه عادی تر با بیمار قادر سازد. آنها باید بر نادرستی این عقیده واقف شوند، که صرف ابتلا به اسکیزوفرنی باعث نمی شود که فرد قدرت هرگونه تصمیم گیری برای خود را از دست بدهد یا نتواند به زندگی عادی باز گردد. علاوه بر آن، آنان را ترغیب کرد که هر انحراف جزیی و رفتاری را، الزاماً و بدون بررسی کلّ موقعیت، به بیماری نسبت ندهند.دوم آن که باید همکاری آنان را در زمینة درمان بیماری جلب نمود. نمی توان انتظار داشت که وقتی نزدیک ترین افراد به بیمار ادعا میکنند روش درمانی بی حاصل است، بیماردر ادامة آن مداومت نشان دهد. منسوبین را غالباً به این بهانه که «متخاصم» اند ندیده میگیرند چون آنان آزرده خاطر و ایرادگیرند.
این حالت آنان را باید واکنشی طبیعی و دفاعی در برابر شنیدن خبر تشخیص اسکیزوفرنی تلقّی کنیم ـ اکثر مردم عادی تا زمانی که با بیماری اسکیزوفرنی در یکی از اعضای خانواده یا دوستان روبرو نشده اند، اطلاعات چندانی دربارة آن ندارند. بنابراین به کمک قابل توجهی نیاز دارند تا بفهمند اسکیزوفرنی عارضه ای درمان پذیر است که از افسانة جاهلانه ای که پیرامون آن ساخته شده فاصلة بسیار دارد. سوم آنکه، منسوبین میتوانند نقشی حیاتی در توانبخشی بیمار ایفا کنند. برای کسی که از بیماری اسکیزوفرنی بهبود یافته، زندگی در تسهیلاتی که جامعه مهیا کرده بسیار مطلوب تر از باقی ماندن در نزد والدین است ـ زیرا این کار بخش لازمی از متکی شدن به خود برای اکثر افراد به شمار میآید. اما به هر حال، توجه و حمایت فعال خانواده اهمّیت حیاتی خود را برای پیشرفت بعدی بیمار حفظ خواهد کرد.
نظریه آسیب شناسی روانی
درمان گران سیستمی بارها مشاهده کرده اند که کاهش آسیب روانی در یک عضو خانواده معمولا با افزایش نشانهها در عضو دیگر همراه است. آسیب روانی اصولاً یک مشكل درون فردی در یک عضو خانواده نیست بلكه یک فرایند تعاملی بین اعضای خانواده است. آسیب روانی مانند یک مکانیزم تعادل حیاتی عمل میکند که به خانوادهها کمک میکند تا تعادل درونی خود را برای عملكرد خانواده حفظ کنند. وقتی خانواده ای تهدید میشود، میتواند از طریق رفتارهای شگفت انگیز، روان پریش یا رفتارهای بیمار گون دیگر، به سوی تعادل پیش میرود وضعیت یك خانواده ممكن است طوری باشد كه پدر و مادر به ندرت دعوا كنند. اما وقتی كه دعوا میكنند، اگر خشونت آنها از كنترل خارج شود، فرزند آنها میتواند با نشانههای بیماری، نگرانی خود را برساند هنگامی كه خانواده با این بیمار معلوم هم دردی میكند و نگران او میشود، این نشانهها وظیفه پسخوراند منفی را برعهده دارند كه موجب توقف خصومتها میشود. بیمار كسی نیست كه نشانههای بیماری را برای كمك به نجات سیستم پرورش داده است، بلكه كل سیستم بیمار است.
زمانی كه مقررات برقراری رابطه مبهم میشود،عملكرد خانواده به هم میریزد. مقررات روابط، ساختار با ثباتی را برای عملكرد خانواده تأمین میكند. اگر این مقررات گنگ شوند، كل سیستم خانواده به هم میریزد و نشانهها برای برگرداندن نظم خانواده، پدیدار میشوند.اگر این مقررات روشن باشند، نظیر این كه اعضای خانواده نباید با خشونت رابطه برقرار كنند، پس جر و بحث بین پدر ومادر، لزوماً عملكرد خانواده را تهدید نخواهد كرد و كودك برای كنترل كردن تهدید خشونت، مجبور نخواهد شد نشانههای بیماری را پرورش دهد.مقررات برقراری رابطه در خانواده را، از طریق الگوی ارتباطی خانواده، به خوبی میتوان تشخیص داد. چه كسی با چه كسی ارتباط برقرار میكند، این ارتباط را چگونه بر قرار میكند و الگوی ارتباطی كه در آن خانواده شكل میگیرد به چه صورت توصیف میشود. برای مثال، اغلب خانواده این مقررات روشن را دارند كه وقتی پدر و مادر با عصبانیت با هم رابطه بر قرار میكنند، فرزندان نباید در آن دخالت كنند. زیر سیستم همسر، مرزها یا مقررات روشنی دارد كه به فرزندان اجازه نمیدهد جزئی از جر و بحثهای خصوصی باشند. چنانچه الگوهای ارتباط در خانواده گنگ باشد مقررات مبهم تر میشوند و آسیب روانی احتمالاً ایجاد خواهد شد. ارتباط متعارض، یكی از مشكلسازترین الگوهای ارتباطی هستند، زیرا دو پیام ناسازگارو مغایر را در بر دارند .
نظریههای عمومی سیستمها
این نظریه در سال 1940 توسط زیست شناسی به نام لودیگ فون برتالانفی، مطرح شد. او بیان داشت، یک الگوی نظری جامع برای تمام نظام زنده و تمام علوم رفتاری کاربرد دارد. وی نظامهای موجود زنده را فعال و باز میداند که همۀ آنها را عبارت از ورود و خروج اطلاعات میداند و این موجودات همگی به سوی نظام بالاتر و کاملتر در حرکتند وی دانش فرمانش را مورد انتقاد قرار میدهد، چون فکر میکند که خیلی ماشینی است. وی گوید برای درک نحوۀ کار یک چیز باید به برسی علمی الگوی مبادلات مولفههای آن پرداخت نه صرفا به بررسی مشارکت مستقل افراد آن. او اظهار داشت، موجودات زنده حالت هم پایانی، دارند یعنی توانایی رسیدن به اهداف را دارند. هم پایانی یعنی حالت پایانی توسط آغازین تعین نمی شود بلکه در اثرتعامل پویا در نظام باز که فرد به دنبال کسب حالت ثبات است، محقق میشود. اوگفت موجودات زنده توانایی خود جوش دارند دراینجا اجزاء دارای اهمیت کمتر ازروابط متقابل است. الف که علت ب است ب هم میتواند علت الف باشد علت حلقویت. جی. جی. میلر، تمام نظامهای زنده را زیر مجموعه ای ویژه ای از نظام باز میدانند، برطبق طرح جامعی او تمام نظامهای زنده و اجتماعی را هفت سطح از ساده به پیچیده میداند: یاختهها، اندامها ؛ متشکل از یاخته، جانداران، گروها ؛مثل خانواده، سازمانها ؛مثل دانشگاه، جوامع یا ملل و فراملتی .
پدیده آیی اسکیزوفرنی
در دیدگاه سیستمی در مفاهیمی چون بیمار یا سالم امری بی ارتباط است و بیماری معلوم دلیل بر آن دارد که نظام دچار بد کارکردی است و در اینجا تاکید برعلت چندگانه در سطوح مختلف است و بر زمان حال تاکید میشود نه گذشته. دمانگرانی مثل بوون، مینوچین، ستیر، ویتاکر، هی لی و سلوینی پالاتزولی ازجمله درمانگران نظامی و سیستمی هستند. لیدز و لیدز،از جمله افرادی بود که وپژگی مادران و روابط-مادر-فرزند در زمینۀ اسکیزوفرنی را مورد پژوهش قرارداد و او دریافت که بین مادر-فرزند آشفتگی و نابسندگی شدید وجود دارد. فرام-رایشمن،اصلاح مادر اسکزوفرن ساز را ابداع کرد و مادران سلطه گر، سرد و بی روح، طردکننده، تملک طلب، گناه آفرین و درکنار پدری فعل پذیر، گسسته، وبی خاصیت باعث سردرگمی واسکیزوفرنی فرزند میشوند. هرچند رایشمن به درون روانی فرد بیمار اعتقاد داشت و برای درمان به خانواده کاری نداشت و تنها کاری میکرد فرد بیمار را ازدست مضر و زیان بار خانواده نجات دهد. او بین فرزند پسر و مادر آسیب زا و پدر بی کفایت رابطۀ علی خطی میدید.
بعدها دیدگاه سیستی در اسکزوفرنی ایجاد شد. درسال1950 گری گوری بتسون ،در کالیفرنیا ولیدز در ییل و موری بوون به پژوهشهای درزمینه خانواده و عامل اسکیزوفرنی پرداختند و هلی به بررسی الگوی پیام رسانی پرداخت و آنچه جای تعجب بود پیامهایی متناقصی بود که افراد اسکیزوفرنی میفرستادند. بعدها در بنیاد میسی آنها دان جکسون را برای پژوهش در این زمینه به خود افزودند. اینان به الگوی پیام رسانی آسیب زا در خانواده و اسکیزوفرنی پرداختند. بیتسون، جکسون مقاله ای را درسال1956 تحت عنوان مفهوم بن بست دوسویه، برای تبیین ظهور اسکیزوفرنی در خانواده ارایه کردند. آنان گویید که بن بست دوسویه شش ویژگی دارد که شامل: دو یا چند نفر در یک ارتباط مهم مشارکت دارند. این رابطه پدیده جاری است و تجربههای مذکور تکرار میشود. یک حکم منفی صادر میشود: فلان کار را نکن و گرنه تو را تنبیه میکنم. حکم ثانوی با حکم قبلی مغایرت دارد و در سطح انتزاعی تر صادر میشود. این حکم به صورت علایم غیرکلامی میتواند باشد.
سومین حکم موجب جلوگیری از فرار فرد از موقعیت میشود و فرد مجبور است در موقعیت بماند. وقتی که گیرنده پیام یادگرفت که موقعیتها را به صورت دوسویه تصور کند، دیگر نیازی به اجرای احکام نیست و هریک از این زنجیرۀ توالی ایجاد خشم، غضب و وحشت و زدگی میکند. به طور عینی تر در بن بست مضاعف یک فرد (کودک) دایماً پیامهای متناقضی را از یک شخص(بزرگسال) دریافت میکند، همان شخصی که با او ارتباط دایمی دارد. مقالۀ بن بست مضاعف درتاریخ خانواده درمانی شاخص بسیار مهم به حساب میآید. جمله معروف «لعنت برتو اگر این کار را بکنی» و «نفرین بر تو اگر این کار را نکنی» یا حکم بر من غلبه کن دوسطح دارد امری و پذیرفتن غلبه. روانکاوان تثبیت دهانی و واپسروی به آن مرحله در اوایل نوجوانی را عامل اسکیزوفرنی به شمار میرود. بعداً این پژوهشگران اسکیزوفرنی را «بیماری کاستی» از طرف خانواده در زمینه عدم برآورد نیازهای پایه شخصیت میدانند. عدم برآورد نیازهای درونی و رشد شخصیت فرد در زندگی در اثر عدم توجه و محبت مادر و تعارض زناشویی فرد قادر نخواهد بود در بزرگسالی با زندگی کنار بیایید، بنابر این لیدز بیان میدارد این پویایهای روانی والدین موجب و بانی اسکزوفرنی است نه نظام خانواده.
لیدز دو الگوی ناسازگار زناشویی را موجب رفتار اسکیزوفرن میشود: دودستگی زناشویی، یعنی هر والدینی به کارخود مشغول هستند و نقش رضایت بخش و همساز با همسر ندارند و هریک ارزش دیگری را نزد فرزند میکاهد و درزمینه محبت و همحسی و وفاداری و بادیگری در ستیزند. پدر منزوی و تهدید به طلاق در این خانواده بسیار زیاد است. عدم تقارن زناشویی، در اینجا تداوم زناشویی مورد تهدید نیست، بلکه الگوی ویرانگر به صورت دوجانبه وجود دارد. آشفتگی روانی در افراد و ضعیف بودن طرف مقابل در این خانواده دیده میشود. پذیرش این امر که خانواده عادی و بهنجار است، موجب تحریف و انکار واقعیت میشود و درآن خانواده مادر سلطه جو واز لحاظ عاطفی آشفته است و به نیاز دیگران بی تفاوت است و در زندگی شدید فرزندان دخالت دارد و پدر قادر به سرمشق پدرانه و دخالت در شیوۀ فرزند پروری ندارد. جالب است بدانیم خانواده دودستگی درحکم پیشایند دختران اسکیزوفرن ساز هستند و خانواده عدم تقارون پسران اسکیزوفرن ساز هستند. هریک میخواهند دختر را به سوی بکشانند و اختلاف پدر و مادر و پدر موجب نفی هویت زن میشود از طرفی در پی کسب توجه دختر است این موجب سردرگمی دختر و اسکیزوفرنی میشود.
لیدز ابتدا دیدگاه فردی داشت، سپس رویکرد جمعی را در مورد اسکیزوفرنی به کار برد. درسال 1950 موری بوون، به بررسی واحد خانواده اسکیزوفرنی پرداخت. او به شناسایی تعامل زیستی مادر و فرزند علاقه خاصی داشت. بوون نام دو دستگی والدبن لیدز را طلاق عاطفی نامید و ویژگی طلاق عاطفی عبارت است از نوسانات بین دورههای نزدیکی مفرط و دوری مفرط این رابطه به قصد دوری از اضطراب در فاصله عاطفی مناسب میان دو والد ثابت میماند. آنان جهت صلح و آشتی به هر قیمتی به توافق میرسند و یکی از حوزۀ مورد تعارض درپرورش کودک است. بوون اعتقاد دارد که اسکزوفرنی قبل از ظهور در فرد دست کم در سه نسل تداوم یافته است. یعنی والدین با والدین خود در تعارض بودند و با فرزندان هم در تعارض هستند. وین،برای توصیف نحوه یکتا بودن و دوری و فاصلۀ زیربنایی اعضاء خانواده اصطلاح دوجانبگی یا مشارکت کاذب را ارایه داد در این حالت روابط ظاهراً از نوع متقابل، گشودگی و توام با فهم و درک هستند، بدون آنکه در حقیقت چنین چیزی وجود داشته باشد. دوجانبگی کاذب حرکتی است مشترک برای حفظ تمامی اعضاء خانواده در برابر احساس فراگیری بی معنایی و پوچی.
عضو معلوم به دیگران این فرصت میدهد تا این تصور واهی در خود ایجاد کنند که خودشان افرادی بهنجار هستند، تا خود را تداوم ببخشند. به نظر وین و همکاران، بیمار در مرحلۀ قبل از بروز علایم اسکزوفرنی، نسبت به توانایی خود یرای درک معنایی تجارب شخصی و خارج از خانواده دچار تردید میشود و در عوض ترجیح میدهد، به نظام آشنا و خودکفایی خانواده و مرزهای بسته لیکن امن آن باز گردد. وین به این مقاومت در برابر عوامل نافذ بیرونی اصطلاح «حصار پلاستیکی» گوید یعنی یک موقعیت قابل تغییر که در آن مرزهای خاص خانوادگی میتواند، عوض شود به صورتی که انگار از پلاستیک ساخته شده است که امکان ورود اطلاعات میدهد اما برای بیرون انداختن اطلاعات نامعقول خود انگار به شیوۀ غیر قابل پیش بین اما ارادی درب خود را میبندد و خانواده در برابر تهدید بیرون دایماً قواعد خود را عوض میکند. در سال 1957 عده ای از پژوهشگران عرصه خانواده و بیماری اسکیزوفرنی در «انجمن پیشگیری آمریکا» باهم دیدار کردند وآراء خود را به شکل کتاب خانواده درمانی گسترده که حاوی آراء 15 صاحبنظر در مورد بیماری اسکیزوفرنی و خانواده بود منتشر شد.
منبع
عباسلو،طاهره(1394)، اثربخشی راهبردهای مقابله ای برفشار روانی در مراقبین بیماران اسکیزوفرنی و دو قطبی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید