بررسی نظریه های مرتبط با تصویر ذهنی از خدا
نظریه دلبستگی و تصویر ذهنی از خدا
تصویر ذهنی از خدا با کارهای رایزتو شروع شد که دنباله گیر کارهای فروید در مورد رابطه ی موضوعی بود. در پژوهشهای خود رایزتو ارتباط بین تصویر ذهنی از والدین و تصویر ذهنی از خدا را در ارتباط با همدیگر می دانست. داشتن دلبستگی ایمن و پنداشتن والدین به عنوان موضوع در دسترس و کمک کننده بعدا در زندگی بزرگ سالی در برداشت آنان از خدا تاثیر میگذارد. مطالعات متعددی ارتباط بین دلبستگی و ارتباط با والدین را با کیفیت تصویر ذهنی از خدا مورد بررسی قرار داده اند و به این نتیجه رسیده اند که بین کیفیت دلبستگی کودک با والدین و تصویر ذهنی از خدا ارتباط وجود دارد. تیزدل و همکاران و هافمن، جونز، ویلیامز و دیلارد به نقل از غباری و حدادی کوهسار .
نظریه ی دلبستگی جان بالبی به چگونگی ادراک افراد از معنویت و نحوه ارتباط آن با تصویر ذهنی افراد از خدا، اشاره می کند. فرض اساسی نظریه دلبستگی این است که وقتی شکلی از دلبستگی که متضمن در دسترس بودن و کمک کننده بودن (مادر) است، در فرد ادراک شود موجب این می شود که فرد یقینا در محیط عملکرد کارآمدی نشان دهد. برعکس زمانی که شکل دلبستگی ادراک شده، متضمن در دسترس نبودن یا بی علاقگی یا دمدمی مزاجی (مادر)، باشد فرد دچار بی اعتمادی و تردید می شود .
تیزدل و همکاران همبستگی معنا داری را بین پذیرش خود، پذیرش دیگران و داشتن تصویر ذهنی پذیرنده از خدا پیدا نموده اند. علاوه بر این همدلی و توانمندی مراقبت از دیگران با نوع تصویر ذهنی افراد از خدا و تجربیات مذهبی شان در ارتباط بوده است. تجربیات ناخوش آیند دوران اولیه زندگی مثل سو استفاده های جنسی و فیزیکی با تصویر ذهنی منفی از خدا توام بوده است. احساس تنهایی نیز در افرادی که تصویر ذهنی منفی از خدا دارند بیشتر است. رابطه ایمن داشتن با خدا و مذهبی بودن و باور به خداوند در دسترس و اجابت کننده ی دعا باعث می شود که احساس تنهایی در افراد کاهش پیدا کند. افرادی که خداوند را پذیرنده، خیر خواه و حاضر می دانند کمتر احساس تنهایی می کنند. کرکپاتریک و شیوردر پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که دلبستگی ایمن و داشتن تصویر ذهنی مثبت از خداوند، با رضایت بالا از زندگی، کاهش سطح اضطراب و افسردگی افراد و کاهش بیماریهای فیزیکی توام بوده است. تصویر ذهنی افراد از خداوند می تواند با ویژگیهای سلامت روانی آنها در ارتباط باشد.فردی که خداوند را عصبانی تصور کند و آمادگی داشته باشد که گناهان بندگان را به رخشان کشیده و آنان را عذاب دهد، ممکن است شاخصهای منفی سلامت روانی از قبیل اضطراب و افسردگی را از خود نشان دهد. بر عکس فردی که خداوند را مهربان و دوست دارنده، که همیشه مواظب بندگان خود است تصور کند، کمتر دچار اضطراب و افسردگی می گردد.
داشتن تصویر ذهنی تنبیه کننده از خداوند مانع ایجاد رابطه صمیمی با خدا می شود و همین امر به صورت سیکل معیوب داشتن تصویر ذهنی درست از خداوند را خدشه دار می کند. به نظر میرسد برخی از افراد در ایجاد رابطه با خدا مشکل دارند. چون نتوانسته اند بر تصویر ذهنی تداعی شده در مورد خدا که حاصل تربیت دوران کودکی آنان است غلبه پیدا کنند. این امر باعث می شود که نتوانند به خدا اعتماد نموده و با او رابطه صمیمی برقرار کنند. و به علاوه هنگامیکه افراد گناه میکنند و توبه نمی کنند و یا فکر می کنند که خداوند آنان را نمی بخشد ارتباط آنان با خدا دچار اختلال می گردد. گناه باعث می شود که ارتباط افراد با خدا دچار مشکل شود چون موجب تصویر ذهنی منفی از خود می گردد و موجب می شود که فرد فکر کند که خدا او را دوست ندارد.
پژوهشهای زیادی به بارز بودن رابطه بین سبکهای دلبستگی افراد با تصویر ذهنی از خدا پرداخته اند. برای مثال مقیاس دلبستگی به خدا توسط کرکپاتریک و شیورایجاد شد. در این پژوهش مشخص شد که پارادایم هایی که عموما مثبت و هماهنگ با سبکهای دلبستگی ایمن هستند، متغیرهای سلامت روان تلقی می شوند. از سوی دیگر پارادایم های هماهنگ با سبکهای دلبستگی نا ایمن اجتماعی و نا ایمن دو سوگرا- اجتنابی با عدم سلامت روان همسو می باشند
ادراک خدا و تصویر ذهنی از خدا به عنوان سازه های فرهنگ وابسته
سازه تصویر ذهنی از خدا پارادایمی است که مفاهیم روان شناختی و الهیات را با یکدیگر مرتبط می سازد. تعامل این دو حوزه از همان ابتدا آبستن مشکلات و تعارضات مختلفی بوده است. سازه ی روان شناختی تصویر ذهنی از خدا برای اولین بار توسط آناماریا رایزتوو بر اساس مفهوم فرویدی دین و خدا پایه گذاری شد.پژوهشگران دیگری تلاش نمودند تا ایده رایزتو را در بافت یهودیت و نظریه ی روابط موضوعی بسط دهد. در رویکرد روان تحلیل گری، تصویر ذهنی از خدا یک تجربه ی عاطفی فرد از مفهوم خدا تلقی می شود. به بیان دیگر می توان گفت که تجربه های عاطفی فرد با نحوه تلقی فرد از خدا ارتباط پیدا می کند.
اساسا سازه ادراک خدا به درک شناختی یا فهم الهییاتی فرد از خداوند بر می گردد. شکل گیری این دو مفهوم (ادراک خدا و تصویر ذهنی از خدا) به طور همزمان در دو فرآیند روان شناختی و بین فردی متفاوت رخ می دهد. به عبارت دیگر مفهومی که فرد از خدا می سازد و تصویر ذهنی ای که او از خداوند دارد ممکن است کاملا متفاوت باشد. به نحوی که منجر به ایجاد اضطراب، احساس گناه و خشم در فرد گردد. شکل گیری و توسعه ادراک خدا هر چند بالقوه یک مفهوم پیچیده است اما توسعه ی ادراک خدا با سهولت بیشتری صورت پذیرفته است. ادراک خدا نیز مانند فهم شناختی ما از خداوند تا حد زیادی متاثر از یادگیری ها و آموزه هایی است که پیرامون ادراک خداوند کسب می کنیم. اما دشواری و پیچیدگی بحث از زمانی آغاز می شود که بین آنچه به ما آموخته شده است و آنچه که شخصا یادگرفته ایم نوعی ناهماهنگی درونی پیدا می شود. این تمایز زمانی ایجاد می شود که به فرد یاد داده می شود و به او مطالبی در خصوص خدا گفته می شود که باید در مورد خدا به آن ها باور پیدا کند، این در حالی است که آن چیزی که فرد شخصا درباره ی خداوند یاد می گیرد از طریق درک شخصی و معنای تجربه ای، برای او حاصل می شود .در تجربه ی عاطفی یک فرد از خداوند، محتوای تصویر ذهنی فرد از خدا در وهله ی اول مبتنی بر عواطف و هیجانات او است. این عواطف و هیجانات به مثابه ی یک فرآیند ناهشیار در فرد دست نخورده باقی می ماند، یعنی اینکه یک فرد ممکن است تا حد زیادی از تصویر ذهنی خودش از خداوند ناآگاه باشد. در اولین دسته از نظریات روان تحلیلگری و روابط موضوعی، تصویر ذهنی از خدا از دل رابطه ی کودک با والدین یا مراقب اولیه اش شکل می گیرد.
بر اساس نظریه ی رایزتو کودک الگوهای متفاوتی از مادر یا پدر را به عنوان الگوی والد اولیه تجربه می کند. نظریه های معاصر کوشیده اند تا درک ما از عوامل تاثیر گذار بر شکل گیری تصویر ذهنی از خدا را گسترده تر سازند. امروزه اینگونه اندیشیده می شود که نه تنها روابط اولیه ی کودک با والد بلکه سایر روابط و تجربه های ما نیز برچگونگی شکل گیری تصور ذهنی از خدا تاثیر می گذارند.
بنابراین می توان گفت شکل گیری تصویر ذهنی از خدا از تجربه های فرهنگی افراد نیز تاثیر می پذیرد. ادراک خدا بر جسته ترین عاملی است که در افکار هشیارانه ی ما جاری است. زمانی که از یک فرد درباره خدا پرسیده می شود، آن فرد به احتمال زیاد از ادراک ذهنی اش از خدا صحبت می کند و یا از چیزی صحبت می کند که به آن باور دارد.با نگاه به سازه های ادراک خدا و تصویر ذهنی از خدا می توانیم درک پیچیده ای از شکل گیری ادراک خدا را تجربه کنیم. در حالی که تمامی این سازه ها می کوشند تا یک وجود یا تجربه ی متعالی را برای ما ادراک پذیر نمایند اما هیچ یک از این مفاهیم لزوما از وجودواقعی خداوند صحبت نمی کنند. از منظر معنویت می توان گفت که این مفاهیم درک درست ما از خداوند را دچار تحریف می سازد.
به لحاظ تحولی می توان استدال کرد که تصویر ذهنی از خدا و ادراک خدا هر دو تا حد زیادی مستقلا شکل گرفته و توسعه پیدا کرده اند. با این وجود نوع نگاه به این سازه ها بیش از حد ساده انگارانه می نماید. فرآیندهای شناختی و هیجانی و هشیار و ناهشیار، دارای تاثیرات مستقیم و غیر مستقیمی بر یکدیگر هستند. این فرآیندها تا حد زیادی از سطوح پردازش متفاوتی منشا می گیرند. این مطلب به معنای آن است که اگرچه سازه های ادراک خدا و تصویر ذهنی از خدا تا حد زیادی مستقل از یکدیگر هستند، اما این دو سازه کاملا جدا از یکدیگر نیستند.
منبع
احمدی ،ناصر(1390) ،بررسی رابطه بین تصویر ذهنی از خدا و خودشکوفایی بااظطراب مرگ در دانشجویان دانشگاه تهران ،پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی ، دانشگاه علامه طباطبایی
ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید