بررسی ديدگاه‌های نئوكلبرگی در استدلال اخلاقی

تئوري قلمرويي: تمايز اخلاق و عرف

در اوايل دهه 1970م، بررسي‌هاي طولي گروه تحقيقاتي كلبرگ، بي‏نظمي‏هايي را در توالي مراحل نشان دادند. محققاني كه به چارچوب كلبرگ متعهد بودند، تلاش كردند تا اين بي‌نظمي‌ها را از طريق تعديل در توصيف مراحل توجيه كنند، اما ساير نظريه‌پردازان دريافتند كه اقدام گسترده براي حل داده‌هاي خلاف قاعده، مستلزم تعديل‌هاي اساسي در خود تئوري است. يكي از ثمربخش‌ترين خطوط تحقيقاتي، تئوري قلمرويي اليوت توريل و همكارانش بوده است.

در تئوري قلمرويي، ميان برداشت‌هاي در حال رشد كودك از اخلاق و حوزه‏هاي ديگر دانش اجتماعي، مثل عرف اجتماعي، تمايز گذارده مي‌شود. بر اساس تئوري قلمرويي، برداشت‌هاي كودك از اخلاق و عرف اجتماعي، از تلاش‏هاي كودك براي توجيه تجارب اجتماعي متفاوت مرتبط با اين دو دسته رويداد اجتماعي، ناشي مي‌شود. اعمال در قلمرو اخلاق، مثل آسيب رساندن غيرموجه به يك فرد، بر بهزيستي ديگران آثار ذاتي دارند. اين آثار ذاتي، صرف‌نظر از ماهيت قوانين اجتماعي اتفاق مي‌افتد، از اين‌رو، به همين دليل، ويژگي‌هاي اصلي شناخت اخلاقي بر ملاحظه آثاري كه اعمال بر بهزيستي افراد دارند، متمركز است. اخلاق بر اساس مفاهيم آسيب، سعادت، و انصاف سازمان مي‌يابد.

در مقابل، اعمالي كه موضوعات عرف اجتماعي هستند، هيچ پيامد بين‌فردي ذاتي ندارند. براي مثال، هيچ امر ذاتي در مورد شيوه مخاطب قرار دادن استاد دانشگاه، وجود ندارد. آنچه شكلي از خطاب را بهتر از شكل ديگر مي‌كند، وجود قوانين مورد توافق اجتماعي است. اين عرف‌ها سليقه‌اي هستند؛ به اين معنا كه هيچ جايگاه ذاتي ندارند، لكن براي عملكرد مناسب هر گروه اجتماعي اهميت دارند. عرف‌ها از طـريق شيوه‌هاي مورد توافق و قابل پيش‌بيني، راه‌هايي را براي هماهنگ‌ساختن مبادله‌هاي اجتماعي اعضاي گروه، فراهم مي‌كنند. مفاهيم عرفي بر اساس درك كودك از نظام اجتماعي ساخته مي‌شوند. تحقيقات بيست سال گذشته، اين تمايزهاي فرضي را تأييد كرده‌اند. اين بررسي‌ها مصاحبه با كودكان، نوجوانان و بزرگسالان؛ مشاهده تعاملات كودك ـ كودك و بزرگسال ـ كودك؛ بررسي‌هاي بين‌فرهنگي؛ بررسي‌هاي طولي براي وارسي تغييرات چگونگي تحول تفكر كودكان را دربر مي‌گيرد.

اخلاق و عرف، چارچوب‌هاي تحولي، متمايز و موازي هستند، نه يك الگوي واحد، آن‌گونه كه كلبرگ تصور مي‌كرد. اما از آنجا كه تمام رويدادهاي اجتماعي، از جمله رويدادهاي اخلاقي، در بافت جامعـه وسيع‌تـر اتفـاق مي‌افتند، استدلال يك شخص درباره عمل درست، در هر موقعيت اجتماعي خاص، مستلزم آن است كه اشخاص ادراك‌هاي خود را از چارچوب‌هاي متعدد اجتماعي‌شناختي كسب كنند يا چارچوب‌هاي اجتماعي‌شناختي مختلف را هماهنگ نمايند. براي مثال، اينكه مردم براي تهيه بليط تئاتر صف بكشند، عمدتاً مسئله‌اي عرف اجتماعي است. هر كسي كه خارج از اروپاي شمالي يا امريكاي شمالي سفر كرده باشد، مي‌تواند اين حقيقت را تأييد كند كه صف كشيدن در فرهنگ‌هاي مختلف، هنجار اجتماعي مشتركي نيست. براي مثال، در ايالات متحده يا انگلستان، صف كشيدن شيوه عرفي براي رعايت نوبت است. در عين حال، رعايت نوبت يك پيامد اخلاقي است؛ و سازوكاري براي استفاده مشترك، يعني يكي از ابعاد عدالت توزيعي. به هم زدن صف در بافت امريكا و بريتانيا بيش از نقض يك عرف است. اين كار، نقض قواعدي است كه افـراد براي حفظ عدالت تدويـن كرده‌اند.

بر اساس بينش‌هاي توريل، آنچه تئوري كلبرگ سعي مي‌كند تا در يك چارچوب تحولي واحد تبيين كند، در حقيقت، مجموعه‌اي از تلاش‌هاي مرتبط با سن است كه افراد در سطوح مختلف تحول و براي هماهنگ ساختن ادراكات اجتماعي هنجاري خود در چندين قلمرو مختلف انجام مي‌دهند. بنابراين، بر اساس تئوري تحولي، ناهماهنگي‌هاي زيادي در قضاوت افراد در بافت‌هاي مختلف وجود دارد.كارهاي فعلي در چارچوب تئوري قلمرويي، درصدد كاوش چگونگي ارتباط برداشت‌هاي كودك از قواعد اخلاقي و عرفي، با ادراك رو به رشد آنها از حقوق و امور شخصي، است. اين تحقيقات، بررسي مي‌كند كه كودكان چگونه برداشت‏هاي خود را از مفهوم استقلال و ارتباط آن با نظم اجتماعي، شكل مي‌دهند. اين تلاش‌ها به تحقيقات ثمربخشي در مورد تعارض نوجوانان ـ والدين، به همراه تلويحات مهمي براي نقش والدين در رشد سالم جوانان، منجر شده است.

كارول گيليگان و اخلاق مراقبت

يكي از انتقادات اساسي به كلبرگ از ناحيه كارول گيليگاندر كتاب مشهورش يك صداي متفاوت: تئوري روان‌شناختي و رشد زنان(1982) مطرح شد. بنا بر نظر وي، تئوري‌هاي كلبرگ، سوگيري عليه زنان دارد، چرا كه تنها نمونه‌هاي مذكر در تحقيقات وي شركت كرده‌اند. گيليگان با توجه به تجربه‌هاي زنان اظهار داشت كه در زنان اخلاق مراقبت به جاي اخلاق عدالت و حقوق كلبرگ تسلط دارد. از نظر او اخلاق مراقبت و مسئوليت بر پايه سياست عدم خشونت قرار دارد، در حالي كه اخلاق عدالت و حقوق بر برابري مبتني است. با يك نگاه متفاوت مي‌توان گفت كه اين دو گونه اخلاق، دو حكم متفاوت ارائه مي‌كنند؛ حكم به نفي رفتار ناعادلانه (عدالت) و حكم به نفي بي‏اعتنايي به افراد نيازمند. او اين دو اخلاق را متمايز و به صورت بالقوه، مرتبط در نظر مي‌گيرد.گيليگان در كارهاي اوليه خود تأكيد كرد كه تفاوت‌هاي جنسيتي با اين دو جهت‌گيري مرتبط است. اخلاق مراقبت بر ارتباط تأكيد داشته و احتمالاً به ميزان بيشتري در دختران ظاهر مي‌شود كه شكل‌گيري هويت آنها مرهون روابط اوليه با مادر است. از سوي ديگر، اخلاق عدالت، در بافت هماهنگ‌ساختن تعاملات افراد مستقل ظاهر مي‌شود. جهت‏گيري اخلاقي مبتني بر عدالت در ميان پسران شايع‌تر است، زيرا روابط دلبستگي آنها با مادر، و شكل‌گيري هويت مردانه بعدي آنها ايجاب مي‌كند كه پسران از روابط اوليه خود جدا شده و از مادر فاصله بگيرند. براي پسران، اين جدايي، آگاهي آنها از تفاوت در روابط قدرت بين خود و بزرگسالان را تشديد كرده و بدين ترتيب، موجب دلمشغولي درباره نابرابري مي‌شود. اما دختران، به سبب دلبستگي پيوسته خود به مادران آگاهي چنداني در خصوص اين نابرابري‌ها كسب نمي‌كنند، از اين‌رو، دلمشغولي كمتري به عدالت دارند. تحقيقات نشان داده‌اند، كه استدلال اخلاق از خطوط جنسيتي متمايزي كه گيليگان در ابتدا گزارش كرده بود، تبعيت نمي‌‌كنند. شواهد فراواني نشان مي‌دهند كه هر دو جنس مذكر و مؤنث بر اساس عدالت و مراقبت، استدلال مي‌كنند. در حالي كه بحث از تفاوت‏هاي جنسيتي هنوز حل نشده، كارهاي گيليگان در آگاهي فزاينده از اينكه مراقبت، مؤلفه اساسي استدلال اخلاقي، است نقش اساسي داشته است.

منبع:

مرادی، مزربان(1395)، تاثیر آموزش به شیوه چند رسانه ای بر میزان رشد استدلال اخلاقی و هوش اجتماعی  درس مطالعات اجتماعی در میان دانش آموزان پایه ششم ابتدایی شهرستان سرپل ذهاب در سال تحصیلی 95-1394، پایان نامه کارشناسی ارشد تکنولوژی آموزشی، دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه.

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0