بررسی خود

شناخت انسان

به راستى انسان کیست؟ و چه کسى را مى‏توان انسان نامید؟ آیا آفریده‏اى با این همه گوناگونى و دگرگونى را مى‏توان تعریف کرد؟ آیا انسان فطرت و سرشت ثابت و از پیش تعیین شده‏اى دارد؟در پاسخ به این سوال‏ها ثَبات و تعریف پذیرى طبیعت و ماهیت انسان اهمیت دو چندانى پیدا می‏کند، زیرا گلوگاه و گردنه اصلى در میان پرسش‏‏هاى به میان آمده به شمار مى‏آید. در این باره پاره‏اى از اومانیست‏هاى دوره رُنسانس به روشنى ابراز مى‏داشتند: انسان هیچ طبیعت و فطرت ثابت و ویژه‏اى ندارد. این گفته برابر همان نظریه اگزیستانسیالیست‏ها در قرن بیستم است که مى‏گویند: همه موجودات ماهیت دارند اما انسان ماهیت ندارد. انسان وجود دارد و وجود او مقدم بر ماهیت اوست. معناى ساده این سخن این است که تمام آفریدگان هویت و سرشت تعریف شده و ثابتى دارند و تنها انسان است که هیچ ماهیت روشنى ندارد.

در چشم‏انداز تاریخ تمدن بشری نیز، موضوع شناخت انسان و ابعاد مربوط به او همیشه به عنوان سوالی اساسی مطرح بوده و از دوران یونان باستان، سقراط حکیم با گفته معروف “خود را بشناس، زیرا زندگی آزمون نشده ارزش زیستن ندارد”؛ در مقابل سوفسطاییان که شناخت واقعیت را ممکن نمی‏دانستند، با روشی معتدل و بیانی استوار و مطمئن، انسانها را به تامل در نفس خویشتن دعوت می‏کرد تا در درون خود گوهر الهی را کشف کنند، و از نو آن عقل ربانی که جهان را روشن ساخته است را نیز، در ضمیر خویش نیز مشاهده کنند .یکی از بحث برانگیز‏ترین سازه‏هایی که پیرامون شناخت انسان توصیف شده است، شخصیت می‏‏باشد.

شخصیت

در روان‌شناسی، شخصیت این گونه، تعریف می‏‏‏‌شود: “شخصیت مجموعه تفکیک‏ناپذیر آن خصایص بدنی و نفسانی است که شناخته دوستان نزدیک شخص یا به عبارت دیگر، آن نقاب یا ماسکی است که فرد برای سازش با محیط، که در حقیقت نوعی بازیگری در صحنه زندگی است، به چهره خود نهاده است”.اولین نظریه‏ای که به لحاظ تاریخی شخصیت را ساختاربندی کرده است، نظریه روان‏کاوی فروید می‏باشد.

نظام شخصیت از دیدگاه فروید

فروید در سال 1923 با تعریف مفاهیم نهاد، من و فرامن که به جنبه‏‏‏های مختلف کنش فرد اطلاق می‏‏‏‏شود، الگوی سازمان یافته‏ای از نظریه روان‏کاوی به وجود آورد. در واقع‏ این مفاهیم اولین کار‏‏های بزرگ نظریه‏ای فروید بودند. این مفاهیم یک توصیف از ذهن و کارکرد‏‏های آن را ارایه می‏‏‏‏کند که در اولین نگاه تازه و انقلابی به نظر می‏‏‏‏رسند و تمام نوشته‏‏‏های روان‏تحلیل‏گران از آن تاریخ به بعد، حداقل از نظر واژه‏شناسی به آنها‏ اشاره دارد.

با تعریف فروید نهاد سیستم ابتدایی شخصیت است و هنگام تولد شخص سراپا نهاد است. نهاد منبع اصلی انرژی و جایگاه غرایز است. نهاد بی نظم و کور، پرتوقع و مضر است. نهاد که طبق اصل لذت عمل می‏کند، (اصلی که هدف آن کاستن از تنش، اجتناب از درد و کسب لذت است)، غیر منطقی و غیر اخلاقی است و برای ارضاء نیاز‏‏های غریزی برانگیخته می‏‏‏‏شود. نهاد فکر نمی‏کند بلکه فقط “می‏‏‏‏خواهد” یا “عمل می‏کند”. نهاد عمدتاً ناهشیار و یا خارج از آگاهی است. در مقابل آن فرامن نماینده درونی شده ارزش‏های سنتی، کمال مطلوب‏ها و معیارهای اخلاقی جامعه است. به صورتی که توسط والدین برای فرد (کودک) تفسیر شده و از طریق نظام تشویق و تنبیهی که نسبت به کودک اعمال شده، تقویت گردیده است. فرامن برای کمال تلاش می‏کند. در ادامه به تعریف “من” می پردازیم.

من

با بررسی سیر مطالعاتی فروید بر روی “من” متوجه می‏‏‏‏شویم که او طی سه مرحله مفهوم “من” را مورد بررسی قرار داده است. در ابتدا فروید “من” را با حداقل وضوح به عنوان عاملی قابل مبادله با شخصیت خود فرد یا “خود” معرفی می‏کند. در این دید، “من” همراه با فرایند خود که “عملکرد‏‏های دفاعی” است معرفی شده است. در واقع در این دید “من” به عنوان عامل جلوگیری کننده از ورود خاطرات دردآور به آگاهی مفهوم پردازی شده است. در دید دوم، فروید جنبه اصلی عملکرد “من” را مشخص کرد: فرایند ثانویه (باور‏‏ها و‏ ایده‏‏‏های عقلانی-هشیار)، اصل واقعیت و سرکوبی. در دید سوم که با مقدمه فروید از “مدل ساختاری” آغاز شد، “من” را به عنوان یک سیستم مرتبط با نهاد (تکانشی و با ‏ایده‏‏‏های غیر عقلانی) و فرامن (هشیار)، معرفی نمود. در‏ این دیدگاه “من” یک بخش از سازمان سه گانه شخصیت است.

با این کار فروید در واقع “من” را به عنوان نمایند‏‏ه‏ای فعال، با علاقه‏ها مستقل خودش نسبت به پاسخ دهی به فشار‏‏های روانی دیگر (تضاد‏ها، ضوابط اخلاقی، پاسخ به دیگران) معرفی می‏کند. من با دنیای بیرونی واقعیت تماس دارد. من به عنوان “پلیس راهنمایی” بین غرایز و محیط اطراف میانجی می‏‏‏‏شود، هشیاری را کنترل می‏کند و سانسورچی است. من طبق اصل واقعیت عمل می‏کند، تفکر منطقی انجام می‏دهد و اعمال را برای ارضاء کردن نیاز‏‏ها برنامه ریزی می‏کند .از دیدگاه روان کاوی فروید دیدگاه‏‏های بسیاری منشعب شدند. یکی از آنها “روان‏شناسی من” می‏باشد.

روان‏شناسی من

این نظریه بیان می‏دارد که “من” نقش‏های موازی دیگری در زندگی درون روانی ایفا می‏کند. برخی از این نقش‏ها عبارتند از: کارگذاری اهداف، جستجو در پی رقابت، کوشش برای سلطه و شکوفایی استعداد نهانی. با این دیدگاه به نظر می‏رسد “من” به جای آنکه موجودیتی باشد که به خواسته‏‏های نهاد و فرامن و دنیای بیرونی به سادگی پاسخ می‏دهد، مستقل و آزاد از هرگونه تعارض است. روان‏شناسی من، مراحل من را برای ارتباط شی و روان‏شناسی خود مفهوم سازی مجدد می‏کند .

جین لوینگر

از نظر لوینگر “من” بعد محوری شخصیت است، بعدی که از نظر اهمیت، تنها نسبت به هوش در درجه دوم اهمیت قرار دارد. این مولفه به مثابه “چارچوب ارجاع” یا نقش‏‏هایی جهت “درک خود و جهان پیرامونی” جهت‏گیری پیوسته و غالب فرد نسبت به خود و جهان را در بر دارد. کنش “من”، جستجو برای تجربه کردن معانی منسجم و هماهنگ با چارچوب ارجاع فرد است و بنابراین “قابل مقایسه با کنش سیستم ‏ایمنی است”، زیرا سیستم روانی فرد را از طریق تصفیه اطلاعات که تعادل حیاتی او را مختل می‏‏‏‏سازد، حفظ می‏کند.

منطق حاکم بر نظریه لوینگر این است که “من” مطابق با یک توالی منظم و مرحله‏ای تحول می‏‏‏‏یابد و در حین عبور از مراحل نه تنها در هر یک از زمینه‏‏‏های مهمی ‏‏مانند “مهار تکانه”، ‏”اشتغال‏های هشیار”، “سبک شناختی”، “پیچیدگی شناختی” و ادراک‏ها و مفاهیم استنباط شده از جهان بین فردی، بلکه یکپارچه کردن زمینه‏‏‏های نامبرده نیز تحول می‏‏‏‏یابد.این بدان معنی نیست که “من” دارای مراحلی از عدم تعادل نباشد، در واقع تناقض در تجارب توان بالقو‏‏ه‏ای برای ‏ایجاد دوره‏‏هایی از عدم تعادل دارد که خود باعث تسهیل حرکت از مرحله‏ای به مرحله بالاتر می‏‏‏‏شود .  پس از انشعاب نظریه روان‏شناسی من از روان‏کاوی نظریه‏های دیگری نیز ظهور کردند. یکی از این نظریه‏ها روان‏شناسی خود می‏باشد که به صورت تاریخچه‏ای مبنای این پژوهش قرار گرفت.

روان‏شناسی خود

روان‏شناسی خود از دل قسمتی از روان‏تحلیل‏گری که علاقه به جمع‏آوری سخت‏گیرانه اختلال‏‏های شخصیت و دیگر اشکال مقاومت‏‏های درمانی در آسیب‏شناسی روانی بود، بیرون آمد.روان‏شناسی خود نظریه ارتباط شی را با تاکید بر تمثیل‏های ذهنی به مثابه زیر ساخت‏های شخصیت در نظر می‏گیرد. اگرچه، روان‏شناسان خود ادعا می‏کنند که کلید عقاید درون شخصیتی “خود”، شامل خودموضوعی‏ها (که شامل درجات مختلفی از ادغام خود و دیگری هستند و عدم تمایز) و متعلقات‏شان هستند.

تاریخچه مطالعه خود

از دهه 1970 ساختار یکپارچه‏سازی درون روان‏شناسی، جامعه‏شناسی و سایر علوم رفتاری و اجتماعی، “خود” بود که ده‏‏‏ها مقاله، فصل و کتاب را به پدیده‏‏‏‏های مرتبط با خود اختصاص داد. در طول دو هزار سال گذشته، بیشترین مباحثه‏ها در مورد “خود” در مذاهب و متون نظری ظاهر شده است، در واقع محور بحث آنها کمک به مردم برای فرار از بدی‏‏‏‏های خودمحوری–مانند غرور، منیت، خودخواهی و. . . – بوده است. در عصر روشن‏گری، فیلسوفانی چون دکارت، لاک، هیوم، لایبنیتز، برکلی و کانت در مورد مشکلات “خود” صحبت کردند. اما اولین مباحثات دقیق در مورد خود توسط “جیمز “ 1890 انجام شد. او یک فصل از کتاب خود با عنوان “اصول روان‏شناسی “ را به “هشیاری از خود “ اختصاص داد. جیمز نه فقط یک بنیاد قوی مفهومی‏‏ برای مطالعه “خود” گذاشته بلکه بر اهمیت مطالعه خود برای فهمیدن رفتار انسان تاکید کرده است و یک پیشینه قوی برای لحاظ کردن “خود” به عنوان یک موضوع مهم پژوهشی پدید آورده است.

جیمز در کتابش از “خود” به عنوان “پیچیده‏ترین پازل “ روان‏شناسی یاد کرده است. در تمام طول قرن گذشته روان‏شناسان در این مورد بحث کرد‏ه‏اند که آیا “خود” به ‏انداز‏ه‏ای که پیچید‏ه‏اش کرد‏ه‏اند پیچیده است یا خیر. در طول قرن بیست، نظریه‏پردازان تاثیرگذاری به اهمیت “خود” برای درک رفتار آدمی‏ ‏و نیز عموم جامعه تاکید کرد‏ه‏اند. “کولی “  با ارایه مفهوم “خود ‏آیینه‏ای “ در توجه دادن جامعه‏شناسان به مفهوم “خود” و تاثیر آن بر رفتار آدمی‏‏ موثر بود، همچنین فاریس و بلومر مطالعه مفهوم “خود” را در جامعه‏شناسی گسترش دادند که منجر به تحولی شد که با عنوان “تعامل‏گرایی سمبلیک “ شناخته می‏‏‏‏شود. کمی‏ ‏بعد، کار بنیادی گوفمن روی “ابراز خود“ موج دیگری از علاقه به مطالعه “خود” را برانگیخت. آلپورت در سال 1955 در یک مقاله با عنوان “‏آیا نیازی به مفهوم پردازی در مورد خود هست؟” “خود” را به عنوان یک مانع در مسیر فرایند روان‏شناختی مطرح کرد. اسکینر 1990 اعلام کرد که: “در یک تحلیل معنادار از رفتار، جایی برای ذهن و یا خود وجود ندارد. “علی‏رغم تمام این مخالفت‏‏‏های رفتارگرایان با مطالعه روی مفهوم خود و مفاهیم وابسته به آن، نوفرویدی‏‏‏‏ها شروع به ارایه دیدگاه‏‏هایی در مورد “خود” کردند که به طور مشخصی از تصویر فرویدی “من” متفاوت بود و همچنین با مفهوم “خود” در فرایند‏‏‏‏های بین فردی آمیخته بود. به عنوان مثال آدلر، هورنای و سالیوان دیدگاه‏‏هایی را فراهم کردند تا نسبت به آنچه نماد روان‏تحلیل‏گران شده بود برای روان‏شناسان علمی دلپذیرتر باشد .

مید در دهه 1950 و گوردون آلپورت در سال 1955‏ این شرایط را بدین شکل توصیف کرد‏ه‏اند: “بسیاری از روان‏شناسان احتمالاً بدون آگاهی از شرایط تاریخی، مبادرت به قبول آن چیزی کردند که دو دهه پیش از آن به عنوان بدعت در نظر گرفته شده بود. آنها دوباره “خود” و “من” را بدون هیچ نگرانی معرفی کردند و به جبران زمان از دست رفته، مفاهیم کمک کنند‏‏‏ه‏ای چون تصور خود، خود شکوفایی، من تاییدی، من پدیداری، خود رقابتی و بسیاری از سایر جزییات را به کار گرفتند”.

روان‏شناسی خود اصولاً روی خودشیفتگی متمرکز است آن هم نه به عنوان یک آسیب‏روانی بلکه به عنوان بخشی از رشد و تحول انسان. مجذوب خود شدن (یا خود بزرگ‏منشی) و توجه به والد قدرتمند (خود-موضوعی آرمانی) قبل از 4 سالگی مشاهده می‏‏‏‏شود. بروز‏ اشکال در مراحل رشدی اولیه، روی طرز ارتباط ‏اشخاص با دیگران و نظرشان در مورد خودشان تاثیر می‏‏‏‏گذارد. خود ابتدایی و مقدماتی دوران طفولیت از موضوع که تصویر والد آرمانی است و موضوع یا خود بزرگ‏منش تشکیل می‏‏‏‏شود که بخش “آیا من عجیب نیستم” کودک محسوب می‏‏‏‏شود. خود-موضوعی، شخص نیست (یعنی یک موضوع محبوب کامل نیست) بلکه الگو‏‏ها یا مضامین، تصورات یا بازنمایی‏‏‏های ناهشیار دیگران می‏‏‏‏باشد.

بسیاری از‏ این کار‏‏‏ها درون روان‏شناسی، تمایلی انسان‏گرایانه دارند. به عنوان نمونه نظریه راجرز 1959 از شخصیت و روان‏درمانی و کار مازلو 1959 روی عملکرد تکاملی افراد (خودشکوفایی). به طور کلی این سیر تلاش‏‏‏‏های نوفرویدی‏‏‏ها، انسان‏گرا‏‏‏ها و عکس‏العمل‏گرا‏‏‏های سمبولیک منجر به پژوهش‏های تجربی منظم بر روی “خود” شد .

وقتی کودکان در مرحله‏ای گیر می‏کنند یا خود بزرگ‏منش یا خود-موضوعی آرمانی آنها رشد بهنجاری ندارد، بعداً در زندگی با مشکلاتی مواجه می‏‏‏‏شوند. برای مثال، کودکی که مادر پاسخده (آینه‏ای) ندارد بعداً افسرده می‏‏‏‏شود یا پیوسته دنبال عشق و محبتی می‏‏‏‏گردد که در سنین اولیه خویش از آن محروم بوده است. عد‏‏ه‏ای نیز که با والدین خود (خود-موضوعی آرمانی) رابطه کافی نداشته‏اند دنبال همسر یا دوست‏ آرمانی یا کامل می‏‏‏‏گردند. ولی همیشه شکست می‏‏‏‏خورند چون کسی نمی‏تواند مطابق معیار‏‏های آنها باشد.

مفهوم خود

مفهوم “خود” در طول تاریخ روان‏شناسی سیر متفاوتی را طی کرده است، مدتی در مرکز توجه بود و پس از آن – در اوج اقتدار رفتارگرایی – دچار فراموش شدگی نسبی گردید، اما مجدداً در دهه‏‏‏‏های اخیر در کانون توجه قرار گرفته و امروزه مشکل می‏‏‏‏توان از مفهومی‏‏ با نتایج و کاربرد‏‏هایی گسترده‏تر از مفهوم “خود” یاد کرد و توجه به آن به عنوان یکی از موضوع‏های مهم و اساسی روان‏شناسی همچنان رو به افزایش است. در اهمیت و کاربرد مفهوم “خود” باید گفت مهم‏ترین و رایج‏ترین‏ اشکالات و اختلال‏های رفتاری به “خود” رجوع دارند و متخصصان بالینی، نه فقط روان‏پویان و روان‏تحلیل‏گر‏‏ها، بلکه شناخت‏گرایان و رفتارگرایان نیز چه در زمینه نظری و چه در کاربرد‏‏‏های بالینی و‏ تربیتی به “خود” توجه می‏کنند. روان‏شناسان شخصیت، روان‏شناسان اجتماعی و تحولی بیش از پیش پژوهش‏‏‏‏ها را متوجه و معطوف به “خود” ساخته‏اند و حتی نظریه‏‏‏‏های جدید هوش  رجوعی به “خود” دارند.

تعریف خود

در بسیاری از لحظه ‏‏های زندگی این سوال را از خود پرسیده‏ایم: “من که هستم”؟ “دیگران مرا چگونه می‏بینند”؟ “می‏خواهم در زندگی چه کنم”؟ “آیا از آنچه هستم راضیم”؟ و سوال‏هایی از این قبیل. مکاتب متفاوت تعریف‏‏های متفاوتی از خود ارایه می‏‏‏دهند. این خود اغواگر کیست که همه در جستجوی آن هستند؟ آیا گنجی است که در پایان راه کشف خواهد شد؟ یا سرابی بیش نیست؟به لحاظ لغوی خود این گونه تعریف شده است: شخص. ذات. وجود. نفس. خويش. خويشتن .در ادبیات پارسی و در متن‏های نظم و نثر واژه‏های “خود” و “من” به کرات مورد استفاده قرار گرفته است.

از در درآمدي و من از خود بدر شدم                                             گويي کز اين جهان به جهان دگر شدم (سعدی)

خود از دیدگاه‏های متفاوت

ویلیام جیمز

در روان‏شناسی معاصر، ویلیام جیمز را می‏توان نخستین کسی دانست که در چارچوب روان‏شناسی علمی، اولین نظریه را در مورد “خود” مطرح نمود. جیمز “خود” را به دو جزء یا جنبه کلی و اساسی تقسیم می‏کند: من موضوعی یا “مفعولی” و من عامل یا “فاعلی”.

جیمز میان “خود” شناخته شده، یعنی “من تجربی” و خود شناسنده، یعنی “ایگو” یا من فرق گذاشت. من تجربی در برگیرنده همه آن چیز‏هایی است که فرد می‏تواند از آن خود بداند. من تجربی سه جنبه دارد: جنبه “مادی “ که شامل بدن من، لباس من، خانه من، خانواده من و مایملک من است. جنبه “اجتماعی “ عبارت است از تشخیص و شناسایی دیگران از من و جنبه “روحی “ که شامل حالات هشیاری من، خصلت‏های من، نگرش‏های من و جنبه‏‏های سرشتی من است. به تعداد مردمی که مرا مورد شناسایی قرار می‏دهند، من اجتماعی وجود دارد. در مورد خود در نقش شناسنده – یعنی من – جیمز، لزومی به فرضیه‏سازی این که یک روح یا یک نفس یا یک انسان کوچک درون سر آدمی است، یعنی منی که فکر می‏کند، احساس می‏کند و عمل می‏کند، نیازی ندید. در نظر جیمز، من، هیچ چیزی بیشتر یا کمتر از همان جریان هشیاری نیست. افکار، حاصل تفکر یک من نیست، بلکه همان خود من است.

ویلیام مک دوگال

از نظر دوگال توجه به خود عاطفه‏ای است که این عاطفه به دلیل قدرت و میدان وسیعش مهم‏ترین عاطفه است. عاطفه توجه به خود عبارت است از حس “من” یا “مرا” ، یعنی آگاهی فرد از خود، مصداق “مرا”، از طریق تجربه، توسط نظامی وسیع و پیچیده از حالت‏ها و شبکه‏ای از پیوند‏ها با وقایع گذشته متعدد – که کم و بیش در زمان و مکان معینی واقع شده‏اند – در ذهن شخص نمایانده می‏شود.

کارل گوستاو یونگ

یونگ شخصیت را مرکب از چندین سیستم یا دستگاه روانی می‏‏‏‌داند که ضمن مستقل بودن، بر یکدیگر تاثیر متقابل دارند. این سیستم‌‏‏ها و زیر شاخه‌‏‏های آنها در نمودار پایین رسم شده است. من یا خود (در سیستم یا دستگاه روانی): همان شعور آگاه یا ضمیر خودآگاه است که مجموعه‏ای است از احساسات، خاطرات، افکار، و عواطفی که شخص نسبت به آنها آگاهی دارد و برای او معلوم است و باعث پی‏بردن و شناخت او از وحدت و هویت خود می‏‏‏‌شود .خود (صورت‌‏‏های ازلی یا کهن الگو‏ها): یکی از مهم‏ترین صورت‏‏های ازلی در نظریه یونگ خود یا خویشتن است، که معرف کوشش‏‏های فرد برای رسیدن به یکپارچگی و تعادل است. به گفته یونگ، خود، مرکز خودآگاه است نه مرکز شخصیت آدمی‏؛ چرا که خودآگاه همه شخصیت نیست بلکه بخشی از آن را تشکیل می‏دهد. خود در آغاز از انرژی حیاتی کمتری نصیب می‏‏‏‌برد؛ زیرا بخش عمده این انرژی صرف رشد جسمی‏ و بلوغ فرد می‏‏‏‌شود، اما در دوره‏‏های میانسالی که رشد جسمی‏ متوقف شده و دیگر نیاز زیادی به صرف انرژی حیاتی ندارد، این انرژی صرف رشد و کمال یافتن خود می‏‏‏‌شود و در این دوره است که خود به صورت محور شخصیت درآمده و همه سیستم‏‏های دیگر شخصیت به صورت اقماری به گرد آن می‏‏‏‌گردند و خود، آنها را با هم هماهنگ نگاه داشته، شخصیت را به وحدت و تعادل نسبی می‏‏‏‌رساند.

خویشتن تلاش فرد را برای وحدت، تمامیت و کامل شدن نشان می‏‏دهد. خویشتن مرکز روان است که تمامی نظام‏های دیگر پیرامون آن در گردش هستند. انسانها با هدف زندگی می‏کنند، لیکن به ندرت به آن نایل می‏‏شوند. پیش از آنکه خویشتن امکان ظهور و بروز پیدا کند، باید اجزای متعدد روان به طور کامل رشد کرده باشد .در نظریه‏ی یونگ، “خود” یکی از انواع الگوهاست که کلی منسجم را بیان می‏کند، که ضمیر هشیار و نیمه هشیار فرد را متحد می‏سازد. بر اساس نظریه‏ی یونگ، “خود” حاصل تفرد است که به عنوان فرآیند یکپارچگی شخصیت فرد تعریف شده است. از نظر یونگ، “خود” توسط دایره‏ای نمایش داده می‏شود. آنچه روان‏شناسی یونگ را از گفته‏های قبلی متمایز می‏کند این انگاره است که دو مرکز تشخیص موجود است. من، مرکز هشیاری فرد است، در صورتی که “خود” مرکز شخصیت کلی شامل هشیار و نیمه هشیار و ناخودآگاه جمعی است. خود، کل و مرکز است. در حالیکه من شامل “خود” است که در دایره‏ای خارج از کل قرار دارد، “خود” می‏تواند به عنوان دایره‏ای بزرگتر پنداشته شود. “خود” علی‏رغم اینکه مرکز روان است مستقل هم می‏باشد، به این معنا که خارج از زمان و مکان بروز می‏کند. هم چنین یونگ “خود” را آرمان خردسالی می‏نامد. “خود” منبع رویاهاست و اغلب به عنوان عامل اقتدار در رویاها پدیدار می‏شود با قدرت درک آینده یا راهنمای فرد در زمان حاضر.

هری سالیوان

نظام خود شامل مجموعه‏ای از تدابیر امنیتی یا دفاعی در برابر اضطراب است. این تدابیر امنیتی آن دسته از رفتار‏های خاصی را که با “خود-خوب-من” مطابقت دارد، تصویب می‏کنند و از بروز شکل‏های دیگر رفتار که با “خود-بد-من” مطابقت دارد، پیشگیری می‏کنند. نظام خود اگرچه برای کاهش اضطراب، که هدف مفیدی است، سودمند است ولی در توانایی شخص برای زندگی سازنده با دیگران مداخله می‏کند. سالیوان معتقد بود که نظام خود محصول جنبه‏‏های غیر عاقلانه جامعه است. منظور او این بود که کودک بنا به عللی ناگزیر احساس اضطراب می‏کند، عللی که در یک جامعه معقولتر وجود ندارد. در نتیجه، او مجبور می‏شود شیوه‏‏های غیر طبیعی رفتار را یاد بگیرد. نظام خود خار راه رشد سالم شخصیت است .

گوردن آلپورت

آلپورت خصلت ویژه را که خاص اوست در مورد تمام کنش‏هایی که به “خود” نسبت داده‏اند به کار می‏برد. خصلت ویژه را می‏توان فردیت نیز نامید. خصلت ویژه ذاتی نیست، بلکه در طول زمان تکوین می‏یابد. آلپورت برای خصلت ویژه و تظاهرات آن در جریان رشد و تکامل فرد هفت جنبه تشخیص داده است. سه جنبه نخست در سه سال اول کودکی ظاهر می‏شود: حس خود جسمانی، حس تداوم خودشناسی و عزت نفس یا غرور. در چهار تا شش سالگی دو جنبه دیگر آشکار می‏شود: گسترش خود و تصور از خود. کودک در شش تا دوازده سالگی، به خودآگاهی می‏رسد، به طوری که می‏تواند با کمک عقل و تفکر مسایل خود را حل و فصل کند. در طی دوره نوجوانی، نیت‏ها، غایت‏ها و هدف‏های دور و دراز پدید می‏آیند. این جنبه‏‏ها “تلاش‏های ویژه “ نامیده می‏شوند .

کارل راجرز

خود یک جز از اجزای میدان پدیداری می‏‏باشد که ضمناً از آن میدان جدا شده و عبارت است از مجموع ادراکات و ارزشیابی‏های آگاهانه من (خود)، که ضمناً از عمل متقابل فرد و محیط به وجود می‏‏آید، ارزش‏های دیگران را به درون می‏افکند و این ارزش‏‏ها را به این عنوان که متعلق به او هستند، ادراک می‏‏نماید. دیگر این که ممکن است خود بر اثر رشد و یادگیری، تغییر و تحول حاصل کند.

نخستین مفهوم راجرز، مفهوم ارگانیسم (سازواره) است که محل همه تجربه‏‏هاست. مجموع این تجربه‏‏ها میدان پدیداری نامیده می‏شود، که بخشی از آن تمایز می‏یابد تا خود را تشکیل دهد. ارتباط بین سازواره و خود ممکن است از نوع توافق یا عدم توافق باشد. راجرز گرچه، مانند گلدشتاین و مزلو بر این باور است که سازواره تنها یک هدف و مسیر دارد و آن شکوفا ساختن خودشان است، لیکن به دو نیاز توجه مثبت و نیاز به توجه به خود.

بخشی از میدان پدیداری به تدریج تمایز یافته به خود تبدیل می‏گردد. خود، مرکب است از ادراک‏های “من” یا “مرا” و ادراک‏های مربوط به اینکه چگونه این “من” یا “مرا” به دیگران مربوط می‏شود. به این ادراک‏ها، ارزش‏هایی نیز متصل است. برای مثال، خود ممکن است خوب یا بد، خوشحال یا غمگین، کوشا یا تنبل باشد. خود، فرایندی سیال و متغیر است. اگرچه در هر زمان خاص ماهیت مخصوص و معینی دارد. علاوه بر خود، یک “خود آرمانی” وجود دارد که همان خودی است که شخص تمایل دارد چنان باشد.

هینز کو‏هات

براساس گفته کو‏هات ، خود (که با عنوان یک فرایند یا مجموعه ‏در نظر گرفته می‏‏‏‏شود که تجربه ذهنی را سازماندهی می‏کند) ماهیت اصلی وجود روان‏شناسی خود را تشکیل می‏دهد و شامل حس‏‏ها، احساسات، افکار و نگرش‏‏های فرد نسبت به خودش و دنیای پیرامونش می‏‏‏‏شود. در حالیکه فروید ضمیر فرد را به عنوان قسمتی از وجود افراد در نظر می‏‏‏‏گیرد (تا حدی همانند دیدگاه ویلیام جونز در مورد “من”) اما کو‏هات مفهوم فرد را به عنوان محور اصلی شخصیت  در ارتباط با نظریه جیمز در مورد “من” در نظر می‏‏‏‏گیرد. به عبارت دیگر کو‏هات فرد را به عنوان یک نیروی روان‏شناسی در نظر می‏‏‏‏گرفت که به توصیف پیشرفت شخصیت بالغ و سالم و همچنین شکل‏گیری بیماری‏‏‏های شخصیتی می‏‏‏‏پردازد. کو‏هات به ارایه یک خط پیشبردی سالم عشق و علاقه به خود پرداخت که به سمت ایجاد ساختار منسجم فردی، ایجاد حس هویت، ارزش، معنا و عملکرد اجرایی حرکت می‏کند و به‏ ترویج ایجاد شخصیت واقعی افراد می‏‏‏‏پردازد .

دیوید پ. آزوبل

به نظر آزوبل ترتیب مراحل رسیدن از خود به شخصیت را می‏‏‏توان در شکل زیر مشاهده کرد. شکل زیر طرح است وی در سال 1952 ارایه نمود :

بوبان چاندرا ماهاپاترا (معاصر)

از دید ماهاپاترا خود چیزی در درون ما، ملغمه‏ای از دانش، ارزش‏‏ها و نگرش‏ها. ما درک از خودمان را در دوره‏‏های متفاوتی رشد می‏‏‏دهیم. این درک می‏تواند مثبت باشد زمانی که لیاقت و توانایی خود را خوب ارزیابی می‏‏‏کنیم و می‏تواند منفی باشد زمانی که خودمان را دوست نداریم و خود را نالایق می‏‏‏دانیم.

مقایسه زیرساخت‏‏‏های خود به عنوان موضوع و خود به عنوان کارگزار یا عامل

تمایز بین خود به عنوان موضوع و خود به عنوان عامل یا کارگزار در سرتاسر ادبیات روان‏شناسی خود مضمونی پایدار و مستمر است .خود به عنوان موضوع شالوده سازه‏‏هایی از روان‏شناسی اجتماعی، شناختی، رفتاری و روان‏شناسی داستانی مانند خودپنداره، خودانگاره‏ها، خود به عنوان مجموعه مهارت‏‏های آموخته شده، خود به عنوان داستان، خود به عنوان مفهومی ساختار یافته در زبان و خود به عنوان یک پدیده ساختار یافته اجتماعی یا رقم خورده فرهنگی به شمار می‏‏رود. خود با مضمون کارگزار، هسته اصلی نظر‏یه در سنت تحولی است که شالوده زیست‏شناسی خود را به عنوان کارگزار هشیار با توان ادراک کردن، آموختن، ارتباط برقرار کردن و سازگار شدن با محیط نمایان می‏‏سازد. خود با مضمون کارگزار، شالوده برداشت‏‏های روان تحلیلی از خود را تشکیل می‏دهد که برای دستیابی به آرمانهای متعارض مانند خودحفاظتی پرخاشگرانه، خودباروری جنسی و همیاری اجتماعی برانگیخته می‏‏شود. در مقابل، مفهوم خود آرمانی یا خود‏‏های احتمالی به عنوان هدف‏‏هایی که می‏‏توان آنها را دنبال کرد در مفهوم خود به عنوان موضوع به جای کارگزار به شمار می‏‏رود.

روبینز و همکاران زیر ساخت‏‏های خود به عنوان موضوع و عامل را به صورت جدولی تشریح کردند :

خود به عنوان کارگزار یا عاملخود به عنوان موضوع
خودآگاهیارایه خود
خود به عنوان “من”خود به عنوان “من”
خود به عنوان هشیاریخودپنداره
خود به عنوان مجموعهخودانگاره ‏‏‏‏ها
حالت‏‏های هشیاری خود به عنوان ادراک کنندهخود به عنوان موضوع ادراک
خود به عنوان ارگانیسمخود به عنوان مفهوم ساختار یافته
زیست شناختی که با محیط سازگار می‏‏شوداجتماعی در یک اجتماع و فرهنگ
خود به عنوان ارگانیسمی با توان یادگیریخود به عنوان خزانه مهارت‏‏های آموخته شده
خود به عنوان سخن‏گوخود ساختار یافته در زبان
تجربه ذهنیخود داستانی و حافظه خود شرح حالی
خود به عنوان ارگانیسمی که برای نیل به آرمآنهای متعارض برانگیخته می‏‏شودخود آرمانی و خود‏‏های احتمالی به عنوان آرمآنهایی که باید آنها را دنبال کرد
خود تنظیمیباور‏‏های خود ارزیابی
خود به عنوان استفاده کننده از راهبرد‏‏های کنار آمدن و سازوکار‏‏های دفاعیعزت نفس و خودکارآمدی

ارتباط‏های همسو و غیرهمسو مفهوم “خود” با “من”

با بررسی سیر روان‏تحلیل‏گری چنین به نظر می‏‏‏‏رسد که علی‏رغم تفاوت این دو مفهوم، گاهی اوقات یک نوع یگانگی بین دو مفهوم “خود” و “من” پدید آمده است و “روان‏شناسی خود” و “روان‏شناسی من” یک مسیر مطالعاتی و پژوهشی را پیمود‏ه‏اند. آلپورت برای جلوگیری از بروز ابهاماتی که در مورد کاربرد این دو واژه وجود دارد پیشنهاد نموده است که افعالی که در مورد “من” و “خود” بکار گرفته می‏‏‏‏شوند به عنوان کنش‏های اختصاصی شخصیت خوانده شوند. از نظر او‏ این دو واژه باید به صورت صفت برای نشان دادن کنش‏های اختصاصی شخصیت مورد استفاده قرار گیرند .

نظر دیگری که در‏ این زمینه وجود دارد نظر‏‏ ‏هارتمن است، او معتقد است “خود” از “من” متمایز بوده و یکی از تظاهرات من محسوب می‏‏‏‏شود.اولین دیدگاهی که به طور منظم و مشخص‏ این دو مفهوم را از هم جدا کرده است، دیدگاه یونگ است. تعریف اولیه یونگ از “خود” از مطالعات تجربی او بر روی ناهشیاری آمده است؛ اما در واقع‏ این مفهوم وامدار فلسفه هندو و مشابه با مفهومی‏ ‏همسان در دیدگاه ویلیام جیمز است. یونگ معتقد است که در نیمه دوم زندگی، من و خود در تقابل با یکدیگر قرار می‏‏‏‏گیرند و یک مفهوم کلی که “من” خطاب می‏‏‏‏شود را پدید می‏‏‏‏آورند، به این مفهوم که یگانگی “من” با “خود” پدید می‏‏‏‏آید.

تفاوت‏‏‏های “روان‏شناسی خود” با “روان‏شناسی من”

با توجه با تاکید زیادی که فروید بر مفهوم نهاد و نقش تعیین کننده آن داشت، گاهی اوقات برای نشان دادن تمایز بین رویکرد او با سایر رویکرد‏‏‏های روان‏کاوی، از نام “روان‏شناسی نهاد” استفاده می‏‏‏‏شود. “روان‏شناسی نهاد” با “روان‏شناسی خود” تفاوت‏‏هایی دارد که بررسی این تفاوت‏‏‏ها نشان می‏دهد که اولاً: چرا از دل رویکرد روان‏کاوی، رویکرد جدیدی به نام “روان‏شناسی خود” پدید آمد و ثانیاً: چه نقاط ضعفی در رویکرد روان‏شناسی نهاد وجود دارد. عمده تمایز این دو رویکرد را می‏‏‏‏توان به شرح زیر بیان نمود:

  1. روان‏شناسی نهاد معتقد است که “خود” تمام انرژی خویش را از نهاد کسب می‏کند، اما روان‏شناسی خود معتقد است که “خود” دارای فرایند‏‏هایی مثل حافظه، ادراک و هماهنگی حرکتی است که فطری هستند و انرژی مجزا از نهاد دارند .
  2. ”روان‏شناسان نهاد” تمرکز زیادی بر مراحل اولیه رشد دارند اما “روان‏شناسان خود” به مراحل بعدی رشد هم توجه دارند و معتقدند که به هیچ وجه تمام مشکلات به تکرار تعارض‏‏‏‏های دوران کودکی تنزل نمی‏‏یابد و مسایل هویت، صمیمیت و انسجام خود برای “روان‏کاوان خود” اهمیت ویژ‏‏ه‏ای دارند. این دیدگاه “روان‏شناسان خود” بر سیر روان‏درمانی آنها نیز تاثیر گذاشته است، در واقع قسمت عمده‏ درمان بر ‏این گونه مسایل جاری ‏درمان‏جویان تمرکز دارد. ‏درمان فقط در صورتی به گذشته باز می‏‏‏‏گردد که احساس شود تعارض‏‏‏‏های حل نشده کودکی مانع از سازگاری فعلی فرد بر زندگی می‏‏‏‏شوند و از این رو تحلیل دوران کودکی صورت می‏‏‏‏پذیرد .
  3. روان‏شناسی نهاد معتقد است که در تعارض‏‏‏‏های جاری بین غرایز و مقررات جامعه، “خود” برای یافتن تعادل امن و ارضاء کننده، فقط وظیفه دفاعی دارد، اما روان‏شناسان خود معتقدند که “خود” جایگاهی فارغ از تعارض دارد و سازگاری فرد با واقعیت و تسلط یافتن بر آن انگیزش اصلی رشد شخصیت است. روان‏شناسان خود یقیناً انکار نمی‏کنند که در تعارض‏‏‏‏های ناشی از تلاش‏‏‏‏های تکانه‏‏‏ها، برای ارضاء فوری، تاثیرات مهمی‏‏ بر رشد شخصیت دارند، آنها فرض می‏کنند که تلاش مجزا برای سازگاری و تسلط نیز با اهمیت است.
  4. ”روان‏شناسان” خود معتقدند که گرچه یکی از وظایف اولیه خود پرورش کنترل تکانه است. اما به هیچ وجه تنها تکلیف آن نیست. افراد در برقراری رابطه با واقعیت برای ثمربخش بودن نیز تلاش می‏کنند. پیدایی اثربخشی و شایستگی مستلزم آن است که غیر از مکانیزم‌‏‏‏های دفاعی خود، فرایند‏‏‏های دیگر‌ان نیز پرورش یابند. برای مثال، یادگیری هماهنگی حرکتی–دیداری، تشخیص رنگ‌‏‏‏ها و مهارت‌‏‏‏های زبان تکالیفی هستند که افراد مستقل از تمایل به ارضا کردن تکانه‌‏‏‏های جنسی و پرخاشگری برانگیخته می‏‏‏‌شوند که بر آنها تسلط یابند .

بنابراین “خود” با انرژی‌‏‏‏های ویژ‏‏ه‏اش، نیروی مهمی‏‏در رشد شخصیت سازگار و شایسته محسوب می‏‏‏‌شود. ناتوانی در پروراندن فرایند‏‏‏های خود مانند قضاوت و استدلال اخلاقی، می‏تواند همانند تثبیت‌‏‏‏های اولیه جنسی یا پرخاشگری به آسیب‏روانی منجر شود. کسی که “رشد خود” نابسند‏‏‏ه‏ای دارد، برای سازگار شدن با واقعیت فاقد ‌آمادگی کافی است. وقتی که فرض شود خود انرژی و نیروی رشد ویژ‏‏ه‏ای دارد، پس معلوم می‏‏‏‌شود که در مراحل رسش، غیر از حل تعارض‌‏‏‏های جنسی و پرخاشگری، مسایل دیگری هم دخالت دارند. بنابراین، مراحل روانی–جنسی فروید برای توجیه تمام جنبه‌‏‏‏های شخصیت و ‌آسیب‏روانی کافی نیستند. رشد قلمرو فارغ از تعارض خود طی سه مرحله اول زندگی به ‏اندازه دفاع کردن علیه تعارض‌‏‏‏های اجتناب ناپذیر تکانه‌‏‏‏های د‏‏هانی، مقعدی و آلتی اهمیت دارد. علاوه بر ‏این، تلاش‌‏‏‏های خود برای سازگاری، شایستگی و تسلط بعد از پنج سال اول زندگی ادامه می‏‏‏‌یابد. در نتیجه مراحل بعدی زندگی نیز همانند مراحل اولیه آن برای رشد شخصیت و آسیب‏روانی اهمیت دارند.

بررسی پایه روان‏شناسی-عصبی خود

در علوم اعصاب شناختی-عاطفی با فراتحلیل بیماران دچار توهم دریافتند که نواحی فرونتال داخلی در پردازش خود نقش مهمی ایفا می‏کنند، در حالی که قسمت تحتانی قشر آهیانه و اینسولا نقش حیاتی در تشخیص خود از دیگران دارند. شاید سطح اولیه خود شامل توابع پردازش حسی یکپارچه ناشی از لوب آهیانه باشد در حالی که پردازش خود شامل درگیری پیچیده‏ای از تعامل قشر پیشانی و آهیانه است. در حالی که به نظر می‏رسد توسعه مفهوم خود توسط نیمکره راست صورت می‏گیرد، اما ممکن است نیمکره چپ نقش مهمی در ایجاد داستان در مورد خود داشته باشد.

مطالعه fMRI نشان دهنده فعال شدن قشر قدامی و خلفی، هنگام فرایند ارجاع به خود می‏باشد.پیشرفت علم شیمی-عصبیِ عملکرد، احساسات، شخصیت و پدیده‏های دیگری نشان داد که این عناصر در ساختن عملکرد خود دخیل هستند. همچنین در طول دارو درمانی برای اختلال‏های روان‏پزشکی، تغییرات گوناگونی در “خود” به وجود آمد که راهی را برای توجیه پایه ملکولی خودآگاهی، ارایه خود و هویت خود هموار ساخت .

منبع

ع-ملکیان، خاطره(1389)، تدوین و هنجاریابی پرسشنامه سنجش “رشد خود”، پایان نامه کارشناسی‏ارشد ،مشاوره و راهنمایی،دانشگاه آزاد اسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0