انواع شرم

سه نوع تلقي از شرم

در تلاش به منظور تلخيص ادبيات عريض و طويل، احمد و همکاران وي سه نوع مفهوم ­سازي از شرم بدست داده­اند:

مفهوم تهديد اجتماعي  – مفهوم شکست شخصي –  مفهوم اخلاقي

شرم به مثابه تهديد اجتماعي

در تلقي نخست، شرم به عنوان نتيجة تصور و برداشت فرد از طرد اجتماعي يا توبيخ معرفي مي­شود. ما چنين موردي را مفهوم تهديد اجتماعي خواهيم ناميد. شف و ريتزرو ليری هر دو شرم را به عنوان مفهومي وصف کرده­اند که روابط فرد يا پيوندهاي اجتماعي او با ديگران دچار صدمه يا آسيب شده و يا مخدوش گردد. گيلبرت چنين مي­انگارد که شرم با تصور و تلقي عدم جذابيت در حضور ديگران ارتباط دارد، و گيبونزشرم را نتيجه و پيامد عدم دريافت تأييد در نظر مي­گيرد. ديدگاههاي انسان­شناختي بنديکت و ميد، احساس شرم را به مثابه نتيجه­اي از عدم تأييد ادراکي توصيف   کرده­اند. نظريه­هاي فوق در عين اينکه در تبيين چرايي حساسيت افراد به ارزيابي اجتماعي تفاوت دارند، همگي بر نياز به پذيرش ديگران تاکيد مي­گذارند. ضمن اينکه ليري استدلال مي­کند که نياز به داشتن پيوندهاي محکم شخصي يکي از عمده­ترين انگيزه­هاي آدمي است، گليبرت اظهار مي­دارد که نيازي تکاملي براي حفظ احترام و جايگاه در آدمي وجود دارد. شف استدلال مي­کند که شرم با تصور فرد از خودارزشمندي خاص او ارتباط دارد. يکي از ويژگي­هاي مهم اين نوع تلقي به قول شف توصيف شرم به عنوان امري خارجي و فشارآور است. فرد به سبب تصميمات ديگران در رد او احساس شرم مي­کند. در نتيجه شرم يا بيم از شرم، به عنوان يکي از انگيزه­هاي نيرومند افراد توصيف مي­شود که پيوسته و بي­وقفه، روابط شخصي خود را ديده­باني و نظارت کرده و انتظارات اجتماعي را در سطح گسترده­اي برآورد مي­کنند. اين ديدگاه مي­تواند اجمالاً تلقي از تهديد اجتماعي نام بگيرد.

شرم به مثابه شکست شخصي

تلقي دوم که مي­تواند به عنوان تلقي از شکست شخصي تعريف شود، بر اين اصل مبتني است که شرم زماني بروز مي­کند که شخص تصور کند در همراهي با معيارهاي خود ناموفق بوده، و همين نيز به اين نوع برداشت مي­انجامد که خودِ کلي قاصر و ناموفق است. نزد اچ بيلوئيس و وورمسر، شکست و عدم توفيق تصوري است مبني بر اين که من به اندازة من ايده آل خوب و پسنديده نيست. لوئيس شرم را با صفت و خصلتي تعريف مي­کند که کليت خود شکست مي خورد، و ليندسي-هاتز  نه تنها بر شکست در همراهي با يک ايده­آل بلکه در شکست در همراهي با حداقل معيار تاکيد مي­گذارد. و بالاخره، گافمن و ناتانسون ، به عنوان نظريه ­پردازان عاطفه، احساسات مربوط به شرم را به عنوان حقارت و شکست ادراک­شده تعريف کرده­اند. خصلت مشترک در تلقي دوم شرم، احساس شکستي است که به کليت و تماميت خود منسوب مي­گردد. برخلاف ساير احساسات مثل گناه، کانون توجه به جاي اينکه قانون­شکني باشد، خود است و مهم­تر اين­که تلقي مزبور عنوان نمي­کند که مفهوم شکست لزوماً ناشي از تعامل اجتماعي است، بلکه مي­گويد احساس مزبور مي­تواند در تمام زمينه­ها رخ دهد. اين ديدگاه مي­تواند به عنوان تلقي از شکست شخصي عنوان شود

شرم به مثابه تهديد اخلاقي

تلقي سوم اين دو ادبيات را از وسط نصف مي­کند و به مفهومي اشاره دارد که دربرگيرندة آن نوع تصوري از خطاکاري است که توسط فرد يا جامعه رسميت دارد. شرم در نزد هار، با تخلف و تجاوز جدي و مهم و نيز ايدة تقصير ارتباط دارد. فرد به سبب انجام خطاي عمدي، احساس شرم مي­کند. اين مورد تلويحاً در وصف ويليامزاز شرم به مثابه نتيجه اين تصور وجود دارد که ديگري انتزاعي محترمي که در چارچوب اخلاقي تعريف مي­شود دربارة ما بد فکر  مي­کند. تايلور نيز بر ماهيت اخلاقي شرم تاکيد دارد. شرم به فقدان احترام به خويشتن گره مي­خورد و نشان مي­دهد که کدام يک از احساسات فردي مقبول و کدام يک نامقبول است. اين تئوري­ها بر تلقي شکست شخصي از رهگذر شناخت نقض معيارهاي دروني شده به مثابه علت شرم استوار هستند. بدين­سان، تلقي اخلاقي از شرم اهميت زمينة اجتماعي را به رسميت مي­شناسد. به طور خلاصه، تلقي اخلاقي از شرم، بر اهميت اين مسأله صحه مي­گذارد که ديگران در احساسات مربوط به شرم دخالت دارند و اصول اخلاقي را در ميان افراد تصريح مي­نمايند، اما با اين حال، اين تأثير اخلاقي است که حائز اهميت است نه طرد و توبيخ.

مرکز ثقل هر سه تبيين در باب شرم، فرضياتي در اين باب است که شرم، چگونه از احساسات هم خانواده (مانند گناه، خجالت، حسد، عزت­نفس پايين و جز اينها) تمايز مي­يابد و با بررسي اين تمايزات فرضي بوده است که پژوهشگران در پي واکاوي و کشف تجربي اين عاطفه برآمده­اند. اين کار ابتدائاً با اين پرسش از شرکت­ کنندگان جهت بازگويي رويدادهايي شروع شد که ضمن آن احساس شرم، گناه، و/يا خجالت کرده و تجربيات خود را از اين احساسات بازگو مي­کردند. مطالعات مزبور مويد اين نکته بوده است که افراد شرم را در ارتباط با عدم تأييد ديگران، ارزيابي منفي از خويشتن و احساسات در انجام کار خطا بازگو مي­کنند. همچنين پژوهشگران دريافتند که افراد تفاوت­هايي مابين تجربه­هاي شرم، گناه و خجالت گزارش مي­دهند. به عنوان مثال، ويکر و ديگران دريافتند که شرکت­کننده­ها به هنگام توصيف شرم در مقايسه با توصيف تجربه­هاي گناه، حس تنهايي، خودآگاهي و بيگانگي بيشتري گزارش مي­دهند. نتايج مشابهي نيز توسط تانگني، ميلر و ديگران بدست آمده و نشان داده که خجالت کمتر از شرم و گناه، حالتي منفي و داراي دلالت­هاي اخلاقي شمرده مي­شود. هرچند شرکت­کننده­ها بين احساسات مربوط به شرم تمايز قائل شدند، اما تفاوت بين ويژگي­هاي گزارش شده در مقايسه با تشابهات اثبات­شده ناچيز بوده است. اين مطالعات تنها حمايت مبهم و ناروشني از تفاوت شرم و گناه در زمينة ابعاد نظري فوق­الذکر بدست داده­اند. تحقيقات حمايت محکمي از اين گزاره بدست نداد که شرم در مقايسه با گناه، با ارزيابي قويتري از سوي ديگران همراه است. حجم عظيمي از تحقيقات ثابت کرده اند که تمايزات مزبور در ارزيابي تمايل به احساس يا عدم احساس اين هيجان مفيد و سودمند است (تمايل به شرم و تمايل به گناه). با وجود اين، مطالعات مذکور، از وجود تمايز ميان اين احساسات گزارش داده­اند، نه از آزمون اين تفاوت­ها. لذا مي­توان نتيجه گرفت که نوعي ابهام و اغتشاش در اين خصوص وجود دارد که آيا تمايزي بين شرم و گناه وجود دارد يا نه و در صورت وجود تمايز، مبناي آن چيست.

منبع

حسنی ،محمد رضا (1394) ،شرمساری بازپذیر کننده و بزهکاری ،تحلیل جامعه شناختی نظریه ی شرمساری بازپذیر کننده (بریث ویت) در بستر خانواده،پایان نامه دکتری تخصصی بررسی مسائل اجتماعی ایران ،دانشکده علوم انسانی و اجتماعی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0