استرس و مفاهیم آن

استرس یا تنیدگی برای ما مفهومی قابل درک می­باشد استرس بالا افراد را به سرعت به سوی اضمحلال فیزیکی و فروپاشی عاطفی، شناختی و ادراکی پیش می­برد. در حالی که وجود کمی استرس در زندگی روزانه عادی است اما استرس زیاد از لحاظ فیزیکی و روانی صدماتی به همراه دارد. فردی که مورد حمله فشارهای عصبی وروحی قرار می­گیرد مسلمأ در تصمیم­گیری و برنامه­ریزی و امور زندگی، برقراری روابط با دیگران دچار مشکل می­شود. عوامل بی­شماری در اطراف ما وجود دارد که باعث ایجاد استرس می­شود، وقایع پیش­بینی نشده مانند جنگ وسیل، پیشامدهایی چون بیماری، ازدواج، طلاق و حتی وقایع کوچک و بی­شماری که هر روزه در زندگی رخ می دهد. وجود رویدادهای زندگی باعث ایجاد استرس و در نهایت فروپاشی روانشناختی و جسمی فرد می­شود. استرس پدیده­ای پیچیده و فردی و جزء لاینفک زندگی بشر است که گاهی مشکل­ساز می­شود و اگر انسان قادر به سازگاری با آن نباشد جسم و روان او مورد تهدید  قرار می­گیرد. تمایل به کنار آمدن با استرس راه مثبتی است که باعث دستیابی به ارتقاء سلامتی می شود.

تجمع سطوح بالای استرس بطور مزمن منجر به فرسودگی خواهد شد که این عامل می­تواند موجب افت سلامت فیزیکی و روانی، بد شدن روابط اجتماعی و خانوادگی، کاهش مهارت زندگی و شغلی شود . استرس برای بشر امروزی واژه ای آشناست. استرس و عواقب ناشی از آن به عنوان یکی از معضلات عصر مدرن شناخته شده است. امتحان،بلایای طبیعی، طلاق، شغلهای مخاطره انگیز، نگرانی درباره پرداخت صورت حساب­ها و یا حتی تعویض آپارتمان، یا هرچیزی که تغییری در زندگی روزمره یا سلامتی ایجاد کند، مواردی از استرس بعنوان یک محرک به حساب می­آید، که فرد را مجبور می­کند تا رفتارهای سازگارانه­ای برای کنار آمدن با آنها انجام دهد، زیرا استرس شامل موضوعات زیادی است که می­تواند موضوعات شاد یا غمگین باشد. استرس همیشه زیان­بار نیست، وجود مقداری از استرس در زندگی فرد باعث ایجاد رفتار جدید و یادگیری­های تازه می­شود. سلیه معتقد است که آثار استرس بر شخص به دو گونه است: تاثیر مطبوع آن را می­توان او سترس ،استرس مثبت  نامید، و تاثیر منفی آن را می­توان دستیرس­؛ پریشانی, نامگذاری کرد.

اصطلاح استرس در روانشناسی از علم فیزیک گرفته شده است، در فیزیک مفهوم استرس برای فشار مکانیکی که بر یک جسم وارد می­شود بکار می­رود. مفهوم استرس اولین بار در قرن 17 در علم فیزیک مطرح شد، بویژه با کار رابرت هوک که ساختمان­ها را بر حسب فشاری که قادر به تحمل آن بودند طراحی می­کرد. بدین ترتیب واژه استرس درباره فلزات بکار رفته شد. استرس فرسودگی بدنی یا عاطفی است که بر اثر مسایل ومشکلات واقعی یا ذهنی پدید می آید و یا استرس مجموعه واکنش های عمومی انسان نسبت به عوامل ناسازگار و پیش بینی شده داخلی و خارجی اطلاق می گردد.بدین گونه که هرگاه تعادل داخلی وخارجی از میان برود استرس پدید می­آید. استرس یا فشار روانی، تجربه­ای است همگانی و عمومی که هرکسی به کرات آن را در زندگی خویش احساس کرده است و البته همیشه شامل حوادث ناخوشایند نیست بلکه ممکن است محصول موفقیت­های خوشایند و مطلوب باشد. سلیه در سال 1991، استرس را پیامد فشارهای وارد بربدن که موجب تغییراتی برای سازگارشدن و تداوم زندگی است معرفی می کند.به طورکلی، استرس اجتناب ناپذیر است و الزاما مضرنیست، به اعتقاد سلیه استرس شامل استرس ناخوشایند و استرس مفید است.

لازم به ذکر است که در اینجا منظور ما از استرس، جنبه منفی آن است، چرا که استرس در حد طبیعی ومتعادل باعث ایجاد انگیزه و تلاش در فرد می شود، رغبت به کار را در فرد بیشتر می کند،کارآیی وبهره وری را در نیروی انسانی افزایش می دهد و توان مقابله با چالشهای محیط کار را بالا می برد.برعکس وقتی استرس از حد طبیعی بالاتر رود مشکلاتی را برای فرد به همراه می آورد و آثاری منفی بر زندگی فردی و اجتماعی او دارد که مانع پیشرفتش خواهد شد. در اواسط قرن 19 معنای استرس گسترش یافت و شامل تنش بر روی اعضای بدن یا نیروی ذهنی شد.استرس به معنای فشار روانی اصطلاحی است که در پزشکی و زیست شناسی به صور گوناگون بکار رفته است، گاهی به معنی یک رویداد یا موقیعتی که تاثیر زیانباری  بر ارگانیزم دارد و گاهی به معنی تنش روانشناختی ناشی از این رویدادها و موقعیتها می باشد . در اصطلاح عام به تنش، فشار یا استرس گفته می شود.در اصطلاح پزشکی هم استرس بر افزایش فشاروتنش در سیستم و ساختار بدن دلالت می کند همان آمادگی جسمی و ذهنی بالایی که لازمه برخورد با شرایط وموقعیتهای حاد وبحرانی است.

وقایع استرس زا انسان را از نظر هیجانی، شناختی، و فیزیولوژیکی تحت تاثیر قرار می دهد، لذا برای سازگاری و تطابق با محیط ، بشر نیازمند آگاهی ومجهز شدن به مهارتهایی است که او را در مقابله با استرس یاری کند، زیرا اگر استرس خارج از سطح تحمل شخص باشد، سلامتی او را به مخاطره می اندازد. مردم روشهای گوناگونی برای مقابله با استرس دارند و اثرات زیانبخش آن را با راهبردهای مقابله کاهش می دهند. به تلاشهای فرد برای مدیریت یا کنترل موقعیتی چالش برانگیز یا پردغدغه، یا به هرنوع تلاش، سالم یا ناسالم، برای جلوگیری ازبین بردن یا تضعیف منبع استرس زا، مقابله گویند. اصطلاح استرس یا فشار روانی دارای معانی مختلفی است. از جمله اثرفشارهای محیطی یا شرایط نامناسب بر انسان و واکنشی که فرد نسبت به آنها نشان می دهد در شرایطی که مکرر و شدید باشد سبب خستگی و ناراحتی عصبی می شود به طورکلی هر عاملی که باعث می شود وحدت روانی –زیستی انسان تهدید شود،استرس نامیده می شود. بدیهی است استرس عملکرد فرد را در قلمرو اجتماعی، روانشناختی و جسمانی و خانوادگی دچار اختلال می­کند و باعث تغییرات روانشناختی مانند افزایش تحریک پذیری، اضطراب، تنش، حالت عصبی و ناتوانی در مهار خود و روابط اجتماعی و خانوادگی می­شود و در ایفای نقش حرفه­ای یا پدری و مادری مانع بوجود می آورد.

ماهیت استرس

واژه استرس را به راحتی به کار می­بریم در حالی که شناخت بسیار ناچیزی از آن داریم. استرس چیز مبهمی است و تعریف کامل و دقیقی ندارد اما همه ما آن را تجربه کرده­ایم. استرس چیست و چه عاملی آن را بوجود می­آورد. واقعیت این است که استرس در افراد گوناگون به شکل­های متفاوتی بروز می­کند و می­تواند منشا مشکلات متعدد و جدی در سلامت ما باشد. واکنش افراد در برابر استرس با یکدیگر متفاوت است و چندان قابل پیش بینی نیست. واکنش به استرس، بیش از آنکه به شدت محرک به وجود آورنده آن بستگی داشته باشد، به حساسیت فیزیکی و میزان استعداد هیجانی شخص بستگی دارد. برخی افراد در برابر استرس، آرام و خون­سردند. بنابراین گوناگونی و تفاوت واکنش ها موضوع را پیچیده و در عین حال جذاب می­کند و درک و شناخت آن را ارزشمند می­سازد. آلبرکستن، معتقد است که تجربه استرس، احساس شادکامی را کاهش می­دهد. یعنی هر چه فرد احساس استرس بیشتری را تجربه نماید، از میزان شادکامی او کاسته می شود و سلامت روانی او مورد تهدید قرار می گیرد. استرس به شرایطی گفته می شود که فرد در محیط کار یا زندگی با آن روبرو می شود و این شرایط با ظرفیت­ها و امکانات کنونی وی هماهنگی ندارد و او را دچار عدم تعادل و کشمکش­های درونی می­کند . استرس مفهومی کلی به معنای واکنش موجود زنده به عوامل برهم زننده تعادل درونی آن است . از طرفی محققان نشانگان و علایم استرس را به چهار دسته کلی تقسیم کرده اند:

  • نشانگان هیجانی, عاطفی: شامل احساسهایی مانند تحریک پذیری،خشم وخشونت، اضطراب، احساس نومیدی وافسردگی، نوسان خلق، سرخوشی را بر می­گیرد.
  • نشانگان شناختی: شامل ناتوانی در تفکر واضح، که نمود آن در فرایندهای دریافت اطلاعات، حل­مساله و تصمیم گیری، خلاقیت و بازیابی اطلاعات شخصی آشکار می­شود.
  • نشانگان رفتاری: شامل رفتارهایی از قبیل اختلال در خواب، زیاده روی در مصرف الکل، افراط یا تفریط  در خوردن، اجتناب از تماس با مردم و تغییر در وضع زندگی است.
  • نشانگان جسمانی: اسهال، یبوست، سوء هاضمه، احساس فشار در ناحیه قلب و زخم معده می­باشد.

محققان سعی کرده­اند تعریفی از استرس به عنوان یک پدیده قرن بیستم ارایه دهند و این تعریف سه مرحله را پشت سر گذاشته است، که بعنوان سه الگو مطرح شده است: الگوی محرک، الگوی پاسخ، الگوی تبادلی.

استرس بعنوان محرک: این الگو، استرس را رویدادی معرفی می­کند که در محیط رخ می دهد و موجب تلاشهای درونی و بیرونی در ارگانیزم می شود. دیدگاه مبتنی بر محرک ،توجه بیشتری بر خصوصیات ویژه عامل استرس زا دارد. هر رویداد مهم اعم از فیزیکی- اجتماعی، نقش یا وظیفه ، خواستهای مخصوص خود را دارند و بطور کلی اختصاص منابع مقابله فرد را تحت تاثیر فشار قرار می­دهند و به این ترتیب یک پاسخ اختصاصی به استرس را ایجاد می­کنند.

استرس بعنوان پاسخ­: کانن از اوایل دهه 1900 اصطلاح استرس را به عنوان پاسخ به محرک بخصوص­، رویدادی که موجب می­شود که شخص خود را با خطر سازگار کند تعریف کرد. در سال 1956 سلیه بین یک عامل استرس زا ؛ محرک  و استرس؛ پاسخ  تمایز قایل شد و استرس را پاسخ غیر اختصاصی بدن در برابر خواستهایی که برآن وارد می شود تعریف کرد.

استرس بعنوان تبادل: لازاروس ، استرس را یک رابطه اختصاصی بین فرد ومحیط تعریف کرده است، که عامل فشار فراتر از محدوده منابع شخص ارزیابی شده وآسایش وی را به مخاطره می افکند. در این دیدگاه استرس تعامل بین شخص و محیط اوست و الگوهای محرک وپاسخ بعنوان قسمتی از فرایند استرس در نظر گرفته می شوند. لازاروس در این نظریه بر ماهیت دو سویه تعامل بین شخص و محیط تاکید می کند، از نظر او، رویداد زندگی در فرد استرس ایجاد نمی کند بلکه برداشت های شخص از رویدادها و معناهایی که به آنها می دهد، استرس زا می شود. لازاروس در فرایند ارزیابی دو مرحله را مشخص کرد، در اولین مرحله که آن را مرحله ارزیابی اولیه نامید، فرد موقیعت را از این نظر که  تهدید کننده است یا بی ضرر،مورد ارزیابی قرار می دهد ، بر اساس شخصیت فرد، ممکن است این ارزیابی مبتنی بر واقیعت باشد و یا نباشد مثلا ممکن است یک موقیعت بی ضرر به صورت تهدید کننده ارزیابی شود و یا یک موقیعت تهدید کننده به صورت بی ضرر ارزیابی شود. مرحله دوم مرحله ارزیابی ثانویه نامیده می شود، وقتی فردی موقیعتی را بالقوه خطرناک ارزیابی می­کند در جستجوی رفتاری است که برای برطرف کردن تهدید لازم است و بنابراین دنبال راه حلهای ممکن موجود می گردد.

 آستانه استرس

آستانه تحریک پذیری افراد مختلف است و به هنگام رویارویی با موقعیتهایی مثل درد، سروصدا، خشونت، خشم، اضطراب و غیره با یکدیگر تفاوت دارد. در حالی که فردی بدون تغییر وتحول درونی زیاد استرس و فشار را تحمل می­کند. فرد دیگری با کوچکترین عامل محرکی از کوره در می­رود وعصبانی می­شود این امر شبیه به تفاوتهای زیادی است که ما در توانایی­های افراد گوناگون سراغ داریم، توانایی­هایی مانند سخت کوشی، کم خوابی، تمرکز روی حرفه، ارتباط با دیگران یا حساسیت نسبت به حوادث پیرامون خود. تفاوت میان انسانها را می توان به ساختار ژنتیکی، پیشینه خانوادگی و ویژگی های شخصیتی و خلق وخوی فردی و واکنش او را در برابر وضع پرتنش و پر استرس پیش بینی کرد.

 نظریه ها و الگوهای استرس

با وجود تحقیقات وسیعی که در زمینه استرس انجام شده و استفاده گسترده­ای که از این مفهوم می­شود، هنوز هم استرس به طور دقیق تعریف نشده است. برخی از افراد وقتی در مورد استرس صحبت می­کنند، در واقع به یک محرک محیطی اشاره می­کنند. بعضی آن را پاسخی به محرک محیطی می­بینند و عده ای آن را در تعامل بین محرک محیطی و پاسخ جستجو می­کنند. نظریه پردازان و پژوهشگران مختلف نیز هرکدام استرس را از زاویه متفاوتی تحلیل کرده اند. در اینجا به بررسی برخی از این نظریه ها می پردازیم.

 نظریه روان تحلیل گری

از نظر فروید،  من  هسته اصلی شخصیت است و هر نوع تهدید به ارزش و کفایت آن، در واقع هسته مرکزی وجود شخص را تهدید می کند. هنگام تهدید  من  مکانیسم های دفاعی مختلفی به منظور حفظ  من  از تحقیر و درهم پاشیدگی به کار گرفته می شوند. ما همواره از این مکانیسم ها استفاده می کنیم، زیرا وجود آنها برای ناچیز جلوه دادن شکست ها وحمایت در مقابل نگرانی ها و احساس ارزش و کفایت فردی ضروری است. البته اگر در استفاده از مکانیسم های دفاعی افراط شود ، دفاع هایی که برای حفظ تمامیت شخص به وجود آمده، خود موجب بروز اختلال می شوند.گاهی مکانیسم های دفاعی ؛برای مثال دلیل تراشی زمانی به کار برده می شوند که افراد برای مستدل جلوه دادن عقاید و رفتار خود در تکاپو هستند.هنگامی که از درک اتفاقات و حوادث ناموافق و مخالف عاجز می مانیم یا در مقابل عمل و رفتار خود یا وقایع خارجی، دچار استرس می شویم،دفاع های ایمنی بخش برای حمایت ما در مقابل اضطراب وارد عمل می شوند.

میزان استرس قابل تحمل در هر فرد بدون آنکه علائم اختلال  و به هم خوردن سازمان رفتاری و تمامیت فردی در وی بروز کند،قدرت تحمل استرس نامیده می شود. الکساندر، برجسته ترین نظریه پرداز روان تحلیل گری در زمینه واکنش های روانی- فیزیولوژیک این نوع اختلال ها را پیامد حالات عاطفی یا هیجانی ناهشیار می داند. وی فرض کرد که بیماران مبتلا به زخم معده تمایل خود را برای عشق والدین در کودکی سرکوب کرده اند. این انگیزش های سرکوب شده سبب فعالیت بیش از حد دستگاه عصبی خودکار می شوند و درمعده زخم تولید می کنند.از دیدگاه فیزیولوژیکی، معده به طور دائم در حال آماده ساختن خود برای دریافت غذاست و فرد به طور نمادین آن غذا را با عشق به والدین معادل ساخته است.برانگیختگی تخلیه نشده ی خصمانه نیز به وجود آورنده ی حالات هیجانی یا عاطفی مزمن اند و موجب ایجاد فشار می شوند.

 نظریه ضعف جسمانی

بر اساس نظریه ضعف جسمانی، استرس در کنار اختلال خاص روانی- فیزیولوژیکی موجب بروز ضعف در اندام جسمی خاصی می شود.عوامل ژنتیکی، بیماری های قلبی، رژیم غذایی وغیره ممکن است دستگاه عضوی خاصی را مختل سازند.این دستگاه در برابر استرس های آتی، حتی استرس های ضعیف و ملایم آسیب پذیر خواهد بود.بر اساس این نظریه، بدن انسان مانند یک تایر، که از نازک ترین قسمت خود هوا را بیرون می دهد، عمل می کند. برای مثال،دستگاه تنفس ضعیف ممکن است خود را مستعد ابتلا به آسم کند. به این ترتیب بر اساس این نظریه، بیماری، ناشی از تعامل بین فیزیولوژی فرد و استرس خواهد بود.

نظریه تکوین و تعادل خودکار

در بدن سالم، همیشه باید توازن ظریف و پیچیده ی اعمال دو دستگاه سمپاتیک و پاراسمپاتیک حفظ شود. شلیک یا شروع فعالیت دستگاه سمپاتیک، باید به زودی با فعالیت افزایش یابد و با پاراسمپاتیک جبران شود. برای اینکه رگ های خونی و غدد صدمه نبینند، نباید هیچ یک از دستگاه ها انرژی خود را به مدت طولانی یا بیش از حد به جریان بیندازند. خطرجسمی واقعی معمولا گذراست، ولی از خطرهای اجتماعی، تفکر منفی در مورد گذشته ها و نگرانی در مورد آینده ، به راحتی نمی توان گریخت؛ آنها می توانند دستگاه سمپاتیک را تا مدت ها برانگیخته نگاه دارند و بدن را در حالت اضطراری مداوم باقی بگذارند.چنین وضعیتی به عدم توازن دستگاه سمپاتیک و پاراسمپاتیک دامن می­زند و موجب بروز تغییرات بدنی می­شود که ممکن است فراتر از توان جسمانی ارگانیسم باشند، درنتیجه اختلا ل­های روانی, فیزیولوژیکی بروز می­کنند.

 نظریه پردازش اطلاعات

این نظریه تمایز بین تنش های روان شناختی و فیزیولوژیک را ممکن می­سازد. در نظریه ی پردازش اطلاعات، برچگونگی تفسیر محرک ها به عنوان عامل تنش زا تاکید شده است. براین اساس، این نظریه بر ارزیابی شناختی و توجه انتخابی تاکید دارد. از این دیدگاه تصمیم فرد در مورد اینکه کدام محرک ها باید در حافظه ی کوتاه مدت پردازش شوند یا مورد فراموشی وغفلت قرار گیرند نیز در بروز و تشدید استرس نقش دارد. دیدگاه پردازش اطلاعات ساختارهای حافظه ی بلند مدت را نیز مورد توجه قرار داده است. چرا که آمادگی های شناختی فرد به او اجازه می دهند که تفسیرش از مجموعه ای از محرک ها خوشایند یا ناخوشایند باشد. با افزایش ارزیابی های مشخص از محرک ها به منزله منابع تنش، فشار بیشتری بر سیستم وارد می شود. به طورکلی ، فشار بیشتر بار اطلاعاتی بیشتری روی جریانات زیستی و شناختی فرد به همراه دارد. بر اساس این نظریه، منابع تنش دو نوع­اند:

  • پیش بینی خطر یا درد جسمانی او
  • پیچیدگی محرک که مستلزم ارائه پاسخ های پیچیده است.

الگوی فرهنگی, اجتماعی

بافت فرهنگی , اجتماعی نیز بر بروز استرس تاثیر دارد.پدیده های فرهنگی و اجتماعی متعددی می توانند منابع استرس قلمداد شوند که مهم ترین آنها عبارتند از: اختلاف بین ساختار ویژه­ی خانوده و آنچه در محیط اجتماعی، غالب است، مراحلی از زندگی که درآن تغییراتی به وقوع می­پیوندد، مانند زمانی که فرزندان خانه را ترک می­کنند، نقش تعارض ها مانند تعارض بین نیاز به کار کردن پدر ومادر و نیاز ویژه به نگهداری تمام وقت کودک، عوامل تنش زای مربوط به کار، مانند عدم رضایت شغلی و مسئولیت های شغلی، انزوای اجتماعی، مانند زندگی درنقاط دوردست برای کشاورزی و محل و نوع اقامت، دوستان، و فرصت های اجتماعی که برای فرد تنش زاست.

 الگوی مذهبی

در دهه های اخیر به روان شناسی دینی و مذهبی ورابطه ی آن با سلامت جسمانی و روانی توجه بسیاری شد. این امر به تشکیل موسسات ، چاپ کتاب ها و نشریات و پژوهش های مختلفی منجر شده است.دین و نیاز به نیایش و خدا، جلوه ای از نیاز انسان به کمال و گریز از حالت دوگانگی است. امروزه در بیشتر جوامع به تجربه ثابت شده خانواده­هایی که دارای سبک زندگی مذهبی­اند، نسبت به خانواده­های سست مذهب، آرامش فردی، خانوادگی و اجتماعی بیشتری دارند. اعتقادات مذهبی می­توانند از بسیاری از بیماری­های روانی پیشگیری کنند . با نگاهی گذرا به آثار دانشمندان اسلامی می­توان دریافت که آنان با تمسک به منابع اسلامی، خدمات روان پزشکی ارزنده ای به نیازمندان عصر خود ارائه کرده اند. منبع آثار باقیمانده از علمایی چون ابوعلی سینا و امام محمدغزالی، نشان می­دهد که آنان توجهی عمیق به مشکلات روانی مردم داشته­اند و با بهره گیری از توصیه های مکتب اسلام راه حل های شایسته ای را عرضه کرده اند. در آیات قرآن کریم ، چهارعامل عمده و اساسی برای پیشگیری و کاهش استرس های روانی بیان شده است که عبارتند از:

  • ایمان به خدا
  • ایمان به آخرت
  • عمل صالح
  • بخشش.

ایمان به خدا، اصلی ترین و اساسی ترین مفهوم حیات بخش و زیربنای تمام افکار و اندیشه هایی است که لازمه ی آن معرفت وشناخت است؛ ایمان به آخرت ، به معنای جاودانه بودن انسان و بازگشت او به سوی خداست؛ عمل صالح مفاهیم و جنبه های گسترده و جامعی دارد. عمل صالح به مجموع کارهای خوب ،خیر، مفید، ارزنده واخلاقی اطلاق می شود؛بخشش یا انفاق، به منزله ی عملی صالح و بسیار ارزنده تمام آثار روحی مرتبط با عمل صالح را شامل می شود. به طور کلی،آموزه های قرآنی جنبه ی القایی مثبت و بسیار پرقدرت وکارآمدی دارند که به شخص نیرویی سازنده می بخشند و باعث آرامش وی می شوند که برخی از آنها عبارتند از: توکل و استعانت به نیرو و قدرت لایزال الهی در کلیه ی امور، صبر و شکیبایی، مقاومت و استقامت در برابر مشکلات و مصائب و سختی ها، اطمینان خاطر و آرامش روحی از اینکه خیر و مصلحتی برای همه امور وجود دارد، یاری خداوند و رحمت و کفایت الهی، گشایش و فرج در امور پس از سختی ها توسط خداوند.

الگوی روان تنی

در بررسی علت اختلال های روانی-فیزیولوزیکی سه پرسش مطرح می شود: چرا استرس فقط در بعضی افراد تولید بیماری های روانی, فیزیولوژیکی می کند؟چرا گاهی اوقات استرس سبب بیماری و اختلال روان شناختی می شود؟با توجه به اینکه استرس موجب بروز اختلال های روانی فیزیولوژیکی می شود، چه چیزی مشخص می کند که آن اختلال کدام یک از اختلا ل های متعدد و در کدام ناحیه ی بدن خواهد بود؟پاسخ به پرسش­های مذکور مورد توجه فیزیولوژیست­ها و روان­شناسان مختلف قرار گرفته است. رویکردهای فیزیولوژیکی، برخی از اختلال های روانی- فیزیولوژیکی را به ضعف خاص یا به فعالیت بیش از حد سیستم عضوی شخص در واکنش به استرس نسبت داده اند.

نظریه های روان شناختی هم حالت­های هیجانی و عاطفی مخصوصی را برای اختلال های ویژه در نظر گرفته اند. فرض اساسی الگوی روان تنی این است که اگر ارگانیسم تحت فشار قرارگیرد، ممکن است در قسمتی از بدن شرایط بیماری­زا ایجاد شود. ارائه دهندگان این الگو، معتقدند وجود تعارض­ها و فشارهایی که ارگانیسم را در ارائه پاسخ مناسب ناتوان می­سازند، فرایندهای فیزیولوژیک بدن را تحت تاثیر قرار می­دهند. البته فشارها و تعارض­هایی که راه حلی برای آنها پیدا می شود، به تغییرات ارگانیک منجر نمی­شوند. برخی از پژوهشگران فرض کرده اند که واپس زدن حالات هیجانی برای مدت زمان طولانی ممکن است به اختلال جسمی آشکاری بینجامد. برای مثال ، واپس زدن دائمی خشم به ایجاد بیماری میگرن کمک می کند و با زخم ها ی گوارشی رابطه دارد. بازگشت حالت خشم موجب بروز تنش های زیادی می شود.

 الگوی واکنش حفاظتی

در این الگو باور بر این است که هرگاه بدن تهدید می­شود، برای حفاظت از خود و رفع مانع، واکنشی را شکل می­دهد.برای مثال، وقتی مواد سمی و مضری توسط بینی استنشاق می­شود: تهدید بدنی ، مخاط بینی شروع به ترشح کرده و چشم اشک تولید می کند : واکنش حفاظتی ؛ بدین وسیله عوامل مضر از بدن خارج می شوند:رفع خطر. وقتی بدن تهدید می شود، ممکن است واکنش جسمانی یا نمادین نشان دهد یا به واکنش یا واکنش هایی مشابه روی آورد. این الگو با الگوی روان تنی تفاوت هایی دارد. به نظر می رسد که تفاوت ها به مجموعه ای از واکنش ها مربوط باشند. حالت های هیجانی به تغییرات جسمانی منجر شده و این تغییرات گاهی موجب بروز اختلال در کارکردهای جسمانی می­شوند. در الگوی واکنش حفاظتی یا حالت های هیجانی ، تغییرات جسمانی و الگوهای رفتاری مدنظرند.

یکی از انتقادهایی که به این الگو وارد شده، این است که تعریف استرس در آن مبهم است واین ابهام در تفسیر یافته های حاصل از پژوهش تاثیر واقعی دارد. برای مثال ، در این الگو استرس هم محرک ؛علت  وهم پاسخ؛علت تلقی شده است. باسوویتس و همکاران، به این تناقض در تعریف استرس اشاره کرده وگفته اند ساختار شخصیتی قبل از بروز نشانگان استرس بر عامل آن تاثیر دارد که اغلب نادیده انگاشته می شود. به نظرپژوهشگران محدودیت مهم الگوی واکنش حفاظتی این است که نمی تواند تبیین کند که چرا مردم به رویدادهای تنش زا به گونه های متفاوتی پاسخ می دهند.این الگو نشان نمی دهد که چرا بعضی مردم هنگام واکنش به عوامل مضری که استنشاق می کنند، دچار تغییرات قلبی می شوند، بعضی دچار ترشح مخاط های بینی و ریزش اشک از چشم می شوند و گروهی اصلا به آن واکنش نشان نمی دهند.

الگوی پاسخ فیزیولوژیکی

مبدع این الگو جانیس ، است. این الگو دارای سه بعد یا جنبه ی اساسی است:

  •   رویداد یا عامل تنش زا؛ تروماتیک
  •   پاسخ های فیزیولوژیک اشخاص به عامل تنش زا
  •   تعیین کننده های موقعیتی پاسخ ها.

بنابر الگوی جانیس رویدادهای مهم می توانند دارای سه مرحله متوالی باشند:

  •   تهدید: اشخاص به خطری تهدید کتتده نزدیک شده یا از آن مطلع شوند، البته هنوز خطری وجود ندارد.
  •   تماس با خطر: در این مرحله اشخاص با خطر به طور واقعی روبه رو می شوند.
  •   خطر قربانی شدن: این امر وقتی رخ می دهد که درجه ی خطر بسیار بالاست،  افراد در این مرحله به پنج واکنش مختلف اشاره دارند:
  •   اجتناب از ترس: شخص با استفاده از مکانیسم انکار، از لحاظ روان شناختی خود را از عامل تنش زا رها می­سازد.
  •   بی حرکتی آمیخته با حیرت: بیشترافراد توانایی انجام فعالیت های جسمانی و ذهنی را ندارند.
  •   بی علاقگی و افسردگی: به نظر می رسد یا حادثه یا عامل تنش زا روی شخص بی تاثیر است.
  •   وابستگی مطیعانه: شخص رفتاری شایسته از خود نشان نمی دهد وبشدت مطیع است.
  •   تحریک پذیری توام با پرخاشگری : در این واکنش فرد به عامل خطر یا تنش حمله می کند.

هریک از واکنش ها کارایی جسمانی و ذهنی را کاهش می دهند.

الگوی بیوشیمی

سلیه، پزشک و متخصص غدد درون­ریز است و برداشت او از استرس بیشتر مفهوم فیزیولوژیک ارگانیسم دارد. الگوی ارائه شده ی وی به ؛ نشانگان سازگاری کلی معروف است. این الگو درسال 1963 ارائه شد. او در زمان  دانشجویی، با بیمارانی مواجه شد که ازعلائم و نشانگان مشابهی همچون کاهش وزن، بی اشتهایی، کم شدن نیروی عضلات و فقدان امید وآرزو رنج می­بردند. او مشاهده کرد که در برخورد با بیماری و حملات آن علائمی چون بزرگ شدن غدد ، زخم های معده و روده ای به وجود می­آید که این­ها علائم ثابت و پایداری بودند. این تغییرات نشانگان عینی استرس شناخته شدند و پایه هایی را برای رشد کامل مفهوم استرس فراهم آوردند. نظریه  ی سلیه تحول پیدا کرد و نشانگان کلی با سه مرحله مطرح شد که تظاهر بالینی وضعیت استرس است:

مرحله ی هشدار: در این مرحله ارگانیسم به سوی دسته ای از محرک هایی که فرد به طور ناگهانی در معرض آنها قرار می گیرد وبا آنها سازگار نیست، واکنش نشان می­دهد وخود دارای دو مرحله­ی  زیراست:

  • مرحله ی شوک : واکنش اولیه و بی درنگ به عامل تنش زا که موجب بروز علائمی چون تپش قلب، فقدان آهنگ ماهیچه ها، کاهش حرارت بدن و فشارخون می شود.
  • مرحله ی ضدشوک : واکنشی است که نیروهای دفاعی بدن را به کار می اندازد. در این مرحله غده ی فوق کلیوی فعالیت می کند و ترشح هورمون های کورتیکوئید افزایش می یابد. این هورمون ها در واقع ضد هیجان اند. سلیه و همکاران، این مواد را عامل سلزگارکننده می دانند، زیرا وجودشان به ارگانیسم امکان می دهد تا تاثیر مخرب محرک های گوناگون داخلی و خارجی را خنثی کنند.

مرحله ی پایداری : در این مرحله ارگانیسم کاملا با عوامل تنش زا سازگار شده ، در نتیجه موجب کاهش و رفع علائم استرس می شود.

 مرحله ی فرسودگی : چون قدرت سازگاری ارگانیسم محدود است، عوامل تنش زای شدید، طولانی وسخت موجب فرسودگی می شوند. در صورتی که علائم ظاهر شده ی ناشی از عوامل تنش زا یا نشانگان استرس ادامه یابند، منجر به ایجاد آسیب در ارگانیسم می شوند.

همان طور که مشاهده می شود، ارگانیسم نمی تواند در مرحله ی اول, هشدار  باقی بماند وضرورت دارد که از آن وضع خارج شود، چون این مرحله موجب اتلاف نیروهای زیادی می شود و صرف انرژی نمی تواند برای مدت زیادی ادامه یابد، چرا که انرژی سازگاری فرد انرژی محدود است. آزمایش روی حیوانات نشان می دهد ظهور و وجود عوامل تنش زا برای مدت مشخصی قابل تحمل است. بعد از خستگی و فرسودگی ناشی از عوامل تنش زای سخت، فقط خواب و استراحت است که می تواند پایداری موجود زنده را حفظ کند و اغلب سازگاری را به سطوح قبلی برساند. به هر حال، ارگانیسم در اثر مصرف انرژی زیاد، به تدریج فرسوده خواهد شد. انرژی سازگاری به دو نوع تقسیم می­شود که عبارتند از:

  •  انرژی سازگاری سطحی که بی درنگ مورد استفاده واقع می شود.
  •  انرژی سازگاری عمیق که برای مقابله با عوامل تنش زا صرف می شود.

انرژی سطحی فقط می تواند فرسودگی را تا حدودی تخفیف دهد و برای سازگاری عمیق تر و کامل باید عوامل تنش را شناسایی و رفع کرد.

الگوی دوهرنوند

دوهرنوند ، با تغییراتی که در الگوی بیوشیمی سلیه انجام داد، الگوی خود را برای مطالعه­ی اختلالات روانی در محیط اجتماعی ارائه داد. به نظر او عوامل متعددی در واکنش به عامل تنش زا و بروز نشانگان استرس نقش دارند که مهم ترین آنها عبارتند از:

  •   متغییرهای بیرونی که تعادل ارگانیسم را مختل می سازند
  •   عوامل واسطه ای که می­توانند تاثیر عوامل تنش زا را تغییر دهند
  •   تعامل بین عوامل واسطه ای و تنش زا که به بروز نشانگان استرس می انجامد
  •   تلاش ارگانیسم برای فائق آمدن بر عوامل تنش زا.

او تاکید کرد عوامل واسطه ای درونی وبیرونی را نباید از نظر دورداشت. برداشت دوهرنوند، از استرس در برگیرنده ی کلیه ی عوامل درونی وبیرونی است که استرس ایجاد می کند.

 الگوی متغیرهای روان شناختی و اختلال های جسمانی

این الگو در سال 1971 توسط لوی و کاگان ارائه شد. آنها الگویی برای واسطه های روانی- اجتماعی بیماری ها ارائه دادند. هرتغییر روانی می تواند به عنوان عاملی تنش زا یا محرکی که برانگیزاننده ی پاسخی بیولوژیک است، عمل کند. این محرک ها درفرد تمایل به عمل را ایجاد می کنند و این تمایل متاثر از عوامل محیطی و ژنیتکی است. این تمایل ارگانیسم را برای انواع فعا لیت های جسمانی در موقعیت های مختلف آماده می کند. بعضی از این فعالیت ها ناسازگارند وبه ایجاد استرس منجر می شوند. این پاسخ ناسازگار، پیش آگهی اختلال در عملکردهای فیزیولوژیکی و روانی است و اگر محرک همچنان ادامه داشته باشد، به بیماری منجر می شود. بیماری ، ناتوانی یا شکست سیستم جسمانی- روانی در انجام وظایف اساسی خود است. لوی و کاگان همچنین فرض کره اند که بین متغیرهای روانی ، فیزیولوژیکی، ژنتیکی و محیطی تعامل وجود دارد که می تواند جریان بیماری را تسهیل کند.

به دنبال کارهای سلیه ، و طرح نشانگان سازگاری کلی  ، این ایده مطرح شد که مهم ترین عامل در چگونگی و نوع نشانگان استرس ، تصورات شخصی و میزان ارزش و اهمیت موضوعی ویژه در نزد فرد است، زیرا عامل تنش زایی که برای فردی منبع استرس و عامل بروز نشانگان استرس است، چه بسا برای شخص دیگری به هیچ وجه استرس ایجاد نکند. به همین دلیل از سال1960 به بعد لازاروس و فولکمن ، مفهوم ارزیابی شناختی، را به کار بردند. این اصطلاح در مورد ارزش گذاری مجدد و قضاوت های مداوم شخص از خواسته ها و محدودیت های خود در روند تعامل با محیط ، توانای های بالقوه و بالفعل خود به کاربرده شد. در واقع، لاازروس،  بنیانگذار این فرضیه است که دیدگاه ها، پدیده ها را به وجود می آورند. پدیده ها به خودی خود خنثی اند، این دیدگاه ها هستند که به پدیده ها معنا و مفهوم می بخشند. این الگو برای ارزیابی شناختی مراحلی قائل است:

مرحله ی ارزیابی اولیه: ارزیابی اولیه به فرایندهای شناختی ارزش گذاری مربوط می شود. افراد به این پرسش که آیا در حالت مطلوب یا رنج به سر می بردند، به گونه ای متفاوت پاسخ می دهند، این مواجهه می تواند سه نتیجه در بر داشته باشد:

  • واکنش نامربوط یا بی ارتباط : مواجهه ای است که برای فرد هیچ گونه معنای ویژه ای در بر ندارد. بنابراین، می تواند مورد غفلت و فراموشی واقع شود.
  • واکنش مثبت و بی خطر: در برگیرنده ی قضاوت هایی است که بیان کننده ی موضوعی مطلوب و سودمندی است.
  • واکنش تنش زا: شامل قضاوت هایی است که صدمه و نیستی را  به دنبال دارد. فرد را مورد تهدید قرار می دهد یا او را به نحوی درگیر می کند.

ارزیابی ثانویه : پس از اینکه فرد به این پرسش پاسخ داد که آیا من در حال مطلوب یا رنج به سر می برم، به ارزیابی ثانویه می رسد. حال این پرسش مطرح می شود که من در مورد آن ، چه کاری می توانم انجام دهم؟ ارزیابی ثانویه به فرایند قضاوت ها، توانایی های بالقوه برای مقابله ، امکانات و محدودیت ها ی فرد اطلاق می شود.

ارزیابی مجدد: ارزیابی شناختی ، فرایندی ایستا نیست و تغییر جهت پاسخ ها را نسبت به شرایط بیرونی و درونی موجب می شود. ارزیابی شناختی مجدد به تغییر در قضاوت های ارزش گذاری فرد از موقعیت منتهی می شود. در مجموع، لازاروس، در پاسخ به این پرسش که چرا افراد در برابر یک عامل تنش زا یا استرس یکسان مانند مرگ والدین یا همسر، واکنش های متفاوتی نشان می دهند، می گوید: رفتار فرد در هر لحظه از زندگی تابع و فرایندی از عوامل زیر است:

  •   ساختار شخصیت فرد
  •   ارزیابی شناختی فرد از موقعیت
  •   توان بالقوه ی عامل تنش زا یا محرک.

در این الگو، علاوه بر عامل تنش زا به ارزیابی شناختی شخص نیز توجه شده است. نظریه ی لازارس، راهگشای سایر الگوهای شناختی شد.یکی از این الگوها توسط ریچاردسون و ولفلک، مطرح شده است. در این الگو پاسخ های استرس نتیجه ی مستقیم عوامل محیطی تلقی نمی شوند، زیرا عوامل محیطی به خودی خود خنثی اند و نمی توانند واکنش های استرس را ایجاد کنند. استرس، حاصل ارزیابی ، ادراک و تفسیر ارگانیسم از موقعیت  و رویدادهاست.

خواسته هایی که  برای شخص اهمیت زیادی ندارند، با احتمال کمتری استرس ایجاد می کنند و پیامدهای جدی نخواهند داشت .برعکس، خواسته هایی که به هر دلیل برای شخص خیلی مهم جلوه می کنند، موجب بروز استرس می شوند. در الگوی ارزیابی شناختی فرد زنجیره ای از مراحل را برای هدایت عمل سازش یافته پیش بینی می کند که عبارتند از :

  •  مرحله ی تجسم: شامل ادراک و تفسیر اطلاعات برای تعریف خطر واقعی یا بالقوه است.
  •  مرحله ی طراحی عمل: شامل برنامه ریزی برای حل مسئله یا مقابله است. این مرحله خود شامل گردآوری، انتخاب وتعیین روش اجرای راه حل و طراحی راه حل های جایگزین است.
  •  مرحله ی نظارت : شامل مجموعه ای از معیارها به منظور ارزیابی پاسخ ها و کوشش های مقابله ی شخص در قبال خطرهاست.

این الگو، با قبول این فرض که حداقل دو نوع حلقه ی پس خوراندی در موقعیت های استرس زا در جهت خودنظم جویی فعال اند، نظریه ی پردازش موازی را پیشنهاد کرد. یکی از این حلقه ها، برای تنظیم خطر؛ مهارخطر و دیگری برای تنظیم هیجان؛ مهارهیجان است. هرکدام از این سیستم ها محتویات جداگانه ای دارند. سیستم مهارخطر شامل ادارک تهدید سلامتی و برنامه ریزی و واکنش های انجام شده برای تغییر تاثیرات تهدید برشخص است. سیستم مهارهیجان شامل شناخت و ادراک حالت فاعلی و برنامه ریزی ها و واکنش ها به منظور ایجاد تغییر در حالت هیجانی شخص است .

منبع

حقمرادی کرمانشاهی،شکوفه(1394)، آموزش مهارتهای زندگی بر استرس و راهبردهای ترک اعتیاد،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0