استرس شغلي
درحيطه روانشناسي سلامتي ميتوان ازاسترس شغلي به عنوان يكي از مهمترين سازههاي مرتبط ياد نمود. ازاين رو،درآغاز استرس شغلي و اهميت آن در دنياي معاصر بررسي گرديده و پس از آن به ارائـه تعاريف متفاوتي از استرس شغلي پرداخته ميشود.دررويكردهاي استرس شغلي به بـررسي ديدگاههاي سليه، هولمز و راهه، لازاروس، كان و وار تأكيدگرديده وتلاش ميشود تا با تلفيق رويكردهاي نظري بتوان مدل تحليلي در زمينه استرس شغلي و عوامل مرتبط با آن را تدوين نمود.
درآمدي بر استرس شغلي
شايد به نظر برسد كه درك مفهوم استرس شغلي بسيار واضح و روشن ميباشد زيرا كه اين اصطلاح نه تنها در مكالمات روزمره، بلكه در وسايل ارتباط جمعي و حتي دروس دانشگاهي به كار برده ميشود. با اين حال، شمار كساني كه تعريف مشابهي از اين مفهوم ميكنند و يا حتي در زمينة ارائه تعريفي روشن و دقيق كوشش مينمايند، بسيار اندكند. براي مثال، يك بازرگان آن را ناكامي يا تنش هيجاني ميداند، مسئول كنترل هوائي آن را يك مشكل تمركز و هوشياري فزاينده مطرح ميسازد، متخصص غدد مترشحه آن را به منزله يك واكنش شيميايي محض عنوان نموده و ورزشكاري آن را به عنوان يك تنش عضلاني درك ميكند. ميتوان اين فهرست را به تمامي تجربهها و فعاليتهاي فرد گسترش داد زيرا كه كمابيش همه افراد، شغل خود را فشارآورترين شغل ميدانند و بر اين باورند كه در عصر استرس شغلي زندگي ميكنند. با اين وجود، هنوز هم در تعريف استرس شغلي به تعريف واحدي كه مورد قبول عام باشد، دست نيافته و ابهامات گوناگوني دراين زمينه وجود دارد .
پارهاي استرس شغلي را بعنوان محركهاي شغلي در نظر ميگيرند كه سازمان بر كاركنان تحميل ميكند و عوارض جسماني و رواني را در پي دارد. علاوه برآن، عدهاي ديگر استرس شغلي را يك پاسخ توصيف شده ميدانند و الگوي نشانگان عمومي سازش و يا سندروم انطباق عمومي را مطرح ميكنند. در اين الگو، استرس شغلي، عوارض و ناراحتيهاي جسماني و رواني متعددي را در پي دارد و از آن تحت عنوان فرآيند غير اختصاصي ياد ميشود . در رويكردي ديگر، به ادراك كاركنان از موقعيتهاي شغلي تأكيد شده و استرس شغلي با عوامل فرهنگي، سازماني و شخصي وسيع همچون محركهاي شغلي، ويژگيهاي فردي، ارزشيابيها، نظام ارزشي و اعتقادهاي افراد مرتبط ميباشد. در اين ديدگاه رفتارهاي شغلي بهخودي خود فشارآور نيستند، بلكه استرس شغلي ناشي از عدم موازنهاي است كه بين ادراك فرد از الزامهاي محيط پيراموني و ارزشيابي وي از توانايي خويشتن، ايجاد ميشود . در رويكردهاي ديگر نيز تلاش شده تا به جنبههاي كاربردي نظريههاي استرس شغلي پرداخته شود و با رويكرد سيستمگونه و تحليلي بتوان استرس شغلي را توصيف و تبيين كرد. از اينرو، مهمترين نظريه را ميتوان نظريه وار عنوان نمود كه به پنج عامل در زمينة تعامل استرسهاي شغلي و سلامت عمومي تأكيد نموده است.
وي به گونهاي ظريف و دقيق سعي در توصيف و تبيين ارتباط بين استرسهاي شغلي و سلامت عمومي و رضايتمندي شغلي مينمايد. در اين تحقيق ميتوان از نظريه وار بهعنوان سازگارترين رويكرد نظري در حيطه استرس شغلي ياد نمود.استرس شغلي نه تنها عملكرد فرد در حيطههاي جسمي، رواني و اجتماعي را خدشهدار ميكند، بلكه به بروز نارضايتي شغلي، كاهش توليد، افزايش خطاها و تصادفها، كاهش فرايندهاي شناختي و كندي زمان واكنش منجر ميشود. بر اساس ايجاد تغييرات روانشناختي مانند : افزايش تحريك پذيري، اضطراب، تنش و افسردگي، شخص به سختي ميتواند خود را كنترل نمايد و در نتيجه روابط اجتماعي و خانوادگي مختل شدهاي را به نمايش ميگذارد. همچنين، در رفتارهاي شغلي، ضعف و سستي نشان داده و مشكلات بيشتري را تجربه ميكند. استرس شغلي بلند مدت ميتواند كاركردهاي جسماني، رواني و اجتماعي فرد را مختل سازد و موجبات بروز رفتارهاي مخرب شغلي را هم فراهم نمايد. همچنين، در زمينههاي جسماني نيز با تضعيف سيستم ايمني بدن همراه است زيرا فرد مستعد بيماري ميباشد.
همچنانكه به اهميت استرس شغلي و تأثيرات آن به روي سلامت عمومي و رضايتمندي شغلي اشاره گرديد، ضروري است تا تعاريف مختصري با تأكيد بر رويكردهاي استرس شغلي ارائه شود. . اصطلاح استرس از كلمه لاتين Stringere مشتق شده است كه به معني فشردن و بازفشردن است. فشردهشدن يا زير فشار قرار گرفتن ميتواند احساس درماندگي و اضطراب را بوجود آورد. بدين ترتيب درماندگي يا آشفتگي اصطلاح ديگري است كه از واژه لاتين Stringere مشتق شده است و بيانگر احساس درماندگي، انزوا، ناتواني و ديگر حالتهايي است كه در بروز يك موقعيت حاد از قبيل شرايط خطر، رنج و نياز در فرد ايجاد ميشود. بنابراين، در شرايط حاد و ناخوشايندي كه تعادل فرد بر هم ميخورد، احساس آشفتگي بارز گرديده و اين وضعيت موجبات بروز اختلالات روانتني را فراهم ميسازد. حالت فوق بامفهومسازي فشار رواني با تأكيد بر سببشناسي مرتبط است.
در تعريف استرس شغلي ميتوان به چند رويكرد عمده اشاره كرد. در رايجترين تعريف، فشار رواني با رويكرد مهندسي مرتبط بوده و آن را نيرويي در نظر گرفته كه تنش، تغيير شكل در شيئي يا فردي خاص را ايجاد ميكند. در اين تعريف، صحبت از تأثير هر عامل يا هر محرك بيروني مانند عوامل جسماني مثل صدا، حرارت، سرما يا عوامل روانشناختي مانند نگراني از دست دادن كار و بروز حوادث شغلي است. در ديگر رويكردها، فشار رواني نتيجة تعامل يك عامل جسماني، روانشناختي يا اجتماعي بوده ،عاملي كه سليه از آن بعنوان عامل تنشزا يا فشارآور ياد ميكند كه تنيدگي شديدي بين عوامل فشارآور و پيامدهاي آن ايجاد ميكند. در برخي موارد نيز استرس شغلي را به عنوان يك عامل بيروني ملاحظه كرده كه توسط كاركنان در زمان و فضاي معيني درك ميشود و فرد واکنشهای دفاعهاي رواني خود را براي مقابله با آن بكار مياندازد .
با اين وجود، بايد در حيطه استرس شغلي به رويكردهاي عمده مرتبط با آن تأكيد نموده و واكنشهاي زيستي، رواني و اجتماعي را با يكديگر تلفيق ساخته و بتوان الگوهاي نظري را در نظر گرفته و چارچوب پژوهش را بر آن استوار نمود. از اين رو، در آغاز به رويكرد سليه و پس از آن هولمزـ راهه و لازاروس پرداخته و سپس به گونهاي دقيقتر به نظريه كان و وار تأكيد ميگردد.
رويكرد هانس سليه به استرس شغلي
هانس سليه از سال 1930 تا 1982 تحقيقات فراواني را در زمينه استرس رواني انجام داده است. با توجـه به تحصيلات وي در رشته پزشكي، تأكيد فزايندهاي به ارتباط بين استرس رواني و بيماريهاي جسماني نموده و استرس رواني را به عنوان يك واكنش بيان كرد. سليه معتقد بود كه ابتدا استرس رواني بوسيله شماري از عناصر فشارآور محيطي بوجود ميآيد و پس از آن بدن، بدون توجه به ماهيت و طبيعت فشارآورها، بصورت يكسان پاسخ ميدهد. اين پاسخ را در اصطلاح بعنوان واكنش غير اختصاصي مطرح ساخت و عنوان نمود كه بدن چگونه خود را به منظور مقابله با فشارآورها، فعال ميكند .
علاوه بر اينكه سليه واكنش غير اختصاصي و يا پاسخ يكسان بدن به هر نوع فشارآور را مطرح نموده و واژه سندروم انطباق عمومي را بكار گرفته است، سه مرحله متوالي تحت عنوان هشدار، مقاومت و فرسودگي را عنوان ساخت. اين مراحل بعنوان الگـوي سليه در رويارويي با فشارآورهاي دائمي شناخته ميشوند كه هر كدام از آنها ويژگيهاي خاص خود را دارا ميباشند.
در مرحلة اول يا مرحله هشدار، دستگاه عصبي خود مختار فعال شده و از طريق ترشح هورمونها ؛بخصوص آدرنالين، تپش قلب و فشار خون افزايش يافته، تنفس سريع گرديده و جريان خون از اعضاي داخلي سمت ماهيچههاي استخواني برگردانده منحرف ميشود و آمادگي جسماني براي هر نوع فعاليت اضطراري فراهم ميگردد. اين واكنش كوتاه مدت ، قابليت سازگاري بالايي را فراهم ميكند و ميتواند در هنگام بـروز خطر آن را دفع نمايند. ولي مشكل اينجاست كه در بسياري از موقعيتهاي فشارآور، به مواجهه طولاني مدت نياز داشته و اين وضعيت مكرر و دائمي ميتواند عوارض نامناسب و خطرناكي را براي بدن فراهم سازد.
در مرحـله دوم، ارگانيسم تلاش ميكند تا با استرس سازگار شود. الگوي انطباقپذيري و سازگاري بستگي به اين دارد كه عامل استرس تا چه حد شديد بوده و به چه ميزان ارگانيسم در رويارويي با عامل استرسزا سازگاري دارد. سليه عقيده داشت كه ميزان استمرار و تداوم فشارآور، تغييرات هورموني و عصبي مستمري را ايجاد ميكند و ممكن است كنشهاي داخلي بدن را درهم بشكند. اين امر به نوبه خود ميتواند باعث بروز بيماري و اختلالات رواني گردد زيرا كه اين تغييرات ميتواند دستگاه ايمني بدن را تضعيف و خطر عفونت را افزايش دهد.
در مرحله سوم يا مرحله فرسودگي، توانايي ارگانيسم براي مقاومت تحليل ميرود و منجر به فروپاشي و تحليل رفتگي ميشود. بخش پاراسمپاتيك دستگاه عصبي خود مختار فعال ميشود تا بتواند به كسب و حفظ تعادل كمك كند. بدليل اينكه فعاليت سيستم سمپاتيك بطور غير عادي خيلي شديد است، بايد سيستم پاراسمپاتيك فعاليتهاي شديدي نموده تا نقش آرامش كننده را ايفا نمايد و بتواند اين وضعيت را جبران كند. از اين رو، در دراز مدت، فرسودگي ،خستگي بوجود ميآيد و برخي اوقات اين وضعيت ميتواند به افسردگي و حتي مرگ منجر شود .
علاوه بر سندروم انطباق عمومي، سليه، معتقد است كه ميان فشار رواني خوب ؛كه آن را يوسترس مينامد و فشار رواني بد ، تفاوت وجود دارد. فشار رواني هنگامي خوب است كه با استفاده از برانگيختگي، انرژي براي پاسخهاي مقابله با محرك تنشزا بوجود آورد. بعلاوه، زمانيكه محرك تنشزا بر فعاليتهايمان غلبه كند يا آنكه از برانگيختگي ايجاد شده به گونهاي سازنده استفاده نشود و نتوان شيوه مقابلة اثربخشي را به كار گرفت، آنگاه فشار رواني بد تجربه ميشود.
در مواقعي كه بحث استرس شغلي با الگوي سندروم انطباق عمومي سليه بكار برده ميشود، بايد به استرسهای شغلي دائمي از قبيل سر و صداي شديد در محيط كار تأكيد نمود و الگوي فوق را در رويارويي با فشارآورهاي فيزيكي به كار گرفت. با اين وجود، نظرية سليه در زمينه ماهيت شغل كارايي ندارد و بايد از رويكردهاي تكميلي استرسهای شغلي استفاده به عمل آورد. بنابراين، بايد پذيرفت كه الگوي سليه سهم بسزايي در شناسايي ماهيت و عوارض استرس شغلي بر سلامت عمومي داشته است.
رويكرد هولمز و راهه به استرس شغلي
يكي از مهمترين رويكـردهاي فشار رواني، توسط هولمـز و راهه مطـرح شده است. در اين رويكرد، فشار رواني بعنوان نيرويي در نظر گرفته ميشود كه ميتواند با برهم زدن ثبات دروني شخص تعادل آن را مختل ساخته و موجبـات بروز تنش را ايجـاد نمايد. رويكـرد هولمـز- راهه در چارچوب مهندسي راهبردي جاي گـرفته زيرا كه تأكيد چنداني به تفاوتهـاي فردي و ديگــر عوامـل شناختـي ندارد و فقط معطوف به اثرات ساختاري محـرك است. در ايـن رويكرد، سلسله مراتبي براي محـركها تدوين شده كه شديدترين محركها در رأس هرم و خفيفترين محركها در انتهاي هرم جاي گرفته است. در تدوين سلسله مراتب محــركهاي فشاربرانگيز فقط به ميزان فشار و نيرويي كه به مجموع افراد وارد ميگردد، تأكيد شده است. شدت محـركهاي استرسزا، بر اسـاس مقـدار تغييـراتي است كه يك شخص در زندگي تجربه مينمايد .
از اين رو، در رويكرد فوق به هر ميزاني كه تغييرات زندگي شديدتر شود، فشار رواني افراد نيز افـزايش مييابد. بنابراين، ميتوان نتيـجهگيري نمود به هـر ميــزان كه دگرگونيهاي مهم در زندگي فرد تجربه شود، به همان ميزان آثار بالقوه منفي در ساختار جسماني و رواني فرد بارز ميشود. در رويكرد هولمز- راهه هرگونه تغيير در زندگي، چه مثبت و چه منفي بعنوان عوامل استرسزا مطرح ميشود زيرا كه مواجه شدن با تعداد زيادي از موقعيتهاي استرسزا از قبيل ازدواج يا مرگ يكي از اعضاي خانواده به توانايي سازگاري مجدد نياز دارد. اينگونه اقدامات در كوتاه مدت ميتواند بهداشت رواني فرد را مختل نموده و عوارض منفي بيشماري را ايجاد كند.
از ديدگاه هولمز و راهه ، انسانها افرادي هستند كه در برابر تغييرات زندگي ، ناسازگاري اجتماعي را تجربه ميكنند و اختلالات ويژهاي را نشان ميدهند و به راحتي ثبات دروني آنها به هم ميخورد. بدين ترتيب، پس از هر تغيير عمده در زندگي بايد انرژي و زمان ويژهاي صرف گردد تا فرد بتواند خود را با تغييرات بوجود آمده انطباق دهد. از اين رو، ميزان فشار رواني فقط به ميزان تغييرات زندگي بستگي دارد و انسانها بعنوان موجوداتي پاسخگو فقط به تغييرات زندگي پاسخ ميدهند.
بر مبناي نظريه هولمزـ راهه، مقياس درجهبندي سازگاري مجدد اجتماعي ، تدوين شده است. آنان از گروههاي سنــي مختلف خواستند تا پس از فهرست نمودن رويدادهاي مختلف زندگي، آنها را درجهبندي نموده و واكنشهاي خود را بازگو كنند. بر اين اساس، سلسله مراتبي براي ابزار فوق طراحـي گــرديده و متحول كنندهترين رويداد زندگي بهعنوان مرگ همسر و طلاق ملاحظه شده و در رأس هرم جاي گرفته است. همچنين ، كمترين رويداد زندگي كه حداقل ميزان فشار رواني را ايجاد ميكند، بعنوان خلافكاريهاي جزئي شناخته ميشود كه در پائين هرم قرار ميگيرد.
در نهايت ، ميتوان رويكرد هولمزـ راهه به فشار رواني را رويكردي تك بعدي در نظر گرفت كه در آن به ويژگيهاي شخصيتي و عوامل شناختي افراد تأكيد نميشود و بر اساس هنجارهاي موجود ، تغييرات حاصله در زندگــي سنجيده ميگـردد زيرا فقط اينگونه رويدادهاي زندگي است كه شاخصي از فشار رواني را ارائه ميدهد. از آنجايي كه تغييرات در زندگي نياز به تلاشهاي مجدد براي سازگاري دارند، ميتوان مطرح نمود كه انسانها بايد در رويارويي با تمامي تحولات مثبت و منفي زندگي تلاش نموده تا سازگاري مجدد اجتماعي خود را باز يابند و اين واقعيت موجب ميشود تاآنها فشار رواني بيشتري را تجربه ميكنند. در زمينه كاربرد نظريه هولمز ـ راهه در حيطه استرس شغلي ، ميتوان عنوان نمود نگـرش و ديدگـاههاي كاركنان هيچـگونه اهميتي ندارد و آنها فقط به عنوان پاسـخ دهندگان منفعل محسوب ميشوند كه هيـچ گــونه نقش مؤثري را در تعامل با استرسهای شغلي ايفاء نميكنند. با اين وجود، همواره مشاهده شده كه كاركنان مراكز صنعتي به صورتهاي متفاوت با استرسهای شغلي يكسان مقابله ميكنند. اين وضيعت ميتواند به محدوديتهاي فراوان نظريه هولمز ـ راهه در زمينههاي مديريت راهبردي با توجه به استرس شغلي تأكيد نمايد .
رويكرد لازاروس به استرس شغلي
يكي از الگوهاي رايج در زمينة فشار رواني و روشهاي مقابله با آنان الگوي لازاروس ميباشد كه امروزه بيش از هر الگوي ديگر مورد توجه قرار گرفته است . اين الگو معرف الگوي تبادلي يا الگوي كنش متقابل ميباشد و بيانگر تأثير متقابل فرد بر محيط و محيط بر فرد است. طبق مدل لازاروس، فشار رواني زماني روي ميدهد كه تعادل بين خواستهها و منابع ؛تأمين كننده به هم ميخورد، بطوري كه به هر ميزان فاصله بين خواستهها و منابع تأمين كننده بيشتر باشد، شخص فشار رواني فزاينده و هر چه ميزان اين فاصله كاهش يابد، شخص فشار رواني كمتري را تجربه ميكند. اين موارد ميتواند جنبههاي شناختي نظريه لازاروس را در ارزيابي شخصي نسبت به منابع فشار رواني منعكس سازد. مطابق الگوي لازاروس فرد در روياروي با هر نوع استرس ، ارزيابيهايي را صورت ميدهد كه مطابق با آن پاسخهاي ويژهاي را براي مقابله با فشار رواني انتخاب ميكند.
با توجه به الگوي وي ، ارزيابي فرد از منابع استرسزا به دو صورت ارزيابي اوليه و ارزيابي ثانويه صورت ميگيرد. درارزيابي اوليه رويداد يا وضعيت مشاهده شده بررسي ميشود و روند سه مرحلهاي تحت عنوان ارزيابي آسيب ، ارزيابي تهديدو ارزيابي چالشي صورت ميگيرد.ارزيابي آسيب ، زماني صورت ميگيرد كه آسيبي تجربه گردد، ولي ارزيابي تهديد ، زماني رخ ميدهد كه احتمال بروز آسيب در آينده وجود دارد و به شناسايي جنبههاي متفاوت عارضه پرداخته ميشود و پيشبيني پذيري انجام ميگيرد. بعلاوه ، ارزيابي چالشي نيز زماني رخ ميدهد كه فرد معتقد است به جاي آنكه فقط خود را در برابر پيامدهاي منفي حفظ كند ، ميتواند از طريق رويارويي نتيجه بهتري بدست آورد و مراحل، تكامل را در رشد شخصيت طي نمايد.
ارزيابي ثانويه مرحله بعدي است كه در مقابله با فشار رواني شكل ميگيرد. اين نوع ارزيابـي به نظام انگيزشي و رفتاري اشاره دارد كه فـرد را براي رويارويي برميانگيزد، تا از بين راههاي انتخابي يكي را گزينش كند. در اين مواقع كه تصميمگيري صورت گرفته و راههاي انتخابي دروني و يا بيروني در انطباقپذيري بكار برده ميشود، فرد بايد راهي را در پيش بگيرد كه از منابع در دسترس بيروني و دروني خودش بهره گيرد تا با حداكثر توان بتواند مقابله با استرس را صورت دهد. لازاروس معتقد ميباشد كه براي مقابله با فشار رواني بايد منابع استرس را به دقت شناسايي نموده ؛ارزيابي اوليه و پس از بررسي و بهرهگيري از حداكثر نتايج دروني و بيروني ارزيابي ثانويه، بتوان واكنش انطباقپذيري موازي را ارائه نمود.
در مرحله بعد كه فشار رواني پذيرفته ميشود بايد واكنش مناسب و مؤثري را براي رويارويي با موقعيت استرسزا ارائه كرد. وي معتقد است كه سلامت و توانايي جسماني ، افكار مثبت از قبيل نگرش خوشايند به خويشتن، منبع كنترل دروني، برقراري روابط اجتماعي و توانايي اجتماعي شدن ، حمايت اجتماعـي و امكانات مالي از مهمترين منابعي هستند كه موجبات شكلگيري واكنش اثربخش در رويارويي با استرسها را فراهم ميسازند و زمينه مثبتي را براي شكلدهي راهبردهاي سازگاري ايجاد ميكنند.بر طبق الگوي تبادلي يا شكل متقابل، كاركنان بايد بر اين امر آگاهي داشته باشند كه براي مقابله با استرسهای شغلي بايد به ارزيابي عوامل استرسزا پرداخته ارزيابي اولیه و پس از آن بتوانند از امكانات و منابعي كه در دسترس دارند ، حداكثر استفاده را صورت دهند تا اثربخشي آنان افزايش يابد.
بين اين دو منبع رابطه متقابل وجود دارد ، بطوريكه هم خواستههاي فرد برروي پاسخهاي وي تأثير ميگذارد و هم امكانات فرد برروي ارزيابي وي نسبت به رويداد شغلي استرسزا مؤثر است. با اين وجود، داشتن منابع كافي براي برآوردن خواستهها ، ارزيابي فرد را نسبت به استرسهای مثبتتر ساخته و در نتيجه فرد كمتر دستخوش آشفتگي ميشود. بنابراين، الگوي پيشنهادي لازاروس ، مقابله كاركنان در رويارويي با شرايط استرسزای شغلي را تلفيقي از پاسخهاي دروني و منابع محيطي فرد ميداند زيرا وي معتقد است، كوششهاي مقابلهجويانه ، خواه معطوف به مشكل و خواه معطوف به خويشتن، در جاي خود بر جهان ارزيابي شخص تأثير ميگذارند.
با توجه به تعريف استرس شغلي ميتوان مطرح نمود كه عامل ارزيابي كاركنان تأثير بسزايي در ادراك استرس شغلي دارد و بايد همـواره نگرش و ديدگاه كاركنان مدّنظر قرار گيرد. در مواقعيكه كاركنان موقعيتهاي پراسترس را خطرناك محسوب نمايند و آن را تهديدي براي خويش در نظر گيرند ، آنگاه استرس شغلي آنها افزايش يافته و بازدهي رفتار شغلي كاهش مييابد. در حالي كه اگر رخدادهاي پراسترس را به عنوان موقعيتهاي چالشبرانگيز ارزيابي نمايند ، نه تنها استرس شغلي آنها افزايش نيافته، بلكه عملكرد شغلي بهتري را به نمايش ميگذارند. اين الگو ابزارهايي را در توصيف و تبيين ماهيت استرس شغلي ارائه نموده تا با بهرهگيري از نظام شناختي كاركنان بتوان اطلاعات سودمندي را در راستاي اقدامات مديريت راهبردي بكار گرفت.
رويكرد كان به استرس شغلي
رويكردهاي متعددي از فشار رواني ارائه شده ، ولي نظريههاي معدودي در زمينه فشار رواني در محيط كار و يا استرس شغلي تدوين شده است. از جمله اين رويكردها كه به كاربرد نظريههاي فشار رواني در محيطهاي سازماني پرداخته است، ميتوان به رويكرد كان اشاره نمود. وي از جمله پژوهشگران شركت بيمه بود كه بر مبناي تحقيقات منظم و دامنهدار از يك سو و مطالعات نظري از سوي ديگر، به تدوين نظريهاش پرداخته و از سال 1984 به بهسازي مدل پيشنهادي متمركز شده است.
كان، تلفيـق مطلـوبي را بين رويكـردهاي فشـار رواني به خصـوص رويكـرد سليه و لازاروس، برقـرار نموده و بر جنبـههاي كاربردي اين نظـريهها در محيطهاي صنعتي پرداخته است. وي از جمله روانشناسان صنعتي- باليني است كه اعتقاد دارد در جنبههاي كاربردي علم روانشناسي، بايد يافتههاي پژوهشي را در اولويت قرار داد و از اين طريق بتوان به كسب نظريه پرداخت زيرا مباحث نظري دستاورد يافتههاي پژوهشي است.
مدل كان ، در زمينه استرس شغلي به توالي علّي، معطوف است. بدين ترتيب كه در مرحله اول، استرسها ارائه ميگردند و پس از آن در مرحله دوم، به ارزيابي از اين استرسها پرداخته ميشود. لازم به ذكر است كه در مدل كان، استرسها به عنوان علت يا متغيّر مستقل و ادراك كاركنان از استرسها به عنوان متغيّر تعديل كننده و واكنشهاي جسماني، رواني و اجتماعي تحت عنوان متغيّر وابسته مورد بررسي قرار ميگيرند .
وي در مرحله اول به تقسيمبندي استرسها پرداخته و آنها را به دو طبقه كلي، استرسهاي مربوط به محتواي شغلي و استرسهاي مرتبط با ويژگيهاي وظيفه شغلي تقسيم ميكند. استرسهايي كه با محتواي وظيفه شغلي سروكار دارند، به سادگي يا پيچيدگي كار، يكنواختي و يا تنوع پذيري، معطوف ميگردند، در حالي كه استرسهاي مرتبط با وظيفه شغلي، با ابعادي از قبيل تعارض شغلي، روابط با سرپرست و همكاران سروكار دارند. اينگونه محركهاي تنشزا كه فرد را دچار عدم تعادل نموده و واكنشهاي ويژهاي از وي ميطلبد، بعنوان مجموعهاي از استرسهاي سازماني تعريف ميشوند.
هنگامي كه فرد با استرسها مقابله ميكند از ادراك، باورها، نظام ارزشها، اعتقادات و ديگر متغيّرهاي واسطهاي تأثير ميپذيرد. در اين مرحله ارزيابي صورت ميگيرد و كاركنان بر مبناي تجارب پيشين و نظام ارزشي- اعتقادي ، به ارزيابي استرسها پرداخته و آنها را در يكــي از دو حيطـه استرس خوب و يا استرس بد طبقهبندي مينمايند. در مواقعي كه كارمندان در رويارويي با استرسهاي سازماني از ارزيابي مثبت استفاده مينمايند و استرس مربوط را، به گونهاي مثبت در نظر ميگيرند آنگاه احساس خوشايندي در آنها بوجود آمده و در زمينههاي جسماني و رواني از كاركرد بالاتري برخوردار ميگردند. اين وضعيت در رفتار شغلي و ديگر كاركـردهاي اجتماعي آنان مؤثر است. كان اعتقاد دارد كه اينگونه ارزيابيهاي مثبت از استرسهاي سازماني ، ميتواند كيفيت زندگي را ارتقاء بخشيده و موجبات افزايش رضايت زناشويي كاركنان را فراهم سازد.
در مقابل، هنگاميكه كاركنان در رويارويي با استرسهاي سازماني ارزيابي منفي صورت دهند ، استرس مربوط را به عنوان استرس مخرب در نظر ميگيرند ، احساس ناخوشايندي را تجربه ميكنند. وي در اين مواقع از واژة استرس صحبت به ميان ميآورد. در اين صورت است كه استرسهاي سازماني، عملكرد زيستي، رواني و اجتماعي فرد را به مخاطره انداخته و پديده بي توجهي شغلي را در او ايجاد ميكنند. از عوارض اين ارزيابي ميتوان به مشكلات جسماني، در سه حيطه قلبي- عروقي، معدهاي- رودهاي و زيستي- شيميايي اشاره كرد. همچنين، در زمينههاي رواني، منجر به افسردگي و اضطراب ميشود و با تأكيد بر كاركردهاي اجتماعي، روابط بين فرد مختلكننده را با همكاران، سرپرست و حتي اعضاي خانواده خويش نشان ميدهد .ارزيابي كاركنان از استرسها، به دو صورت مثبت و منفي انجام ميپذيرد. درارزيابي مثبت، عملكرد شغلي افزايش مييابد و درارزيابي منفي ، عملكرد شغلي رو به افول ميگذارد.
رويكرد وار در زمينه استرس شغلي
در زمينة استرس شغلي و سلامت عمومي، نظريههاي اندكي وجود دارد كه نظرية وار يكي از معروفترين و معتبرترين آنهاست. نظريه وار ، ريشه در بهداشت رواني و سلامت عمومي كاركنان داشته و به تلفيق عوامل زيستي و رواني معطوف است. اين نظريه تأكيد فراواني بر استرس شغلي كاركنان دارد و به ارتباط تنگاتنگ استرس شغلي و سلامت عمومي كاركنان اشاره مينمايد. در ديدگاه وار ، به شناسايي نشانگان سلامت عمومي، با تأكيد بر تلفيق ابعاد زيستي ، اجتماعي و زمينههاي روانشناختي پرداخته شده و به معيارهاي رفتارهاي شغلي توجه فراواني ميگردد. وي معتقد است كه كاركنان ميبايست نگرش مثبتي نسبت به عوامل محيطي ـ اجتماعي و عوامل مرتبط با محل كار داشته باشند تا با تلفيق اينگونه نگرشهاي مثبت، شخص بتواند از سلامت عمومي مطلوب برخوردار گردد.
وار يك نظريه پنج عاملي براي سلامت عمومي كاركنان ارائه داده كه در آن عوامل سازنده بهداشت رواني به گونه دقيق مورد توجه قرار گرفته است. اين عوامل به ترتيب عبارتند از سلامت احساسي ، شايستگي، خود مختاري يا استقلال طلبي، عامل اشتياق دروني و كاركردهاي انسجام يافته در بين عوامل نامبرده تأكيد فزايندهاي بر روي سلامت عمومي شده است. اين عامل متغيّر دو بعدي است كه در يك بعد آن لذت- عدم لذت و بعد ديگر تحريك – عدم تحريك را شامل ميشود. بنابراين، در صورتي كه فرد از لذت و تحريك سطح بالايي برخوردار باشد، به مفهوم آن است كه در سطح مطلوبي از سلامت عمومي قرار دارد. در زمينه عامل فوق بايد مطرح نمود كه اگر محيط شغلي، تحريكپذيري اندكي داشته باشد و فرد در آن احساس لذت نكند، سلامت عمومي وي به مخاطره خواهد افتاد. از اين رو، در مواقعي كه شخص مجبور به انجام رفتارهاي شغلي يكنواخت ميباشد، محيط شغلي كسالتآور شده و سلامت عمومي وي به مخاطره ميافتد. اگر در محيط شغلي از بروز رفتارهاي يكنواخت جلوگيري به عمل آيد و به خلاقيت و تنوع پذيري شغلي تأكيد شود، ميتوان حس لذتجويي و انگيزشي كاركنان را بيشتر كرده و سلامت عمومي آنها را در راستاي بالندگي و رشد شخصيت ارتقاء داد.
عامل دوم كه تحت عنوان شايستگي شناخته ميشود، به مواردي از قبيل توانايي در روابط بين فردي و مشكلگشايي اطلاق ميگردد. در هنگامي كه ارتباط اجتماعي مطلوب با ديگران ايجاد شده و روابط صحيح با همكاران و سرپرست شكل گرفته باشد، تأثير مستقيمي بر افزايش رضايتمندي ايجاد گرديده و در نتيجه سلامت عمومي فرد افزايش مييابد. داشتن شايستگي فقط محدود به توانايي ايجاد ارتباط صحيح با ديگران نميباشد، بلكه اعتماد به نفس و خود پنداره شخصي را نيز شامل ميشود. از اين رو، اگر فرد در زمينه حل مسايل و مشكلات پيرامون، احساس مثبت به خويشتن نمايد و اطمينان داشته باشد كه در كنار آمدن با وظايف محوله در محيط كاري موفق ميشود، اين وضعيت ميتواند عامل تعيين كنندهاي را در زمينه ارتقاء حسن شايستگي شخص و در نتيجه افزايش سلامت عمومي ايفا نمايد. شاخص فوق را ميتوان تحت عنوان كاركرد اجتماعي در نظر گرفت.
عامل سوم شامل خود مختاري يا استقلال طلبي است. بدين منظور كه فرد تمايل دارد در برابر اثرات محيطي مقاومت كرده و عقايد و رفتارهاي خود را به نمايش بگذارد. اين عامل، ارتباط تنگاتنگي با موضع كنترل فرد دارد. هنگاميكه شخصي احساس ميكند كه بر روي شرايط و عوامل محيط كار كنترل دارد و در صورت نامطلوب بودن شرايط ميتواند به تغيير آنها اقدام نمايد، آنگاه استرس شغلي كمتري را تجربه ميكند. از اين رو، ايجاد مشاركت در تصميمگيري و فراهم ساختن زمينهاي براي بيان عقايد و ارائه پيشنهادهاي كاركنان، به افزايش احساس استقلال و ابراز وجود منجر گرديده و آنان درمييابند كه ميتوانند استرسهاي شغلي را كنترل نموده و توان ارائه رفتارهاي اثربخش را دارند. اين وضعيت با افزايش استقلالطلبي و پس از آن سلامت عمومي همراه است.
اشتياق دروني عامل چهارم در نظريه وار ميباشد. اين وضعيت با افزايش تمايل به نمايش رفتارهاي شغلي و پس از آن سـلامت عمومي همراه است. يك فرد با سطح سلامت رواني مطلوب، همواره تمايل دارد تا موقعيتهاي جديد را تغيير دهد و با محيط پيرامون خود به بهترين صورت ارتباط برقرار كند. اين عامل به ميزان علاقمنـدي شخص نسبت به شغل و حرفهاي كه در پيش گرفته است، مربوط ميباشد. زماني كه كاركنان انطباقپذيري بين خواستهها و علايق شخصي را با وظايف محوله و توقعات سازمان بدست آورند، به رضايتمندي بيشتري دست يافته و سلامت عمومي مطلوبتري را گزارش ميدهند. در حالي كه به هر ميزان بين ديدگاه آنان با ديدگاه سازمان تناقض ايجاد شود، انطباق كمتري با محيط پيرامون پيدا كرده و انگيزش پايينتري جهت ارائه راهكارهاي منطبق در حل مسايل و مشكلات كاري نشان ميدهند. در اين گروه از افراد، رضايتمندي شغلي به ميزان چشمگيري كاهش مييابد و اين تنزل به پايين آمدن انگيزش شغلي نيز مربوط ميشود.
بنابراين، توجه به ملاك انگيزه افراد در جهت شغل يا حرفه منتخب، ميتواند يكي از معيارهاي گزينش در سازمانها باشد. در نهايت، براي جايگزيني افراد در پستهاي مختلف شغلي، ميتوان به انطباق بين توقعات و علائق شخصي با وظايف و مسؤليتهاي آن حرفه توجه نمود و هنگاميكه سازگاري بين اين دو عامل حاصل شود، سلامت عمومي كاركنان افزايش خواهد يافت. وار اعتقاد دارد كه گزينش كاركنان بر مبناي شاخصهاي تحليل شغل و انطباقپذيري آن با توانائيهاي ذهني و ويژگيهاي شخصيتي شاغل، ميتواند اشتياق دروني و رضايتمندي كاركنان را افزايش دهد.
عامل پنجم در نظريه وار، كاركرد انسجام يافته است. بدين معني كه يك فرد، تعادلي را بين جنبههاي متفاوت زندگي خويش برقرار ميسازد و سلامت عمومي را تجـربه ميكند. در حالي كه عدم تعادل در جنبههاي متفاوت و تأكيد به روي فقط يكي از جنبهها ,كه ميتواند مسئوليتهاي محل كار باشد موجبات غفلتورزي شخص از جنبههاي ديگر زندگي و بخصوص مواردي از قبيل روابط زناشويي ميشود و زمان كمتري را صرف تربيت فرزندان و مبادرت ورزيدن به تفريحات سالم ميكند. در نهايت، فرد مزبور عدم تعادل را تجربه ميكند و كاركرد انسجام نيافته را به نمايش ميگذارد .
از اين رو، فردي كه داراي سلامت عاطفي ، شايستگي ، خودمختاري ، اشتياق و كاركرد انسجام يافته است ، از سلامت عمومي مطلوب برخوردار ميباشد و در حيطههاي زيستي ، رواني و اجتماعي كاركردهاي مطلوبي را نشان ميدهد . شايان ذكـر است ، وار اعتقاد دارد كه پنـج عنصـر سلامت عمومي با يكديگر همپـوشي دارند و براحتي نميتوان آنها را از يكديگر تفكيك نمود. با اين وجود ، در معيارهاي وار به عوامل شغلي ، بخصوص استرسهای شغلي تأكيد شده است و ملاك وي با استفاده از معيارهاي شناختي فرد همانند: رويكرد لازاروس تدوين شده است و كاركنان را تنها موجودات پاسخگر به استرسهای محيطـي همانند رويكـرد سليـه، در نظـر نميگيرد . با اين وجود ، او اعتقاد دارد كه تنيدگي خاصي بين سلامت عمومي و رضايتمندي شغلي وجود دارد و همواره رضايتمندي از محيط خانوادگي و شغلي ، تعيين كننده سلامت عمومي ميباشد .
منبع
معتمدی،فرشاد(1394)، اثر بخشی شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی بر استرس شغلی کارکنان شرکت،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانتشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید