احساس تنهایی در روان­شناسی

احساس تنهایی در روان­شناسی بصورت یک اختلال شخصیتی مستقل مطرح نشده است. احساس تنهایی عارضه­ای است که در بسیاری از اختلال­های شخصیتی کم و بیش خود را نشان می­دهد. در شخصیت عزلت­طلب و مهرطلب و حتی برتری­طلب که وانمود می­کند از همه­کس بی­نیاز است ، این احساس دیده می­شود. در صورتیکه شخص تعادل روانی خود را بدست آورد می­تواند به احساس تنهایی خود غلبه کند. عارضه احساس تنهایی را بخودی خود نباید جدی گرفت. همه کم و بیش مواقعی آن را تجربه می­کنند. زمانی بصورت عارضه جدی درمی­آید که این احساس همیشه با ما باشد. آنوقت است که کنش­ها و واکنش­های رفتاری ما را تحت تأثیر قرار می­دهد.

احساس دیگری هست که از آن در روان­شناسی به فقدان یاد می­شود. یعنی وقتی که عزیزی را از دست می­دهیم و یا در زندگی شکست بزرگی می­خوریم و تعادل خود را از دست می­دهیم. پیامد فقدان یکی از نزدیکان یا شخصیت مورد عشق و احترام ما می­تواند احساس تنهایی مفرطی را به ما تحمیل کند که عوارض جانبی روان تنی هم دارد.

ریشه احساس تنهایی را در کجا باید جستجو کرد؟

درصدی در فطرت و ذات آدمی است. شاید در حیوان هم به گونه­ای باشد ، هر چند در حیوانات به طور غریزی وقتی خانواده از هم جدا می­شوند ، بروز می­کند. نگاه کنید به غزالی که از مادرش جدا می­شود ، یا گوزنی که از مادر دور می­ماند و یا بچه فیلی که شیری در کمینش نشسته و مادر چارچشمی مراقب است. احساس غربت ، تنهایی ، بی­کسی در فطرت حیوان و انسان هست. ولی انسان می­خواهد این معادله را به شکلی به هم بزند. آگاهی می­خواهد بر احساس تنهایی و بی­کسی خط بطلان بکشد.

دیگر اینکه منشاء واقعی احساس تنهایی و یأس ، در کودکی است. وقتی که باید مورد توجه و مواظبت بوده ، از وی مواظبت نکرده­اند. وقتی در محیطی زندگی می­کرده که در آن محیط از او حمایت    نمی­شده است ، دیگر اینکه نه تنها به او احترام نمی­گذاشته­اند، اورا تحقیر هم می­کرده­اند. احساس تنهایی متعلق به موجود درمانده­ای است که از هر طرف می­رفته ، با در بسته روبرو می­شده است. متعلق به جوانی است که از کارهای مختلف عذرش را خواسته باشند. هیچ حامی نداشته باشد. طفل نیاز به حامی دارد. احساس داشتن حامی ، به او کمک می­کند که نترسد ، اضطراب پیدا نکند ، احساس امنیت داشته باشد ، طفل احتیاج به ارزشمندی دارد برای سالها کودک نیاز به این توجه و احساس امنیت دارد. وقتی این حمایتها نبـاشد ، کودک مستأصل و درمـانده می­ماند. خـود را خواستـنی نمـی­دانـد. خود را مزاحـم می­شمارد. انسانی که احساس مزاحمت دارد ، از خودش راضی نیست. بشدت احساس ناخواستنی بودن و تنهایی می­کند. احساس می­کند که در این دنیا تنهای تنهاست.

احساس تنهایی می­تواند ناشی از فرافکنی نفرت باشد. وقتی من احساس می­کنم که ناخواستنی هستم ، همیشه خود را مقصر نمی­دانم ، شما را هم مقصر می­دانم ، از این رو کینه شما را بدل می­گیرم. از شما نفرت پیدا می­کنم. برای اینکه نفرت خود را توجیه کنم ، آن را به شما نسب می­دهم. اینکه شما از من بدتان می­آید ، پس بد آمدن من از شما ، قابل توجیه و قابل قبول است. بنابراین در نفرت ورزیدن به شما که با کینه و نفرت با من در ارتباطید , تصور من احساس گناه نمی­کنم.

 نیاز به وابستگی هم دلیل احساس تنهایی است : نیاز به وابستگی از احساس عدم امنیت به وجود می­آید. احساس عدم امنیت نیز ناشی از احساس تنهایی می­تواند باشد. همه وابستگیهای عصبی ناشی از ترس و احساس ناامنی و احساس تنهایی است. ما به جای اینکه چاره احساس تنهایی خود را بکنیم ، دنبـال مفر می­گردیـم. می­خواهیم در برابر آن احساس دیگری را قرار دهیم ، اکنون با گرویدن به یک فرقه درویشی و یا جمعیتی که هیچ سنخیتی با طرز تفکر ما ندارد و یا شرکت در مهمانی که هیچ جاذبه­ای ما ندارد و یا شراکت در نهادها و بنیادهایی که با رشته ما همخوانی ندارد سعی می­کنیم که از این احساس راحت بشویم. این احساس را در خود از بین ببریم. نمی­دانیم که احساس تنهایی با فرار از خود یعنی از احساس تنهایی ، تعلق و وابستگی را از میان نمی­برد. یک واکنش عصبـی است. در صورتی از بین می­رود که احساسات همزاد آن یعنی ناخواستنی بودن،احساس طردشدگی،احساس ناامنی،از بین رفته باشند. این احساسات مثل زنجیربهم ارتباط دارند ویکدیگر را تقویت می­کنند.

درست نیست که ما از دیگران فاصله بگیریم. ما به دیگران نیاز داریم و دیگران به ما نیاز دارند. تیپ عزلت­طلب از دیگران کنار می­کشد. چون تجربه ناراحت کننده­ای از دیگران دارد. چون احساس ناامنی می­کـند. چون غرور سرکوب شـده دارد چون می­خواهد تنبلی خود را توجـیه کـند. چون      نمی­خواهد زیاد زحمت بکشد. از این رو کنار می­رود ولی این یک تیپ پسیکولوژیک است که با زندگی طبیعی و هنجار همخوانی ندارد. رفته­رفته از دیگران عقب می­ماند و این عقب­ماندگی در آینده برای او دردسرساز می­شود. چرا که در جامعه در هر صورت نیازهای ما باید برآورده شود. نیازهای خانواده ما نیز ولی تیپ عزلت­طلب فرصتها را سوزانده است تیپ پسیکولوژیک بطورکلی به بهانه اینکه همه بدند خود را از دیگران دور نگه می­دارد.

رابطه بین ترس و احساس تنهایی

ترس از ارتباط ، ترس از جا ماندن ، خالق احساس تنهایی می­تواند باشد. ترسی که تبدیل به اضطراب شده باشد نگرانی از اینکه در جمع همه نقایص ما را ببینند. دختری که خیال می­کند ، زیبا و مطلوب نیست ، یعنی مورد تحقیر و سرزنش یکی دو نفر قرار گرفته خود را در اتاقش حبس می­کند. در صورتیکه به اصرار خانواده ناگریز به ترک اتاق بشود ، بشدت واکنشهای عصبی نشان می­دهد. در صورتیکه این تصویر ذهنی که او در ذهنش ساخته ، پوچ و بی­معنی است. ولی ذهن یک نوجوان این را تشخیص نمی­دهد. خانواده­ها باید با صبوری ریشه انزواطلبی و واخوردگی فرزندان خود را پیدا کنند. ریشه که پیدا شود ، علت که برملا شود ، درمان راحت و ساده است. احساس سرزنش خود و احساس گناه ، شرم و خجالت به همراه می­آورد. شخصی که ارزشهای اجتماعی را زیر پا می­گذارد ، شرمگین و مرعوب است. در درون احساس آسودگی ندارد از این رو از مردم دوری می­جوید. گویا همه عیب و ایراد او را می­دانند و بهم نشان می­دهند. ترس از برملا شدن شخصیت فرد او را به انزوا می­کشاند. افراد با استعدادی را دیده­ایم که به خاطر توهم و ترس و اضطراب ، از شکوفا شدن استعدادهای خلاق خود محروم مانده­اند. والدین به آسانی می­توانند از طریق مشوت با یک متخصص و مشاور مشکل فرزندان خود را حل کنند. توصیه این است که از شدت عمل و پند و نصیحت کردن در این موارد صرفنظر کنند. علت باید روشن بشود تا نوجوانان دیگر به تخیلات و توهمات و خیال بافیهای خود ارزش و اعتبار ندهد.

احساس تنهایی بیشتر ترس و اضطراب است. آنکه با ترس و اضطراب نسبتی ندارد ، احساس تنهایی نمی­کند احساس تنهایی نیز به نوبه خود احساس ترس و اضطراب و ناامنی را در آدمی تشدید می­کند. تنهایی برای بسیاری ، هراس­آور است. ترس از تنها ماندن ، احساس آن را به دنبال دارد. احساس تنهایی مثل خوره آدم پسیکولوژیک را می­خورد چرا که ذهن انسـان پسیکولوژیـک تنهایی خود را معنا می­کنـد. و این معنا ترس و اضطراب را تشـدید می­کند.

رابطه بین احساس تنهایی و شخصیت خودمحور

همه کم و بیش احساس تنهایی دارند ، چرا که به درجاتی پسیکولوژیک هستند از این رو احساس تنهایی متعلق به شخصیت خودمحور نیز می­باشد. شخصیت خودمحورومغرور آدمها را از دور خود فراری می­دهد. آنگاه احساس تنهایی می­کند. در این احساس تنهایی نمی­ماند ، خود را به دیگران تحمیل می­کند. در صورتیکه انسان منزوی و عزلت­طلب با احساس تنهایی خود رفیق شده است. انسان مهرطلب با رابطه­های نابرابر ، می­خواهد از احساس تنهای و حقارت خود فرار کند.

چطور احساس تنهایی خود را از بین ببریم؟

وقتی می­توانید احساس تنهایی خود را از بین ببرید، که خود را از بین ببرید. خود مجموعه­ای از ترس ، اضطراب ، احساس گناه احساس کهتری و نظایر اینهاست. این احساسات که در بسیاری مواقع ما را در ارتباط با دیگران فلج می­کند. تمایل ما به این است که در خلوت خود باقی بمانیم ، در صورتیکه بشدت برای ارتباط با دیگران عطش داریم. دیگر اینکه تا وقتی که شخصیت مجروح و آسیب دیده شما به عنوان یک هویت و یا هم هویتی با بافت فکر شما در ذهن ، وجود دارد احساس تنهایی هم هست.

هنگامیکه ذهن از گذشته کم و بیش پاک می­شود و یا از تحلیل گذشته رها و آزاد می­شود ، احساس تنهایی جای خود را به خلاقیت و نوآوری و ابتکار می­دهد. در این صورت تنها عمل می­ماند. انسان می­ماند و عملش که هر لحظه بر حسب ضرورت انجام می­دهد. فکر دیگر به ساحت احساس تنهایی وارد نمی­شود. پس دیگر احساس تنهایی وجود ندارد احساسی که ناشی از احساس عدم امنیت است ناشی از ناخواستنی بودن است ناشی از احساس طرد شدگی است ناشی از این برچسب­هایی است که ما به خود می­زنیم! وقتی بر چسبی وجود ندارد ، احساس تنهایی هم وجود ندارد. انسان موجود خلاقی است در صورتیکه بتواند از خلاقیتهای خود استفاده کند وقت کم می­آورد.

انسان سالم یا فانکشنال دنبال تنهایی می­گردد می­خواهد از انسانهای بیولوژیک و پسیکولوژیک فرار کند تا مجال خلاقیتهایش از دست نرود تا روحیه خوشش دستخوش تلاطم نشود انسان فانکشنال برای خود برنامه دارد. برنامه­هایی که به ضرورتهایی پاسخ می­دهند. درگیر انگیزه­های پسیکولوژیک درونی نیست. درگیر باورهای بیولوژیک نیست. کم و بیش محدودیت­های ذهنی را رها کرده است. البته واژه تنهایی را نباید برای این کیفیت از زندگی بکار برد. چرا که شخص در این حالت با همه احساس یگانگی می­کند. هرچند بر این احساسها مشعر نیست هنگامیکه در وجود شما تضاد و تعارض نباشد ، این احساس یگانگی است که وجود دارد. کیفیـت زنـدگی و فعالیتهای انسان سالم ، با انسانی که احساس تنهایی می­کند و انگیزه ارتباطش برای فرار از این احساس است،متفاوت است انسانی که احساس تنهایی می­کند مدام درپی راههاییست که این احساس را نداشته باشد.درصورتیکه انسان سالم،احساس تنهایی ندارد تنهایی برای او بی­معنی است.

در هر شرایطی که هست ، ضرورت ، آن شرایط را ایجاد کرده است انسان سالم بطور مصنوعی زندگی نمی­کند در صورتیکه انسانی که احساس تنهایی می­کند زندگی مکانیکی دارد جعلی زندگی  می­کند مفرهایی می­جوید که احساس تنهایی خود را پر کند. بی­هدف ،بی­مقـصود و منـظور است. فقـط بـرای رهایی از ترس و اضطراب تنهـایی است که جمع می­جوید نه جمعیت خاطر.انسان سالم دنبال خلوت است تا بتواند به کارهای خود برسد وقتی احساس تنهایی نمی­کنید ، اضطراب هم ندارید وقتی اضطراب ندارید بی­قراری ندارید که به دیگران توجه کنید. یعنی بخواهید که از احساس تنهایی­تان خلاص شوید دربدر دنبال وقت هستید که در تنهایی و خلوت خود آرام بگیرید.

قعرچه بگزیدهرکوعاقل است          چونکه درخلوت صفاهای دل است

منبع

محرم زاده،بهراد(1390)، اثربخشی آموزش تاب­آوری برمیزان پرخاشگری و احساس تنهایی دانش آموزان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی تنکابن

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

 

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0