پیامدهای طلاق در بعد خانواده

در بعد خانوادگی طلاق علاوه بر تأثیراتی که بر فرزندان می­گذارد باعث به­هم خوردن تعادل روحی اعضای خانواده، وابستگان و نزدیکان نیز می­شود. طلاق یکی از فقدان­های عمده زندگی است. این فقدان نه تنها برای افراد مطلقه بحران ایجاد می­کند، بلکه آسیبی شبیه مرگ والدین بر فرزندان و اعضای خانواده وارد می­کند. در مقیاس دگرگونی زندگی، بعد از حادثه مرگ همسر، طلاق بیش از سایر رخدادهای زندگی، مقتضی سازگاری مجدد افراد مبتلاست. در تحقیقی که جی هبر در سال 1990 انجام داده است مشخص گردید که طلاق منجر به کاهش اعتماد به نفس اعضای خانواده می­شود، چنین کمبودی می­تواند ماهیتی اجتماعی، رفتاری یا جسمی داشته باشد. کاهش اعتماد به نفس پس از طلاق، می­تواند منشاء ایجاد آشفتگی در بین اعضای خانواده شود.

طلاق معمولا به­عنوان یک فرایند استرس زایا یک فرایند سوگ تعریف می­شود و یکی از عمده ترین رویدادهای استرس زایی است که کودکان با آن مواجه می­شوند. این پدیده از طریق مکانیسم­های چندگانه­ای مثل سبک فرزندپروری نامناسب، مواجهه با تعارض های زناشویی والدین و دیگر رویدادهای استرس‌زای ناشی از طلاق بر روی کودکان تاثیر می­گذارد. هریک از این تعاریف دلالتهای مهمی برای مداخله به­همراه دارد. طلاق تاثیر منفی زیادی بر جنبه‌های مختلف زندگی دارد که منجر به انزوای اجتماعی‌، مشکلات اقتصادی‌، مشکلات فرزندپروری و مشکلات روانی می­شود. نبود یک والد در خانواده منجر به کاهش درآمد و افزایش مسئولیت والد دیگر می‌شود. طلاق والدین تاثیر منفی بر فرایندهای فرزندپروری و ساختار خانواده دارد. مشکلاتی از قبیل کاهش کیفیت ارتباطات و صمیمیت، کاهش نظم و ثبات و تضاد بین اعضای خانواده در خانواده های طلاق به وفور دیده می­شود .

به­طور کل می­توان گفت این پدیده یک رویداد پیچیده است و باعث دگرگونی های عمده‌ای در مسیر زندگی می­شود و اثرات شخصی و اجتماعی کوتاه و بلند مدت زیادی دارد. این مسئله الگوهای رابطه ای جدیدی را می­طلبد. در طلاق، انحلال زیر سیستم زوجین بر همه اعضا و زیر‌سیستم­های دیگر خانواده اثر می‌گذارد و به دیگر سیستم­ها نیز سرایت می­کند. غالبا در فرایند طلاق  طرفین وابستگی، درگیری عاطفی و رنج زیادی را متحمل می­شوند  و به­مدت طولانی در بحران به­سر می­برند. طلاق موجب از هم پاشیدگی شخصی، خانوادگی و اجتماعی می­شود و در اکثر موارد آثار مخرب آن بر کودکان خانواده بسیار شدیدتر از دیگران است. طبیعتا کودکان با تصمیم والدینشان برای طلاق موافق نیستند و مجبورند مهارتهای روانشناختی خاصی را به­منظور تطابق با شرایط کسب کنند و در معرض خطر بالای مشکلات هیجانی قرار می­گیرند . طبیعی است که وقتی والدین گرفتار شرایط نامطلوب پس از طلاق شوند و رابطه متقابل آنها با کودک رو به وخامت بگذارد، کودکان در معرض خطر مشکلات روانی و رفتاری و هیجانی بالایی قرار می­گیرند .

طلاق از نظر کودکان

یکی از مشکلات مربوط به فرایند طلاق این است که به ندرت می توان شاهد یک طلاق خوب وکم برخورد بین یک زن و شوهر بود واکثر آنهات در طول این فرایند درگیری های شدیدی را با یکدیگر  و نیز اطرافیان تجربه می کنند. چه َآشکار باشد یا نباشد درگیرهای  پدر یا مادر، پای فرزندان را به میان می کشد و هرگز آنها را رها نمی‌ کند. مشاهده جر وبحث های بین پدر یا مادر هیمشه برای کودکان ترسناک و ناراحت کننده  بوده است . کودکان خردسال تر ، دعوای بین پدر یا مادر را حتی هنگامی که در حد کلام است ترسنام و پرخطر می بینند. بیشتر آنها درعالم خیال تصور می کنند که کاری کرده اند وموجب توقف نزاع می شوند .برخی از آنها نیز عملاً این کار را انجام می دهند در پژوهش های بی شماری که برای سنجش همه مسائل فرزندان طلاق، از وضعیت تحصیلی گرفته تا عزت نفس آنها صورت گرفته، بارها و بارها این حقیقت آشکار شده است که اختلاف پدر ومادر است که کودکان را تقریباً در تمامی زمینه های زندگی آسیب پذیر می سازد. بررسی های به عمل آمده نشان داده است بیشتر فرزندان طلاقی که شاهد نزاع شدیدی بین پدر ومادرشان نبوده‌اند، به خوبی کودکان خانواده های عادی و مسنجم امتیاز کسب کرده‌اند.

فرزندانی که شاهد خشونت در خانواده هستند اغلب دچار ترس عمیق و شدیدی برای امنیت خود، خواهرها و برادرها و والدی که مورد تهاجم قرار می گیرد، معمولاً مادرمی شوند. بین 75 تا87 درصد کودکان شاهد خشونت بوده‌اند و معمولاً در میان، مادر همیشه هدف حمله بوده است .کودکان غرق آن چیزهائی می شوند که در محیط پیرامونشان می گدرد. مدت‌ها پیش از آنکه طلاق رسمیت پیدا کند زندگی آنها به علت نزاع والدین، تحت تاثیر مشاجره‌ها و تنش‌ها و بی نظمی‌های دایمی قرار می گیرد مدت‌ها پس از رسمیت‌ یافتن طلاق، فقدان زندگی خانوادگی که زمانی می‌شناختند آنها را رنج می‌دهد.کودکان اغلب خود را سرزنش می کنند که چرا نتوانسته اند با رفتار بهتر‌، جلوی طلاق والدینشان را بگیرند یا مانع از خشونت بین پدر و مادرشوند، فرزند یک خانواده خشن 15 برابر یک کودک معمولی احتمال دارد که قربانی بی توجهی، آزار جسمانی یا سوء استفاده جنسی شود. پژوهش ها نشان می دهد که بین 53 تا 70 درصد مردان مهاجم به فرزندان شان نیز حمله می کنند. کودکی که می‌داند پدرش مادرش را کتک زده‌است به ناگزیر خیلی از موارد را نسبت به کودکی که در چنین شرایطی قرار ندارد می بیند. در نتیجه شاید از یکی از والدین بیشتر جانبداری کند و به دیدار والد دیگر کمتر علاقه نشان دهد یا حتی از دیدار او خودداری کند. به این کودکان باید کمک کرد تا دریابند که خشونت در خانواده چیست و اینکه علت این خشونت نبوده‌‌اند، نمی توانسته‌اند
جلوی آنرابگیرد،اشکالی ندارد که احساس اندوه کنند و برای آنچه به علت خشونت از دست داده‌اند غمگین باشند. همچنین مهم است که چگونه از خود محافظت کنند.برای بزرگسالانی که از هم جدا می شوند، طلاق پایان کار است. برای کودکان، طلاق غالباً آغاز راه است – آغاز یک کار ناتمام، آغاز بلاتکلیفی، ذهن کودک پر از پرسش می‌ شود کجا زندگی خواهم کرد؟ چند وقت به چند وقت پدر یا مادر را خواهم دید؟ آیا نامزد پدر او راترک خواهد کرد؟آیا مادرم با نامزد خود ازدواج خواهد کرد؟ آیا پدر ومادرم هرگز با هم آشتی خواهند کرد؟ بزرگسالان مایلند فکر کنند که کودکان بلافاصله پس از طلاق دوره غم را طی کرده و سپس به سادگی به حالت پیش از طلاق بر می گردند. این دیدگاه در ظاهر درست به نظر می رسد. اغلب کودکان به دنبال کارهای روزانه خود می روند مثل مدرسه، وزرش، باشگاه، درس، بازهای کامپیوتری و دیدن دوستان. آرامش ظاهری کودک به معنای آرامش درونی او نیست. اگر کودکان از تغییر در خانواده های خود غمگین نشده باشند و برای  درک کامل علت جدائی والدین شان به آنها توجه لازم نشده باشد، غم و  پیامدهای هیجانی در اعماق درون آنها باقی می ماندو روزی باید برای آنها به فکر چاره بود.

کودکان در خردسالی ممکن است از خود بپرسند: چرا بابا ومامان از هم جدا شدند؟ودر بزرگسالی از خود خواهند پرسید واقعا عشق چیست؟آیا زن وشوهر همیشه به هم وفادار می مانند؟ والدین من که این همه با هم ناسازگاری دارند چرا ازدواج کردند؟ وضعیت خانوادگی کودک در هر یک از رویدادهای مهم زندگی وی نظیر جشن تولد، جشن فارغ التحصیلی، مراسم ا دواج یا تشییع جنازه، دوباره برجستگی پیدا می کند اگر طلاق به راه حل مناسبی نرسیده باشد، درد و رنج آن دوباره خود را نشان می دهد.کودکان اغلب احساس گناه می‌کنند وگرفتار این باور نادرست هستند که به گونه‌ای عامل طلاق بوده‌اند ویا می توانستند فرزند بهتری باشند و با پادرمیانی کردن جلوی طلاق را بگیرند.در آغاز، کودکان می خواهند جزئیات طلاق را بدانند هرکدام کجا زندگی خواهند کرد؟ روزهای تعطیل چه پیش خواهد آمد؟ چند وقت یکبار پدر یا مادر غایب را خواهند دید؟ کودکان در هر سنی وقتی والدین شان از هم جدا می شوند نا خودآگاه سه سوال در ذهن شان شکل می گیرد:

– آیا من موجب این طلاق شدم؟ حتی اگر والدین را مطمئن سازد که در این رویداد گناهی نداشته اند اما کودکان ممکن است تا مدتی طولانی گناه آزار دهنده ای را احساس کنند. کودکان مایلند والدین اشتباهات پدر ومادر را نادیده بگیرند و خود را به خاطر مسائلی که موجب طلاق شده است سرزنش کنند.

– چه کسی از من حفاظت خواهد کرد؟ از زمان خردسالی، کودکان در سایه ی دو نفری  که از او مراقبت می کنند، احساس امنیت می نمایند.اکنون فقط یک نفر حضور خواهد داشت. بدتر اینکه آنها نگران این هستند که پدر یا مادر باقی مانده هم آنها را ترک کند. کودکان از این می ترسند که همه تکیه گاه های آنها فرو بریزد. این نگرانی اساسی همه کودکان و خصوصاً نوجوانان است. در حالیکه جوانان ظاهراً از خانواده خود کنار می شکند با وجود این می خواهند یک پناهگاه حمایتی داشته باشند تا هنگامی که اوضاع بسیار هولناک می شود یا مشکلی پیش می آید به آن مراجعه کنند.

– آیا این رویداد برای من هم اتفاق خواهد افتاد؟ کودکان نگران آن هستند که در بزرگسالی و به هنگام ازدواج ، تاریخ تکرار شود، آنها آینده ای را تصور می کنند که رنج درونی شده جدائی و طلاق برآن سایه افکنده باشد. آنها از خود می پرسند آیا هر ازدواجی منجر به طلاق می شود؟  به عنوان والدین یا مراقبین، می توانیم از تجربیات زندگی خود به عنوان یک وسیله آموزشی برای کمک به کودکان استفاده کنیم تا آنها هم بزرگسالان کار آزموده‌ای بشوند.

منبع

عاصمی،زهرا(1394)، اثربخشی برنامه مداخله‌ای کودکان طلاق بر بهبود راهبردهای خودکنترلی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه پیام نور

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0