هوش و هوش فرهنگي

نظريه هاي جديد درباره هوش انساني به انواع مختلفي از هوش اشاره كرده اند كه هر چند برخي انواع آن داراي همبستگي ضعيف يا متوسطي با يكديگرند اما برخي انواع را نيز بايد غير همبسته يا مستقل از يكديگر دانست.در اين ميان مي توان به انواع هوش شامل:هوش اجتماعي،هوش فرهنگي،هوش عاطفي يا هيجاني، هوش بدني،هوش موسيقيايي وهوش زباني اشاره كرد .هوش از جمله مفاهيمي است كه در حوزه روانشناسي تعاريف متعددي از آن ارائه شده است .

با وجود تعاريفي كه از هوش ارائه شده است و يا ويژگي هاي متعددي كه براي افراد با هوش مورد شناسايي قرار گرفته است مي توان جهت گيري هاي واحدي را در آن ها يافت.علاوه بر اين پيوندهايي بين تعاريف مختلف از هوش و فضاي مفهومي هوش فرهنگي و ابعاد آن وجود دارد كه تلاش مي شود تااختصارا”اين پيوند ها ذكرشوند.احمدي و ماهر،مجموعه اي از تعاريف طرح شده بويژه توسط دانشمندان مختلف از نيمه اول قرن بيستم را گردآوري كرده اند كه برخي از آنها پيوند بيشتري با مفهوم هوش فرهنگي و يا يكي از ابعاد آن داشته و ارتباط برخي نيز كمتر است . اين تعاريف به شرح زير هستند :

  • هوش عبارتست از:ظرفيت و توانايي و يادگيري
  • هوش عبارتست از:دانش پذيري و ظرفيت كسب آن
  • هوش عبارتست از:سازگاري فرد با محيط
  • هوش توانايي تفكر بر حسب ايده هاي انتزاعي است
  • هوش توانايي درك اشخاص وايجادرابطه باآنها,هوش اجتماعي,توانايي درك اشيا وكاركردن باآنها,هوش عملي و توانايي درك نشانه هاي كلامي،رياضي وكار باآنهاست.
  • هوش عبارتست از:توانايي فرد براي اين كه بطورهدفمند عمل كند،بطورمنطقي بينديشد،بطور موثربامحيط مبادله نمايد.در تعريف پياژه،از هوش ميتوان ماهيت هوش فرهنگي راتاحد زيادي رديابي كرد،وي هوش راعبارت از حالت تعادلي مي داند كه كليه استعدادهاي سازشي از نوع حسي و حركتي و نيروهاي شناختي و اكتسابي و همچنين كليه تبادلات جذبي و انطباقي كه بين جسم و محيط صورت مي گيرد بدان گرايش پيدا مي كنند. تاكيد بر عناصري نظير حالت تعادلي ، نيروهاي شناختي و تبادلات جذبي و انطباقي در تعريف هوش با فضاي مفهومي هوش فرهنگي در ارتباط است .

از نظرپياژه،عمل كامل واساسي هوش مستلزم سه مرحله اصلي است كه عبارتنداز :

  • سوال كه متوجه تحقيق و پژوهش مي گردد .
  • فرضيه كه راه حل ها را از قبل پيش بيني مي كند .
  • ضبط يا كنترل كه راه حل ها را انتخاب مي كند .

مراحل سه گانه كه ازنظر پياژه،هوش يك عمل كامل رابه انجام ميرساندباعث هاي نظري درباره هوش فرهنگي مرتبط است؛

مرحله اول كه با طرح پرسش تحقيقي و پژوهشي آغاز مي شود باعث مربوط به هوش انگيزشي ارتباط دارد،در واقع فردي كه از هوش انگيزشي بالايي برخوردارست همواره پرسش هاي متعددي درباه فرهنگ ساير گروه هاي اجتماعي مطرح مي كندوازطرق مختلف به دنبال گردآوري اطلاعات براي پاسخگويي به دغدغه هاي ذهني خود در اين باره است.آنچه كه پياژه به نام فرضيه يا راه حل سازي پيش بيني شده از قبل عنوان مي كند با هوش فرهنگي فراشناختي مرتبط است.در اين مرحله فرد داراي پرسش درباره ساير فرهنگ ها،با آگاهي نسبت به فرايند شناخت و مخاطراتي كه عقايد قالبي در راه شناخت واقعي ايجاد مي كند فرضيه هايي را طرح كرده و بدنبال فهم درستي يا نادرستي آن هاست بدون آنكه بخواهد باورهاي اوليه خودرابهر نحوشده تائيد كند.مرحله سوم نيز كه انتخاب راه حل هاست با هوش فرهنگي شناختي و رفتاري مرتبط است. در اين مرحله است كه پس از آزمون فرضيه ، بر دانش فرد از فرهنگ ساير گروه ها افزوده شده،وي در مي يابد كه چه رفتاري دريك موقعيت خاص ودرارتباط با يك فرهنگ ويژه مي توانداثر بخش تر باشد.

از نظر وي فقط مي توان دو شكل از هوش را مشخص ساخت : يكي هوش عملي يا تجربي وديگري هوش متفكرانه يا سيستماتيك.در هوش نوع اول،مسئله بصورت يك نياز ساده مطرح ميشودونظريه بصورت  يك نياز ساده مطرح مي گردد.در هوش نوع دوم است كه نياز بصورت  يك آزمايش وخطاي حسي،حركتي و ضبط يا كنترل نيز بشكل يكسري از شكستها يا پيروزيهامتجلي مي گردد.در هوش نوع دوم است كه نياز بصورت مسئله مورد تفكر وحركات آموزشي بصورت پژوهش ها و بررسي هايي بمنظور يافتن فرضيه ها در مي آيد،بالاخره ضبط و كنترل وجود قطعي و تثبيت شده تجربه را از طريق شناسايي و درك ارتباطات كه براي جدا ساختن و طرد فرضيه هاي غلط و حفظ فرضيه هاي درست به كار مي رود قبلا جلو انداخته و پيش بيني مي نمايد.آنچه پياژه بعنوان انواع هوش ناميده و به دو نوع عملي ـ تجربي و متفكرانه ـ سيستماتيك تقسيم كرده است نيز با هوش فرهنگي درارتباط است.

اين انتظار وجودداردكه فرايند كامل از تقويت هوش فرهنگي يك فرايند متفكرانه،سيستماتيك باشد به نحوي كه چهار نوع هوش انگيزشي ، شناختي و فرا شناختي مقدمه به هوش فرهنگي رفتاري عمل كنند هر چند اين امكان وجود دارد كه صرفابراساس قرار گرفتن در موقعيت هاي رفتاري،بدون توجه مستقيم به ابعاد سه گانه انگيزشي ، شناختي و فراشناختي از هوش فرهنگي آثار مثبتي بر تقويت هوش فرهنگي داشته باشد . حالت اخير بيشتربانوع هوش عملي،تجربي پياژه ارتباط دارد. اشترنبرگ،در بررسي خود پيرامون هوش در ابتدا تاكيد مي كند كه هوش مفهومي است كه مي توان آن را به عنوان چيزي كه همه روانشناسان شناختي را گيج كرده است تلقي كرد.وي از خود مي پرسد كه واقعا هوش چيست ؟ و در پاسخ به آن مي نويسد كه در سال 1921 وقتي سردبير مجله روانشناسي تربيتي اين پرسش را از چهارده روانشناس مشهور كرد پاسخ خا متفاوت بودند اما به طور كلي دو موضوع مهم را در بر داشتند :

  • اول اينكه هوش شامل ظرفيت يادگيري از تجربه است .
  • دوم اينكه هوش شامل توانش سازگاري با محيط اطراف است .

65 سال بعد همين پرسش از 24 روانشناس شناختي متخصص در پژوهش هوش پرسيده شده آنها نيز به اهميت يادگيري از تجربه و سازگاري با محيط تاكيد كردند.آنها همچنين اين تعريف  را يا تاكيد بر اهميت فرا شناخت  درك افراد از فرآيند هاي تفكر خويش و كنترل آن ـ توسعه دادند.تاكيد صورت گرفته بر اهميت يادگيري از تجربه و سازگاري با محيط هر دو  به هوش فرهنگي ارتباط دارند.از طرفي يادگيري از تجربه با بعد ذهني يا شناختي هوش فرهنگي و هم به بعد رفتاري آن ارتباط پيدا مي كند.آنچه بعنوان درك افراد از فرايند هاي تفكر خويش و كنترل بر آن نيز ذكر شد مستقيما  با بعد فراشناختي از هوش فرهنگي در ارتباط است.اشترنبرگ،در پژوهش ديگري ازمردم خواست تاخصوصيات يك شخص باهوش رامعين كنندوازميان رايجترين پاسخ ها،عبارات زيرچشمگيرتربودند .

  •  به طور منطقي و درست استدلال كند .
  •  به طور گسترده مطالعه كند
  •  ذهن بازي داشته باشد

آنرابا درك و فهم بالايي مطالعه كند.آنچه افراد تحت مطالعه اشترنبرگ،بعنوان مشخصه هاي افرادباهوش عنوان كردهاند تاحدقابل توجهي باساير تعاريف هوش ،با ابعاد مختلف هوش فرهنگي در ارتباط است . استدلال درست و منطقي،مطالعه با بعدشناختي هوش فرهنگي و داشتن ذهن بازي باابعادانگيزشي و فراشناختي هوش فرهنگي مرتبط است .درتلاش ديگر براي تعريف هوش, پركينز،فهرستي از توانايي هاراكه به اعتقادآنان مبين هوش انسانيست ارائه كرده اند :

  •  توانايي طبقه بندي الگو ها
  •  تغيير سازشي رفتار
  •  توانايي استدلال قياسي
  •  توانايي استدلال استقرايي ـ تصميم
  •  توانايي تدوين و استفاده از مدل هاي مفهومي
  •  توانايي درك و فهم

توانايي تغيير سازشي رفتار را ميتوان توانايي دانست كه بحث اصلي هوش فرهنگي نيز پيرامون آن چرخ مي خورد  و ساير توانايي هايذكر شده را مي توان با بعد شناختي هوش فرهنگي مرتبط دانست.باوجودتفاوت ساير كه درتعريف هوش بطور كلي مشاهده مي شود در رابطه با هوش فرهنگي بيشتر ناظر بر شباهت ها ميان تعريف مختلف هستيم.هسته اصلي تشكيل دهنده هوش فرهنگي توانمندي افراد يا گروه هاي اجتماعي در تعامل اجتماعي سازنده با افراد يا گروه هاي اجتماعي با فرهنگ متفاوت است .

تقویت هوش فرهنگی

ارلي و ماساكو فسكي،بر مبناي نتايج حاصل از يك پيمايش كه در 60 مختلف و در ميان 2000 نفر از مديران به انجام رسيده است نشان داده اند كه هر چند سهم اندكي از هوش فرهنگي را مي توان ذاتي و دروني تلقي كرد اما بي ترديد بخش يا سهم مهمي از هوش فرهنگي هر فرد ناشي از آموزش و يادگيري است . بر مبناي چنين ديدگاهي است كه انديشمندان مختلف سعي در ارئه مدل هاي مختلفي براي تقويت هوش فرهنگي از طريق آموزش پس زده اند كه دراين قسمت به مهمترين آنها اشاره ميشود:

الگوي مراحل شش گانه ارلي و ماساكوفسيكی: اين مدل را مي توان داراي سه مرحله اساسي دانست هرچندكه آنان خوداز شش گام صحبت كرده اند.اين مراحل شامل ارزيابي اوليه از هوش فرهنگي افراد ،ارائه آموزش متناسب با نياز هر يك از افراد ارزيابي شده و در نهايت ارزيابي مجدد هوش فرهنگي افراد مي شوند. با توجه به نتايج حاصل از ارزيابي مجدد ، اين مرحله مي تواند پايان برنامه آموزشي و يا آغاز برنامه آموزشي جديد باشد. مراحل شش گانه تقويت هوش فرهنگي از ديدگاه ارلي و ماساكوفسكي،بشرح ذيل است :

  • بااستفاده از تست CQ، نقاط قوت وضعف افرادمشخص مي شود تابراساس آن بتوان برابرمراحل بعدبرنامه ريزي كرد .
  • آموزش هايي براي فرد تدارك ديده مي شود كه بر نقاط ضعف وي تمركز دارد. به عنوان مثال فردي كه در بعد فيزيكي هوش فرهنگي ضعف دارد در يك كلاس رفتاري مشاركت مي كند . كسي كه در بعد شناختي هوش فرهنگي ضعف دارد در يك دوره براي تقويت استدلال قياسي و توان تحليل مشاركت مي كند .
  • لازم است افراددردوره آموزش عمومي مشاركت داده شوند. مثلا اگر درابعاد انگيزشي فقط ضعفي وجود دارد مناسب است مجموعه اي از تمرين ها را براي افراد تعريف كرد مثل اينكه قرار است با فردي از فرهنگ بيگانه مصاحبه اي انجام شود مراحل اين محاصبه و چگونگي آن آموزش داده شود .
  • لازم است تا يك ارزيابي واقع گرايانه از مجموعه منابعي كه دراختيارداريم داشته باشيم.بعنوان مثال،در نقش يك مدير مشخص كنيم كه آياداراي افرادي با مهارتهاي لازم براي اجراي دوره آموزشي خاصي در واحد سازماني خود هستيم يا خير؟يك ارزيابي واقع گرايانه از حجم كاري وحدت زماني كه براي تقويت هوش فرهنگي در اختيار داريم ضروري است .
  • فرددر يك محيط فرهنگي كه نيازمندشناخت آنست واردشود.
  • ارزيابي مجددي از هوش فرهنگي فرد به انجام مي رسد تا پيشرفت وي را اندازه گيري و نقاط باقيمانده اش را تعيين و در رفع آن برنامه هاي آموزشي جديدي تدارك ديده شود .
  • آنچه بعنوان الگوي ارلي و ماسافسكي،براي براي تقويت هوش فرهنگي شناخته مي شود در واقع نشان دهنده فرآيند آموزش است كه مي تواند براي پديده ديگر نيز به عنوان الگو مورد توجه آموزش دهنده قرار گيرد . با اين حال يكي از نكاتي كه در اين الگو بايد مورد توجه خاص قرار گيرد نحوه اجراي تست هوش فرهنگي است . اين كه براي يسك دوره آموزشي شايد تن يك تست بر اساس ارزيابي خود فردكفايت نكند،ضرورت دارد تا با روشهايي نظير آزمون هاي وعمل دراين باره به برآوردي واقع بينانه ترازهوش فرهنگ مشاركت كنندگان دردوره ها بدست دهد .

الگوي قواعد مشاركت توماس واینكسون

اين مدل آموزشي بيشتر بر مشاركت فرد آموزش گيرنده در محيط هاي واقعي چند فرهنگي مربوط مي شود.توماس واینكسون،در مقاله خودباعنوان؛هوش فرهنگي براي يك محل كار جهاني نشان مي دهند كه هر چند تجارت بلند مدت در كشورهاي خارجي بهترين فرصت براي تحصيل،تقويت هوش فرهنگي است اماشيوه هاي ديگري نيز براي اثرمتغير وجود دارند.آنها روشهاي خود را بعنوان قواعد مشاركت مي نامند.از نظر آنها اين قواعدي هستندكه مديران بايد همواره آنها را بهنگام كار باافرادي كه اززمينه هاي فرهنگي متفاوت به خاطر داشته باشند .

بهره گيري از اين الگو فرد يك محيط چند فرهنگي واقعي را طلب مي كند.كه فرد در آن قرار گرفته است و بنحوي آگاهانه  بدنبال تقويت هوش فرهنگي خوداست . بعبارت ديگر كلاس آموزش كه در اين الگو مورد توجه ارائه دهندگان آن است كلاسي است كه محيط آن يك محيط كاري چند فرهنگي با توجه به نوع تخصص فرد آموزشي گيرنده است. در چنين محيطي فرد آموزش گيرنده بايد به موارد زير بپردازد:

  • دانش خود را درباره فرهنگ و زمينه فرهنگي خود افزايش دهد . همچنين به آنها بينديشيد و مشخص كند كه وي داراي كدام تعصب هاي فكري يا رفتاري است و چه ويژگي هاي منحصر به فردي را در مقايسه با ديگران در محيط چند فرهنگي قرار گرفته با آن داراست . وي بايد به گونه اي آگاهانه و با مرور رفتارهاي روزمره اش تلاش كند تا مشخص نمايد كه چگونه زمينه فرهنگي اش به گونه اي ناخودآگاه در رفتارها و ادراكاتش منعكس شده است.
  • لازم است كه آموزش گيرنده متوجه نشانه هاي رفتاري و تفسيرهاي ممكن آن نشانه ها باشد . هم چنين بايد مشخص كند كه چنين نشانه هاي رفتاري داراي كدامين اثرات احتمالي بر رفتار ديگران است.
  • تلاش كند تا رفتارهاي خود را به شيوه اي كه براي آموزش گيرنده سهل تر است براي موفقيت هاي جديدي كه در آن قرار مي گيرد اصلاح و سازگار كند .
  • دقت كند افرادي كه با وي در تعامل هستند چگونه به سازگاري رفتاري وي پاسخ مي دهند.
  • علاوه بر استفاده از روش هاي سازگاري انديشيده و برنامه ريزي شده ، روش هاي سازگاري في البداهه را نيز آزمايش كند و گزارش از نتايج آن تهيه نمايد.
  • رفتارهاي جديدي را كه اثر بخش بوده اند تكراري نمايد بنحوي كه به صورت خودكار درآيند.

دو الگوي مورد بررسي قابليت تركيب با يكديگر دارند.در حالي كه الگوي ارلي و ماساكوفسكي،عمدتا بر محيط آموزشي نظير محيط هاي دانشگاهي تمركز دارد الگوي توماس وانيكسون يك محيط كاري واقعي و چند فرهنگي را به عنوان محيط آموزشي خود بر مي گزيند.الگوي اول مي تواند با سرعت بيشتري فرد را متوجه ابعاد مختلف هوش فرهنگي نمايد در حالي كه الگوي دوم با سرعت كمتر مي تواند اثرات عميق تري را بر رفتارهاي واقعي آموزش گيرندگان گذارد،درهرحال چنين بنظر ميرسد كه بهره گيري ازالگويي كه ازنقاط قوت هر يك ازاين دوالگو, سرعت آموزش واثررفتاري,تركيب يافته باشدامكان پذيرست . الگوي حلقه هاي سه گانه باووك و همكاران

باووك و همكاران،با برجسته كردن مفهوم حساسيت بين فرهنگي و طرح اهميت و ضرورت آن براي رسيدن به روابط بين فرهنگي اثر بخش،الگوي خود براي توسعه اين حساسيت فرهنگي را بنام الگو ي حلقه هاي سه گانه يادگيري فرهنگي طرح كرده اند . آنان تشريح كرده اند كه حساسيت بين فرهنگي جوهره اثر بخشي بين فرهنگي،همچنين داشتن حساسيت بين فرهنگي رامتغير ضروري براي علاقمندي به فرهنگهاي سايرين وتوجه به تفاوتهاي بين فرهنگي وتمايل به اصلاح رفتاري بعنوان نشانه اي ازاحترام براي مردماني ازساير فرهنگها دانسته اند .الگوي حلقه هاي سه گانه تلاش مي كند تااز مرزهاي فرهنگ منفرداز طريق تركيب وهمگرايي ناشي از مقايسه هاي بين فرهنگي فراتر رود.اين الگو براي قرارگرفتن افراددرزمينه فرهنگي متفاوت يا قرار گرفتن افراد در محيط هاي چند فرهنگي نظير يك گروه كاري متشكل ازافرادي از كشورهاي مختلف كاربرد دارد.

حلقه اول باوارسي محيط وبه عبارتي گردآوري داده هاازمحيط اطراف آغازمي شودوسپس بامفايسه اطلاعات گردآوري شده ازمحيط جديدبه لحاظ فرهنگي بافرهنگ خودي ادامه پيدامي كندودرگام سوم ازحلقه اول فردتلاش مي كندتابراساس نتايج حاصل ازمقايسه ديدگاه دوم،كنش متناسب باموقعيت انجام دهد . تفاوت اصلي حلقه دوم باحلقه اول درگام مياني ياگام دوم است . حلقه دوم رامي توان درمقايسه باحلقه اول حركتي روبه جلودانست به اين معناكه درحلقه اول داده هاي محيط صرفاًبافرهنگ خودي مقايسه مي شوددرحالي كه حلقه دوم اين مقايسه بامجموعه هنجارهاي فرهنگي درمحيطچندفرهنگي مقايسه مي شودونه بافرهنگ خود ،‌ به عبارت ديگرمي توان مقايسه انجام شده درحلقه اول رايك مقايسه دوگانه واين مقايسه رادرحلقه دوم چندگانه دانست بدون آنكه فرهنگ خودي دخالت داده شود.حلقه سوم نيزتركيبي ازحلقه هاي اول ودوم,باين معناكه مقايسه انجام شده يك مقايسه چندگانست بااين تفاوت نسبت به حلقه دوم كه دراين مقايسه يكسوي آن نيزفرهنگ خوديست توجه به اين نكته نيزمفيداست كه درحلقه هاي سه گانه گامهاي اول وسوم يكسان وتفاوت اصلي درگام دوم است .

باوجود تفاوت هایی که درتعریف هوش به طور کلی مشاهده می شود در رابطه باهوش فرهنگی بیشتر ناظر برشباهت ها میان تعاریف مختلف هستیم.هسته اصلی تشکیل دهنده هوش فرهنگی توانمندی افراد یا گروه های اجتماعی  درتعامل اجتماعی سازنده باافراد یا گروه های اجتماعی با فرهنگ متفاوت است.بعنوان مثال ، اگردوشهر رادرنظربگیریم که هردوی آنها درخصیصه متشکل بودن از ملیت های چندگانه اشتراک دارند اما دریکی بیشترهمکاری های اجتماعی ، فرهنگی واقتصادی میان افراد با ملیت های مختلف مشاهده می شوددرحالی که در دیگری بیشتر شاهد تعارض های اجتماعی ، فرهنگی ویا اقتصادی هستیم میتوان چنین وضعیتی را به هوش فرهنگی متفاوت ملیت های تشکیل دهنده درهریک از دوشهرمنتسب کرد.

انگ وداین ، در مقاله خود بعنوان،مفهوم هوش فرهنگی ، تاکیدمی کنند که این مفهوم منعکس کننده توانمندی فردی برای عمل ومدیریت اثربخش درمجموعه های به لحاظ فرهنگی متنوع تعریف می شود .تعریف این دو از هوش فرهنگی درپاسخ به این پرسش بوده است که درنظامی که فضای سازمانی وکاری آن به شدت تحت تاثیر جهانی شدن قرار گرفته است این ضرورت وجود دارد تا درک کنیم چرا برخی ازافراد درموقعیت های به لحاظ فرهنگی متنوع به گونه اثر بخش تری عمل می کنند ودرپاسخ به چنین پرسشی است که آنها بحث فرهنگی را مطرح می کنند. ارلی وانگ،دراثرخود با؛هوش فرهنگی : تعاملات فردی دربین فرهنگ ها,فردی رادارای هوش فرهنگی بالا میدانند که بتواند بشیوه موثری دریک زمینه فرهنگی نوین و متفاوت با زمینه فرهنگی رشد یافته درآن خودسازگار کندبدون آنکه هویت فرهنگی خود را کنار بگذارد.

توماس واینکسون، دراثر خودبانام؛ هوش فرهنگی : مهارت های افراد برای تجارب جهانی, تعریف خودازهوش فرهنگی را باذکر زیربناها واجزای سازنده آن مطرح می کنند.به نظر آنان هوش فرهنگی مشتمل برفهم ودرک بنیان های تعامل بین ودرک بنیان های تعامل بین فرهنگی ، توسعه دادن رویکردی خلاقانه ومنعطف به تعامل های بین فرهنگی ودرنهایت ایجاد مهارت های سازگاری ونشان دادن رفتارهایی است که می توان آنها را درموقعیتهای بین فرهنگی یا چندفرهنگی اثربخش دانست . توانایی درگردآوری اطلاعات ، تفسیرآنها وعمل کردن برمبنای آنها درموقعیت های چندفرهنگی، توانایی فرد برای سازگاری موقعیت آمیز با مجموعه های نوین فرهنگی که براساس زمینه فرهنگی فرد را میتوان آنها رامجموعه های فرهنگی نامانوس وناآشنادانست وتوانایی درتعامل اثربخش با مردمانی به لحاظ فرهنگی متفاوت ازجمله دیگر تعاریفیست که برای هوش فرهنگی ارائه شده است. هوش فرهنگی؛توانایی فردبرای انطباق موثر وکارامد باموقعیت های فرهنگی جدید است وبا اشاره به شکلی ازهوش موقعیتی؛ مکانی داردکه رفتارهای هوشمندانه تطابقی،ازنظر فرهنگی باارزشهاوباورهای یک جامعه،فرهنگ خاص پیوند می خورد.

بسیاری از محققان هوش فرهنگی را توانایی فرد در انجام اثر بخش وظایف در موقعیتهای متفاوت فرهنگی تعریف کرده اند، توماس واینکسون ،برآن باورندکه هوش نوعی شایستگی چندوجهی است که شامل:دانش فرهنگی،عمل متفکرانه وفهرستی از مهارت های رفتاری می شود.توماس وارلون،هوش فرهنگی را به عنوان نظامی از توانایی های تعاملی تعریف کرده اند. درواقع هوش فرهنگی ظرفیتی است که به افراد اجازه می دهد تا درمواجهه با فرهنگ های مختلف ، درک وفهم درستی داشته باشند وبه طور مناسب عمل کنند. ارلی وارنگ هوش فرهنگی را ساختار مستقلی از فرهنگ می دانند که در شرایط خاص فرهنگی بکار می رود.

این نوع از هوش درک وفهم تعاملات بین فرهنگی را بهبود می بخشد،برای اینکه فرداز لحاظ فرهنگی باهوش شناخته شود ، باید در موقعیت های که برداشت ها واشارات مختلفی وجود دارد ، بتواند قضاوت وعملکرد مناسب ودرستی داشته باشد ودرک وفهم صحیحی از آن موقعیت بدست آورد.افرادیکه از سطح هوش فرهنگی بالاتری برخوردار بودند درابراز عواطف وحالات فیزیکی تسلط بیشتری دارند.برخی دیگر از محققان ، هوش فرهنگی را توانایی کلی در تعامل موثربا افراد دیگر با زمینه های فرهنگی مختلف تعریف نموده اند واز این رو، در تعریف هوش فرهنگی عمدتا بر تعاملات ورفتارهای درون فر هنگی تاکیددارند تا رفتارهای عاطفی ومنطقی.در رابطه با نحوه شکل گیری هوش فرهنگی ، پاره ای از محققان معتقد به شناخت ذاتی هستند وتعداد دیگری نیز معتقدند که هوش فر هنگی در واقع پروسه ای است که در جریان ان افراد دانش فرهنگی را بعنوان وجهی ازواقعیت زندگی درک وکسب می کنندومعتقدند که این جزء از فرهنگ زیر مجموعه بخش شناختی عقل می باشد.

تعاریف اندیشمندان از هوش فرهنگی

تعاریفمتفکران
موفقیت افراد در توانایی سازگاری وانطباق بافرهنگی دیگر ، به عنوان مثال موفقیت در انجام یک کار تجاری ویا ماموریت بازرگانی برون مرزی.بریسلین وهمکاران
توانایی یک شخص درتطابق و وفق دادن موثر وکارا با شرایط وموقعیت های جدید فرهنگی.ارلی وانگ
طبیعی به نظر امدن وتوانایی تفسیر وتحلیل اشارات وژست های نا مفهوم فرد یا افرادی دقیقا مثل همکاران و هموطنان ان فرد یا افراد وبازتاب ان حرکات واشارات.    ارلی و موساکوفسکی
تاثیر گذار بودن فرد در درک دانش واگاهی ، مهارت ها وویژگی های شخصیتی  ، برای انجام بهتر کار با افرادی از ملیت های مختلف وفرهنگ های متفاوت  ، چه در داخل کشوروچه در خارج از کشور.جانسون وهمکاران
توانایی تاثیر گذاری درفرهنگ های مختلف.

توانایی تعامل موثر با افرادی که از لحاظ فرهنگ با ما متفاوت اند.

 

ارلی وانگ

توماس

 

داشتن مهارت وانعطاف در درک فرهنگ وپذیرش بیشتر آنان وتوانایی در برقراری ارتباط فکری وعاطفی ورفتاری هنگام تعامل با افرادی از فرهنگ های دیگر.توماس واینکسون

منبع

حقیری،هاشم(1392)،رابطه هوش فرهنگی با تعهد سازمانی معلمان، پایان نامه کارشناسی ارشد،مدیریت آموزشی،دانشگاه آزاداسلامی هرمزگان

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0