هوش هیجانی

طرفی هوش عامل مهمی است که در موفقیت وپیشرفت و همچنین حل مسائل و مشکلات آدمی دخیل میباشد.  از نقطه نظر روانشناسان تحلیلی هوش نیروی سازگاری در مقابله با محیط های تازه می باشد . پس بنابر این فردی که با هوش تر است بی شک می تواند بوسیله نیروی سازگاری با محیط در زندگی خود موفق تر باشد و راه حلهای درستی را برای مسائل پیدا کند. از آنجا که خانواده اولین و بنیادی ترین محیط زندگی هر فردی می باشد ، میتواند پایه گذار قسمتهای مختلف شخصیت انسان نیز باشد . هوش هیجانی و سبکهای حل مسئله نیز قسمتهایی از شخصیت انسان است که اصول آن در خانواده پی ریزی می شود.

سبک حل مسأله

افراد اغلب به اين دليل در مشکلی می مانند که سرسختانه تنها يک راه حل را برای مشکل خود به کار می برند, هنگامی که اين راه حل عمل نمی کند آنها با تلاش بيشتر و با همان راه حل , کارشان را ادامه می دهند.رشد تحقيقات درباره نقش واسطه ای ارزيابی و سبک شناختی در سال های اخير موجب گسترش و توسعه دانش و کاربرد اين نقش در عرصه سلامت روان گرديده است. يکی از جنبه های ارزيابی شناختی که در ادبيات تحقيق مطرح شده است سبک حل مسأله است.

نزو ، سبک حل مسأله را بعنوان فرايندی شناختی – رفتاری تعريف می کند که افراد  بوسیله آن راهبردهای موثری برای رویارویی و کنار آمدن با موقعيت های مشکل زا در زندگی روزمره را شناسايی و کشف می کنند.

هاگا، شيوه حل مساله را وسيله ای مفيد برای مقابله با مشکلات موقعيتی تعريف می کند که به صورت فرايندی شناختی يا رفتاری , انواع پاسخ های بالقوه مؤثر را به موقعيت های مشکل آفرين ارائه می کند واحتمال انتخاب موثرترين پاسخ را از ميان اين راه حل های مختلف افزايش می دهد. نزو، يک فرايند پنج مرحله ای را پيشنهاد می کند که اگر به نحو مؤثری به کار گرفته شود، فرد نسبت به استرسورهای بيرونی مقاومت بيشتری نشان می دهد و کمتر مستعد افسردگی خواهد شد .

  •  موقعيت يابی مشکل  – تشخيص اين که مشکل وجود دارد.
  •  تعريف و فرمول بندی مسأله  – ارزيابی حيطه مشکل و تعيين اهداف واقع گرانه.
  •  ايجاد راه حل های گوناگون  .
  •  تصميم گيری – انتخاب راه حلّی برای اجرا.
  •  اجرا و ارزيابی راه حل انتخاب شده  . نظارت و ارزيابی موفقيت های حاصله از انجام راه حل برگزيده شده و تقويت خود برای موفقيت ها.

بر طبق اين نظر حل مسأله مقدمتاً يک فرايند مقابله ای آگاهانه ، منطقی ، پر تلاش و هدفمند است که می تواند توانايی فرد را برای مقابله سودمند با انواع وسيعی از مومفقيت های استرس زا افزايش دهد. بسیاری از مردم عقیده دارند که ، حل مسئله عالیترین نمونه تفکر است. در کار حل مسئله تلاش بر آن است که به هدفی برسیم ولی هدف را حاضر و آماده برای این کار در اختیار نداریم.  باید هدف را به پاره هدفها واین پاره هدفها را نیز به هدفهای جزئی تقسیم کنیم تا در نهایت  به سطحی برسیم که وسیله وصول  برای ما آماده و مهیا است.راهبردهایی که مردم برای تجزیه هدفها به پاره هدفها بر می گزینند از موضوعات اساسی درحل مسئله است. نکته مهم دیگر نحوه بازنمای مسئله است . در ادامه به هر دو موضوع  پرداخته می شود.

راهبردهای حل مسئله:

یکی از راهبردها این است که تفاوت وضعیت فعلی  در موقعیت مشکل زا با وضعیت هدف که همان صورت حل شده مسئله است کاهش دهیم. راه حلهای شبیه به هم و پیچیده تر نیز هست که تحلیل وسیله – هدف نام دارد. در این راهبرد ، موقعیت فعلی  با موقعیت هدف مطابقت داده  می شود تا مهمترین تفاوت این دو موقعیت معلوم گردد. راهبرد دیگر این است که کار را از هدف آغاز کنیم و رو به عقب برگردیم. این روش مخصوصا در حل مسائل ریاضی بسیار مفید و موثر است.

بازنمایی مسئله:

 موفقیت در حل مسئله نه تنها تابع نوع راهبرد تجزیه مسئله به عناصر آن است ، بلکه به چگونگی بازنمایی مسئله نیز وابسته است. گاه نوعی بازنمایی گزاره ای مفید است و بعضی وقتها نیز بازنمایی دیداری یا تجسمی موثر تر است . علاوه بر مسائل مربوط به گزاره ها در قیاس با تصویر های ذهنی , پرسش هایی نیز درمورد محتوای بازنمایی به چشم می خورد. گاه به این دلیل نمیتوانیم مسئله ای را حل کنیم که در بازنمایی آن یا عنصر با اهمیتی  را نادیده گرفته ایم یاعنصر کم اهمیتی را به آن اضافه کرده ایم.

الگوی سبک حل مسأله با تأکيد بر نظريه سبک اسنادی افسردگی ابداع شده که می توان آن را به طور گسترده ای در مورد فرايند استرس نيز به کار برد. در تحقيقاتی که در ادبيات روان شناسی بر روی عنوان حل مسأله ، استرس و اختلالات عاطفی بين سال های 1991 – 1985 صورت گرفته است پيش از 86 مطالعه متفاوت شناسايی گرديد که در تحقيقات اوليه توجه بر مهارت های حل مسأله  با استفاده از يک چارچوب مشخص رفتاری تأکيد بيشتری داشته است. هر چند در مطالعات اخير تاکيد از نگاه رفتاری به سوی فرايند شناختی با عنوان سبک های حل مسأله تغيير کرده است . با اين حال در ادبيات روان شناسی بين مفاهيم مهارت های حل مسأله و سبک های حل مسأله توافق کاملی وجود ندارد. نزو،از شواهدی که از بررسی های خود به دست آورده بود اظهار می دارد که سبک های حل مسأله يک مفهوم واحد نيست .

در تأئيد اين يافته مطالعات هپنرو و پترسون  و هپنر ، کامپا و برونينگ، نيز طبيعت چند بعدی ساخت حل مساله را شناسايی و تأئيد کرده است . همچنين از شواهدی که از تحقيقات به دست آمد، مشخص شد که سبک های حل مسأله و طيفی از ساير متغيرها از قبيل سبک اسنادی ، انگيزه پيشرفت ، منبع کنترل ، و واکنش های عاطفی در فرايند استرس مداخله دارند. مطالعات بيشتر نشان داد که بين اين متغيرها تعامل وجود دارد. برای نمونه ديکسون ، هپنر واندرسون ، رابطه بين سبک حل مسأله ، درماندگی و ميزان استرس وارده را با ميزان پيش بينی خودکشی دانشجويان دانشگاه در مطالعه خود به دست آوردند .

تعداد زيادی از مطالعات سودمندی مداخلات حل مسأله را در چندين حوزه تأييد می کنند. مثلاً دنهام و آلمديا ، گزارش می کنند که ارتباطی عميقی بين مداخلات مهارت های حل مسأله و سازگاری رفتاری در کودکان وجود دارد  . دوبو  و همکارانش، در بررسی بر روی کودکان دريافتند، که تغييرات مثبت در مهارت های حل مسأله اجتماعی  با تغييرات مثبت در شاخص های سازگاری در طی زمان ارتباط دارد.

تيسديل و لارنس، در مرور ادبيات تحقيق نتيجه گرفتند که اين رويکرد در مورد کودکان ناسازگار ، نوجوانانی  که اختلال هيجانی  دارند و بيماران روانپزشکی بزرگسال موفق بوده است و حاکی از اين است که مهارتهای حل مساله به طور کلی پيش بينی کننده سازگاری موفقيت آميز در زندگی هستند  . بررسی های همه جانبه گرد آوری شده توسط کسيدی و لانگ، برای دستيابی به توصيف کامل به جای مقايسه و هم چنين نقش يکپارچه کليه متغيرها در يک ساخت ، طرح يک ساخت  ، طرح يک مقياس چند عاملی را موجب شد. اين مطالعه دو هدف رادر نظر گرفت .

  • جمع آوری ابعاد شناخته شده که عمدتاً در کارهای هپنروپترسون، هپنرات ، ال ، نزو؛ منعکس شده بود.
  • تدوين مقياس برای ارزيابی متغیر فوق. نتيجه اين کار تهيه پرسشنامه سبک حل مسأله گرديد که در تحقيقات بعدی برای توضيح و روشن ساختن نقش سبک های شناختی در ارزيابی و پاسخ به استرس به کار رفته است.

لازاروس ، اهميت مطالعه پاسخ به استرس و رشد يک چهارچوب تبادلی را در مطالعه نقش فرد در ارزيابی تهديد و مشکل همراه با استرس ورهایی و مقابله فعال در مقابل آنها شناسايی کرد. بر طبق نظر لازاروس مقابله فرد، تلاش های شناختی و رفتاری جهت اداره تقاضاهای بيرونی يا درونی و تعارض های بين آنها است به نحوي که فرد ميزان تقاضاها را بيشتر از منابع خود ارزيابی می کند. لذا تئوری مقابله، به فراتر از مفهوم خودکارآمدی وخودآگاهی می رود و بر ارزيابی شناختی بعنوان جزو ذاتی فرايند مقابله تاکيد می کند .

در ادبيات تحقيق يک تمايز مهم ، تمايز بين مقابله مساله مدار با انواع ديگر مقابله است . افراديکه از مقابله مساله مدار استفاده می کنند سبک های  ويژه ای را رشد می دهند که عبارت از رفتارهايی است که برای کاهش يا حذف مشکل مورد بحث طرح ريزی شده اند. بنابراين مقابله مساله مدار وسيله سودمندی برای کاهش عواطف منفی مانند افسردگی ، اضطراب و خشم است  .

بر عکس افرادی که از مقابله هيجان مدار استفاده می کنند تحت تاثير عواطفشان قرار می گيرند. اين افراد در مجموعه ای از رفتارها درگير می شوند که در ابتدا جهت کاهش يا حذف اين واکنشهای هيجانی منفی طرح ريزی می شوند، به جای اينکه مستقيماٌ مشکلاتی که اين هيجانات منفی را ايجاد کرده اند هدف قرار دهند. چنين تلاشهايی جهت کاهش حالتهای هيجانی غير سودمند هستند و اغلب حتی منجر به عواطف منفی بيشتری می شوند .

ويندل ، نيز در بررسی سبک حل مسأله نوجوانان دريافتند که سبک مقابله هيجان مدار پيش بينی کننده خلق افسرده است . در نظر گرفتن چندين احتمال ممکن است به توضيح ارتباط قوی بين مقابله هيجان مدار و نشانه های افسردگی کمک کند : اول اينکه هم مقابله هيجان مدار و هم خلق افسرده با ويژگی هايی مانند نشخوارکردن  يا سرزنش خود  مشخص می شوند.

هم چنين ممکن است ارتباطشان تا حدی انعکاس ارتباط دو جانبه آنها با نوروزگرايي کلی يا عاطفه منفی  باشد. احتمال دوم اين است که نوجواناني که از مقابله هيجان مدار استفاده می کنند ممکن است مستعد نشخوار در مورد استرسورها و عاطفه منفی همراه با اين استرسورها باشند، که بدينوسيله وجود احساسات افسردگی را تشديد و طولانی می کند .

منبع

بنی فاطمه،بتول(1391)،سبک های حل مسئله وهوش هیجانی ،پايان نامه كارشناسي ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی تهران

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0