هوش هیجانی چیست؟
ارسطو می گوید: عصبانی شدن آسان است ؛ همه میتوانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخص مناسب ، به میزان مناسب، در زمان مناسب ، به دلیل مناسب، وبه روش مناسب ؛ آسان نیست.
تعاریف هوش هیجانی
هوش هیجانی به طرق بسیاری تعریف شده است اما به نظر میآید یک جهتگیری مشابهی در بین تعریفات وجود داشته باشد. در بین این تعاریف هم خوانیهای قوی وجود دارد. اگر چه نظریهها هدایت کننده قاعده این تعاریفی هستند که به طور چشمگیری از هم متفاوت هستند. برای مثال کارسو، هوش هیجانی را همچون لکه مرکب یا جوهر مفهومی معرفی میکند که موجب میشود تعداد زیادی از تعابیر با هوش هیجانی تداعی گردند. وی سه دیدگاه متفاوت را مشخص میکند که زمینههای متفاوت مطالعه را نشان میدهد که از طریق آن هوش هیجانی تعریف شده است. اولین آن به وسیله بار, اون توصیف شد که بوسیله آن علاقه و گرایشش به جنبههای عملکردی نامرتبط با هوش تحت تأثیر قرار گرفت.
در دومین تعبیر از کلمن، وی هوش هیجانی را از طریق شایستگی الگوها در نظر گرفته است. سومین تعبیراز مایر وسالوی است که به وسیله علاقهشان در روابط بین شناخت و هیجان تحت تأثیر قرار گرفته است. لندی؛ جدیداَ این تعابیر را ارجاع داده است. وی مفهوم هوش هیجانی ثرندایک، را فرا خوانده است چرا که او تفاوت هوش اجتماعی را از تواناییهای شناختی بررسی کرد. بار- اون، از چالشهایی که مدلهای هوش هیجانی انجام میدهد، حمایت میکند. این مدلها دارای همگونی و تشابه زیادی هستند. برای مثال او عقیده دارد که همه مدلها و تعاریف اجزای تشکیل دهندهای دارند که شامل موارد زیر است :
- توانایی برای تشخیص دقیق هیجانهای شخص و چگونگی ابراز آنها.
- توانایی فهم اینکه هیجانهای شخص چه تأثیری به دیگران دارد.
- و توانایی مدیریت این هیجانها به طور مؤثر و مفید.
تعریف پیشنهاد شده به وسیله سالوی و مایر، تعریفی از هوش هیجانی را فرا میخواند که در آن هوش هیجانی شامل موارد زیر است :
- توجه کردن و شناسایی هیجانهای شخص.
- تمیز اینکه چگونه اینها با تفکر و عمل همراه میشوند.
مدل گلمن ؛ این تعریف را در شایستگیهای خودآگاهی و خود مدیریتی به وجود میآورد که در آن این شایستگی مبنایی برای رشد توانایهای مدیریتی دیگران با یک بافت سازماندهی شده میباشد. مایر، سالوی و کارسو، هوش هیجانی را به عنوان نوعی از هوش تعریف میکنند و شایستگی هیجانی را مانند معنی هیجانها، نمونهها و ترتیب و توالی هیجانها و ارزشیابی روابطی که آنها انعکاس میدهند معرفی میکنند حتی کالجهای جنگ ارتش نیز اهمیت خودآگاهی را تأیید کرد و آن را به طور ویژهای به عنوان توانایی ارزیابی توانایها، تعیین میزان اثر آن در محیط و یادگیری این که چگونه آن را حفظ کند و همچنین داشتن آگاهی صحیح از آن تعریف کرد.
لوکه؛ این تعاریف را به دلیل وفور تعابیر و برداشتهای مختلف نامعلوم، حل و فصل نشده خوانده است. او عقیده دارد که تأکید کلی بر دروننگری مفید است چرا که دروننگری به اشخاص امکان میدهد هیجانات، احساسات و رفتارشان را کنترل کنند و به حالتهای درونی نسبت علی و معلولی بدهند چرا که آنها به وقایع بیرونی مربوطاند. به اعتقاد او هیجانها محصولات اتوماتیک و خودکار ضمیر ناخودآگاه ذهن هستند که کارکردشان ایجاد کنش و رفتار در شخص میباشد. این عقیده به وسیله لدوکس، نیز حمایت شده است چرا که وی نیز معتقد است که هیجانها میتوانند به طور خودکار تعبیر و تفسیر شوند.با توجه به دیدگاه تئوری پردازان در مورد هیجانها و هوش هیجانی تعاریف مختلفی نیز از هوش هیجانی شده است حال در ذیل به چند نمونه از این تعاریف اشاره میشود:
گلمن میگوید: منظور من از هوش هیجانی صلاحیت هیجانی است که عبارت از: توانایی آموخته شده بر مبنای هوش هیجانی که نتیجه آن عملکرد برجسته در کار، تحصیل و زندگی روزمره است.سالوی توصیف مبنای خود را از هوش هیجانی بر اساس نظریه گاردنر درباره استعدادهای فردی قرار میدهد و این تواناییها را به پنج هسته اصلی گسترش میدهد:
- شناخت عواطف شخصی
- بکار بردن هیجانها
- برانگیختن خود
- شناخت عواطف دیگران
- حفظ ارتباطها.
الف) شناخت عواطف شخصی: خودآگاهی, تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز میکند -سنگ بنای هوش هیجانی است. توانائی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادارک خویشتن نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین، فرد را به سردرگمی دچار میکند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند، بهتر میتوانند زندگی خویش را هدایت کنند.
ب) به کار بردن درست هیجانها: قدرت نتظیم احساسات خود، توانایی است که بر حس خودآگاهی متکی میباشد. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، با احساس نومیدی و افسردگی دست به گریبانند، افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری میتوانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذراند.
ج) برانگیختن خود: برای عطف توجه، برانگیختن شخصی، تسلط بر نفس خود است، سکان رهبری هیجان را در دست بگیرد تا بتوانید به هدف خودبرسند، افراد دارای این مهارت، هر کاری را بر عهده میگیرند.
د) شناخت عواطف دیگران: همدلی، توانایی دیگری که بر خود آگاهی عاطفی متکی است اساس مهارت مردم است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردار باشند. به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیاز یا خواستههای دیگران است توجه بیشتری نشان میدهند. این توانایی آنان را در حرفههایی که مستلزم مراقبت دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفقتر میسازد.
و) حفظ ارتباطها: بخش عمدهای از هنر برقراری ارتباطها، مهارت کنترل، عواطف در دیگران است. اینها تواناییهایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثر بخشی بین فردی را تقویت میکنند. افرادی که در این مهارتها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران باز میگردد بخوبی عمل میکنند، آنان ستارههای اجتماعی هستند. البته افراد از نظر تواناییهای خود در هر یک از حیطهها، با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما مثلاً در کنار آمدن با اضطرابهای خود کاملا موفق باشیم، اما در تسکین دادن نا آرامیهای دیگران چندان کارآمد نباشیم. بدون شک، زیربنای اصلی سطح توانایی ما، عصبی است، اما مغز به طرز چشمگیری شکلپذیر است و همواره در حال یادگیری است. سستی افراد را در مهارتهای عاطفی میتوان جبران کرد: هر کدام از این حیطهها تا حد زیادی نشانگر مجموعهای از عادات و واکنشهاست که با تلاش صحیح، میتوان آنها را بهبود بخشید.
گاردنر، خاطر نشان میکند که ؛هسته هوش بین فردی درتوانائی درک و ارائه پاسخ مناسب به روحیات، خلق و خو، انگیزشها، و خواستههای افراد دیگر است. او اضافه میکند که ,در هوش درون فردی، کلید خودشناسی عبارت است از آگاهی داشتن از احساست شخصی خود و توانایی متمایز کردن و استفاده از آنها برای هدایت رفتار خویش است.در واقع هوش بین فردی توانایی درک افراد دیگر است: یعنی اینکه چه چیز موجب بر انگیختن آنان میشود، چگونه کار میکنند و چگونه میتوان با آنها کاری مشترک انجام داد بازاریابهای موفق، سیاستمرادان، معلمان، پزشکان و رهبران مذهبی احتمالاً در زمرهی افرادی هستند که از درجات بالایی از هوش میان فردی برخورداند. هوش درون فردی توانائی مشابهی است که در درون افراد وجود دارد. این هوش به استعداد تشکیل الگوی دقیق و واقعی از خود فرد و توانائی استفاده از آن الگو برای استفاده اثر بخش در طول زندگی اشاره دارد.مایر و سالووی، هوش هیجانی را چنین تعریف میکنند: توان دلیل آوری درباره هیجانات و از طریق هیجانات به منظور افزایش تفکر که شامل توانائی درک صحیح هیجانات، دستیابی و ایجاد هیجانات تا اینکه به تفکر آنها کمک کرده، هیجانات و دانش هیجانی را درک کنند، بطور مسئولانهای هیجانات را تنظیم نمایند تا اینکه رشد هوشی و هیجانی خود را ارتقاء بخشند.
از آنجا که هوش هیجانی مجموعهای از مهارتهای گوناگون است بیشتر آنها را میتوان از طریق آموزش و یادگیری در دیگران ایجاد کرد یا آموزش داد لذا، سالووی و مایر به عنوان کسانی که در این زمینه سالهای زیادی کارکردهاند هوش هیجانی را بعنوان استعداد به جریان انداختن اطلاعات هیجانی بطور صحیح و مؤثر تعریف میکنند، که شامل استعداد دریافت، شبیه سازی، درک و فهم، و مدیریت هیجانی را این چنین شرح میدهند بهعنوان شخصی است سازگار یافته، درستکار، خونگرم، مقاوم و خوش بین.هوش عاطفی از این دیدگاه بهطور اخص به ترکیب مشارکتی هوش و هیجان اشاره میکند. به اعتقاد مایر و همکارانش هوش هیجانی به عنوان یک جزء از طبقه انواع هوش شامل، اجتماعی، عملی و هوش فردی است که آنها را هوشهای داغ مینامند. با مطالعه ادبیات روانشاسی موجود سالووی و همکارانش توانایی و مهارتهای EL را در چهار شاخه تقسیم بندی کردهاند:
- توانائی دریافت هیجانات.
- استفاده از هیجانات برای تسهیل تفکر.
- درک و فهم هیجانات.
- کنترل و هدایت هیجانات.
- شاخه اول: منعکس کننده دریافت هیجانات و شامل استعداد تشخیص هیجان در حالات ظاهری و وضعیتی دیگران است.
- شاخه دوم: تسهیلگری، شامل توان هیجانات برای کمک ویاری تفکر است. دانش اتصال بین تفکر و عواطف میتواند برای هدایت برنامههای فردی مورد استفاده قرار گیرد.
- شاخه سوم: درک و فهم هیجانات، که منعکس کننده توان تحلیل هیجانات، احترام به تمایلات احتمالی در طول زمان و درک پیامدهای آنها است.
- شاخه چهارم: منعکس کننده مدیریت و کنترل هیجانات است که ضرورتاً شامل سازماندهی شخصی است و بدان معنا ست که هیجانات در متن اهداف فردی، دانش فردی و هوشیاری اجتماعی کنترل میشوند.
همچنین تحقیقات مایرو سالووی رابطه هوش هیجانی را با فاکتورهای شخصیتی برونگرائی و اضطراب کم نشان داده است وهمچنین کسانی که EL بالاتری دارند، سازگارتر، گشادهترو وظیفه شناس ترند. هوش هیجانی بعنوان یک فرایند است تا یک سازه واحد یا هویت کمی شده. جنس، سن، نژاد، و وضعیت اقتصادی, اجتماعی متغیرهای تأثیرگذار در ارزیابی رفتارهای هوش هیجانی هستند. علاوه بر بلوغ فیزیکی مغز انسان، کارکردهای مهم دیگر عملکرد کورتکس پیش پیشانی مغز، و همچنین مهارتهای خود بیانگری برنامهریزی، سازماندهی، اولویت بندی و ؛ مدیریت زمان، هدفمندی، نحوه برخورد با نیازهای احساس شده ؛اخلاق متعهدانه و کنترل فشارها یا مدیریت استرس عوامل اثرگذار بر هوش هیجانی میباشند.
در اینجا بحثهای مداوم وجود دارد برسر اینکه چطور هوش هیجانی EL را تعریف و اندازهگیری کرد، و چطور آیا مفهوم هوش هیجانی در پیش بینی ابعاد گوناگون موفقیت زندگی اهمیت دارد. دو دیدگاه نافذ در این زمینه یکی رویکرد توانائی هوش هیجانی و دیگری رویکرد خصیصه هوش هیجانی را اقتباس کردند. هوش هیجانی غالبا بعنوان یک توانایی شناختی تشخیص داده شده که دربرگیرنده فرایندهای شناختی از اطلاعات هیجانی است. این مدل با هوش هیجانی بعنوان هوش سنتی برخورد میکند که با استفاده از آزمون هایی از نوع توانایی اندازهگیری میشوند. یک رویکرد دیگر خصیصهای بودن آن را پیشنهاد میکند که هوش هیجانی شامل درک فردی مرتبط با هیجانات و تمایلاتی است که در سطح پایینتر سلسله مراتب شخصیتی فرد قرار میگیرد در حالی که رویکرد توانایی بعنوان چیزی که مرتبط با هوش است دیده میشود. این دیدگاه بیشتر ارتباط نزدیکی با حوزه شخصیتی دارد. برطبق نظر بار, آن، هوش هیجانی را به عنوان یک سری از استعدادها، ایستگاهها و مهارتهایی غیر شناختی میداند که بر تواناییهای فرد نفوذ میکند تا در رودروی با خواستهها و فشارهای محیطی موفق شوند.
رویکرد خصیصهای شامل ابعادی است مثل: خوش بینی، احساس شادمانی، شایستگی اجتماعی، و خود باوری است. در اینجا شواهدی وجود دارد که چطور خصیصه EL اتصال بین استرس، سلامت روانی، خصوصاً ناامیدی و تفکرات خودکشی را تعدیل میکند. همچنین خصیصه EL پایین با خود باوری کم و اضطراب و کنترل انگیزشی ضعیف مرتبط هستند: و برخلاف آنEL بالا از لحاظ نظری با افزایش رضایت نسبت به زندگی مرتبط میشوند.برای اینکه هوش هیجانی در پیش بینی موفقیت شخصی و درسی حائز اهمیت است. اما مربیان باید در این ادعا احتیاط نمایند تا شواهد تحقیقات بیشتر از جامعه علمی بدست آید و این احتمال وجود دارد که در آینده در سیاستهای آموزشی تلفیق شود.
تاریخچه هوش هیجانی
هرچند که هوش یکی از قدیمیترین مفاهیم روانشناسی است هنوز هم نظریه پردازان برسر تعریف آن توافق ندارند. برای مثال آیا هوش، توانایی یا کیفیت واحدی است یا مجموعهای از مهارتهاست. آنچه مسلم است هوش یکی از جذابترین نیروهای روانی است که جلوههای آن در موجودات مختلف به میزان متفاوت قابل مشاهده است.امروزه تئوریهای سنتی هوش گرچه کاملاً تغییر یافتهاند، اما چنین استفاده میشود که اگر در تعریف هوش سه جنبه را رعایت کنند تعریف نسبتا کاملی به دست میآید، توانایی و استعداد کافی برای یادگیری در امور، هماهنگی و سازش و انطباق با محیط، بهرهبرداری از تجربیات گذشته و به کار بردن قضاوت و استدلال صحیح در مواجه شدن با مشکلات.اگرچه واژه هوش هیجانی به طور اختصاصی از سال 1990 توسط سالووی ومایروارد ادبیات روانشناسی شد .
اما ریشههای آن را به راحتی میتوان از زمان یونان باستان جست و جو کرد. حس تسلط بر نفس خود یعنی توانایی مقاومت در برابر طوفانهای هیجانی، از زمان سقراط به عنوان صفتی پسندیده مطرح بوده است.دوبوا؛ فرهیختهی یونانی، لغت یونانی باستانی سوفروسین؛ را که معادل آن بوده است، به معنای ؛تفکر و هوش در اداره زندگی شخصی، تعادل وخردمتعادل ترجمه کرده است. رومیها و کلیسای قدیمی مسیحیت آن را تم پرانتیا خواندهاند، که به معنای فک نفس, فرو نشاندن هیجانهای افراطی ,بوده است. هدف دستیابی به تعادل است نه سرکوب کردن هیجانها. به نظر ارسطو نیزاحساس مناسب مطلوب است، یعنی احساسی که با موقعیت تناسب دارد. هر گاه احساسها به شدت فرو نشانده شوند، کسالت و فاصله ایجاد میکنند در تمامی این مفاهیم در واقع کنترل هیجانهای درمان کننده که کلید بهزیستی عاطفی است، مد نظر است.
همچنین مفهوم هوش هیجانی در مضامین نوشتههای پیشین تحت عناوین مختلف آمده است. برای مثال دیوید وکسلر؛ هوش را اینگونه تعریف میکند، هوش چگونگی حل مسائل در موقعیتهای جدید و آشنا در تمام امور زندگی است. وکسلر درصدد آن بود که جنبههای شناختی و غیرشناختی هوش عمومی را با هم بسنجد تلاش او در این زمینه را میتوان در استفاده وی از کاربرد خرده آزمونهای تنظیم تصاویر و درک و فهم، که دو بخش عمدهی آزمون وی را تشگیل میدهند دریافت. در خرده آزمون درک و فهم سازگاری اجتماعی و در تنظیم تصاویر شناخت و تمیز موقعیتهای اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد.از نظر وکسلر در راهنمایی و روان درمانی تنها دانستن بهرهی هوشی کلی مفید نیست بلکه لازم است بدانیم هر فرد چه نوع استعدادهای مخصوصی دارد.
اهمیت کاربرد هوش هیجانی در زندگی روزمره
این واقعیت ملموس است که در اطراف خود افرادی را میبینیم که هر چند از بهره هوشی بالایی برخوردارند، اما در زندگی و روابط اجتماعی از موقعیت چندانی برخوردار نیستند و برعکس عدهای با داشتن بهره هوشی نه چندان زیاد، اما با برخورداری از روابط پایدار اجتماعی به موفقیتهای بالایی دست مییابند. در واقع هوش هیجانی در بردارنده شماری از تواناییهاست که آدمی به وسیله آن دنیای پیرامون خود را بنا میکند. از این جهت، به صورت هشیار یا ناهشیار، هریک از ما در زندگی روزمره و در ارتباطات عادی، رسمی و یا صمیمانه با دیگران، با استفاده ازعناصر هوش هیجانی خود این زندگی و ارتباطات را ایجاد کرده، نوع و ترتیب آن را مشخص میکنیم. اگر برای حل مسائل ریاضی یا فراگیری یک زبان بهره هوشی (IQ) پیش قدم است؛ مطمئناً درزندگی اجتماعی، پرچم به دست هوش هیجانی داده میشود. هوش هیجانی میتواند اهمیت زیادی در بخشهای مختلف زندگی روزمره داشته باشد. پالمر و همکارانش، دریافتند که هوش هیجانی بالا میتواند یک پیشبینی کننده رضایت از زندگی باشد. به علاوه آنها گزارش نمودهاند که افراد دارای هوش هیجانی بالا، احتمالا بیشتر سازش روانی نشان میدهند واز سلامت بیشتری برخوردارند. کاربرد مقیاسهای هوش هیجانی نیز روشن میکند که دارا بودن هوش هیجانی بالاتر، با افزایش احتمالی در توجه به سلامتی، ظاهر و تعامل مثبت با دوستان و خانواده همراه است. این نتایج مؤید تحقیقات میر، کارسوو سالووی، نیز میباشد که درمطالعات خود نشان دادهاند، هوش هیجانی بالا، دارای همبستگی معناداری با حالتهای وابستگی به کانون خانواده و همچنین روابط بین فردی مثبت در بین کودکان، نوجوانان و بزرگسالان دارد.
اهمیت توجه به هوش هیجانی در محیط کار
پژوهش در مورد شوخ طبعی در کار نشان میدهد که یک لطیفه به موقع یا خنده از سر شوخی میتواند نوآوری را تحریک، خطوط ارتباط را باز، احساس رابطه و اعتماد را زیاد و البته کار را جذابتر نماید. بدون شک شوخ طبعی و سرزندگی در جعبه ابراز رهبران دارای هوش هیجانی جایگاه مهمی دارد. هنگامی که بحث از گروه میشود، حالات خوب اهمیت ویژهای پیدا میکنند. توانایی یک رهبر در هدایت یک گروه به حالت اشتیاق و همکاری میتواند تعیین کننده موفقیت این امر باشد. به نتایج یک مطالعه به روی شصت ودو مدیر ارشد تیم مدیریت توجه فرمایید، این مدیران واعضای تیم مدیریتی آنها مورد بررسی قرار گرفتند تا مشخص شود تا چه اندازه پر انرژی، مشتاق و مصمم هستند. همچنین از آنها سؤال شد که گروه ارشد تا چه حد دچار نابسامانی و تضادو تعارض گشته است. این مطالعات نشان داد هر چه حالات کمی افراد در تیم مدیریت ارشد مثبتتر بود، بازده آن شرکت بالاتر بود. وقتی برسرکار حاضر میشویم، هیجانها را نیز با خود به آنجا میبریم. آنها مثل مزاحمان آزار دهنده تمام روز سایه به سایه به دنبال ما میآیند. هر چه سریعتر از هیجانهای خودآگاه شوید و آنها را بهتر بشناسید، زودتر خواهید توانست کنترل اوضاع را دوباره به دست بگیرید. درک و مدیریت هیجانها تنها راهی است که بتوانید از روزتان حداکثر استفاده را ببرید و به سوی هدف شغلی در زندگی بروید. هوش هیجانی گروهی به مهارتهای مدیریت تأکید شدیدی دارد.
هوش هیجانی و سلامت
در سال 1974 یافتهای که در لابراتوار دانشکده پزشکی دانشگاه روچستر به دست آمده، نقشه بیولوژیک بدن را دگرگون کرد رابرت ادر که روانشاس بود، کشف کرد که سیستم ایمنی بدن نیز میتواند مانند مغز یاد بگیرد، نتیجهای که او بدست آورد تکان دهنده بود، یافته ادر بدان منجر شد که هزاران راه ارتباطی موجود در میان سیستم عصبی مرکزی و ایمنی بدن، مورد بررسی قرار گیرند , راه های بیولوژی که ذهن، عواطف و جسم را نه تنها از هم جدا نمیسازند، بلکه باعث در هم تنیدگی این سه میشوند.مهارتهای هوش هیجانی شما را قادر میسازند تا جلوی وضعیتهای دشوار را پیش از اینکه غیرقابل کنترل شوند، بگیرید و با این کار مدیریت استرس (کنار آمدن با استرس) برای شما آسانتر شود.
کسانی که قادر نیستند از مهارتهای هوش هیجانی استفاده کنند، به احتمال زیاد برای مدیریت روحیه و خلق خود از روشهای دیگری که کمتر اثر بخشی دارند، بهره میگیرند کسانی که هوش هیجانی خود را بکار میگیرند با محیط اطراف خود سازگاری بیشتری دارند، اعتماد به نفس بالایی نشان میدهند و از توانایی های خود آگاهند. در مورد احساسات درمانده کننده دیگر همچون اضطراب، یا در خلال تلاش جسمانی، افتی درکارایی تلمبهزنی مشاهده نشد. به نظر میرسد خشم تنها عامل پیدایش بیماریهای شریان است، اما این یکی از چندین عاملی است که در این بیماریها نقش دارند. هر دوره خشمگین شدن، از طریق افزایش میزان ضربان قلب و فشار خون، فشار مضاعفی برقلب افراد وارد میکند و هنگامی که این امر بارها تکرار شود میتواند آسیب وارد کند.
راهکارهای ارتقاء هوش هیجانی
هیچگونه ژنی که بتواند هوش هیجانی را منتقل نماید کشف نشده است. هوش هیجانی مفهومی قابل یادگیری است و بر خلاف بهره هوشی(IQ) که در طول زندگی سطح آن تقریبا ثابت و استا است، به وسیله بهبود مهارتهای هیجانی قابل ارتقاء و افزایش است. از جمله توصیههایی برای بهبود هوش هیجانی میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
- به جای برچسب زدن به رفتار و انگیزههای دیگران، احساسات خود را بازنگری کنید.
- مهارتهای مؤئر سازش جویانه را برای حالت خاص روانی توسعه دهید. به طور مثال، تمرین حفظ آرامش خود، وقتی هیجان زده هستید و بر عکس پرتلاش و پر تحرک بودن، وقتی که احساس خمودگی و ضعف میکنید.
- به دنبال کسب پیروزی باشید و از شرایط منفی درس زندگی بیاموزید: به دنبال زندگی شاد باشید.
- با خود صادق باشید. احساسات منفی خود را بپذیرید و به دنبال منشاء آن باشید، به دنبال راه حلهایی باشید تا به طور جدی بتوانید مشکلات را حل کنید.
- به احساسات دیگران احترام بگذارید و به آنان نشان دهید برایشان احترام قائلید.
- به ارتباطات غیر کلامی اهمیت دهید، وقتی با دیگران ارتباط برقرار میکنید به چهره آنها نگاه کنید، به لحن صدای آنها توجه کنید، حرکات بدن را مدنظر قرار دهید.
- بدانید بهبود هوش هیجانی به زمان نیاز دارد..
منبع
حسینی ارشد،سیدسعید(1394)، رابطه هوش هیجانی با رضایت شغلی و منزلت اجتماعی پلیس،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید