نظریه های ساختار سرمایه
براساس مطالعات، مالیات، هزینههای بحران مالی (ورشکستگی) ، هزینههای معاملاتی، مخالف گزینی و تضادهای نمایندگی از عوامل اصلی روی آوردن شرکتها به تأمین مالی از طریق ایجاد بدهی و شکلگیری ساختار سرمایۀ آنها به شمار میآید. به منظور تبیین عوامل مذکور تاکنون نظریه های گوناگون و الگوهای متعددی عرضه شده که مهمترین آنها عبارت بودهاند از:
نظریه سنتی
به نظر میرسد که ماهیت رویکرد یا نظریه سنتی مالی اثباتیگرایانه است (یعنی نشاندهندۀ تلاش برای شرح پدیدهها، به همان گونهای که وجود دارند). به عبارت دیگر، در رویکرد اخیر بیشتر به بررسی مجموعه قواعد مورد استفاده در فرایند تصمیمگیری سرمایهگذاران و مدیران و کمتر به شرح دلایل به کارگیری قواعد مذکور و پیامدهای حاصل از آن پرداخته شده است. هدف رویکرد سنتی شناخت تصمیمگیریهای مالی ارزشمند در طی زمان و مشخص کردن ویژگیهای شرکتهایی بوده که اقدام به چنین تصمیمگیریهایی کردهاند. زیرا در آن زمان تصور میکردند که اتخاذ چنین رویکردی به تدوین مجموعه قواعدی برای تصمیمگیریهای مالی خواهد انجامید. در زمینۀ ساختار سرمایۀ شرکتها نیز باور رایج در رویکرد سنتی این بوده که هر شرکت با توجه به ویژگیها خود، از ظرفیتی عادی برای بدهی برخوردار است. منظور از ظرفیت مذکور سطحی از بدهی است که موجب کاهش هزینههای مالی شرکت میشود. در آن زمان، تصور بر این بود که تغییرات هزینۀ سرمایۀ شرکت تا آستانۀ ظرفیت مزبور بسیار کم است. چون تعیین ظرفیت بدهی شرکت نیز عملی نبود، تصمیمگیریهای مالی به تجربه و حس درونی مدیران مالی شرکت بستگی داشت. شکلگیری حس درونی مذکور نیز براساس مجموعهای از قواعد طلایی صورت میگرفت.
براساس نظریه سنتی، ساختار سرمایه بهینه وجود ندارد و هزینه سرمایه بر ساختار سرمایه متکی است. همچنین به دلیل اینکه ریسک اوراق بدهی کمتر از سهام است، بازده مورد توقع اعتباردهندگان نیز کمتر از بازده مورد توقع سهامداران میباشد. در نتیجه، تا سقف معینی هر چه میزان استفاده از بدهی برای تامین مالی بیشتر باشد هزینه کل شرکت کمتر میشود. با این وجود، با افزایش بدهی ریسک مالی شرکت افزایش مییابد و با افزایش ریسک، اعتباردهندگان نرخ بهره بالاتری را مطالبه میکنند. در این وضعیت هزینه سرمایه کل شرکت افزایش مییابد. در نتیجه، نسبت بدهی به سهام بهینه با کمترین هزینه باید بین دو حد تامین مالی (سهام و بدهی) وجود داشته باشد.
نظریه سود خالص
بر اساس اين نظریه هزينه بهره و هزينه حقوق صاحبان سهام مستقل از اهرم شركت است. صرفنظر از اينكه شركت چه مقدار اهرمی باشد، نرخ تامين مالي از طريق بدهي و سهام عادي ثابت است. اگر هزينه بدهي كمتر از هزينه سهام عادي باشد، با فرض ثابت بودن هزينه بدهي و سهام، استفادهی بيشتر از اهرم موجب كاهش ميانگين موزون هزينه سرمايه شركت و افزايش ارزش شركت خواهد شد .
نظریه مودیلیانی و میلر
نظریههای نوین ساختار مالی از اواخر دهۀ 1950 و به عبارت دقیقتر از زمان انتشار مقاله معروف مودیلیانی و میلر در سال 1958 و ارائه نظریۀ استقلال ارزش شرکت از ساختار سرمایۀ آن مطرح شدند. آنان در نظریۀ خود چنین فرض کردهاند که هر شرکت دارای مجموعۀ معینی از جریانهای نقدی مورد انتظار است. هنگامی که شرکت نسبت مشخصی از بدهیها و حقوق صاحبان سهام را برای تأمین مالی داراییهای خود تعیین میکند، در واقع دربارۀ چگونگی تقسیم جریانهای نقدی مزبور در میان سرمایهگذاران گوناگون تصمیم میگیرد. همچنین، فرض میشود از آنجا که میزان دسترسی سرمایهگذاران و شرکتها به بازارهای مالی یکسان است، به گونهای که سرمایهگذاران میتوانند تمامی نیازهای مالی شرکت (فارغ از میزان آن) و تسویه تمام بدهیهای ناخواستهای را که شرکت متعهد به ایفای آن است تأمین کنند.
با توجه به مفروضات بالا، مودیلیانی و میلر نتیجهگیری کردند که بدهیها و ساختار سرمایۀ هر شرکت تأثیری در ارزش بازار آن ندارد. انتشار مقالۀ آنها هم بسیاری از مسائل موجود در حوزۀ مربوط را تبیین کرد و هم موجب شکلگیری مباحث و ابهامات جدیدی در آن شد. از دیدگاه نظری، استقلال ساختار سرمایۀ شرکت از ارزش آن را میتوان تحت شرایط گوناگونی به اثبات رساند. در این راستا، میتوان به دو نظریۀ اساسی و متفاوت اشاره کرد. فرضیۀ اول، که مودیلیانی و میلر آن را تدوین و صاحب نظرانی چون هیرشلًیفِر و اشتیگلیتز تکمیل کردند، مبتنی بر آربیتراژ کلاسیک است. براساس این نظریه، آربیتراژ سرمایهگذاران به استقلال ارزش شرکت از ساختار سرمایه آن میانجامد. نوع دوم نظریههای تدوین شده در زمینۀ استقلال ارزش شرکت از ساختار سرمایۀ آن مبتنی بر شرایط تعادل چندگانه است. در این الگوها فرض میشود که شرایط تعادل به وجود آمده موجب ثابت ماندن مجموع مبالغ بدهی و حقوق صاحبان سهام در بازار میشود. براساس الگوهای مذکور نیز نمیتوان سهم هر شرکت را از مجموع مبالغ مورد اشاره تعیین کرد. میلر در مقاله کلاسیک خود، با فرض وجود مالیات بر درآمد برای شرکتها و افراد حقیقی، به محاسبۀ نسبت بدهی مشخص برای سطح کل اقتصاد پرداخته است؛ هرچند که اذعان میدارد تعیین نسبت مذکور برای هر یک از شرکتهای فعال در نظام اقتصادی مستلزم وجود نقاط تعادل متعددی است. علاوه بر میلر ، آوئرباخ و کینگ نیز با مطالعۀ ساختار سرمایۀ شرکتها، نظریه مشابهی را در زمینۀ استقلال ارزش شرکت از ساختار سرمایۀ آن ارائه کردهاند.
یکی از راههای تشریح قضیه 1 مودیلیانی و میلر آن است که دو شرکت را که سمت راست ترازنامه آنها مانند هم است، در نظر بگیریم. داراییها و عملیات این دو شرکت دقیقا مانند هم است. هر یک از آنها به مدت نامحدود، هر سال مقدار مشخصی سود قبل از بهره و مالیات به دست میآورند. هیچ رشدی برای سود قبل از بهره و مالیات این دو شرکت پیش بینی نمیشود. سمت چپ ترازنامههای دو شرکت با هم تفاوت دارد، چون با روشهای متفاوتی عملیات خود را تامین مالی میکنند. سوال ساختار سرمایه را میتوانیم الگوی یک کیک تلقی کنیم. با توجه به شکل، دلیل انتخاب این نام مشخص میشود. این شکل نشاندهنده دو روش محتمل برای بریدن این کیک به دو قطعه است: قطعه حقوق صاحبان سهام و قطعه بدهی، 40 به 60 یا 60 به 40 درصد. ولی اندازه کیکهای دو شرکت در این شکل مساوی است، چون ارزش داراییهای آنها برابر است. این دقیقا همان چیزی است که در قضیه 1 مودیلیانی و میلر بیان میشود: اندازه کیک به نحوه بریدن آن بستگی ندارد.
یکی دیگر از پیامدهای انتشار مقالۀ مودیلیانی و میلر برانگیخته شدن پژوهشگران بسیاری برای رد ادعاهای مطرح شده در آن بوده است. مطالعات نشان میدهد که نظریه دو صاحبنظر مزبور در برخی از شرایط نمیتواند پدیدههای مشاهده شده را تبیین کند. تعدادی از موارد مذکور عبارتاند از در نظر گرفتن عواملی مانند انواع مالیات، هزینههای معاملاتی، هزینههای ورشکستگی، تضادهای نمایندگی، مخالف گزینی، عدم تفکیک فعالیتهای، تأمین مالی از سایر فعالیتهای عملیاتی شرکت، فرصتهای موجود در بازارهای مالی در طی زمان و آثار مشتریگونه سرمایهگذاران. بنابراین، با توجه به کثرت این عوامل، تعجبی ندارد که الگوهای متعددی در زمینۀ بررسی و تحلیل ساختار سرمایه شرکتها طراحی شده باشد.
نظریه توازن ایستا
این نظریه بیان میکند که مزیت مالیاتی بدهی، ارزش شرکت اهرمی را افزایش میدهد. از سوی دیگر، هزینههای بحران مالی و ورشکستگی احتمالی ناشی از عدم ایفای به موقع تعهدات بدهی، ارزش شرکت (بدهیدار) را کاهش میدهد. لذا ساختار سرمایه شرکت را میتوان به منزله توازن بین مزیتهای مالیاتی بدهی و هزینههای بحران مالی و ورشکستگی احتمالی (ناشی از بدهی) تلقی نمود. از اینرو، این دو عامل خنثیکننده یکدیگر (توازن مزایا و مخارج ناشی از بدهی)، به استفاده بهینه از بدهی در ساختار منجر میشود. در دنیای حقیقی ارزش از 4 بخش تشکیل میشود:
خواستههای سهامداران، خواستههای اعتباردهندگان، پرداخت به دولت (مالیات) و هزینههای آشفتگی مالی (ورشکستگی). البته هدف نهایی هر شرکت حداکثر کردن وجوه نقدی است که در اختیار سرمایهگذار قرار میگیرد. بنابراین هنگامی که از ارزش سخن میگوییم منظور برآوردن دو خواسته اول است. این دو خواسته، مطالبات قابل معامله در بازار خوانده میشود زیرا بدهی و سهام در بازارها معامله میشوند. مالیاتها و هزینههای آشفتگی مالی جزء مطالبات غیرقابل عرضه هستند که مورد معامله قرار نمیگیرند. به علاوه دولت و نهادها در زمان آشفتگی مالی به شرکت یاری میرسانند تا برای دریافت بازدهی، وجوه را در شرکت خود سرمایهگذاری نکنند. با افزایش مطالبات غیرقابل معامله، مطالبات قابل معامله کاهش پیدا میکند و بلعکس .
در نظریه توازن ایستا، فرض بر وجود ساختار سرمایه بهینه است. این ساختار با ترکیبی از منابع مختلف تامین مالی، هزینهها و منافع حاصل از تامین مالی از طریق بدهی را با هم برابر میسازد. همچنین در این نظریه فرض میشود که نسبت اهرم مالی بهینه یا هدف وجود دارد و بازار هرگونه انحراف (چه به صورت افزایشی و چه به صورت کاهشی) از این نسبت را خبری نامطلوب تلقی میکند. این اهرم مالی بهینه را میتوان از طریق برقراری توازن بین بدهیها و منافع حاصل از مبالغ اضافی بدهی شناسایی کرد. در الگوی توازن ایستا، چهار پیشبینی کلی هزینههای ورشکستگی مورد انتظار افزایش مییابد و این افزایش شرکتها را به سمت اهرم مالی کمتر سوق میدهد. همچنین هر چه میزان نوسانپذیری سود یک شرکت بیشتر باشد هزینههای ورشکستگی مورد انتظار آن بیشتر است. بنابراین، این گونه شرکتها کمتر از بدهی برای تامین مالی استفاده میکنند. نظریه توازن ایستا دارای چهار شکل فرعی زیر است :
- منافع حاصل از سپر مالیاتی بدهی و مخارج نابسامانی مالی آن.
- نظریه نمایندگی
- کنترل شرکت
- زمان بندی بازار سرمایه و ساختار سرمایه
مزایای ناشی از صرفه جویی مالیاتی بدهی و مخارج نابسامانی مالی آن یکی از مزایای اصلی بدهی، قابل کسر بودن هزینه بهره از درآمد مشمول مالیات شرکت (صرفهجویی مالیاتی بدهی) است. بنابراین با فرض ثابت بودن سایر عوامل، هر چه مبلغ بدهی یک شرکت بیشتر باشد، میزان صرفهجویی مالیاتی بیشتر و در نتیجه هزینه سرمایه آن شرکت کمتر است. با این وجود، در عمل با افزایش مبلغ بدهی، مخارج نابسامانی مالی (ریسک مالی و احتمال ورشکستگی) شرکت افزایش مییابد و به نقطهای میرسد که بعد از آن، ریسک مالی شرکت بیشتر از صرفهجویی مالیاتی بدهی خواهد شد. در این حالت، استفاده از بدهی باعث کاهش ارزش شرکت میشود.
فرضیه عدم تقارن اطلاعات
این فرضیه بر این پندار شکل گرفته است که مدیران درباره جریانهای نقدی، فرصتهای سرمایهگذاری و به طور کلی چشمانداز آتی و ارزشهای واقعی شرکت، اطلاعاتی بیش از اطلاعات سرمایهگذاران برونسازمانی در اختیار دارند.به عنوان مثال، مایرز و ماجلوف چنین عنوان مینمایند که اگر سرمایهگذاران درباره ارزش واقعی شرکت اطلاعات کمتری داشته باشند، در چنین شرایطی ممکن است سهام شرکت را درست قیمتگذاری نکنند. اگر شرکت ناگزیر باشد پروژههای جدید خود را از محل انتشار سهام تامین مالی کند، ممکن است قیمتگذاری کمتر از واقع بازار به حدی شدید باشد که سرمایهگذاران جدید ارزشی بیش از ارزش فعلی خالص پروژه جدید به دست آورند و در نتیجه، سهامداران فعلی زیان ببینند.
بنابراین در چنین مواقعی شرکت ناگزیر میشود از قبول و اجرای پروژههای سرمایهگذاری دارای ارزش فعلی خالص مثبت چشمپوشی کند. در چنین شرایطی شرکتها ترجیح میدهند پروژههای سرمایهگذاری خود را از محل منابع داخل شرکت تامین مالی کنند. بدین ترتیب از انتشار سهام خودداری نموده و میزان استقراض آنها را تفاضل بین سرمایهگذاری مطلوب و میزان سود انباشته یا اندوختهها تعیین میکند. اما در صورت عدم کفایت منابع داخلی، برای اجتناب از رد فرصتهای سرمایهگذاری ارزشمند، شرکت میتواند پروژه جدید را از محل اوراق بهاداری که احتمال قیمتگذاری کمتر از واقع آن در بازار کمتر است، تامین مالی کند. به عنوان مثال، اوراق قرضه، مشمول قیمتگذاری کمتر از واقع نمیشود و بنابراین، به انتشار سهام ارجحیت دارد. مایرز از این قاعده به عنوان تئوری سلسله مراتب گزینههای تامین مایل یاد میکند .
نظریه سلسله مراتب گزینه های تامین مالی
این نظریه بیان میکند که شرکتها در تامین منابع مالی مورد نیاز خود، سلسله مراتب معینی را طی میکنند. شکلگیری این سلسله مراتب، نتیجه یا پیامد عدم تقارن اطلاعات است. طبق این نظریه، در مواردی که بین مدیران و سرمایهگذاران برون سازمانی، عدم تقارن اطلاعاتی وجود داشته باشد مدیران از سود انباشته یا اندوختهها تامین مالی میکنند. سپس اگر منابع داخلی کفایت نکرد از بین منابع خارج از شرکت، ابتدا به انتشار کمریسکترین اوراق بهادر یعنی اوراق قرضه (استقراض) متوسل میشوند و در صورتی که استقراض کافی نباشد و به منابع مالی بیشتری نیاز باشد، دست آخر به انتشار سهام مبادرت میورزند. در این تئوری، برخلاف نظریه توازن ایستا یا پایدار، هیچ ترکیب بدهی به حقوق صاحبان سهام هدف و از قبل تعریف شدهای وجود ندارد، زیرا دو نوع حقوق مالکانه وجود دارد: داخلی و خارجی، یکی از اولویت اول و دیگری در اولویت آخر. از این رو، نسبت بدهی هر شرکت نیازهای انباشته آن شرکت برای تامین مالی خارجی را منعکس میسازد. نظریه سلسله مراتب گزینههای تامین مالی بازتاب مهمی به دنبال دارد که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره نمود :
- برای شرکتها نسبت بدهی هدف یا مطلوب وجود ندارد.
- شرکتهای سودآور، کمتر استقراض میکنند.
- شرکتها تمایل به حفظ و انباشت وجه نقد دارند.
فرضیه جریان نقدی آزاد
از دیگر فرضیههایی که در مقام تشریح ساختار سرمایه برآمده و از پشتوانه تحقیقی مناسبی برخوردار است، فرضیه جریان نقدی آزاد میباشد که در سال 1986 توسط جنسن معرفی گردید. این فرضیه بازتابهای مهمی برای ساختار سرمایه به دنبال دارد. طبق این فرضیه، پرداخت سود سهام به سهامداران، جریان نقدی آزاد شرکت را کاهش میدهد. بنابراین انتظار میرود، افزایش در سود سهام پرداختی، با کاهش دادن توانایی مدیران در تعقیب اهداف یا فعالیتهای مغایر با منافع سهامداران، منافع سهامداران را افزایش دهد. مضاف بر این، نظر به این که بهره و اصل بدهی جزو تعهدات ثابت شرکت بوده و میبایستی در موعد مقرر پرداخت گردد، افزایش سطح استقراض نیز جریان نقدی آزاد شرکت را کاهش میدهد. در واقع، اثر بدهی در پیشگیری از اهداف شخصی مدیران، بیشتر از اثر پرداخت سود سهام است زیرا در صورتی که شرکت در موعد مقرر تعهدات خود را ایفا نکند با مشکل ورشکستگی روبرو خواهد شد، در حالی که کاهش یا عدم پرداخت سود سهام مشکلات کمتری برای مدیران ایجاد میکند زیرا شرکت هیچگونه تعهدات قانونی بر پرداخت سود سهامداران ندارد. از اینرو، فرضیه جریان نقدی آزاد بیان میدارد از آنجایی که بدهی فرصت اتلاف منابع شرکت توسط مدیران را کاهش میدهد، روی آوردن از سهام به بدهی در تامین منابع مالی، ارزش شرکت را افزایش خواهد داد .
هزینه ورشکستگی
یکی از عواملی که مقدار بدهی مورد استفاده شرکت را محدود میکند، هزینههای ورشکستگی است. هزینههای ورشکستگی نوعی از هزینههای نمایندگی مربوط به بدهی است. با افزایش نسبت بدهی به حقوق صاحبان سهام، این احتمال افزایش مییابد که شرکت نتواند به تعهدات خود در قبال دارندگان اوراق قرضه عمل کند. در این صورت، در نهایت داراییهای شرکت از سهامداران به دارندگان اوراق قرضه انتقال مییابد. در عرصه عمل، شرکت در صورتی ورشکسته است که ارزش داراییهای آن با ارزش بدهیهایش برابر باشد. در این صورت ارزش حقوق صاحبان سهام برابر باشد. در این صورت ارزش حقوق صاحبان سهام برابر با صفر خواهد بود و کنترل شرکت از سهامداران به وامدهندگان انتقال خواهد یافت. اگر چنین چیزی رخ دهد، وامدهندگان داراییهای خواهند داشت که ارزش آنها دقیقا برابر با ارزش بدهیهای شرکت است. در یک دنیای کامل، این انتقال مالکیت هیچ هزینهای ندارد و دارندگان قرضه چیزی را از دست نخواهد داد. البته، این نگرش ایدهآل به ورشکستگی، آن چیزی نیست که در دنیای واقعی رخ میدهد. ورشکسته شدن هزینه دارد و ممکن است هزینههای ورشکستگی در نهایت منافع مالیاتی اهرم را خنثی کند.
منبع
حسن زاده، مریم(1394)، بررسي تاثیر اهرم و مهارت های مدیریتی بر بازده سهام، پایان نامه کارشناسی ارشد، مديريت بازرگاني، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید