نظریه­ های خودکشی

نظریه اشنایدمن

اشنایدمن ، به عنوان بنیانگذار انجمن خودکشی آمریکا، با ارایه ی الگوی مکعبی خودکشی این فرض را مطرح می کند که احتمال رفتار خودکشی از طریق سه عامل زیر تعیین می شود:

  • درد
  • تشویش
  • فشار.

در این نظریه اعتقاد بر این است که درد روانشناختی غیرقابل تحمل یک محرک مشترک در رفتار خودکشی است که از نیازهای روانشناختی ناکام شده ناشی می شود.

نظریه فروید

 اولین نگرش مهم به خودکشی نگرش فروید ، بود. فروید معتقد بود که از دست دادن شی محبوب که شخص نسبت به آن احساس دوگانه ای دارد منجر می شود که احساس خصومت نسبت به آنان متوجه درون شده، شخص را از خود بیزار سازد .

فروید به تدریج نظریه­ی غریزه­ی مرگ را که در تضاد با لیبیدو بود را کامل کرد و آن را مهم­تر از غریزه­ی زندگی دانست. غریزه را انگیزه ذاتی در هر موجود زنده معرفی کرد و وظیفه اصلی را بازگشت به وضعیت قبلی که موجود ناگزیر شده بود بر اثر فشارهای خارجی ناراحت کننده آن را کنار بگذارد، تعریف کرد. ابتدایی ترین توجیه او با مشاهده ی بیماری مبتلا به بی­اشتهایی عصبی بود که از خوردن غذا امتناع  می­کرد. فروید، معتقد بود که این بیماری نشانه این است که بیماران اغلب رویای مرگ خود و نیز مرگ نزدیکان می بیند ولی آن را به عنوان رویداد مسرت بخش می دانند نه یک چیز غم آور فروید، بر حسب عادت که تمام مسایل و امور را کلیت می بخشید، سعی کرد که تمامی  رفتارهای خطرناک انسان را غریزه مرگ به شمار آورد. او اعمال خطرناک انسان مانند کوهنوردی، بیابان گردی و جنگل پیمایی را گریز از زندگی به سوی مرگ می دانست و تمام اشکال قهرمانی را سرپوشی برای تمایل به مردن می­پنداشت. بی دلیل نبود که در طول زندگی و حیات خود نفرت و بی رحمی، جنگ­ها و اذیت و آزار دینی و نژادی، بهره­کشی انسان ها از یکدیگر، استبداد سیاسی، تحقیر و نیرنگ را مشاهده و تحمل کرد و بنیان غریزه مرگ و غریزه بشر برای نابود کردن خود و در عین حال پایبندی به نظریه ماتریالیسم مکانیستی و ماده گرایی درباره ی روح بشر را بنا نهاد. او کاملا حق داشت که غریزه مرگ را فرض مسلم بشناسد و آن را غریزه مرگ نام نهد .

غریزه مرگ فروید ، خواستار پریشانی، بی سامانی، بی شکلی، بی نظمی و بی جانی است و سعی در برگشت انسان به مرحله پریشانی و جمادی دارد. فروید اعتقاد داشت که خودکشی نوعی پرخاشگری به دیگری است. این پرخاشگری گاهی اوقات شکل آشکار، قطعی و آگاهانه دارد و ساز و کار همانندسازی که در عامل وجود دارد، موجب برگرداندن پرخاشگری به سوی خویشتن می­­شود. همچنین اعتقاد داشت آنچه که در وجود بشر جنبه حیاتی و اساسی دارد باید جنبه معنوی نیز به خود بگیرد و فقط در انسان است که به طرز موجهی می توان از موضوع فردیت سخن گفت. این فردیت به نژاد بشری تعلق دارد. اگر بشر به خود اجازه دهد که فقط غرایز راهنمای او در زندگی باشند باید این خطر را پذیرفت که زیان جدی به نژاد او، که خود نیز جزیی از آن است، وارد می­سازد. پس حمایت ارزشمندترین سرمایه انسان است. خودکشی از نظر پیروان فروید، به معنای بر هم زدن موازنه­ی حیات اجتماعی بشری است که به قلمرو غریزه بنیانی زندگی یعنی غریزه حیات تجاوز می کند ولی مقصود این نیست که تمام خودکشی ها از حیث مفهوم بالینی جنبه عصبی داشته باشد .

کارن هورنای

کارن هورنای ،  ناامیدی، تحمل رنج های مداوم، از خودبیگانگی و تلاش برای حصول ایده آل را از جمله عواملی می داند که باعث خودکشی می شوند. هورنای . نیاز به کمال را مطرح می کند که به سایق شکل دادن کل شخصیت در قالب خودآرمانی اشاره دارد. افراد روان رنجور صرفاٌ به ایجاد چند تغییر قانع نیستند؛ هیچ چیزی کمتر از کمال کامل پذیرفتنی نیست. آن­­ها با ایجاد کردن یک رشته بایدها و نبایدها سعی می کنند به کمال برسند و هورنای این سایق را استبداد نامید. همچنین هورنای ، جاه طلبی روان رنجور را مطرح کرد که سایق وسواسی به سمت برتری است. افرادی که درجستجوی  روان رونجور برای شهرت هستند ، هرگز نمی توانند از خودشان خشنود باشند،زیرا وقتی پی می برند که خود واقعی آن ها با در خواست های سیری ناپذیر خود آرمانی شان نمی خواند، از خودشان بیزار می شوند،خویشتن را خوار می شمارند. هورنای،شش روش بیزای از خود را مشخص کرد.

روش اول بیزاری از خود می تواند به توقعات مدام از خود منجر شوداستبدادها بایدها نمونه ای از آن است.

روش دوم، گناهکار انگاری بی رحمانه ی خویش است. افرادروان رنجور مرتبا خود را ملامت می کنند. روش سوم بیزاری از خود ممکن است به شکل خودخوارشماری نشان داده شود، که بصورت حقیر شمردن، دست کم گرفتن، مورد تردید قرار دادن، رد کردن و مسخره کردن خویش ابراز می شود.

روش چهارم، ناکام کردن خود است به این صورت که از لذت بردن و خشنودی خویش جلوگیری می کنند.

در روش پنجم، بیزاری از خود به شکل خودآزاری و زجر دادن خویش آشکار می شود. در این صورت، فرد به خود صدمه وارد می­کند یا خود را عذاب می دهد.

ششمین و آخرین شکل بیزاری از خود، اعمال و تکانه های خودتباهی است که می تواند جسمانی یا روانی، هشیار یا ناهشیار، حاد یا مزمن، به عمل در آمده یا فقط در عالم خیال باشد. پرخوری، سوء مصرف الکل و سایر داروها، رانندگی کردن بی پروا و خودکشی جلوه های رایج خودتباهی جسمانی است. افراد روان رنجور به صورت روانی هم ممکن است به خودشان حمله کنند مثلا رابطه ی سالمی را به نفع رابطه ی روان رنجور قطع می­کند.

دیدگاه جامعه شناسی  

دروکیم ، پس از بررسی دقیق و رد دلایل کسانی که بر انگیزه های فردی خودکشی تکیه می کردند. بر اساس آمارها عوامل اجتماعی را مؤثر بر خودکشی دانست و بیان داشت:  ما مستقیما در جستجوی عوامل اجتماعی مختلف بر خواهیم آمد، نظیر اعتقادات مذهبی، خانواده، گروه سیاسی و گروه های شغلی که به واسطه آن انواع خودکشی صورت می گیرد. دروکیم، پس از بررسی عوامل مؤثر مانند جنگ، رکود اقتصادی و غیره به این نتیجه رسید که در هر مقطع از تاریخ هر کشور، جامعه دارای استعداد و ظرفیت معینی برای خودکشی است که ضریب مرگ و میر به وسیله خودکشی در جامعه مورد مطالعه قرار می گیرد. به نظر دورکیم واژه خودکشی دربرگیرنده ی هر گونه مرگی می شود که مستقیم یا غیرمستقیم از عمل مثبت یا منفی شخص قربانی ناشی شده است و قربانی پیشاپیش از نتیجه عمل خود آگاه باشد.

منبع

رفیعی نژاد،طاهره(1393)، نقش پیش بینی کننده ی اختلالات شخصیت و اختلالات خلقی در اقدام به خودکشی، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی هرمزگان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

 

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0