نظریات مربوط به سازگاری

نظریه روانکاوی

 در نظریه روانکاوی فرد یک نظام انرژی تلقی می‌شود و منبع انرزی . مبنای غرایز مرگ و زندگی یا غرایز جنسی و پرخاشگری را تشکیل می‌دهد. دو مفهوم کلیدی ساختار نظریه روانکاوی عبارتند از اولیه به سطوح هشیاری مربوط است که شامل هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار می‌شود دومی جنبه‌های مختلف کارکرد انسان را با مفاهیم نهاد،خود و فراخود- نشان می‌دهد که به طور کلی با سائق‌ها ؛غرایز واقعیت و اخلاقیات متناظر است. براساس نظریه روانکاوی، رشد فرد مراحلی دارد.

رشد غرایز به تغییر در حساسیت بخش‌های مختلف بدن مربوط است و در قالب مفاهیم دهانی، مقعدی و جنسی بیان می‌شود. از نظر فروید پنج سال اول زندگی نقش مهمی در رشد انسان دارد. در خلال این سال‌ها، امکان وقوع شکست‌های بسیار در تکمیل غرایز وجود دارد. شکست‌های ایجاد شده در حین رشد تثبیت نام دارد. اگر فرد در خلال مرحله‌ای از رشد درست ارضا نشده باشد یا اگر بیش از اندازه ارضا شده باشد، تثبیت روی می‌دهد. در این صورت فرد سعی خواهد کرد در مراحل بعدی همان رضامندی را بدست آورد که در مرحله‌ی قبلی رشد مناسب بوده است .

از دیدگاه روانکاوی، آسیب شناسی روانی حاکی از وقفه‌ای در رشد انسان است که با تعارض بین ترس‌ها و امیال‌ها ارتباط دارد. امیال و ترس‌هایی که در بخشی از دوره‌ی کودکی وجود داشتند. اکنون به نوجوانی و بزرگسالی منتقل شده‌اند. فرد با استفاده از مکانیسم‌های دفاعی با اضطراب مقابله می‌کند که بخش دردناکی از این تعارض است ولی ممکن است تشدید این تعارض و استفاده از مکانیسم دفاعی با علائم روان آزردگی یا کناره‌گیری روان گسسته از واقعیت همراه شود. این نشانه‌ها بیانگر تعارض ناهشیار میان میل یا کشش و اضطراب است. در هر رفتار غیر عادی، تعارض ناهشیار بین یک آرزو و ترس وجود دارد که به دوران اولیه‌ی کودکی برمی‌گردد. بنابراین، به عنوان بزرگسال، به طور ناهشیار، رفتارها یا احساسات کودکانه باقی می‌ماند که هنگام رویارویی مساله‌ساز می‌شوند.

 نظریه یادگیری

در دیدگاه رفتاری آسیب‌شناسی رفتار یک بیماری نیست، بلکه واسطه‌ای است که بر اساس اصول رفتاری، همانند همه ی الگوهای پاسخ، یادگرفتنی شده است. بنابراین اسیب شناسی روانی را می توان بر حسب یادگیری رفتارهای ناسازگارانه و با شکست در یادگیری رفتارهای انطباقی درک کرد. یادگیری، نگهداری و تغییر رفتار نابهنجار، درست مانند یادگیری رفتار عادی است و رفتار عادی را نیز می‌توان یک سازگاری به حساب آورد که از گذشته پر از تقویت ناشی شده است. در بعضی از افراد رفتارهایی ایجاد و توسعه پیدا می‌کند که دیگران آن را رفتارهای بیمار‌گونه با آسیب شناسی روانی می‌خوانند. دلایل این رفتارها از این قرار است:

  •  این رفتار به دلیل رفتارهای سازگارانه خود تقویت نشده‌اند.
  •  برای رفتارهایی که می‌توان آن را سازگارانه نام گذاشت، تنبیه شده‌اند.
  •  برای رفتارهایی که ناسازگارانه هستند،یک رفتار سازگارانه آن را در شرایط نامناسبی تقویت کرده است.

درهمه این موارد پاسخ‌ها مشهود وبرنامه‌های تقویتی است نه برمفاهیمی مانند سائق، ناهشیار ویا عزت نفس . در رویکرد یادگیری وسیله‌ای عادت از طریق تقویت ارتباط محرک و پاسخ حاصل رشد و تقویت شامل کاهش محرک سائق است. خود اولیه درونی یا سائق‌های یاد گرفته شده مانند اضطراب در زمینه‌ی رشد و نمو تاکید بر عاداتی است که از طریق تقویت و تقلید حاصل شده است. تفسیر محرک و پاسخ از آسیب شناسی روانی تاکید ویژه‌ای بر نقش تعارضات گرایش اضطراب و سائق اضطراب دارد و مانند رویکردهای دیگر یادگیری، اصول اساسی یادگیری برای درک رفتارهایی غیر عادی کفایت می‌کنند .

نظریه روانی اجتماعی اریکسون

اریکسون، در نظریه خود به عبور موفقیت آمیز از مراحل مختلف رشد تاکید زیادی می‌کند. به نظر وی هشت مرحله ی رشد وجود دارد که در هر کدام از این مراحل فرد با یک بحران رشدی مواجهه می‌شود. این بحران‌ها نیز به شکل های ناملایمات فردی در می‌آیند به طیق مثبت یا منفی برطرف شوند. اگر راه حل اتخاذ شده مثبت باشد، فرد آگاهی لازم را برای مقابله با بحران‌های بعدی خواهد داشت، اما اگر راه حل برگزیده شده، منفی باشد احتمالا مواجهه فرد را با بحران‌های مربوط به مراحل بعدی رشد، مشکل می‌سازد. به نظر اریکسون اغلب کودکان ناسازگار از داشتن اولیای خوب محروم بوده‌اند. به این معنی که این اطفال می‌بایست با یک سری از آزادی‌ها و نهی کردن‌ها رهبری می‌شدند که در طی آن نقش اولیاء توضیح دلایل این محرومیت‌ها برای فرزندان است.

برای اغلب کودکان، این گونه ناامیدی‌ها فقط ناامیدی‌های بدون دلایل باقی مانده هیچ معنی و مفهوم خاصی به آن‌ها اختصاص داده نشده و مادر نتوانسته ارتباط این محدودیت‌ها را باشد اجتماعی و عاطفی کودک به آن‌ها نفهماند. اریکسون ، تجارب اجتماعی را مهم‌ترین عامل سازنده‌ی شخصیت می‌داند و معتقد است که شخصیت از ابتدای طفولیت تا پایان عمر یک سیر تکاملی را می‌پیماید و در هر مرحله از رشد، تجربه اجتماعی می‌تواند زندگی فرد را عوض کند. اگر کودکان بدون اعتماد کافی به والدین و احساس فردیت سالم چند سال اول را پشت سر بگذرانند، زمینه ی ناسازگاری آماده می‌شود. بزرگسالانی که در برقراری روابط صمیمی با دیگران مشکل دارند بیش از حد دیگران وابسته هستند یا همواره نسبت به توانایی خود برای برخورد با چالش‌های جدید تردید دارند، کسانی هستند که در دوران نوباوگی و نوپایی نتوانسته‌اند بر تکالیف اعتماد خودمختاری کاملاً مسلط شوند .

نظریه آدلر

آدلر، انسان را ذاتاً موجودی اجتماعی، خلاق و هدف‌دار می‌داند. یعنی انسان ذاتا احساس حقارت می‌کند و همین امر پایه رشد روانی اوست و همواره وی را به سوی تفوق و برتری سوق می‌دهد به نظر آدلر افراد غیر عادی مریض نیستند بلکه انسان‌های ناامیدی هستند که نیاز به امید دارند. آدلر معتقد است که عقده‌ی حقارت در افراد موجب می‌شود که شخص مکانیزم جبران افراطی را به کار ببرند که نشان‌دهنده‌ی افکار فرد به جای قبول موقعیت یا تلاش افراطی برای پنهان داشتن یک ضعف است. آدلر، الگوی جبران مفرط را توضیح داده است. آدلر، عقده حقارت را برای توصیف شخص بکار می‌برد که احساسات ناشی از نابسندگی را انحراف‌آمیز می‌داند.

جبران روش به آن دلیل به کار می‌رود تا شخص عقده‌های حقارت را تا آنجا که ممکن است پنهان سازد. یا بر آن مسلط شود. تا زمانی که جبران مخالف مصالح اجتماعی نیست، شخصی که آن را به عنوان یک مکانیسم به کار می‌برد یک شخص طبیعی است و دیگران او را طبیعی می‌دانند ولی هرگاه جبران وسیله‌ی تسلط بر دیگران شود فرد سعی می‌کند تزویرهایی توام با تجاوز به کاربرد. در این صورت یک شخص ناسازگار است. در نظریه آدلر اختلاف دیگری که بین افراد سازگار و ناسازگار وجود دارد، در هدف‌های افراد است. به این معنی که افراد طبیعی واقعیت را به خوبی می‌بینند و هدف‌های دور از واقعیت که رسیدن به آن‌ها غیر‌ممکن است، را هرگز انتخاب نمی‌کنند. این امر نشان دهنده‌ی برتری طبیعی بیش از حد آن‌ها است. هر چه فاصله بین اهداف و واقعیت بیشتر باشد، شخص به همان اندازه غیر طبیعی است.

نظریه میان فردی سالیوان

سالیوان ، بر نقش اجتماعی و عوامل بین فردی در رشد انسان بیشترین تاکید را داشته است. سالیوان، به روابط اولیه نوزاد و مادر در رشد اضطراب و رشد مفهوم خویشتن اهمیت دارد. اضطراب ممکن است در تعامل اولیه مادر با نوزاد، منتقل شود. بنابراین از همان ابتدا اضطراب بین فردی است و خویشتن که مفهومی عادی در تفکر سالیوان است، نیز منشا اجتماعی دارد. سالیوان، عقیده دارد تعامل‌های ارضا کننده به شخصیت مثبت و تعاملاتی که با ترس و اضطراب همراه است، به شخصیت منفی می‌انجامد .

او با تجارب دوران قبل از بزرگسالی در رشد شخصیت فرد اهمیت می‌دهد. سالیوان ، رشد شخصیت را بیشتر مربوط به مراحل خود روانی-اجتماعی می‌داند و تاکید می‌کند فشار تربیت از لحظه تولد به نحو انکار‌پذیری شخص و هدف‌های او را تحت تاثیر قرار می‌دهد و او را وادار می‌سازد تا نیازها و احتیاجات خود را فقط در چارچوب مصوبات اجتماعی ارضاء کند. همچنین نقش ما در و محیط پرورش کودک را نسبت به واکنش در مقابل فشار روانی در اینده مورد تاکید قرار می‌دهد.

نظریه روانی اجتماعی هورنای

رفتار بهنجار یا نسازگار ریشه در مناسبات والدین و فرزندان دارد. اگر فرد، گرمی و عشق را تجربه کند، احساس امنیت می‌کند و به شیوه ای بهنجار رشد می‌کند. در واقع اگر فردی واقعا مورد عشق واقع شود می‌تواند مشکلات گوناگونی را در آینده تحمل کند. همچنین احساس ناامنی باعث می‌شود تا فرد متوسل به شیوه‌هایی شود که ناآرامی درونی خود را تضعیف و به حداقل کاهش دهد. وی سه جهت متفاوت که افراد می‌توانند در سازش با محیط اتخاذ کنند را مشخص کرد:

  •  رفتن به طرف مردم: قبول درمانده بودن خویش و سعی در جلب محبت دیگران.
  •  حرکت بر ضد مردم: جنگ با محیط خود که مورد تنفر اوست.
  •  دور شدن از مردم: منزوی ماندن ؛ نه تعلق، نه جنگیدن.

این سه تیپ از اشخاص ممکن است نمونه این سه گرایش اساسی باشند:

  •  مراعات‌کننده دیگران،
  •  پرخاشگر،
  •  جدا مانده.

هورنای، تاکید زیستی فروید، را به نفع عوامل اجتماعی و بین فردی رد می‌کند. و نظریه خوش بینانه ای نسبت به توانایی فرد در تغییر و اوضاع خود ابراز می نماید. علاوه بر این، مطالعات او را به این نتیجه می‌‌رساند که روابط بین فردی، محور همه عملکردهای سالم و اشفته شخصیت است . هورنای، عقیده دارد بیماران پیش از آن که ناراحتی‌ها و مشکلات جنسی داشته باشند، عدم امنیت و عدم تامین شغلی دارند. همین امر باعث شد که هورنای تحریکات جنسی و عقده ادیپ را زیر سوال برده و بجای آن به رابطه فرد با محیط و اجتماع توجه کند او توضیح داد که اگر کانون توجه از دوران کودکی به سوی جامعه تغییر یابد، پی بردن به ریشه های مشکلات روانی آسانتر خواهد بود.

او عامل عمده در اختلالات روانی بزرگسالان را نفوذهای مغایر دانست که بزرگسالان را در دوران کودکی واداشته تا احساس درماندگی کنند و دنیا را به صورت عقدید بالقوه بیندازند. هورنای ، علت رفتار ناسازگارانه افراد را در شرایطی که فرد در دوران کودکی تجربه کرده جستجو می‌کند او می‌گوید افراد ناسازگار پیش از اینکه مشکلات و ناسازگاری‌های جسمی داشته باشند، احساس عدم امنیت دارند و به سه طرق اضطراب و نگرانی خود را کنترل می‌کنند.

  •  حرکت به سوی توافق با مردم
  •  دور شدن از مردم
  •  حرکت بر ضد مردم یا تجاوز.

او می‌گوید شخصیت ناسازگار یکی از این سه روش را به شدت بکار می‌برد:

نظریه پدیدار شناختی راجرز

راجرز، معتقد است که اشخاص سازگار می‌توانند خودشان راهنمای دگرگونی و کمال خویش باشند و زندگی‌شان را بدون تاثیر رویدادهای گذشته هدایت کنند. در این نظریه خصیصه چشم‌پوشی و آسان‌نگری برخود نمایان است و همچنین در فراخواندن راجرز به خود بودن و در اکنون بودن، گیرایی خاصی نهفته است. نظر دیگری که راجرز ابراز داشته است، وجود گرایش فطری به سوی رشد و کمال و سلامت روان فرد است، یعنی انگیزش ذاتی در افراد برای سلامت روان وجود دارد که آن‌ها را به نبش می‌رساند. از نظر راجرز انسان ذاتاً ماهیتی مثبت داد و سیر حرکت او در مجموع به سمت خود شکوفایی، رشد و اجتماعی شدن است راجرز تجربیات درونی و فکری فرد تکیه دارد و معتقد است فرد سالم می‌تواند تجربه های خود را در ساختار خویشتن جذب کند.

انسان سالم تجربه‌پذیر است، حالت غیر دفاعی دارد، و بین خویشتن و تجربه او همسانی وجود دارد. برعکس خودپنداره فرد روان آزرده به گونه‌ای شکل می‌گیرد که با تجربه‌های ارگانیسم هماهنگ نیست فردی که از لحاظ روان‌شناختی ناسازگار است، مانع ورود برخی از تجربه‌های حسی و هیجانی خود به اگاهی می‌شود. تجربه‌های ناهمسان با ساختار خویش به تهدید‌کننده به حساب می‌آیند و انکار یا تحریف می‌شوند. این وضعیت به ناهمخوانی در تجربه مشهور است. نتیجه این وضعیت حفظ و نگهداری دفاعی و غیر‌‌قابل‌ انعطاف خویشتن در مقابل تجربه‌هایی است که تمامیت خویشتن را به خطر انداخته است و نیاز به توجه مثبت را با ناکامی روبرو می‌سازد. راجرز، آسیب شناسی روانی را با توجه به رابطه‌ی آشفته بین خویشتن و تجربه تعبیر کرد و معتقد است هرچه مقدار ناهمخوانی بین خویشتن و تجربه کمتر باشد، سازگاری بیشتر است.

نظریه شناختی-اجتماعی بندورا

از نظر بندورا،رفتار انسان را می‌توان از طریق تعامل انسان و محیط تبیین کرد. فرایندی که نبدورا آن را موجودیت دوجانبه می‌نامد. یعنی فرایندی که عوامل فردی، محیطی و نیز تمام آنچه رفتار را شکل می‌دهد. را به نام فرایندهای به هم پیوسته معرفی می‌کند. در نظریه شناختی-اجتماعی، رفتار ناسازگارانه نتیجه یادگیری‌های مختل‌کننده است. پاسخ‌های ناسازگارانه را می‌توان مانند سایر یادگیری‌ها در نتیجه تجربه مستقیم و یا در نتیجه قرار گرفتن در معرفی الگوهای نامناسب و یا بیمار آموخت. نبدورا به این باور بود که هر قدر الگوی رفتاری والدین غیر عادی و منحرف باشد، اغلب عامل مهمی در رشد آسیب شناسی به حساب خواهد آمد. وقتی این رفتارها از طریق یادگیری مشاهده‌ای، آموخته شد احتمال بسیار زیادی وجود دارد که به دلیل تقویت مستقیم یا جانشینی بروز کند و نگهداری شود .

نظریه تبادلات اجتماعی

برخی جامعه شناسان، مثل جیمز داود، نظریه تبادلات اجتماعی را پیشنهاد کرده‌اند. طبق این نظریه، انسان روابط اجتماعی برقرار می‌کند، زیرا پاداشهایی بدست می‌آورد: مواد غذائی، احترام، احساس امنیت، عشق، تایید اجتماعی، قدردانی و غیره. البته بدست آوردن این پاداش نیز گران تمام می‌شود: فرد با تجربه‌های منفی و ناخوشایند روبرو می‌شود، همچنین مجبور می‌شود تجربه‌های خوشایندی را کنار بگذارد تا فعالیت‌های امتیازدار را دنبال کند. به این ترتیب انسان به نوعی ماشین حساب کنش‌های متقابل خود تبدیل می‌شود که در آن هزینه‌ها، پاداش‌ها و سود و زیان‌ها ثبت می‌شود. طبق این دیدگاه، رابطه‌ی بین دو نفر پایدار نخواهد بود مگر اینکه هر دو از آن سود ببرند.

منبع

رزمجو،حمدیه(1393)، سبك هاي دلبستگي با سازگاري اجتماعي و هوش هيجاني دانشجويان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0