نظريهي تعيينگري شخصي
نظريهي تعيينگري شخصي (SDT) يک نظريهي عمومي از انگيزش آدمي است که به ميزاني که رفتار افراد خود تائيد شده يا خود تعيين شده است، ميپردازد . بنيان نظريه بر اين اصل استوار است که افراد داراي تمايل ذاتي سازمان يافتهاي در جهت رشد، يکپارچهسازي خود، و حل ناهمسازيهاي روانشناختي هستند.SDT اساسأ در دههي 1970 از بررسيهاي آزمايشي و ميداني انجام شده بر روي اثرات رويدادهاي محيطي نظير پاداشها، جايزه، يا دستورات بر انگيزش دروني رشد پيدا کرد اما از نيمههاي دههي 1980 بود که به صورت رسمي معرفي شد و به عنوان يک نظريهي تجربي محکم مطرح گشت .
در ادامه علاقه به عواملي که انگيزش دروني را تسهيل ميکنند يا کاهش ميدهند منجر به بررسيهاي نظري و تجربي رفتار ارادي به طور کليتر گشت. به صورت اختصاصي يکي از زمينههاي مورد علاقه در اين نظريه مربوط به اين پرسش است که افراد چگونه انگيزههاي بيروني را درونيسازي ميکنند، يکپارچه ميسازند و براي اين که به طور خود پيرو در فعاليتهاي زندگي روزمره درگير شوند به خود تنظيمي رفتارهاي خود ميرسند.
در حالي که بيشتر نظريههاي تاريخي و معاصر انگيزش عمدتأ با انگيزش به عنوان مفهومي واحد برخورد کردهاند، به اين معني که بر مقدار کلي انگيزش افراد براي رفتارها يا فعاليتهاي معين متمرکز بودهاند، SDT کار خود را با تفاوت گذاشتن ميان انواع انگيزش شروع ميکند. انديشهي اصلي SDT اين است که نوع يا کيفيت انگيزش فرد ميتواند در پيشبيني بيشتر پيامدهاي مهم نظير سلامت روانشناختي و بهزيستي، عملکرد اثربخش، حل مسئلهي شناختي، و يادگيري عميق يا مفهومي، نسبت به مقدار کلي انگيزش اهميت بيشتري داشته باشد.
در SDT انگيزش به عنوان دليل زير بنايي رفتار تعريف ميشود. SDT سه نوع مختلف از انگيزش را، که بعد کيفيت انگيزش را نشان ميدهند، مطرح ميسازد که برحسب سطح تعيينگريشان تغيير ميکنند. انگيزش دروني (IM)، که شامل انجام رفتار به خاطر خود آن است. انگيزش بيروني (EM)، که اشاره دارد به انجام عملي به دلايلي بيرون از خود آن عمل. و، ناانگيختگي (AM)، که به فقدان انگيزش اشاره دارد و زماني ديده ميشود که افراد هيچ وابستگياي ميان اعمال خود و پيامدهاي آنها مشاهده نميکنند .
هر يک از اين انواع انگيزش با توجه به ميزان خود پيروي همراه آن از ساير انواع ديگر تفاوت پيدا ميکند، به اين ترتيب که در طول پيوستاري از تعيينگري شخصي پايين (ناانگيختگي) تا بالا (انگيزش دروني) قرار ميگيرد.انگيزش دروني با مشارکت جستن در يک فعاليت به خاطر لذت ذاتي آن سر و کار دارد . انگيزش بيروني زماني است که فرد براي به دست آوردن بازدههايي که از خود فعاليت جدا هستند در آن درگير ميشود . انواع خاصي از انگيزش بيروني مشخص شدهاند که از لحاظ ميزان خود پيروي يا تعيينگري شخصي، بسته به ميزاني که افراد در درونيسازي تنظيم بيروني اوليهي رفتار موفق بودهاند، از هم تفاوت پيدا ميکنند .رفتار برانگيختهي بيروني را ميتوان در چهار انگيزهي مشخص از هم متمايز کرد. اين انگيزهها شامل “تنظيم بيروني”، ” تنظيم درون فکني شده”، “تنظيم هويت يافته” و ” تنظيم يکپارچه” است .
کم خود پيروترين شکل انگيزش بيروني در تنظيم بيروني است يعني زماني که فرد براي بدست آوردن پاداشهاي بيروني يا براي اجتناب از تنبيه در فعاليتي درگير ميشود. در تنظيم درون فکني شده افراد به علت فشار دروني، احساس گناه يا ارتقاي نفس به يک فعاليت مشغول ميشوند. تنظيم هويت يافته زماني ديده ميشوند که افراد به اين دليل در يک فعاليت شرکت ميکنند که مشارکت در آن را براي رشد شخصي خود با اهميت ميدانند. در اين نوع تنظيم از آنجايي که به فعاليت بها داده ميشود رفتار بواسطه انتخاب انجام ميگيرد و خود تعيين شده است. تنظيم يکپارچه زماني رخ ميدهند که تنظيم هويت يافته به طور کامل با خود تلفيق گشتهاند و با ساير ارزشها و نيازهاي فرد هماهنگ شدهاند. تحت تنظيم يکپارچه، رفتار نيز بواسطهي انتخاب و به اين دليل انجام ميگيرد که با ساير جنبههاي خود نظير نيازها و ارزشهاي فرد هماهنگ است .
ناانگيختگي به حالت فقدان هر گونه توجه به درگيري در رفتار مورد نظر اشاره دارد.ناانگيختگي به لحاظ مفهومي مشابه مفهوم “درماندگي آموخته شده” است، زيرا با احساس کفايت پايين و عدم وجود رابطه بين رفتار و پيامدهاي آن همراه است.اصليترين تمايز در SDT ميان انگيزش خود پيرو و انگيزش کنترل شده است. انگيزش خود پيرو، انگيزش دروني و انواعي از انگيزش بيروني را، که در آنها فرد با ارزش يک فعاليت همانند سازي ميکند و آن را در حسي از خود يکپارچه ميسازد، شامل ميشود. زماني که افراد داراي انگيزش خود پيرو هستند، اراده يا تاييد شخصي را در اعمال خود تجربه ميکنند. در مقابل، انگيزش کنترل شده، تنظيم بيروني، که در آن رفتار فرد تابعي از وابستگيهاي پاداش يا تنبيه است، و تنظيم درون فکني شده، که در آن تنظيم رفتار تا حدي درونيسازي شده و توسط عواملي نظير دريافت تاييد، اجتناب از شرم، عزت نفس مشروط برانگيخته ميشود، را در بر ميگيرد. زماني که افراد کنترل شده هستند، براي اين که به نحو معيني فکر، احساس و رفتار کنند، در فشار قرار دارند. هم انگيزش خود پيرو و هم انگيزش کنترل شده رفتار را برميانگيزند و هدايت ميکنند، لذا در مقابل ناانگيختگي قرار ميگيرند که به فقدان قصد و انگيزش اشاره ميکند .
سپس دسي و رايان کار اوليهي تفاوت گذاشتن ميان انگيزش دروني و بيروني را گسترش دادند و سه نياز عمدهي دروني را در تعيينگري شخصي مطرح ساختند. بر اساس دسي و رايان ، سه نياز روانشناختي، فرد را براي رفتار آغازگرانه برميانگيزند و سطح تعيينگري شخصي فرد را تعيين ميکنند، اين نيازها به باور آنها جهان شمول، ذاتي و روانشناختي هستند که شامل نياز به کفايت، خود پيروي و وابستگي است. خود پيروي به منبع رفتار خود بودن و به دست آوردن يک همخواني ميان فعاليت و حس يکپارچهي خود اشاره ميکند. کفايت ناظر است بر نياز به داشتن تاثير بر محيط و به دست آوردن بازدههاي مورد نظر، و وابستگي به تمايل به احساس پيوند با افراد ارزشمند از نظر فرد اشاره دارد.SDT شامل چهار خرده نظريه است .اين نظريهها عبارتند از:
نظريهي ارزيابي شناختي
نظريهي ارزيابي شناختي توسط دسي و رايان براي مشخص ساختن اين که چه عواملي در بافتهاي اجتماعي بر انگيزش دروني تاثير ميگذارند و در آن تغيير ايجاد ميکنند ارايه شد. پايههاي فکري CET، با تمرکز عمدهي آنها بر نياز به کفايت و خود پيروي، با ترکيب مجموعهاي از نتايج حاصل از بررسيهاي اوليهي انجام شده بر روي اثرات پاداشها، بازخورد و ديگر رويدادهاي بيروني بر انگيزش دروني شکل يافتند. CET، که به صورت يک خرده نظريهي تعيينگري شخصي در نظر گرفته ميشود، مدعي است که نيازهاي بنيادي روانشناختي به خود پيروي و کفايت عاملهاي عمده در انگيزش دروني هستند و درجهاي که عوامل بافتي (پاداشها، تنبيهها، ضربالاجلها، و غيره) بر انگيزش دروني تاثير ميگذارند به اين بستگي دارد که تا چه اندازه اين عوامل از ارضاي نيازهاي بنيادي روانشناختي حمايت ميکنند يا مانع از آنها ميشوند .
به طور ويژه، نظريهي ارزيابي شناختي ادراک کفايت و مکان ادراک شدهي علّيت را به عنوان دو جنبهي شناختي اصلي رويدادهاي بافتي که بر انگيزش دروني تاثير ميگذارند، توصيف ميکنند.ادراک کفايت ارتباط نيرومندي با نياز به کفايت دارد. زماني که در ضمن يک عمل، رويدادهاي بافتي بين فردي (مانند پاداشها، ارتباطها، بازخورد) به احساسات کفايت منتهي ميشوند ميتوانند انگيزش دروني براي آن عمل را افزايش دهند، زيرا آنها ارضاي نياز بنيادي به کفايت را فراهم ميآورند. فرايند شناختي دوم، مکان ادراک شدهي علّيت (PLOC)، قويأ تحت تاثير نياز به خود پيروي قرار دارد. گفته ميشود انگيزش دروني زماني کاهش مييابد که يک رويداد بافتي تغييري را بيشتر در جهت يک مکان بيروني علّيت (E-PLOC) ايجاد کند. در مقابل، زماني که رويدادي در جهت مکان دروني عليت (I-PLOC) حرکت ميکند، انگيزش دروني افزايش مييابد.
در ادامه CET بيان ميدارد که احساسات کفايت، انگيزش دروني را تنها زماني افزايش ميدهد که با حسي از خود پيروي يا، برحسب اصطلاحات اسنادي، با مکان علّيت ادراک شدهي دروني همراه باشند. از اين رو افراد نه تنها بايد کفايت ادراک شده (يا اثربخشي شخصي) را تجربه کنند بلکه بايد رفتار خود را خود تعيين شده نيز تجربه کنند تا انگيزش دروني حفظ شود و افزايش يابد. به بيان ديگر، براي داشتن سطح بالايي از انگيزش دروني، افراد هم بايد ارضاي نياز به کفايت را تجربه کنند و هم ارضاي نياز به خود پيروي را. در اين زمينه بيشتر پژوهشها بر اثرات شرايط بافتي که از نياز به کفايت و خود پيروي حمايت ميکنند يا مانع از آن ميشوند متمرکز بودهاند، اما با اين حال تعدادي از پژوهشها نشان دادهاند که حمايتها ميتواند، تا حدي، از منابع دروني پايدار افراد، که از احساسات پيشروندهي کفايت و خود پيروي آنها حمايت ميکنند، ناشي شوند.
CET همچنين ميان جنبههاي کنترل کننده و اطلاعاتي رويدادهاي بافتي يا محيط تفاوت قائل ميشود .بعد کنترل کننده به عواملي در محيط اجتماعي اشاره دارد که در جهت نتايج معيني به فرد فشار ميآورند، از اين رو يک جابجايي به سمت مکان عليت ادراک شدهي بيرونيتر ايجاد ميکنند، در حالي که بعد اطلاعاتي اشاره به رويدادهاي اطلاعاتي و ارتباطاتي دارد که به فرد در مورد عملکردش بازخورد ارايه ميکنند و در نتيجه نقش مهمي را در تجربهي کفايت به هنگام درگير شدن در يک فعاليت دارند .
به طور خلاصه، بخش CET از SDT پيشنهاد ميکند که محيطهاي کلاس درس و خانه ميتوانند با حمايت يا مسدود ساختن نياز به خود پيروي و کفايت، انگيزش دروني را تسهيل کنند يا مانع از آن شوند. با اين حال، لازم است به ياد داشته باشيم که انگيزش دروني تنها براي فعاليتهايي اتفاق ميافتد که علاقهي دروني را براي فرد نگه ميدارند ـ فعاليتهايي که تازگي دارند، چالش انگيز هستند يا داراي ارزش اصيل براي فرد ميباشند. براي فعاليتهايي که چنين ويژگيهايي ندارند اصول CET کاربرد ندارند. براي فهم انگيزش براي فعاليتهايي که ذاتأ جالب نيستند، لازم است که نگاه عميقتري به ماهيت و پوياييهاي انگيزش بيروني پرداخته شود .
نظريهي يکپارچگي ارگانيسمي
در خرده نظريهي دوم SDT، که با عنوان نظريهي يکپارچگي ارگانيسمي (OIT) به آن اشاره ميشود، شکلهاي مختلف انگيزش بيروني و عوامل بافتي که درونيسازي و يکپارچهسازي تنظيم اين رفتارها را پيش ميبرند يا مانع ميشوند، تشريح ميشود .به طور کلي فرض بر اين است که انگيزش بيروني خود پيرو نيست.با اين حال، دسي و رايان پيشنهاد ميکنند که ممکن است يک فرد در حالت خود پيرو به صورت بيروني برانگيخته شده باشد و پژوهشها بر روي نظريهي يکپارچگي ارگانيسمي (OIT) فرض ميکنند در فعاليتهايي که توسط ساير افراد مهم، گروههاي اجتماعي و غيره تاييد ميشوند فرد به صورت دروني براي رفتار برانگيخته نيست با اين حال با حسي از خود رفتار ميکند.ميزاني که درونيسازي و يکپارچگي اتفاق ميافتد سطح خود پيروي در رفتار برانگيختهي بيروني را تعيين ميکند. OIT درونيسازي را در طول يک پيوستار در نظر ميگيرد. به اين ترتيب که هر چه حس خود پيروي بيشتري در انجام يک رويداد يا فعاليت تجربه شود آن رويداد يا فعاليت بيشتر با حسي از خود درونيسازي و يکپارچهسازي ميشود. بر اساس سطح درونيسازي يا تنظيم دروني، انگيزش بيروني به چهار نوع مختلف .
نظريهي جهتگيري علّي
نظريهي جهتگيري علّي به نقش تفاوتهاي فردي در جهتگيريهاي انگيزشي ميپردازد. تفاوتهاي فردي در جهتگيريهاي انگيزشي از طريق تجارب افراد با بافت اجتماعي و منابع دروني رشد يافته به عنوان نتايج اين تعاملها شکل مييابند. جهتگيري علّي بر منابع دروني و نقشي که در بافت اجتماعي حاضر بازي ميکنند، متمرکز است .
بر اساس اين نظريه افراد بر حسب برداشتشان از ماهيت علّيت رفتار خود، يا مکان ادراک شدهي علّيت از يکديگر تفاوت پيدا ميکنند. اين تفاوتها بر حسب سه جهتگيري علّي انگيزشي کلي مشخص ميشوند. اين سه نوع جهتگيري انگيزشي عبارتند از: جهتگيري خود پيرو، کنترل شده و غير شخصي. هر سهي اين جهتگيريها در همهي افراد وجود دارند، اما ميزاني که هر فرد يکي از آنها را در ضمن بافتهاي اجتماعي تجربه ميکند متغير است و اين تغييرها نسبتأ ثابت هستند .
جهتگيري خود پيرو، اشاره دارد به تنظيم رفتار خود بر اساس علايق و ارزشهاي تاييد شدهي شخصي . جهتگيري خود پيرو در افرادي ديده ميشود که رفتارهاي آنان بر حسي از اراده و آگاهي از هدفها و معيارهاي شخصي مبتني است؛ اين افراد رفتار خود را به صورت انتخابي آزاد، با آغازگري شخصي و خود تنظيم شده نگاه ميکنند. آنها فعالانه فرصتهايي را جستجو ميکنند که با ارزشها و علايق شخصي شان همخوان هستند. مشخص شده است که اين جهتگيري با عزت نفس بالا، خود آگاهي، سطوح بالايي از ارتقاي نفس و يکپارچگي شخصيت و دستيابي موفق به هدف همراه است .
جهتگيري کنترل شده، شامل است بر جهتگيري به سوي کنترلها و رهنمودهايي که نشان ميدهند چگونه بايد رفتار کرد.افراد داراي جهتگيري کنترل شده رفتار خود را متاثر از نيروها و درخواستهاي بيروني يا الزامهاي دروني ادراک ميکنند. اين افراد تمايل دارند که از عوامل و رويدادهايي مانند تهديدها، ضربالاجلها و انتظارات دروني شده دربارهي اين که چگونه “بايد” رفتار کنند، پيروي نمايند. جهتگيري کنترل شده با نگراني دربارهي عاملهاي بيروني کنترل (نظير انتظارات اجتماعي، فشار از جانب ديگران، پاداشها) و بيانات منفي همراه هستند.
جهتگيري غير شخصي، اشاره ميکند به تمرکز بر شاخصهاي ناکارآمدي و رفتار کردن بدون قصد. افراد داراي جهتگيري غير شخصي اعمال خود را به صورت متاثر از عواملي ميبينند که کنترل از روي قصد اندکي بر آنها دارند. بر اساس نظريهي راتر اين افراد داراي يک مکان کنترل بيروني هستند، و اعتقاد دارند که فاقد توانايي يا منابع لازم براي تنظيم شخصي رفتارهاي خود ميباشند تا بتوانند بازدههاي مورد نظر را به نحو اثربخشي به دست بياورند. اين افراد از طريق فرايند “درماندگي آموخته شده” حس منفعلي از بيکفايتي را رشد ميدهند که آنها را براي تجارب شکستآميز و احساس افسردگي، اضطراب اجتماعي، شرم، عزت نفس پايين، ترس و خصومت آماده ميسازد.
نظريهي نيازهاي بنيادي
نظريهي نيازهاي بنيادي مفهوم نيازهاي بنيادي روانشناختي (خود پيروي، کفايت و وابستگي) و نقشي را که اين سه نياز در رشد و کارکرد سالم فرد بازي ميکنند ارايه ميکند. از نظر دسي و رايان نيازهاي خود پيروي، کفايت و وابستگي ذاتي، طبيعي و جهان شمول هستند و ارضاي آنها براي رشد سالم و بهزيستي تمامي افراد بدون توجه به جنسيت، گروه اجتماعي يا فرهنگ آنها ضروري است، رشد و کارکرد فرد به ميزاني که اين نيازها ارضاء يا مسدود ميگردند از سلامت برخوردار خواهد بود.
براساس نظریهی SDT، هم انگیزش درونی و هم درونیسازی فرایندهای طبیعیای هستند که برای کارکرد بهینه به نیرو نیاز دارند و ارضای نیازهای بنیادی روانشناختی این نیروها را برای آنها فراهم میآورد. مطابق با نظريهي ارزيابي شناختي، نیاز به کفایت و خود پیروی اساس انگیزش درونی را شکل می دهند ـ به این معنی که افراد برای حفظ انگیزش درونی خود نیاز به احساس کفایت و خود پیروی دارند. بر اساس SDT، علاوه بر لزوم ارضای این دو نیاز برای درونیسازی نیاز بنیادی سومی هم ـ نیاز به وابستگی ـ برای درونیسازی حیاتی است.
به طور اختصاصیتر، SDT بیان میکند که وقتی افراد ارضای نیاز به وابستگی و کفایت را در ارتباط با یک رفتار تجربه کنند، به درونیسازی ارزش و تنظیم آن رفتار متمایل خواهند شد، اما اندازهی ارضای نیاز به خود پیروی آن چیزی است که تعیین میکند که آیا همانند سازی یا یکپارچهسازی اتفاق میافتد یا فقط درون فکنی. به بیان دیگر، ارضای نیاز به ارتباط داشتن با دیگران و موثر بودن در دنیای اجتماعی از تمایل افراد برای درونیسازی ارزشها و فرایندهای تنظیمی پیرامون دنیای آنها حمایت میکند.با این حال، چنین درونیسازی ای تضمین نمیکند که رفتار حاصل خود پیرو خواهد بود. برای این که ارزش و تنظیم به طور کاملتری درونیسازی شود تا به عمل درآوردن بعدی رفتار خود پیرو باشد، لازم است در زمان درونیسازی رفتار نیاز به خود پیروی ارضاء شود.
منبع
شریفی، روح الله (1388)، تدوین و آزمون مدل انگیزشی برای تصمیم به ترک یا ادامه تحصیل دانش آموزان، پایان نامه درجه کارشناسی ارشد ،مشاوره، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید