مهارت‌هاي اجتماعي نابينايان

رشد اجتماعي در نابينايان

پژوهش‌ها دررابطه با كودكان نابينانشان مي‌دهداين كودكان :

  • در دلبستگي بين نوزاد و مادر دچار تأخيرهاي رشدي مي‌باشند.
  • در مقايسه با همسالا ن بيناي خود از تجارب اجتماعي كمتري برخوردارند.
  • از همسالان بيناي خود باز خوردهاي ناكافي دريافت مي‌كنند.

محققان براساس ارزيابي‌هاي صورت گرفته به كمك مقياس رشد اجتماعي وايلند نشان داده‌اند كه برخي از كودكان مبتلا به اختلال بينايي در زمينه‌ي عملكردهاي بين فردي دچار مشكل مي‌باشند، امّا واضح نيست كه آيا معلوليت آنها باعث چنين مشكلاتي شده باشد.

مطالعات بسياري نشان مي‌دهند كه نوزادان معلول بينايي اختلال در رفتار خنديدن دارند. براي نمونه فريدمن،در پژوهشي به اين نتيجه رسيد كه نوزادان مبتلا به اختلال بينايي در مقايسه با همسالان بيناي خود در عمل خنديدن رشد نيافته‌تر مي‌باشند. وي همچنين با بررسي كيفيت خنديدن در نوزادان نابينا نسبت به نوزادان بينا متوجه شد كه اين عمل در نوزادان نابينا بيشتر به صورت رفلكس صورت مي‌گيرد.

ويژگي‌هاي و محدوديت‌هاي روانشناختي کودکان نابينا

– توانايي هوشي:ادراکات يک کو دک نابينا ممکن است بر اساس درون دادها ي حسي ساير حواس به غير از بينايي باشد. واضح است که تجارب يادگيري کودک نابينا بطور معني‌دار ي به خاطر فقدان بينايئش محدود است. مطالعات اوليه درباره کنش هوشي کودکان نابينا اغلب در رابطه با متوسط بهره هوشي آنها صورت گرفته است. اما مطالعات بعدي اغلب به روي بررسي ابعاد ويژه هوشي با احتياط بيشتر صورت گرفته است .

کودکان نابينا در برخي از حوزه‌ها با کودکان بيناي همسن وسال متفاوت هستند. اين حوزه‌ها، طيفي از درک مفاهيم يا دانش کلي درباره جهان را شامل مي‌شود .

ساموئل هيز در اثر کلاسيک خود تحت عنوان مشارکت‌ها در روانشناسي نابينايي سه نکته مهم راگزارش مي‌دهد:اولاً، نابينايي بخودي خود به هوش کمتر نمي‌انجامد، تعدادي از کودکان نابينا که بهره هوشي آنها به مدت چند سال پايين بود به مراتب هوش آنها به سرعت افزايش يافت.

ثانياً، نتوانسته است نکته‌اي به زيان دانش آموران نابينا به خصوص در رابطه با هوش کلامي آنها پيدا کند.

ثالثاً، ارتباطي بين آغاز ابتلا و بهره هوشي وجود ندارد.

بطور کلي اغلب پژوهشها حکايت از اين دارند که افراد نابينا از لحاظ بهره هوشي اختلافات فاحشي با افراد بينا ندارند.

توانايي مفهوم‌سازي: تحول توانايي‌هاي شناختي يا ادراکي کودکان نابينااز کودکان بينا عقب‌تر است. کودکان نابينا در تکاليفي که به تفکر انتزاعي نياز دارد، عملکرد ضعيف تري دارند و آنها اغلب به روش عيني ومشخص با محيط خود برخورد مي‌کنند يا در درک جنبه‌هاي ملموس محيط تواناترند.

فريدمن ، کودکان نابينا را در کسب توانايي طبقه‌بندي اشياءآموزش داد و دريافت که اين آموزش آنچنان در مورد کودکان نابينا مؤثر بوده است که مي‌توانند با کودکان بينا برابري کند.

اهميت توانمندي‌هاي مفهومي همچون توانايي طبقه‌بندي به هوش مربوط است ، دريافت اگر چه کودکان نابينا نسبت به کودکان بينا در تکاليف سري‌هاي تکراري اعداد بهتر عمل مي‌کنند اما کودکان نابينا بطور معناداري نسبت به کودکان بينا در موضوعاتي که بايد چگونگي تشابه دو چيز را بگويند (مثلا مداد و گل) بدتر عمل مي‌کنند. اين ناتواني در درک و يافتن تداعي‌ها، نشان‌دهنده فقدان تجاربي است که توانايي پيوند و تداعي بين افکار و اشياء را در کودکان نابينا محدود مي‌کند. برخي از مطالعات در باره نقش بيان کلامي در مفهوم‌سازي خاطر نشان مي‌سازد. که بيان کلامي کودکان نابينا ممکن است غالبا نقايص شناختي ديگر اين کودکان که ناشي از وضعيت معلوليت آنها است را پنهان سازد.

رنيل،بيش از صد کودک نابينا را در زمينه‌هاي سازگاري اجتماعي، ادراک حسي حرکتي، درک مطلب کلامي با کودکان بينا مقايسه کرد و دريافت که کودکان نابينا از لحاظ پختگي، درک و فهم، جهت يابي محيطي در سطح پايين تري قرار مي‌گيرند. او بر اساس نتا يج حاصل از تحقيقات خود و ساير محققين ثابت کرد که تحول ساخت مفهومي در کودکان نابينا احتمالا با تاخير صورت مي‌پذيرد و پيشنهاد کرد که چون برتري بينايي در مراحل اوليه يادگيري پايه اساسي براي فرآيند‌هاي هوشي عاليتري بشمارمي‌آيدوايجاد و توسعه برنامه‌ريزي نظام‌دارازتجارب براي کودکان نابينامهم وضروري مي‌باشد.

کودکان نابينا بايد اطلاعات بيشتري درباره اشياء به دست آورند و نيز بايد بتوانند آنها را لمس کنند و همزمان با شنيدن اسامي اشياء آنها را مورد استفاده قرار دهند در اين صورت درک عميق تري از اشياء و مفاهيم مربوط به آنها کسب مي‌نمايند.

گسترش توانايي‌هاي مفهو مي‌کودکان نابينا به کمک تصوير‌سازي ذهني – شنيداري در سال‌هاي اخير مورد توجه قرار گرفته است .

درک مفاهيم مربوط به فضا:اغلب به نظر مي‌رسد که کودکان نابينا در درک مفاهيم مربوط به فضا تاخير دارند. پاره‌اي از تحقيقات نشان مي‌دهند که نابينايان در زمينه تحول مفاهيم فضايي ضعيفتر هستند، اما در مقابل مطالعات نشان مي‌دهند که مفهوم‌سازي فضا براي افراد نابينا ناممکن نمي‌باشد. نابينايان غالبا مفاهيم مربوط به فضا را به کمک حواس به غير از حس بينايي فرا مي‌گيرند. به همين دليل محدوديتهاي حس لامسه و حس شنوايي ممکن است آنها را با مشکل روبرو سازد به عقيده تلفورد،نابينايان دانش مربوط به چگونگي فواصل وروابط بين اشياء؛کيفيات فضايي اشياءرا ازراه حس لامسه و حرکات بدني (حس حرکت) کسب مي‌کنند. تجارب لمسي حس حرکت (تجارب مستقيم) نيازمند تماس مستقيم فرد با آن يا حرکات بر حول اشيا ءاست. از اين رو درک اشياءدور نظير اجرام سماوي، ابرها، افق و اشياءبزرگي همچون کوهها و ساير واحدهاي جغرافيايي و يا چيزهاي کوچکي مانند باکتري‌ها براي نابينايا ن کاري بس دشوار است.

تحول ادراکي و جبران حسي:

تحو ل ادراکي -حرکتي نه تنها براي رشد مهارتهاي حرکت ضروري است بلکه براي رشد شناخت، زبان، اجتماعي شدن و شخصيت نيز مهم مي‌باشد. وران معتقد است که توانايي تمايز‌هاي ادراکي يک کودک نابينا در زمينه‌هايي نظير بافت، وزن و صدا با کودکان بيناي همسن و سال خود قابل مقايسه است اما افراد نابينا نمي‌توانند به خوبي ‌تکاليف پيچيده ادراکي نظير شناسايي روابط فضايي و يکپارچه‌سازي حسي- حرکتي را انجام دهند. يک اعتقاد شايع اما نادر در مورد توانايي‌هاي ادراکي افراد نابينا اين است که به خاطر کاهش بينايي، افراد نابينا در زمينه‌هاي حواس ديگر توانايي بيشتري دارند. بنا به نظريه جبران حسي، اگر يکي از گذرگاههاي حسي نظير حس بينايي قطع شود، حواس ديگر بطور خو د کار قوي‌تر و نيرومند‌تر خواهند شد. بنا به اين اعتقاد افراد نابينا ظرفيتي بيشتر براي شنيدن، بويايي وبه خاطر سپاري دارند. هر گونه برتري افراد نابينا به خاطرتوجه بيشتر به نشانه‌ها و علائم کوچک و راهنمايي و اطلاعات منبع مي‌باشد. و نمي‌تواند بخاطر پايين بودن آستانه‌هاي حسي آنها باشد.

تکلم و مهارتهاي کلامي نابينايان

هر چند که ارتباط در زمان نوزادي و آغازتوليد صوت در کودکان بينا و نابينا مشابه است، تفاوت‌هاي تحولي هنگامي که کودکان شروع به تداعي معاني کلمات مي‌کنند ايجاد مي‌شود در مورد کودکان بينا تحول زبان تقريبا از طريق يکپارچه‌سازي تجربيات ديداري و نمادهاي کلمات صورت مي‌گيرد کودکان نابينا نمي‌توانند تکلم را از طريق تقليد بصري ياد بگيرند و بايد به درون دادهاي شنوايي متکي باشند. در نتيجه در افراد ي که نابيناي مادر زادي هستند زبان ممکن است به ميزان کمتري رشد کند. کاتس فورث روان‌شناسي که خود نابينا بود عقيده دارد افراد نابينا داراي زبان شفاهي هستند. به عبارتي آنها بر کلمات و تعابيري متکي هستند که با تجارب حسي شان همساز نيست. آنها ازطريق حواس شنيداري، لامسه و بويايي جهان را کشف مي‌کنند و بدين جهت به نظر مي‌رسد که زبان آنها متأثر از اين وقايع است. به نظر کاتس فورث (الفاظي) – زبان غير واقعي- به عنوان وسيله‌اي – جهت کسب مقبوليت اجتماعي وکسب حمايتهاي اجتماعي توسط نابينايان به کار مي‌رود.

تحرک و جهت يابي

فرل ، بيان داشت که بديهي ومسلم است که افراد بينا، حرکات رااز طريق مشاهده حرکات ديگران ياد گرفته باشند. کودکان بينا، از طريق مشاهده حرکات ديگران و تقليد از آن، ياد مي‌گيرند که چگونه حرکت کنند. آنها اين حرکات را تمرين مي‌کنند و حرکات خودشان را نيز مشاهده مي‌کنند، که اين پسخوراندي براي تعغير و اصلاح حرکتشان به آنها مي‌دهد، ولي کودکان نابينا، فرصت مشاهده ديگران و تقليد از حرکات آنان را ندارند. يکي از مهمترين توانايي‌هاي افراد نابينا و کم بينا براي سازگاري بيشتراين است که آنها بتوانند در محيط اطرافشان حرکت کنند. تحرک افراد نابينا به ميزان زيادي به توانايي شان در درک فاصله‌ها بستگي دارد. متخصصان دو راه مختلف راکه شخص مبتلا به نقص بينايي مي‌تواند از طريق آن اطلاعاتي مربوط به فاصله‌ها را دز ذهن تجسم بخشند، تشريح کرده‌اند. يکي از راهها «روش توالي» است وديگري از طريق رسم نقشه‌اي است که بتواند روابط کلي نقاط گوناگون را در محيط ترسيم کند.

تحول اجتماعي و سازش يافتگي شخصيت

بدون بينايي،ادراکات ما درباره خودمان و جهان اطراف به طرز چشمگيري متفاوت است. براي يک فرد نابينا اين تفاوت‌هاي ادراکي ممکنست منجر به مشکلات عاطفي و اجتماعي گردد.براي مثال افراد نابينا قادر نيستند حالات و حرکات بدني افرادراتقليد کنند به همين علت نمي‌توانند يکي از مهمترين مؤلفه‌هاي مستقيم سيستم ارتباط اجتماعي يعني زبان بدن را رشددهند.

ظرافت‌هاي ارتباط غير کلامي ممکن است بطور معني‌داري در قصد و نيت کلمات بيان شده تغير ايجاد کنند. ناتواني يک فرد در تحول سيستم ارتباطي غير کلامي از طريق دريافت نشانه‌هاي ديداري نظير: تجليات چهره‌اي و يا حرکات دست نتايج عميقي بر تعاملات بين فردي فرد نابينا دارد و وي را نه تنها در دريافت يا تفسير زبان کلامي  دربيان آنچه که به ديگران مي‌گويد دچار مشکل مي‌سازد.

تحو ل مفهوم خود؛تصور از خود

بينايي اولين دستگاه حسي در نوزادان است، زيرا که بيشترين اطلاعاتي که نوزاد در مورد خودشان ومحيط اطرافشان ياد مي‌گيرند از طريق سيستم بينايي صورت مي‌گيرد. سازمان‌بندي اوليه ادراک بينايي بطور بالقوه در جهت متوجه ساختن نوزادان به عناصري در جهان است که براي بقاء و تحول آنها بسيار مهم هستند. تفسير در بحث تحول اوليه خود بيان مي‌کند که جنبه‌هايي ازخود را که از طريق ادراک مشخص ومعين مي‌شوند، به خصوص ادراک خود در فعاليت با محيط فيزيکي يا اجتماعي، کسب مي‌کنند. دو نوع خود از طريق اين ادراک تشکيل مي‌شود: خود بين شخصي که خود و افراد ديگر را به هم متصل يا مجزا مي‌سازد، و خود (خود بوم‌شناسي) که خود ومحيط فيزيکي را بهم متصل يا مجزا مي‌سازد. اين دو جنبه خود در آغاز تولد شکل مي‌گيرند و به حيات خود در دوران بعدي زندگي ادامه مي‌دهند. بر خلاف انواع ديگر خود که بعدا تحول مي‌يابند، اين احساسات اوليه خود بطور مستقيم از طريق تجربه ايجاد مي‌شوند و مجددا توسط کودک ساخته نمي‌شوند. خود بين فردي به ادراک خود در رابطه با ديگرن مربوط است واز طريق خيره شدن دو جانبه، حرکات بدني مشروط، کلام‌سازي متقابل و اشاره کردن وتلقين توجه ايجاد مي‌شود. بينايي نقش بسيار مهمي در اين دو جنبه اوليه احساس خود دارد و کودکان نا بينا در تحول چنين اشکالي از دانش خود، دچار مشکل مي‌گردند.

منبع

یزدیان اصفهانی،سمانه(1390)،اثربخشی آموزش مهارتهای اجتماعی برسازگاری ونگرش دختران بانقص بینایی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی کودکان بانیازهای خاص،دانشکده علوم تربیتی وروانشناسی اصفهان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0