مفهوم مالی کنترل
در مدل پیشنهادی توسط فلکشتاین ادعا شده که شرکتها و تیمهای مدیریت عالی در دورهای به جای تمرکز بر مفهوم مالی کنترل توجه خود را معطوف به عملکرد بازار کردهاند و عملیات داخلی شرکت را نادیده گرفتند. شرکتی که فعالیتهای آن براساس مفهوم مالی کنترل هدایت شود مانند آن است که “مجموعهای از داراییهایی با نرخ بازدهی متفاوت دارد”. فلکشتاین با تاکید بر مفهوم مالی کنترل، بیان میکنند شرکتها و تیمهای مدیریت عالی که بر بازار تمرکز دارند شاخص اولیه اندازهگیری ارزش شرکت را قیمت سهام میدانند. این موقعیت شرکتها و مدیران ارشد را برای برآوردن انتظارات عوامل بازار تحت فشار قرار میدهد و به ویژه آنکه عوامل بازار چگونگی روند تصمیمگیری مدیران ارشد را دنبال میکنند .
علاوه بر آن، این نگرانی توسط آلیس و همکارانش نیز گزارش شده است. شرکتها به ویژه در هنگام عرضه نخستین سهام، مورد نظارت و کنترل بیشتری از جانب تحلیلگران سرمایهگذاری و ذینفعان عمده قرار میگیرند. در هنگام عرضه نخستین سهام، فعالیت مدیران ارشد بیشتر میشود. آنها همزمان با روند عرضه نخستین سهام و انتخاب مسیر استراتژیک برای موقعیت شرکت، باید مسیر تجاری بلندمدت شرکت را نیز مشخص کنند. این امر زمانی عملی است که ذینفعان مطمئن شوند اهداف بلندمدت مانند سودآوری شرکت حداکثر میشود .
اندرو و همکارانش این هدفهای دوگانه را برای مدیر ارشد مهم میشمارد زیرا در شرایط و استراتژیهای موجود در روند عرضه نخستین سهام، نقش ابزاری برای هدایت شرکت به مرحله رشد را ایفا میکنند. در مدل مفهوم مالی کنترل فلکشتاین که توسط آلیس و همکارانش تائید شده همچنین استدلال میشود، در جایی که به قیمتهای سهام و نسبتهای بازار مانند نسبت قیمت به درآمد بیشتر اهمیت داده میشود، مدیران ارشد باید انرژی و مهارتهای خود را برای استفاده از ترفندهای حسابداری در جهت افزایش بازده/ قیمت کوتاهمدت سهام به کار گیرند و به عملیات داخلی شرکت کمتر توجه کنند و یا حتی آن را نادیده بگیرند. این مدل همچنین بحث میکند که عملیات شرکت ممکن است بازده سهام شرکت را افزایش ندهد. از طرفی جنبههای بلندمدت مانند محیط کاری مناسب یا رفاه کارکنان که در نظر سرمایهگذاران فاقد جذابیت است برای تضمین قیمت بالای سهام بیاهمیت تلقی میشود. این نکته در روند عرضه نخستین سهام بسیار مشهود است.
نظریه مدیریت عالی
این مدل را تا حد زیادی به پژوهشهای همبریک و میسن نسبت دادهاند. بر طبق این نظریه، همبریک و میسن استدلال میکنند دیدگاه راهبری و مسیر سازمانی که مدیر ارشد شرکت دنبال میکند تحتتاثیر دریافت او از جهان است. در این نظریه بیان میشود که گرایش مدیر ارشد تابعی از تجربیات، پیشینه تحصیلی، سابقهکاری و ویژگیهای فردی-اجتماعی او است و نقش موثری در درک مسائل و گرایش ذهنی او در روند تصمیمگیری دارد. همچنین برای مدیریت عالی تحلیل تمامی مسائلی که در اطراف او رخ میدهد کاری دشوار است. در این موقعیت به گفته همبریک و میسن عواملی که ادراک مدیر ارشد را شکل دادهاند احتملا توسط سابقه تحصیلی، سن، تجربه و گرایشهای او به جهان جهتدهی شده باشند .
آنها همچنین ادعا میکنند اعمال مدیران ارشد بر پایه تفاسیر شخصی از موقعیت استراتژیکی است که با آن مواجهاند. این امر برخواسته از سابقه کاری و ارزشهای مدیر ارشد است. بر طبق این تفسیر، آنها استدلال میکنند که عملکرد شرکت توسط ویژگیهای مدیریتی مدیر ارشد تعریف میشود. نظریه مدیرت عالی بر پایه فرضیه عقلانیت محدود مارچ و سایرت مطرح شده است. طرفداران نظریه مدیریت عالی شامل چایلد، لورنس و همکارانش همگی استدلال میکنند که مدیران ارشدی که در روند تصمیمگیری استراتژیک و انتخابها نقش دارند، تاثیر مستقیمی بر عملکرد شرکت میگذارند. مدیر ارشد ساختار سازمانی را شکل میدهد و با چالشهای محیطی و اقتصادی سازگار میکند. دراکر به عنوان یکی از حامیان این مکتب فکری بیان میکند که در اقتصاد رقابتی، بالاتر از هر چیزی، کیفیت و عملکرد مدیران است که موفقیت کسب و کار را مشخص میکند و در حقیقت بقای آن را تعیین میکند.
با انتشار نظریه مدیریت عالی، سوالهای زیادی از جانب پژوهشگران مطرح شده که آیا واقعا تیمهای مدیریت عالی و مدیر ارشد با عملکرد شرکت مرتبط هستند. هنان و فریمن مخالفت با ایدهی ارتباط عملکرد شرکتها با سابقه تحصیلی و کاری مدیر ارشد، عملکرد شرکت را از دیدگاه بومشناسی جمعیت مطرح میکند. نظریه نهادی جدید دیماجیو و همکارانش با حمایت از مکتب فکری مزبور عملکرد شرکت را وابسته به مجموعهای از رویدادها، چارچوبهای تنظیمی و دیگر نیروهایی میداند که فراتر از نفوذ و تاثیر مدیر ارشد است. آنها استدلال میکنند که نقش مدیران ارشد در این روند کم اهمیت و ناچیز است. در این بین برای حل دیدگاههای متناقض درباره نقش مدیر ارشد و عملکرد شرکت دیدگاههای مدیریتی را با نظریه مدیریت عالی به عنوان عامل تعدیلکننده تلفیق کردند.
نظریه نهادی جدید
نهاد و نهادسازی مفهومی است که تاکنون از دیدگاههای مختلف بررسی و تعریف شده است. در رویکردهای که به این مفهوم پرداخته شده این اصطلاح اغلب به صورت خاص یا نامفهوم تعریف میشود. سلزنیک، اسکات سازمانها و واحدهای تجاری را وسایل نقلیه انعطافپذیری معرفی میکنند که با واکنشهایی که از سویی شخصیتها و شرکا و همچنین نفوذ و محدودیتهای محیط خارجی دریافت میکنند جهت میگیرد.
این روند نهادسازی ویژگیهای سازگاری با محیط را در شرکت برای کسب ارزش و پایداری آن افزایش میدهد. برخلاف این تعریف، لوکمن و برگر نهادسازی را این گونه تعریف میکند: نهادسازی روندی است که به وسیله آن فعالیتهایی که در یک دوره زمانی پیوسته تکرار میشوند معنی مییابند. علارغم این تعاریف مختلف، پژوهشگران نظریه نهادی با این دیدگاه که نهادسازی به عنوان یک واقعیت اجتماعی در سازمان و واحدهای تجاری از اهمیت زیادی برخوردار است هم عقیدهاند. واحدهای تجاری و موسساتی که در یک محیط نهادی هستند مرزهایی دارند که با واقعیت اجتماعی تعریف میشود. به عبارتی نادیده گرفتن تاثیر و نفوذ این واقعیت اجتماعی به عنوان عامل شکلدهنده عملکرد شرکت و ساختارهای سازمانی باعث گمراهی خواهد شد.
از دیدگاه کلی، تمرکز اولیه نظریه نهادی پرداختن به تاثیر چارچوب تنظیمی (هنجارهای اجتماعی-فرهنگی) بر گروههای مختلف، واحدهای تجاری و موقعیت شرکتها برای پیگیری اهداف بلندمدت سودآوری، پایداری و بقا در آنها است. به عبارتی، علاوه بر دسترسی به منابع، عملکرد شرکت تحتتاثیر عوامل خارجی و صنعتی خارج از کنترل مدیر ارشد قرار دارد. این ارتباط توسط بروتن و همکارانش نیز گزارش شده است. آنها با تاکید بر نظریه نهادی آن را همانند ذرهبینی میدانند که میتوان موفقیت کارآفرینان و عملکرد شرکت را با آن آزمایش کرد. در پژوهشی با عنوان “نهادها، تغییر نهادی و عملکرد اقتصادی” نورث در تائید نظر بروتن و همکارانش نهادها را مجموعهای از قوانین معرفی میکنند که سازمانها، شرکتها و تیمهای مدیریت عالی باید آن را دنبال کنند.
رووان و مییر علاوه بر تائید نظر مزبور، در گامی فراتر از آنها بیان میکنند که این قواعد به گونهای ناخودآگاه و پنهانی بر رفتار و فعالیتهای شرکت و مدیران اجرائی تاثیرگذار است. به این ترتیب آنها، تاثیر سابقه تحصیلی و کاری مدیر ارشد بر عملکرد شرکت را اندک میدانند. به ویژه اگر این فعالیتها به صورت جدا از نهادهای جامعهای که شرکت در آن فعالیت میکند مورد بررسی قرار گیرند. بروتن و همکارانش در تعریف عملکرد شرکت اهمیت فراوان نظریه نهادی را ناشی از ناخوشنودی پژوهشگران از نظریههایی میداند که در آنها فقط به اثربخشی فعالیتهای شرکت پرداخته شده و به نیروهای اجتماعی- فرهنگی اشارهای نشده است. با توجه به محدودیتهای بیشمار پیشروی مدیران ارشد، برای تاثیرگذاری بر عملکرد شرکت آنها مجبورند تصمیمهای سخت و جدی بگیرند. لذا عملکردهای متفاوت در شرکت را نباید به کارهای مدیر ارشد یا سابقه کاری او نسبت داد .
نظریه انتخاب عمومی
نظریه انتخاب عمومی نقطه تمرکز خود را انسان اقتصادی قرار داده و به طور کلی بر نفعطلبی انسان بنا نهاده شده است. این نظریه بیان میکند که سیاستمداران و کارگزاران بخش عمومی بیشتر در پی منافع خویشاند تا در پی منافع شهروندان، و در اساس، هیچ تضمین یا دلیل منطقی وجود ندارد که چنین افرادی تنها به علت این که در جایگاه خاصی قرار گرفتهاند، دچار دگرگونی شخصیتی شوند و منافع دیگران را مقدم بر منافع خود بدانند.
نظریه نمایندگی
در این نظریه که برای نخستین بار توسط جنسن و مکلینگ در سال 1976 ارائه شد، ساختار سرمایه شرکت از طریق هزینههای نمایندگی ناشی از تضاد منافع بین ذینفعان مختلف شرکت تعیین میگردد. جنس و مکلینگ در چارچوب واحد اقتصادی دو نوع تضاد منافع شناسایی میکنند:
- تضاد بین مدیران و صاحبان سهام.
- تضاد منافع بین صاحبان سهام و دارندگان اوراق بدهی شرکت.
بدین ترتیب، به نظر جنسن و مکلینگ میتوان با ایجاد توازن بین مزایای حاصل از بدهی و هزینههای نمایندگی بدهی، به یک ساختار مطلوب (بهینه) سرمایه دست پیدا کرد. از جمله بازتابهای این نظریه میتوان به این موارد اشاره نمود: اول اینکه، انتظار میرود وامدهندگان در قراردادهای بدهی محدودیتهای خاصی را از قبیل حفظ سطح معینی از سرمایه در گردش، عدم تحصیل داراییهای جدید، عدم سرمایهگذاری در فعالیتهای تجاری جدید و غیرمرتبط با تجارتهای فعلی و عدم پرداخت سود سهام، برای وامگیرندگان قائل شوند. دوم اینکه، صنایعی که از فرصتهای رشد کمتری برخوردارند، برای تامین مالی مورد نیاز خود، بیشتر از استقراض استفاده خواهند کرد تا انتشار سهام. سوم اینکه، شرکتهایی که با فرصتهای اندک یا منفی اما در عین حال از جریان نقدی آزاد بیشتر برخوردارند، انتظار میرود بدهی زیاد داشته باشند. دارا بودن جریان نقدی آزاد بدون برخورداری از فرصتهای سرمایهگذاری مطلوب سبب میگردد مدیران در استفاده از مزایای زیادهروی نموده، در راستای تامین اهداف شخصی برآمده و حتی به زیردستان خود حقوق و و مزایای بیش از اندازه پرداخت کنند. در نتیجه، افزایش سطح بدهی در ساختار سرمایه، میزان جریان نقدی آزاد را کاهش داده و مالکیت مدیران در حقوق مالکانه نهایی شرکت را افزایش میدهد.
مشکل نمایندگی بالقوه زمانی ایجاد میشود مدیر شرکت در جهت منافع سهامداران عمل نکند و به ویژه هنگامی که مالکیت شرکت را چندین نفر بر عهده دارند. این نظریه به این دلیل در این پژوهش مهم است که بدانیم چه عواملی در انگیزهها و اعمال مدیر ارشد موثر هستند. زیرا دسترسی به اطلاعات محرمانه ممکن است بر قضاوت مدیر اجرایی تاثیرگذارد و طی آن بتوان او را به استراتژی، اولویتبندی اهداف یا تصمیمگیری خاصی ترغیب نمود. این اقدامات استراتژیک مدیر ارشد به صورت مستقیم یا غیرمستقیم بر عملکرد شرکت تاثیر میگذارد. نظریه نمایندگی براساس این فرض اساسی که انسان یا نمایندهها خودبین و فرصتطلب هستند بنا شده است زیرا در نبود یک شیوه مناسب کنترل برای محافظت از منافع مالکان یا نمایندگان، آنها از دانشی که در مورد شرکت و بازار دارند برای سود بردن از مالکان شرکت در جهت منافع شخصی استفاده میکنند .همچنین وقتی مدیر ارشد وظایف دوگانه ریاست هیات مدیره و مدیر عاملی را با هم نداشته باشد یا در یک ساختار با طراحی مناسب پاداشها، منافع مدیر ارشد با سهامداران همتراز در نظر گرفته شود منافع مالکان به گونهای بهتر تامین میشود .
در این نظریه هدف اولیه نمایندگان فعالیت در جهت منافع مالکان عمده که همان سهامداران اصلی هستند فرض شده است. در شرایط عادی، به دلیل ارزیابی فعالیتها و نوآوریها نمایندگان شرکت آنها موظف هستند منافع مورد نظر مالک اصلی را تامین کنند. میلر و ساردیز بیان میکنند که نظریه نمایندگی، مالکان را به گونهای نشان میدهد که همیشه حق با آنها است در حالی که نمایندگان شرکت اگر فعالیتی در جهت تامین منافع مالکان نکنند در عمل اشتباهی انجام دادهاند. آنها همچنین استدلال میکنند که مدیران اجرایی برای مثال مدیر ارشد، در مواقعی باید بیش از مالکان تشویق شوند. به گفته آنها، مالکان دچار خودبینی میشوند نه مدیران ارشد. آنها به موقعیتی اشاره میکنند که در آن یک شرکت بزرگ سرمایهگذاری کنترل و مالکیت قابل توجهای از یک شرکت سهامی را دست بگیرد. در این وضعیت، شرکت سرمایهگذاری برای بازگشت سریع بازده به شرکت خود، فشار بر مدیریت شرکت تابعه را جهت انجام اقداماتی مانند کوچکسازی افزایش میدهد بدون آنکه زیانهایی که در بلند مدت به شرکت تابعه وارد میشود در نظر بگیرد.
در حالی که نظریه انتخاب عمومی و نظریه نمایندگی ریشه در اقتصاد دارد، نظریه خادمیت از حوزههای روانشناسی و جامعهشناسی نشات گرفته است. هدف این نظریه آن است که نشان دهد چگونه برخلاف نظریههای پیشین که تنها بر محرکهای اقتصادی پا میفشردند، مدیران در موقعیتهایی برانگیخته میشوند تا بهطور کامل برای منافع صاحبان اصلی سازمان گام بردارند و خود را وقف سازمان و اهداف آن سازند. نظریه خادمیت تصریح میکند که اگر عواملی مانند اعتماد، اعتبار و شهرت، اهداف جمعی و ارزشهای مشترک مورد تاکید قرار بگیرند، رابطه صاحبان اصلی سازمان با مدیران از رابطه اصیل-کارگزار به رابطه اصیل-خادم تبدیل خواهد شد.
منبع
حسن زاده، مریم(1394)، بررسي تاثیر اهرم و مهارت های مدیریتی بر بازده سهام، پایان نامه کارشناسی ارشد، مديريت بازرگاني، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید