مفهوم شناسی لیبرالیسم

از نظر گریوس،  واژۀ لیبرالیسم از واژۀ لاتین «لیبر» به معنای آزاد (مستقل، مختار) اخذ شده است.  به اعتقاد بوردیو ، نیز واژۀ لیبرال از قرن ۱۴ میلادی کاربرد داشته و بعد معانی متنوعی یافته است. واژۀ لاتین «لیبر» اشاره به طبقه‌ای از آزادمردان داشت، مردانی که نه برده بودند و نه سِرف (رعیت وابسته به زمین). در زبان انگلیسی نیز لغت لیبرت ، به معنای آزادی است. واژۀ  فری دام  نیز به همین معنا به کار می رود. البته از واژۀ یک غالباً در زمینه‌های اجتماعی و ازواژۀ دو در حوزۀ فلسفی استفاده می‌شود و معادل با اختیار است. از این واژه برای توصیف اندیشه‌ها، عملکردها، جنبش‌ها و احزاب فراوان و پراکنده در جوامع و دوره‌های مختلف تاریخی استفاده شده است. نبویان ، معتقد است لیبرال در حالت وضعی، معانی تمایل به رفتار و عقیدۀ مخالف و اهل مدارا بودن، بخشیدن چیزی از روی سخاوت و جوانمردی، غیر دقیق، آزاد از تعصب و پیش‌داوری و غیر خشن را دارد. درمعنای قدیمی خود به معنای بسیارآزاد یا ناشایسته و دور از ادب رفتار کردن و یا شهوت‌ران است. در حالت اسمی خود معانی اعتقادات و اصول لیبرال و جنبشی در پروتستانیسم مدرن را دارد که بر آزادی فکر، لیبرال بودن و نظریه‌ای در اقتصاد که با تاکید بر آزادی فردی از قیود، مبتنی بر رقابت آزاد و تنظیم شخصی بازار است؛ فلسفه سیاسی مبتنی بر باور به پیشرفت و خیر اساسی نژاد انسانی و خود آیینی افراد و نیز مدافع آزادی‌های فردی است؛اما در تعریف لیبرالیسم باید گفت که بیان دقیق و جامع لیبرالیسم به عنوان یک مکتب فکری و سیاسی بسیار دشوار است، به طوریکه تعاریف مختلفی از آن بیان گردیده است. از جمله اینکه لیبرالیسم اعتقاد به ارزش آزادی فردی است و یا به اعتقاد آشوری مجموعۀ روش‌ها و سیاست‌ها و ایدئولوژی‌هایی است که هدفشان فراهم کردن آزادی هر چه بیشتر فرد است. در این راستا نیز شاپیرو، معتقد است، لیبرالیسم اسپانیایی و از نام حزبی سیاسی گرفته‌شده که از استقرار حکومت مشروطه در اسپانیا طرفداری می‌کرد. بعدها اصطلاحلیبرال در دیگر کشورهای اروپایی رایج شد و برای نامیدن حکومت، حزب، سیاستیاعقیده‌ای به کار رفت که طرفدار آزادی و مخالف با آمریت بود. معتقدند لیبرالیسم یک دکترین است که به طور کامل به رفتار و سلوک انسان در جهان معطوف می‌باشد. از نظر گریوس ، گوهر لیبرالیسم را عقل مداری و خردگرایی در حوزۀ خطیمشی اجتماعی می‌دانند.  همچنین ری‌آردون . لیبرالیسم را مکتبی معرفی می‌نماید که تأکید بسیار زیادی بر عقل‌گرایی دارد و معتقد است عمل انسان باید معقول باشد.

تاریخچۀ لیبرالیسم

با مطالعه سیر تاریخی قرون وسطی، در می‌یابیم در قرون ۴م تا ۶م تمایز چشم‌گیری میان کلیسا و حکومت وجود داشت. به گونه‌ای که می‌توان گفت در این قرون دین از سیاست جدا بود؛ اما نظام فئودالیته برای توجیه اعمال خود نیازمند به مرجعی رسمی بود و این مرجع جایی نبود جز کلیسا؛ بنابراین دولت سعی در نزدیک کردن رابطه‌اش با کلیسا کرد و این نزدیکی تا جایی پیش‌رفت که کلیسا دستگاه توجیه‌کننده‌ای شد برای اعمال و رفتار نظام فئودال. در این میان مردم چاره‌ای جز قبول و تعظیم در برابر این اعمال نداشتند چرا که کلیسا توجیه محکمی برای این اعمال بود. قرابت نظام فئودالیته با کلیسا تا جایی پیش رفت که کلیسا داعیۀ تسلط بر همۀ امور و نهادهای حکومتی، سیاسی و اجتماعی را پیدا کرد و دیگر جدایی بین کلیسا و سیاست جود نداشت؛ اما دیری نپایید که این تسلط و در واقع استبداد کلیسا توسط جنبش‌های اجتماعی و سیاسی مختلف مورد انتقاد قرار گرفت و این انتقادات زمینه‌های ظهور نهضت‌های فکری و علمی شد و در نهایت دورۀ جدید، رنسانس یا نوزایی در قرن ۱۵م جوانه زد، در قرن ۱۶ م رشد و گسترش یافت و در قرن ۱۷ به اوج رسید. از ویژگی‌های رنسانس در گسترش بی‌سابقۀ یک جهان‌بینی و گسترش دانش دنیوی است. دانشی که نه در انحصار کشیشان بود و نه منحصراً به مواردی می‌پرداخت که کلیسا تصویب می‌کرد. در این قرن مشغولیت‌های ذهنی انسانی در محور قرار گرفت بدون آنکه ترسی از آلوده شدن به امور دنیوی وجود داشته باشد. انسان غربی در این دوره کلیسا محوری و تفسیر و تبیین آن از انسان و جهان را کنار گذاشت و انسان‌محوری را در ارتباط با دین و هنر و ادبیات و سایر معارف مدنظر خود قرارداد. حتی اگر اغلب قریب به اتفاق پروتستان‌ها با انسان‌گرایی مخالفت ورزیدند اما با قرار دادن انسان گناهکار در مرکز اندیشۀ خود و رد کلیسا محوری به عنوان وسیله و مظهر نجات، انسان‌محوری را به نوعی پذیرفتند،  به دلیل سرکوب افراط‌گرایانۀ امیال و غرایز انسانی توسط کلیسای کاتولیک، با شروع عصر نوزایی، در تقابل با کاتولیک، انسان و امیال او نقشی محوری یافت.

اولین اقدام جریان اصلاح‌طلبی دینی که پروتستان نام گرفت تحمیل رویکرد دنیوی به دین بود؛ به عبارت دیگر پیرو تلقی و قرائت جدید از دین، رهبران این جریان به خصوص لوتر تغییر این نگرش را آغاز کرد و با تغییر و تفسیر مفهوم تکلیف به معنی حرفه که به فعالیت دنیوی روزانه معطوف بود، اولین جرقۀ دنیوی کردن دین را ایجاد کرد. دیگر اقدام لوتر این بود که تقسیم‌بندی متون اخلاقی که در کاتولیک دارای دو بخش موعظه‌ها و احکام بود را از اعتبار انداخت و نتیجۀ این عمل، ایجاد این نگرش بود که بر خلاف کلیسای کاتولیک که فکر می‌کردند اعمال و رفتار انسان موجب رستگاری است، تنها عقیدۀ قلبی برای رستگاری انسان‌ها کافی خواهد بود؛ و تفسیر این اصل منجر به این عقیده می‌شد که بسیاری از رفتارهایی که در دین مسیح مورد سرزنش قرار می‌گرفت مثل خودخواهی و خودپسندی و توجه به امیال شخصی، دیگر مورد نکوهش قرار نگیرد چرا که مهم عقیدۀ قلبی بود نه عمل خودخواهانه. نتیجۀ دیگر توجه به عقیدۀ قلبی منهای عمل، ایجاد نگرش شخصی بودن دین بود. به عقیدۀ ماکس وبر، لوتر، با تفسیر و تحلیل مفهوم تکلیف آن را بعنوان یک ارزش در دنیای مسیحیت رواج داد. تکلیف به عنوان حرفه در واقع مروج زندگی دنیوی و ترک زندگی راهبانه بود. لوتر زندگی راهبانه را در واقع رفع تعهدات دنیوی می‌دانست. بر اساس اصول بنیادین پروتستان اخلاق فردگرایانۀ دنیوی رواج پیدا کرد و راه و بستر را برای طبقۀ جدید سرمایه‌دار نسبت به فعالیت‌های آزادانۀ اقتصادی که موجب خروج قیود و محدودیت‌های اخلاقی کلیسا بود هموار کرد. مذهب پروتستان نه تنها این طبقه را از قید و بند سرزنش‌های اخلاقی رهانید بلکه انگیزه‌های خودپسندی، خودخواهی، مال‌اندوزی را که کلیسای قرون وسطی به شدت مردود می‌دانست به تدریج به فضائلی مبدل ساخت. بدین‌سان لوتر با تفکیک میانقلمرو خدا و قلمرو جهان خاکى بر این باور بود که اصول اخلاقى مسیحى نمی‌توانراهنمایى براى اعمال قدرت دنیوى باشد به عبارت خود وى «با تسبیح نمى توان بر جهان حکومت کرد  به هر حال حرکت اصلاح‌طلبی لوتر و کالون خواه ناخواه منتهى به اصوللیبرالى شد که در آن دین به کناره‌گیری از زندگى اجتماعى و سیاسى ملزم گشت وباورهاى دینى به حوزه اعتقاد قلبى رانده شد. آربلاستر ، در مورد رابطۀ پروتستانیسم با لیبرالیسم می‌گوید: هر چند با نگاهاولیه در تعالیم پروتستان مطلبى که بتواند پیوند آن اصول را با لیبرالیسم موجب گرددیافت نمى شود با این وجود به نحو تناقض آمیزى گرایش هاى این جهانى را شتاب بخشید،گرایش هایى که جنبش اصلاح مذهبىقصد اعتراض علیه آنها را داشت. همچنین بر اساس نظر وی تکامل لیبرالیسم نوین، از عصر رنسانس آغاز می‌شود، چراکه تنها از این دوره به بعد است که نگرش به انسان و جهان در ابعادی قابل ملاحظه شکل می‌گیرد؛نگرشی که جوهرۀ فلسفی و اساسی لیبرالیسم را تشکیل می‌دهد. این جوهر، همان فردگرایی است و درک بی‌سابقه از انسان به مثابۀ فرد، یکی از ویژگی‌های بارز رنسانس است. ویژگی دیگری که در تحول بعدی لیبرالیسم به همین اندازه برجسته و بااهمیت است، انسان‌گرایی عصر رنسانس است که منظور از آن نه بازگشت به ادبیات کلاسیک، بلکه انسان‌گرایی به مفهوم وسیع‌تر و متعارف‌تر آن است؛ یعنی ایمان به نوع بشر و پذیرش مفهومی از عظمت و توانایی‌های او. همچنین آربلاستر معتقد است، لیبرالیسم را نباید در قالب عباراتی مجرد و ثابت و همچون مجموعۀ تغییرناپذیری از ارزش‌های سیاسی و اخلاقی مشاهده کرد، بلکه لیبرالیسم حرکت تاریخی مشخصی از اندیشه‌ها در عصر جدید است که با جریان رنسانس و اصلاحگری آغاز می‌شود.

نصری ، نیز در مورد تاریخچۀ لیبرالیسم معتقد است:

این مکتب در قرن ۱۷ همزمان با پیدایش سرمایه‌داری شکل گرفت. پیروان آن طرفدار حق انباشت سرمایه و اموال شخصی بودند. نخستین متفکران لیبرال بر این اعتقاد بودند که عموم مردم می‌توانند راه سعادت و خوشبختی را خود انتخاب کنند و نیازی به وجود سلسله مراتبی از روحانیان و غیرروحانیان نیست تا برای مردم تکلیف تعیین کنند. لیبرالیسم در طول تاریخ، همواره با موانع آزادی‌های فردی نظیر نفی فردیت، تعصبات مذهبی، قدرت مطلقه و محرومیت افراد از حق رأی مبارزه کرده است. از نظر این مکتب انسان‌ها مساوی خلق‌شده‌اند و در وجود آن‌ها حقوقی خاص به ودیعه نهاده شده که از آن جمله است: حق حیات، حق آزادی، حق انتخاب راه زندگی. به نظر بشیریه، لیبرالیسم یکی از شایع‌ترین و کهن‌ترین مکتب‌ها و آموزه‌های فلسفی، سیاسی واخلاقی دوران مدرن است. این مکتب را بایستی یکی از وجوه و مؤلفه‌های مدرنیسم و به تعبیری جوهره و ایدئولوژی مدرنیته به حساب آورد. در واقع عمدۀ ویژگی‌ها و مؤلفه‌های فکری حاکم بر تمدن مدرن را می‌توان در لیبرالیسم خلاصه کرد.علاوه بر این شاپیرو ،در رابطه با افراد تأثیرگذار در این جریان فکری معتقد است در این دوره متفکران مشهوری پا به صحنه گذاشتند که بانفوذشان اندیشه‌ها و نگرش‌های عصر خودشان را عمیقاً تغییر دادند. برجسته‌ترین آنان عبارت بودند از: ولتر، روسو، دیدرو و منتسکیو در فرانسه؛ لاک، هیومو آدام اسمیت در بریتانیا؛ گوته و کانت درآلمان؛ ویکو و بکاریا در ایتالیا؛ و جفرسون، فرانکلین و پین در آمریکا. آراء آنان شامل نظامی از فلسفه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بود که در قرن ۱۹ نام لیبرالیسم یافت. زرشناس ، نیز در رابطه با افراد برجستۀ لیبرالیسم می‌گوید: از منظر فلسفی،  لیبرالیسم محصول تفکر و آراء افرادی همچون ماکیاولی، تامس هابز، جان لاک، منتسکیو و ولتر می باشد.وی  اعتقاد دارد لیبرالیسم محصول رنسانس می‌باشد و دارای عناصر متعددی است از جمله اعتقاد به فردگرایی هستی شناختی و اخلاقی، اعتقاد به تجربه‌گراییروش‌شناختی، اعتقاد به جدایی بایدها  از هستها؛ اعتقاد به نسبیت‌گرایی اخلاقی، ارزشی و معرفت‌شناختی و اعتقاد به یوتیلیتاریانیسم ؛ منفعت‌گرایی  اخلاقی .

منبع

جامه بزرگی،مریم(1392)، بررسی وجوه تقابل سبک زندگی لیبرالیستی بااسلام،پایان نامه کارشناسی ارشد،گرایش تعلیم وتربیت اسلامی، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی علامه طباطبایی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

 

 

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0