مفاهیم ومبانی عشق
اگر چه تعريف دقيق کلمه «عشق» کار بسيار سختي است و مستلزم بحثهاي طولاني و دقيق است، اما جنبههاي گوناگون آن را مي توان از طريق بررسي چيزهايي که «عشق» يا «عاشقانه» نيستند تشريح کرد. عشق به عنوان يک احساس مثبت و شکل بسيار قوي «دوست داشتن» معمولا درنقطه مقابل تنفر ؛يا بي احساسي محض قرار مي گيرد و در صورتي که درآن عامل ميل جنسي کم رنگ باشد و يک شکل خالص و محض رابطه رمانتيک را متضمن باشد، با کلمه شهوت قابل قياس است؛ عشق در صورتي که يک رابطه بين فرد وديگر افراد را توصيف کند که درآن زمزمههاي رمانتيک زيادي وجود دارد در مقابل دوستي و رفاقت قرار مي گيرد ؛ با وجود آن که در برخي از تعاريف «عشق» بر وجود رابطه دوستانه بين دو نفر در بافتهاي خاص تاکید دارد.
عشق،در معناي عام خود بيشتر به وجود رابطه دوستانه بين دونفر دلالت دارد. عشق معمولا نوعي توجه واهميت دادن به يک شخص يا شي است که حتي گاهي اين عشق محدود به خود نمي شود (مفهوم خودشيفتگي) با اين وجود در مورد مفهوم عشق نظرات متفاوتي وجود دارد. عدهاي وجود عشق را نفي مي کنند. عدهاي هم آن را يک مفهوم انتزاعي جديد ميدانند و تاريخ «ورود» اين واژه به زبان انسان ها و در واقع اختراع آن را طي قرون وسطي يا اندکي پس از آن ميدانند که اين نظر با گنجينه باستاني موجود در زمينه عشق و شاعري در تضاد است.
عده ديگري هم ميگويند که عشق وجود دارد و يک مفهوم انتزاعي هم نيست، اما نمي توان آن را تعريف کرد و در واقع کميتي معنوي و متافيزيک است. برخي از روان شناسان اعتقاد دارند که عشق عمل به عاريه سپردن «مرزهاي خودي» يا «حب نفس » به ديگران است. عدهاي هم سعي دارند عشق را از طريق جلوههاي آن در زندگي امروزي تعريف نمايند.
تقسيم بندي انواع عشق :
اروس : عشق شهواني – عـشق بـه زيبايي – فاقد منطق – عشق فيزيكي كه به واسطه جذابيت و كشش هاي جسماني و يا ابراز آن به طور فيزيكي نمايان مي گردد -همان عشق در نگاه اول – با شدت آغاز شده و به سرعت فروكش مي کند.
لودوس : عـشق تـفنني – ايـن عشـق بـيـشتـر مـتعلق به دوران نوجواني مي باشد – عشق هاي رمانتيك زودگذر – لودوس ابراز ظاهري عشق مي باشد – كـثرت گرا نسبت به شريك عشقي – به اصطلاح فرد را تا لب چشمه برده و تشنه بازمي گرداند -رابطه دراز مدت بعيد به نظر مي رسد.
فيلو: عشق بـرادرانـه – عـشـقـي كـه مبتني بر پيوند مشترك مي باشد -عـشقي كـه بـر پـايـه وحـدت و هـمـكاري بـوده و هـدف آن دسـت يـابي بـه منافع مشترك مي باشد.
استورگ : عشق دوستانه – وابسته به احترام و نگراني نسبت به منافع مـتقابل – در اين عشق همنشيني و همدمي بيشتر نمايان مي باشـد – صـمـيـمـانـه و متعهد- رابطه دراز مدت است – پايدار و بادوام – فقدان شهوت.
پراگما : عشق منطقي – اين مختص افرادي است كه نگران اين موضوع مي باشند كه آيا فرد مقابلشان در آينده پدر يا مادر خوبي براي فرزندان شان خواهند شد؟ عشقي كه مبتني بر منافع و دورنماي مشترك مي باشـد – پاي بند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا مي باشد – همبستگي براي اهداف و منافع مشترك.
مانيا : عشق افراطي – انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگيز – شيفتگي شديد به معشوق – اغلب فاقد عزت نفس -عدم رضايت از رابطه – مانند وسوسه مي ماند و مي تـواند بـه احساسات مبالغه آميز و افراطي منجر گردد – عشق دردسر ساز – عشق وسواس گونه.
اگيپ: عشق الهي – عشق فداكارانه و از خودگذشته-عشق نوع دوستانه ؛ تمايل انجام دادن كاري براي ديگران بدون چشم داشت – عشق گران قدر.
عناصر اساسي عشق :
نثار کردن، دلسوزي، احساس مسؤوليت، احترام و دانايي. عشق عبارت است از رغبت جدي به زندگي و پرورش آن چه بدان مهر مي ورزيم. آن جا که اين رغبت جدي وجود ندارد، عشق هم نيست. جوهر عشق رنج بردن براي چيزي و پروردن آن است، يعني عشق و رنج جدايي ناپذيرند. آدمي چيزي را دوست مي دارد که براي آن رنج برده باشد، و رنج چيزي را براي خود هموار مي کند که عاشقش باشد. احساس مسؤوليت به معناي واقعي آن، امري کاملا” ارادي است؛ پاسخ آدمي است به احتياجات يک انسان ديگر، خواه اين احتياجات بيان شده باشد، يا بيان نشده باشد. احساس مسؤوليت کردن يعني آمادگي براي بيان کردن. اگر جز مهم عشق يعني احترام وجود نداشته باشد، احساس مسؤوليت به آساني به سلطه جويي و ميل به تملک ديگري سقوط مي کند.
منظور از احترام ترس و وحشت نيست؛ بلکه توانايي درک طرف، آن چنان که وي هست و آگاهي از فرديت بي همتاي اوست. احترام، يعني علاقه به اين مطلب که ديگري آن طور که هست بايد رشد کند و شکوفا شود. رعايت احترام ديگري بدون شناختن ديگري ميسر نيست. ما خود را مي شناسيم و با اين وجود خود را نمي شناسيم. ما هم نوعان خود را مي شناسيم و با وجود اين آن ها را نمي شناسيم، زيرا که ما شي نيستيم و هم نوع ما نيز شي نيست. هرچه بيشتر به عمق هستي خود و ديگري پي ببريم، بيشتر گمراه مي شويم. با وجود اين خواه ناخواه آرزو مي کنيم که به راز روح بشر پي ببريم و به دروني ترين کانون هستي او نفوذ کنيم.
راه هايي وجود دارد براي شناختن، يکي از اين راه ها راهي مایوس کننده است و آن تسلط کامل بر ديگري، تسلطي که او را وادار کند هرچه ما مي خواهيم انجام دهد، هرچه ما مي خواهيم حس کند، هرچه ما مي خواهيم فکر کند؛ تسلطي که او را به يک شي تبديل مي کند. آخرين درجه ي کوشش براي شناختن را در اوج ساديسم، يعني ميل به رنج دادن و توانايي آزار رساندن به ديگري مي توان ديد. در اين حالت با شکنجه دادن ديگري، او را وادار مي کنيم که حين زجر کشيدن راز خود را فاش کند. راه ديگري که ما را به سوي آگاهي از اين راز هدايت مي کند عشق است. عشق عبارت است از نفوذ فعالانه در شخص ديگر. عشق تنها راه دانستن است، که در حين وصل به تمناي من جواب مي دهد. در حين عشق ورزيدن و نثار کردن خود، در حين نفوذ در شخص ديگر، خود را مي يابيم، خود را کشف مي کنيم، هم او هم خود را کشف مي کنيم و انسان را کشف مي کنيم.
نظريه هاي عشق :
عشق از جمله پديده هايي است که بسيار با تمايلات روحي ورواني انسان آميخته است و انسان هرچه را که نتوانسته، در روابط عشق گونه جا داده است. در جامعه شناسي، عشق نيز چون ساير پديده هاي اجتماعي به صورت علمي مورد شناسايي وکنکاش قرار مي گيرد و نگاه روياگونه بشري از آن زدوده مي شود. در واقع عشق در جامعه شناسي آن ارتباط اجتماعي است که در همان حال که چهره وقيافه ي ديگري، شور و هيجان برمي انگيزد، عقل به همگوني شخصيت ها، مهر تاييد زند و ضرورت التزام فراهم سازي شرايط مطلوب براي رشد طرفين، در آن ارتباط احساسي جريان يابد .
عشق از ديدگاه اريک فروم :
عشق از ديدگاه اريک فروم، اين روان شناس وجامعه شناس بزرگ آلماني جايگاه بسيار والايي دارد . او عشق را نيروي فعال بشري مي داند . نيرويي که موانع بين انسان ها را مي شکند و آن ها را به هم پيوند مي دهد و باعث چيرگي انسان بر احساس جدايي و انزوا مي شود و در عين حال به او اين امکان را مي دهد که خودش وهم سازي شخصيتش را حفظ کند . عاشق ومعشوق يکي مي شوند ودر عين حال از هم جدا مي مانند .
در ديد گاه اریک فروم،عشق چهار صفت اساسي دارد :
- دلسوزي : رغبت جدي به زندگي وپرورش آن چه بدان مهر مي ورزيم .
- احساس مسؤوليت: پاسخ آدمي به احتياجات انسان، ديگر خواه بيان شده باشد يا بيان نشده باشد در واقع يعني توانايي وآمادگي براي پاسخ گفتن .
- احترام: توانايي درک طرف مقابل آن چنان که هست و علاقه به اين که ديگري آن طور که هست رشد کرده و شکوفا شود .
- شناخت:دلسوزي واحساس مسؤوليت بي شناخت کور خواهد بود و شناختي که با احساس بر انگيخته نشود خالي وميا ن تهي است .
حصول عشق فقط زماني ممکن است که دو نفر در کانون هستي خود با هم گفت و شنود کنند . يعني هريک بتواند خود را در کانون هستي ديگري درک وتجربه کند. عشقي که اين گونه درک مي شود مبارزه اي دائمي است رکود نيست بلکه حرکت است، رشد وباهم کار کردن است . حتي اگر بين دو طرف هماهنگي يا تعارض، غم ياشادي وجود داشته باشد، دربرابر اين حقيقت اساسي که هر دو طرف در کانون هستي خود، يکديگر را درک مي کنند و بدون گريختن از خود، احساس وصل و وحدت مي کنند، در درجه ي دوم اهميت قرار دارد. در واقع فقط يک چيز وجود عشق را اثبات مي کند : سرزندگي ونشاط هر دو طرف. در نهايت فروم عشق را هنري مي داند که تنها با تمرين به دست مي آيد ؛ تمرين انضباط، تمرکز و بردباري. اما فقط و فقط علاقه ي شديد است که مي تواند انسان را بر اين هنر مسلط کند.
نظريه دوست داشتن در مقابل عشق (نظريه رابين) :
زيک رابين،روان شناس،عشق را متشکل ازسه عنصر ميداند:دلبستگي،شرط محبت کردن وبودن با فردي ديگر.
مدل رنگ هاي اصلي (نظريه جان لي)
جان لي ، در کتاب خود به نام «رنگ هاي عشق» که در سال ۱۹۷۳ منتشر شد، انواع عشق را با رنگ هاي اصلي مقايسه کرده است. درست همان گونه که سه رنگ اصلي وجود دارد، جان لي سه سبک اصلي هم براي عشق قائل شده است. اين سه سبک عبارتند از: عشق به يک فرد ايده آل، عشق به عنوان يک بازي، عشق به عنوان دوستي. جان لي درادامه تشبيه خود مي گويد که همان گونه که سه رنگ اصلي با يکديگر ترکيب شده و رنگ هاي مکمل را به وجود مي آورند، اين سه سبک اصلي عشق نيز مي توانند با يکديگر ترکيب شده و ۹ سبک متفاوت و ثانويه عشق را به وجود آورند. براي مثال، ترکيبي از سبک هاي اول و دوم به عشق شيدايي يا عشق وسواسي مي انجامد .
نظريه عشق دلسوزانه در مقابل عشق شهواني (نظريه هاتفيلد( :
بعقيده الين هاتفيلد، روان شناس، عشق دو نوع اصلي بيشتر ندارد: عشق دلسوزانه و عشق شهواني. عشق دلسوزانه، مشخصه اش احترام متقابل، دلبستگي، عاطفه و اعتماد است. عشق دلسوزانه معمولاً در فضايي از احساس، درک متقابل و احترام مشترک براي يکديگر، رشد مي يابد. مشخصه عشق شهواني، هيجان شديد، جاذبه جنسي، اضطراب و عاطفه است. هنگامي که به اين هيجانات شديد از سوي مقابل نيز پاسخ داده شود، فرد احساس خوشحالي و ارضا مي کند. امّا عشق يک سويه به احساس ياس و نوميدي و افسردگي مي انجامد.
به عقيده هاتفيلد، عشق شهواني، عشقي گذرا است و معمولاً بين ۶ تا ۳۰ ماه بيشتر دوام نمي آورد. به گفته هاتفيلد، عشق شهواني هنگامي که انتظارات فرهنگي مشوق عاشق شدن باشد، يا هنگامي که فردي با ايده هاي پيش پنداشته شما در مورد معشوق ايده آل مطابقت داشته باشد و يا هنگامي که حضور فرد ديگري باعث افزايش تحريک فيزيولوژيکي شما گردد، برانگيخته مي شود. عشق شهواني ايده آل، سپس به عشق دلسوزانه که بسيار بادوام تر است منجر مي گردد. با وجودي که اغلب مردم در جستجوي رابطه اي هستند که امنيت و پايداري عشق دلسوزانه و شدت و حدت عشق شهواني را يک جا در خود داشته باشد، امّا به عقيده هاتفيلد چنين رابطه اي بسيار نادر است.
نظريه مثلثي عشق (نظريه اشترنبرگ) :
رابرت اشترنبرگ، روان شناس، نظريه مثلثي عشق را ارائه کرده است. او سه مولفه را براي عشق در نظر گرفته است: صميميت (رابطه نزديک)، ميل جنسي و تعهد. ترکيبات مختلف از اين سه مولفه به انواع مختلفي از عشق مي انجامد. براي مثال، ترکيب صميميت (رابطه نزديک) و تعهد به عشق دلسوزانه و ترکيب ميل جنسي و رابطه نزديک به عشق شهواني مي انجامد. به گفته اشترنبرگ، رابطه اي که بر مبناي دو يا بيشتر از اين عناصر بنا شده باشد، بادوام تر از عشقي است که تنها بر اساس يکي از اين مولفه ها باشد. اشترنبرگ از واژه «عشق کامل» براي توصيف عشقي که از ترکيب هر سه مولفه، يعني رابطه نزديک، ميل جنسي و تعهد به وجود آمده، استفاده کرده است. بعقيده اشترنبرگ، هرچند اين نوع عشق،قويترين وبادوامترين نوع عشق است ولي بسيار نادر ميباشد .
رضايت از زندگي زناشويي :
بر طبق تعريف، رضايت زناشويي حالتي است که طي آن زن و شوهر از ازدواج با يکديگر و با هم بودن احساس شادماني و رضايت دارند . وينچ و همکاران ،معتقدند که رضايت زناشويي انطباق بين وضعيت موجود و وضعيت مورد انتظار است. طبق اين تعريف رضايت زناشويي زماني محقق مي گردد که وضعيت موجود در روابط زناشويي با وضعيت مورد انتظار فرد منطبق باشد. هم چنين اليس، بيان مي کند که رضايت زناشويي احساسات عيني از خشنودي، رضايت و لذت تجربه شده توسط زن يا شوهر است هنگامي که همه جنبه هاي ازدواج شان را در نظر مي گيرند .
شواهد روز افزوني نشان ميدهند که چگونه شيوه ادراک، تفسير و ارزيابي زوج ها از يکديگر و از روابط شان ميتواند بر کيفيت ارتباطي آنان موثر واقع شود. براساس نظريههاي شناختي بک و اليس،در مورد رفتار سازش نايافته، پنج طبقه از پديدههاي شناختي، نقش مهمي در پديدآيي و تداوم نابهنجاري زناشويي دارند. در همين راستا، براي دستيابي به يک رويآورد نظام دار پنج نوع مولفه شناختي را در زوج ها، بررسي کردهاند ، اين دستهبندي مبتني بر مرور ادبيات پژوهش تجربي، باليني و نظري شناختي اجتماعي است :
اين پنج مولفه عبارتند از:
- توجه انتخابي: تمرکز بر برخي از جنبههاي ارتباطي و رفتار همسر.
- اسنادها: تفسير و سبک اسنادي معين براي وقايع زناشويي و رفتار همسر.
- انتظارها: پيشبيني درباره ي آينده و حيطههاي خاص رابطه زناشويي.
- مفروضه ها: باورهايي در مورد واقعيت و کارکرد رابطه: براي مثال زوج ها چگونه رفتار ميکنند؟
- معيارهاي ذهني: باورهايي در مورد اين که روابط فرد و همسرش چگونه بايد باشد.
نيسبت و راس و سيلر، مولفههاي شناختي را «ساخت هاي شناختي» و ساخت هاي دانش» يا «روانبنهها» ناميدهاند که تجسم هاي درونيسازي شده ي اصول و قواعد زندگي در افرادند. از طريق اين اصول و قواعد است که افراد ميتوانند اشخاص و رويدادها را طبقهبندي کرده، مشکلات را حل نموده، ميزان جايز و مناسب بودن هر واقعه را ارزيابي کنند . تنوع فرهنگ درنقش هاي زناشويي برباورهاي اساسي فرددرباره ويژگيهاي ارتباطهاي زناشويي موثرست و فقدان دانش درباره چنين تاثیري زوج درمانگران را درزمينه سنجش مداخلههاي مبتني برفرهنگ محدود ميکند.
– مرزها: نخستين حيطه ارتباطي، مرزهايي است که زوج ها آن ها را مناسب ميدانند؛ مرزها شامل ميزان کارکرد مستقل در برابر ميزان مشارکت بين همسران است: براي مثال ساعاتي را که با يکديگر ميگذرانند، ميزان خود افشاگري، ميزان فعاليت ها و رغبت هاي مشترک ، همسراني که به داشتن مرزهاي مستحکم بين شخصي اعتقاد دارند، به کارکرد مستقل علاقهمندند. در حالي که افرادي که به مرزهاي سست اعتقاد دارند، خواستار وابستگي و پيوند بين شخصي بيشتر در دامنههاي متنوع کارکرد روزانهشان هستند. اين تعريف با مفهومسازي ساختاري مينوچين،از کارکرد خانواده هم خواني دارد.
از ديدگاه اين مولف، رابطه زناشويي سالم نيازمند مرزهاي نفوذپذير بين همسران است ولي چنان چه مرزهاي بين همسران بسيار مستحکم يا بسيار سست باشد، امکان بالقوه تنش و ناکارآمدي به وجود ميآيد. افزون بر اين، باس، بر اين باور است که عقايد مبهم و مشکلزايي که زوج ها در مورد مرزهاي مطلوب بين شخصي دارند، ممکن است منجر به تنيدگي زناشويي عمدهاي شود. مشکلات مربوط به مرزها در روابط ناکارآمد، در ساير رويآوردهاي نظري در مورد زوج درمان گري و خانواده درمان گري هم مطرح شده است؛ مثل رويآورد نمادي- تجربي روبرتو . بررسي هاي تجربي نشان دادهاند که سطوح بالاتر سازشيافتگي ارتباطي با وابستگي و پيوند بيشتر(مرزهاي سستتر)بين همسران همبستگي دارد .
قدرت و مهارگري: اين حيطه به معيارهاي قدرت- مهارگري که زن و شوهر معتقدند بايد طبق آن ها عمل کنند، اختصاص دارد. بر اهميت ميزان تاثیر هر يک از همسران بر فرايند تصميمگيري و به ويژه تصميمگيرهايي که جنبههاي مختلف زندگي زوج ها را تحت تاثیر قرار ميدهند، تاکید کردهاند. افزون بر اين، در رويآوردهاي متفاوت درمان گري مانند خانواده درمان گري راهبردي و خانواده درمان گري ساختاري، حيطه ي قدرت-مهارگري در پويايي روابط صميمانه اهميت ويژهاي دارد. مقياس معيارهاي ارتباطي اپستين و همکاران ، معيارهايي را در خصوص ميزان مهارتي که هر يک از همسران بايد بر نتيجه تصميمگيري اعمال کنند بررسي کرده است. معيارهاي مربوط به حيطه قدرت-مهارگري عبارتند از اعتقاد فرد در مورد ميزان انعکاس عقايد و خواستههاي طرفين در تصميمگيري در مقابل اعتقاد به تسلط ديدگاه هاي او برطرف مقابل .
سرمايه گذاري: سومين حيطه ارتباطي مربوط به اعتقاد هر همسر به ميزان سرمايهگذارياي است که بايد در روابط زناشويي از جانب طرفين اعمال شود. سرمايهگذاري به ميزان مشارکت هر همسر در رابطه اشاره دارد،رفتارهايي که کيفيت ازدواج را ارتقا ميدهند يا از رابطه پشتيباني ميکنند. بررسي هاي تجربي از الگوي مبادله اجتماعي در مورد ازدواج، حمايت کردهاند. در اين الگو، رضايت مندي ارتباطي با رفتارهاي مثبت و منفي عاطفي و علمياي که بين همسران رد و بدل ميشود، همبستگي دارد .
منبع
بلوکی، مرجان (1390)، رابطه عشق و بهزيستي روان شناختي با رضايت مندي از زندگي زناشويي ، پایان نامه کارشناسی ارشد،مشاوره خانواده، دانشگاه بین الملل قشم واحد هرمزگان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید