مرحله بعد ترس بيمار

ترس بیماربا يك آرزوي متناقض با آن جايگزين شده كه باعث مي شود از اهميت ترس كاسته شود. به علاوه ، قصدمتضاد بر حس شوخ طبعي بيمار تأكيد داشته و آن را ابزاري جهت كاهش وابستگي به بيماري مي داند كه فرد با خنديدن به مشكلات به آن مي رسد. اگر چه وسواس هاي فكري هم با ترس همراه هستند ، اما بيشتر ترس از خود است تا ترس از ترس .آنها از افكار نا آشناي خود مي ترسند با اين حال هر چه بيماران بيشتر با افكار خود بجنگند علايم بيماران شديدتر مي شود. اگر درمانگرها در كمك به بيماران با روش قصد متضاد موفق شده بتوانند با وسواس فكري آنها مقابله كنند,علایم خيلي زود ناپديد شده درنهايت بيمار بهبود مي يابد.

انديشه زدايي

انديشه زدايي هم مانند قصد متضاد به بيمار كمك مي كند تا علائم بيماري را جدي نگيرد. در اين تكنيك فرد بايد خود را از كاري كه بايد انجام دهد منحرف كند. عدم بازتاب در مقابل خويشتن نگري زياد درباره مسائل جنسي يكي از مثالهاي اين تكنيك است. زني جوان كه در كودكي توسط پدرش مورد تجاوز قرار گرفته بود ، شخصيت خود را بسيار ضعيف و شكننده مي پنداشت و احساس نگراني مي كرد كه در فعاليت هاي جنسي او تأثير بگذارد. به خاطر تأكيد وي روي اثبات زنانگي خود قادر نبود نقش همسري خود را به خوبي انجام دهد. هنگامي كه با استفاده از اين روش توجه از خود را به همسرش معطوف كرد ، توانست بر مشكلاتش فائق آيد. خويشتن نگري زياد درباره بلعيدن مثال بعدي تكنيك انديشه زدايي است. زني كه به خاطر وسواس در بلعيدن مشكل داشت و مي ترسيد كه غذا خوردن باعث خفگي اش شود با اين فرمول بر مشكلاتش پيروز شد،لازم نيست: نگران بلعيدن غذا باشم ، چون قرار نيست كه من آن را ببلعم بلكه آنخودش اين كار را مي كند،او آموخت كه با اعتماد به سيستم بدني اش مشكل را برطرف کند.

روحانيت پزشكي

فرانكل،  از اصطلاح روحانيت پزشكي براي تعيين چگونگي برخورد روان درمانگران با افرادي كه اختلالات روان تني دارند و مشكل بدنيشان قابل درمان نيست استفاده مي كند. فرانكل آن را وظيفه متخصص پزشكي مي دانست تا بوسيله آن بيماران را از جهت رواني آرام نمايد. نبايد روحانيت پزشكي رابا روحانيت كشيشي اشتباه گرفت. معنا درماني در مورد بيماراني كه از افسردگي درون زاد و روانپريشي رنج مي برند با هدف كار برروي بخشهاي سالم بيمار صورت مي گيرد تا   نگرش شان را در يافتن معناي زندگي نسبت به رنج بردن تغيير دهند. ته مانده اي از حس آزادي حتي در مبتلايان به روان پريشي نيز وجود دارد و پايه اي ترين هسته ي وجودي اينان ، تحت تأثير سايكوز قرار نمي گيرد. اگر آنها اين باور را پيدا كنند كه تحمل كردن درد كار بي معنايي است ، روحيه خود را تا حد زيادي از دست خواهند داد.

كار با يك جوان اسكيزوفرني مثال كليدي روحانيت پزشكي است. يك جوان 17 ساله يهودي كه مبتلا باسكيزوفرني بود ، دو سال و نيم در يك كلينيك رواني اسرائيلي بستري بود. اما به ايمان يهودي خود شك كرده بود و خدا را براي متفاوت آفريدن وي با ديگران سرزنش مي كرد. فرانكل به او گفت كه شايد خد از او اين تكليف را خواسته كه مدتي در بيمارستان بستري شود و تحمل كند. جوان گفت به همين خاطر است كه هنوز هم به خدا اعتقاد دارد و شايد خدا بخواهد او خوب شود. فرانكل پاسخ داد : خداوند نه تنها مي خواهد كه شما را شفا دهد بلكه مي خواهد كه شما را از نظر مذهبي و روحاني نيز بالاتر از زمان قبلي از بيماري ات تبديل كند. پس از اين صحبت جوان بصورت اعجاب آوري بهبود يافت و فرانكل ديد كه او معنايي براي زندگي اش پيدا كرده كه نه تنها در تضاد با بيماري اش نيست بلكه بخاطر آن مي باشد.

منبع

بادروزه،معصومه(1392)، معنا درما ني گروهی بر کیفیت زندگی وتغییرسبک دلبستگی ناایمن،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشگاه آزاداسلامی گیلان

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0