مدلهای شناخت شناسی
مدل شناخت شناسی پری، بلنگی و ماگلدا
در اواخر دهه 1960 پری ، به علت تحقیق در مورد رشد باورهای شناختشناسی شهرت یافت. او بر اساس مصاحبه ها و پرسشنامه های انجام شده بر روی دانشجویان کارشناسی دانشگاه هاروارد نظریهی خود را بنا نهاد. پری بیان داشت دانشجویانی که به دانشگاه وارد میشوند، معتقدند، دانش امری ساده و قطعی است که توسط یک مرجع قدرت علمی مشخص میشود، در حالیکه با گذشت زمان اکثر دانشجویان سال آخر و دورههای تکمیلی به این باور میرسند که دانش امری پیچیده است ودلیل قبول آن نه گفتههای مرجع علمی بلکه دلیل و مدرک قابل قبول و محکم میباشد. پری، علاقمند بود، دریابد چگونه دانشجویان به صورتهای متفاوتی در محیط علمی و اجتماعی دانشگاه عمل میکنند. به همین منظور ابزاری به نام چکلیست ارزشهای آموزشی ساخت. این پرسشنامه سؤالاتی از قبیل بهترین حالت در مورد موضوعات علمی این است که اکثر مسائل تنها یک جواب درست داشته باشند را در برمیگرفت. پریلیست ارزشهای آموزشی را بر روی 313 نفر از دانشجویان سال اول اجرا نمود، سپس تعدادی از دانشجویان (27 مرد و 4 زن) رابرای یک مصاحبه سالیانه دعوت کرد. او در ابتدا از آنان میپرسید: در طی سال تحصیلی، چه نکتهی برجستهای در مورد مسائل آموزشی و علمی شما وجود داشته است؟
هدف از مصاحبه تشویق دانشجویان به بیان باور و عقیدهی اصلی خود در مورد تجارب آموزشی درطول سال تحصیلی بود. بر اساس این مصاحبهها، پری و همکارانش طرحی از رشد هوشی و اخلاقی ارائه دادند، که به چهار طبقه و 9 موقعیت متوالی تقسیم میشدند، بطوریکه طبقهها از نظر کیفی با هم متفاوت بودند و در هر طبقه چند موقعیت جای میگرفتند که از لحاظ شدت با هم فرق میکردند ، این طبقه ها عبارتند از:
ثنویگرایی یا دوگرایی: در این مرحله افراد دیدی مطلقگرا (صحیح و غلط) نسبت به جهان پیرامون خود دارند؛ حقیقت در نزد مراجع علمی میباشد و آنان این حقیقت و دانش موجود را به یادگیرندگان منتقل میکنند. لازم به ذکر است موقعیتهای 1 و 2 در این طبقه جای میگیرند. موقعیتهای 1 و 2 شبیه به هم و تنها از نظر میزان مطلقگرایی متفاوتند، بطوریکه موقعیت اول نسبت به موقعیت دوم حالت شدیدتری دارد.
چندگرایی : موقعیتهای 3 و 4 متعلق به این طبقه هستند. موقعیت 3 حالت اصلاح شده و تغییر شکل یافتهی حالت قبلی است. در این موقعیت فرد شروع به شناخت مفاهیمی از قبیل عدم قطعیت میکند. نکتهی مهم این است که در این موقعیت نیز حقیقت قابل دسترس است. حتی اگر مراجع علمی هنوز به آن دست نیافته باشند. در موقعیت 4 افراد کمکم به این باور میرسند که همه دیدگاهها معتبر و عقیدهی هر فردی برای خودش صحیح میباشد.
نسبی گرایی: موقعیتهای 5 و 6 در این طبقه قرار دارند. موقعیت 5 آغاز پیدایش دید نسبیگرایانه وابسته به بافت و موقعیت است. در ضمن یک تغییر مهم در این مرحله درک افراد از خود به عنوان سازندهی فعال مفاهیم و معانی میباشد. در موقعیت 6 افراد دانش را به صورت امری نسبی، مشروط و وابسته به بافت درک میکنند.
تعهد همراه با نسبیگرایی : موقعیتهای 7 تا 9 بیانگر یک دید نسبیگرایانه همراه با قبول مسئولیت و احساس تعهد است. افراد در این مرحله با وجود داشتن یک دید نسبی گرایانه، نسبت به ارزشها، خطمشیها، روابط و هویت فردی احساس تعهد میکنند؛ که دلیل آن درونی شدن مفاهیم در فرد است،خود فرد سازندهی معانی و مفاهیم میباشد.
پری ، بیان داشت، تغییر در دید دانشجویان نسبت به ماهیت دانش و نقش مرجع علمی منجر به تغییرات محسوسی در شیوهی مطالعه و آموختن مطالب خواهد شد. همچنین او معتقد بود شیوهی تفسیر دانشجویان از دنیای پیرامونشان ناشی از یک تیپ شخصیتی نیست، بلکه یک فرایند رشدی شناختی میباشد.
تحقیقات پری در اواخر دههی 1970 به علت محدودیتهای جنسیتی مورد حمله قرار گرفت . همان طور که قبلاً ذکر شد نمونه پری تقریباً تنها شامل مردان میشد. او معتقد بود الگوی رشدی در زنان نیز از همان الگوی بدست آمده پیروی میکند، امّا بلنکی ، علاقهمند شد صحت این موضوع را در این پژوهش مورد بررسی قرار دهد. به همین منظور با 135 زن مصاحبه کرد. این مصاحبهها نیز با سوالی شبیه به سوال مصاحبهی پری شروع میشد. در طی چند سال گذشته چه نکتهی برجستهای در زندگی شما وجود داشته است؟ سپس ازمصاحبه شوندگان پرسیده میشد کدام نکته هنوز هم در زندگی شما وجود دارد؟
بلنکی، با استفاده از این سؤالات قصد داشت به دیدی که افراد در مورد دانش و حقیقت دارند، پی ببرد. از آنجا که تحقیق بلنکی یک پژوهش عرضی بود، نمیتوان به صورت مشخص برای آن مراحلی را تعریف کرد؛
با این وجود بلنکی پنج موقعیت مختلف را با استفاده از استعارهی صوت تعریف کرد که عبارت بودند از:
موقعیت سکوت:در این موقعیت، زنان یک نقش منفعل را ایفا و تنها به مرجع قدرت خارجی گوش می سپارند.
موقعیت دانش دریافت شده:در این موقعیت، برای مسائل موجود تنها یک جواب صحیح وجود دارد و ایدههای مطرح شده یا خوبند یا بد، یا صحیحاند یا غلط. زنان در این موقعیت برخلاف موقعیت قبلی قادرند دانش را باز تولید کنند، امّا هنوز هم دانش چیزی خارج از فرد است. نکتهی قابل توجه این است که مردان در مدل پری در مرحلهی ثنویگرایی خود را در ردیفمرجع حاضر میبینند؛ در حالیکه زنان در این موقعیت متمایل به این نوع همتاسازی نبودند و خود را در آن حد نمیدیدند.
موقعیت دانش ذهنی: این موقعیت هم هنوز حالت ثنویگرایانه دارد، امّا منبع دانش و حقیقت درون خود فرد است. بلنکی این موقعیت را با مرحلهی چندگرایی پری برابر دانست، امّا مردان حقیقت واحد را بر اساس شواهد بیرونی مشخص میکنند؛ در حالیکه زنان به تجارب شخصی و الهام درونی برای تشخیص حقیقت واحد معتقدند.
موقعیت دانش روشمند: در این موقعیت، زنان شیوهای نظاممند و عینی در تحلیل مسائل از خود نشان میدهند. البته این موقعیت بر اساس منبع شناختشناسی افراد، خود به دو نوع دانستن مجزا و دانستن پیوسته تقسیم میشود. دانستن مجزا در تفکر انتقادی مورد استفاده قرار میگیرد؛ در حالیکه ذهنی گرایان ؛افراد متعلق به موقعیت دانش ذهنی بر این باورند که باور هر فردی صحیح است، یاد گیرندگان مجزا معتقدند، هرکس حتی خودشان ممکن است اشتباه بگویند و بیاندیشند. در دانستن پیوسته، حقیقت بنابر توجه به موضوع مورد نظر تعریف میشودو شیوهی دانستن شخصی و بر اساس قضاوت بنا نهاده شده است.
موقعیت دانش ساختارگرایانه:در این موقعیت خود یادگیرنده بخشی از دانش است و حقیقت بر اساس بافت موجود تعریف میشود؛ مهمتر از همه اینکه افراد خود را به عنوان یکی از ارکان سازندهی دانش میشناسند. تحقیقات بلنکی ، بسیار با ارزش و با اهمیت بود، زیرا با دقت فراوان به بررسی نگرش زنان در مورد منبع دانش و حقیقت پرداخته میشد؛ امّا از آنجا که تنها نمونهی زنان را دربرمیگرفت، نمیتوانست به بررسی تفاوت بین زنان و مردان بپردازد. در سال 1986 باکسترماگلدا ، یک تحقیق طولی 5 ساله را با 101 نفر از دانشجویان دانشگاه میامی در اُهایو آغاز کرد. او از مصاحبهی باز پاسخ و همچنین پرسشنامهای به نام اندازهگیری شناختشناسی تفکر (MER) استفاده نمود. این مدل شامل چهار شیوهی متفاوت دانستن میشد. هر کدام از این شیوه ها معرف یک نوع یادگیرنده میباشند که عبارتند از:
یادگیرندگان مطلق: این نوع یادگیرندگان دانش را امری قطعی و مشخص میدانند معتقدند، مراجع علمی همه جوابها را در نزد خود دارند.
یادگیرندگان انتقالی: این یادگیرندگان دریافتهاند که مراجع علمی همه چیز را نمیدانند؛ از این رو وجود عدم قطعیت را در علم پذیرفته اند.
یادگیرندگان مستقل : این یادگیرندگان مراجع علمی را به عنوان تنها منبع دانش زیر سؤال میبرند. آنان باورها و افکار خود را نیز به عنوان یک منبع دانش می پذیرند.
یادگیرندگان وابسته به بافت: این یادگیرندگان قادرند با استفاده از قضاوت درموردمدارک وشواهد موجود دربافت بساخت دیدگاه فردی بپردازند.
باکستر ماگلدا ، با مطالعهی طولی که شامل هر دو جنس میشد، توانست به مقایسهی شیوهی تفکر در زنان و مردان بپردازد. هر چند که نتوانست مدارکی دال بر وابسته بودن شیوهی دانستن به جنسیت بیابد. امّا زنان و مردان در سه شیوهی نخست، الگوی اجرایی متفاوتی داشتند؛ بطوریکه دانستن مطلق خود به دو الگوی دریافتی و مهارتی تقسیم میشد. که زنان بیشتر از الگوی اول و مردان از الگوی دوم پیروی میکردند. یادگیرندگان انتقالی دارای الگوهای شخصی که بیشتر در بین زنان و غیرشخصی که بیشتر در بین مردان رواج داشت؛ میشوند. همچنین یادگیرندگان مستقل دارای الگوهای درون فردی و فردی بودند که اولی در بین زنان و دومی در بین مردان رواج داشت.
مدل شناخت شناسی کینگ و کیچنر
کینگ و کیچنر ، بیشتر در پی یافتن نحوهی تأثیرگذاری فرضیات شناختشناسی بر فرایند تفکر و استدلال بودند. آنان در حدود 15 سال در یک تحقیق طولی افرادی را از سن دبیرستان تا اواسط بزرگسالی مورد مطالعه قرار دادند. کینگ و کیچنر بر اساس یک سری مصاحبهها مدل قضاوت تأملی را طراحی کردند، که به بررسی شیوههای استدلال و نحوهی فرایند دانستن میپرداخت. این مصاحبهها یک سری سؤالات بدون ساختار را دربرمیگرفت. در واقع از افراد خواسته میشود نظرات خود را در مورد پرسشهایی که پیرامون دانش و نحوهی دستیابی به آن طراحی شده بودند، بیان دارند. نتایج بدست آمده، بیانگر وجود هفت مرحله متفاوت در مدل قضاوت تأملی بود که نشان میدهند افراد چگونه مسائل غیرساختاری و مبهم را درک و استدلال میکنند. این هفت مرحله به سه سطح تقسیم میشوند:
پیشتفکری (مراحل 1و2و3): درمراحل پیشتفکری، افراد مسائلی را ترجیح میدهند، که یک جواب مشخص و صحیح داشته باشند. مرحلهی 1 معمولاً در کودکان کم سن و سال دیده میشود. در این مرحله دانش ساده، متمرکز و کامل است و نیازی به نقد و بررسی ندارد؛ همچنین یک تناظر یک به یک بین آنچه فرد مشاهده میکند و آنچه حقیقت پنداشته میشود وجود دارد. مرحلهی 2 شبیه به طبقهی ثنویگرای پری، حقیقت یکتایی وجود دارد که تنها به وسیلهی مراجع علمی قابل تشخیص میباشد. در مرحلهی 3، به تدریج عدم قطعیت ظاهر میشود؛ در واقع این احتمال وجود دارد که مراجع علمی نیز هنوز به حقیقت دست نیافته باشند. این عدم قطعیت منجر به قضاوت بر اساس عقیده فرد میشود.
شبه تفکری (مراحل 4 و 5): در مرحلهی 4، دانش و قضاوت در مورد آن جزء مفاهیم مجرد به حساب میآیند، اما این دو مقوله از هم متمایز داده نمیشوند، در این مرحله شبیه به طبقهبندی چندگرایی پری، فرد معتقد است همهی دیدگاهها معتبر و عقیدهی هر فردی برای خودش صحیح میباشد. در مرحله 5، همانند طبقه نسبیگرایی پری، فرد بر این باور است که دانش نسبی و وابسته به بافت میباشد.
تفکری (مراحل 6 و 7): در این سطح دانش توسط فرد مرتباً در حال بازسازی است و قضاوت بطور کامل معنا مییابد. در مرحلهی 6، فرد از یک مشاهدهگر به یک سازنده فعال معانی و مفاهیم تبدیل میشود. درمرحله 7، افراد قادر میشوند در مورد نظریات مختلف به قضاوت انتقادی و مستدل بپردازند، البته این نکته را نیز در نظر دارند که در آینده امکان بازنگری نتایج وجود دارد. یعنی نسبیگرایی بر قضاوتها حاکم است.
کینگ و کیچنر، بر اساس یافتههای مطالعهی طولی خود نشان دادند که سطوح مذکور تحولی هستند و مکانیزم حاکم بر آنها منطبق با مراحل رشدی پیاژه است. همچنین نتایج حاکی از آن بود که با گذشت زمان مراحل بالایی تفکر بیش از مراحل اولیه آن مشاهده میشوند. در ضمن بین میزان تحصیلات و نوع تفکر و قضاوت افراد رابطه معناداری وجود دارد.
مدل شناخت شناسی شومر
تلاش برای مربوط کردن باورهای شناختشناسی به امر یادگیری توسط پری ، نتایج مختلفی به دنبال داشته است. رایان ، با استفاده از 7 گویه از پرسشنامه پری دانشجویان را بر اساس ثنویگرایی ؛دریافت دانش به عنوان صحیح یا غلط یا نسبیگرایی؛دریافت دانش به عنوان امری وابسته به زمینه طبقهبندی کرد. هنگامی که از دانشجویان سؤال شد ملاک آنان برای تشخیص درک و فهم مواد درسی چیست؟ دانشجویان ثنویگرا، درک و فهم را معادل توانایی از حفظ گفتن تعاریف میدانستند و دانشجویان نسبیگرا معادل بکارگیری مفاهیم در موقعیتهای تازه تعریف میکردند. از طرفی گلنبرگ و اپستین دریافتند که هیچ رابطهای بین جوابهای دانشجویان به مقیاس 7 گویهای ثنویگرایی و بازبینی ادراک وجود ندارد.
نتایج بدست آمده از تحقیق رایان و تحقیق گلنبرگ و اپستین ، با هم متفاوت بودند. به تدریج نتایجی از این قبیل که تحقیقات انجام شده توسط پرسشنامه های موجود شناختشناسی بدست میآمد، دید جدیدی را در مورد باورهای شناختشناسی ایجاد کرد. در این میان شومر به این فکر افتاد که تا به حال دید ساده انگارانه از باورهای شناختشناسی وجود داشته است، بطوریکه هر کدام از پرسشنامههای موجود یک تعریف مشخص و واحد از باورهای شناختشناسی ارائه میدادند و هرکدام فقط به یک جنبه از مفهوم شناختشناسی تأکید میکردند، به طور مثال تنها باور افراد در مورد دانش یا تنها در مورد دانستن را مورد مطالعه قرار میدادند. باورهای شناختشناسی پیچیدهتر از آنچه تصور میشود باشد و نباید به صورت محدود به آن نگاه کرد. در واقع باورهای شناختشناسی متشکل از یک سری باور مستقل است که عقیدهی فرد در هر کدام مستقل از دیگری میباشد.
مدلشومر، با همین دیدگاه تازه آغاز شد. در این مدل باورهای شناختشناسی در قالب سیستمی متشکل از باورهای مستقل درنظر گرفته شده است. در این سیستم باورها به صورت چندگانه در نظر گرفته شدهاند، منظور از استقلال هم این است که باورهای دانشجویان الزاماً در تمام ابعاد در یک سطح نیستند. به طور مثال بعضی از آنان ممکن است معتقد باشند دانش غیرقابل تغییر اما امری پیچیده است. در واقع شومر معتقد است باورهای شناختشناسی یعنی باورهای افراد در مورد ماهیت دانش، ماهیت دانستن، ماهیت یادگیری و ماهیت هوش که هر کدام مستقل از دیگری میباشد. لازم به ذکر است هر کدام از این باورها در یک طیف قرار میگیرند که از باور سطحی تا عمیق و پیچیده تغییر میکند. منظور از استقلال باورها هم این است که به طور مثال عقیدهی فرد در مورد ماهیت دانش ربطی به عقیدهی او در مورد یادگیری ندارد.
در کار تحقیقاتی ابتدا شومر ،پنج باور شناختشناسی را به صورت فرضی در نظر گرفت که عبارت بودند از:
- دانش مسئلهای ساده است تا اینکه مسئلهای پیچیده باشد.
- دانش از سوی مراجع علمی منتقل میشود تا اینکه استخراج شود.
- دانش امری مشخص و قطعی است تا اینکه موضوعی آزمایشی باشد.
- توانایی یادگیری ذاتی است نه اکتسابی.
- یادگیری یا به سرعت رخ میدهد یا اصلاً صورت نمیپذیرد.
با نگاهی دقیق مشخص میشود، باور اول و سوم در مورد ماهیت دانش، باور دوم در مورد ماهیت دانستن، باور چهارم در مورد ماهیت هوش و باور پنجم در مورد ماهیت یادگیری هستند.
در مرحله بعد، شومر جهت ساخت پرسشنامه خود 12 طبقه را مشخص کرد که هر 2 یا 3 طبقه در یکی از تقسیمبندیهای بالا جای میگرفتند.
این طبقات به صورت زیر تقسیمبندی شدند:
- جستجوی جواب یکتا و اجتناب از ترکیب مسائل (باور اول)
- عدم انتقاد از مرجع علمی و وابستگی به مرجع علمی (باور دوم)
- اجتناب از ابهام ودانش مشخص
- ناتوانی در یادگیری نحوهی یادگیری، عدم ارتباط بین موفقیت و تلاش و توانایی ذاتی (باور چهارم)
- یادگیری سریع، یادگیری در کوشش اول و تلاش سخت برابر با وقت تلفکردن (باور پنجم)
پرسشنامه بصورتی طراحی شد که دانشجویان میزان موفقیت خود را با جمله مورد نظر در مورد یادگیری و دانش بیان کنند. برای مثال، جملهی دانشمندان میتوانند در نهایت به حقیقت دست مییابند، یکی از این گویهها است. در تحقیق شومر ، تحلیل عامل، چهار عامل شناختشناسی را بدست داد. این چهارعامل شامل باورهایی زیر بودند :
- توانایی ثابت ؛ دامنهای بین اینکه توانایی یادگیری از زمان تولد امری ثابت است تا اینکه توانایی یادگیری میتواند تغییر کند.
- دانش ساده ؛ دامنهای بین اینکه دانش امری آشکار و جدا از هم است تا اینکه دانش از مفاهیم مربوط به هم تشکیل شده است.
- یادگیری سریع ؛ دامنهای بین اینکه یادگیری یا به سرعت روی میدهد یا اصلاً روی
نمیدهد تا اینکه یادگیری امری تدریجی است. - دانش قطعی ؛دامنهای بین اینکه دانش کامل وغیرقابل تغییرست که دانش در تکمیل شدن است.
این ساختار عاملی در چندین تحقیق دیگر نیز تأیید شد. از آنجا که پرسشنامهی شومر، کاملترین پرسشنامه موجود در زمینهی شناختشناسی است و کاملاً باور افراد در مورد دانش، دانستن، یادگیری و هوش را از هم جدا میکند، در تحقیق حاضر از این مدل استفاده شده است. از زمان طرح مدل مذکور پژوهشهای متعددی پیرامون پیامدهای انگیزشی این مدل انجام گرفته است.
منبع
توتونچی،لیلا(1389)، نقش واسطهای باورهای شناخت شناسی بین الگوهای ارتباطی خانواده، پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه بین الملل شیراز
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید