مبانی نظری آموختن

 مبانی نظری

دیدگاه سازاگرایی درطی یک دوره ی  ۲۵۰۰ ساله رشد پیداکرده است، به سخنی دیگر، ریشه های فلسفی آن به قرن پنجم پیش از میلاد برمی گردد، هنگامی که سقراط پرسش گرفتن وبرهان پردازی بخردانه را باهم درآمیخت ویک شیوه ی سازمان دار از کشف حقیقت تدوین کرد و اندیشیدن را از سطح سافیست ها فراتر برد. تمرکز سقراط بر رشد راه های بهتر برای دانستن ، شناخت به وسیله شاگردانش به ویژه افلاطون رشد پیدا کرد. افلاطون کسی بود که آکادمی اش را به این منظور بنا کرد که به دیگران کمک کند تا بیاموزندکه چگونه ازپی حقیقت بروند.ساخت گرایی رویکردی است که به آموختن تأکید می کندکه افراد وقتی دانش و درک خود رابسازند، بهتر می آموزند.

درفلسفه تعلیم وتربیت ویلیام جیمز وجان دیویی، اصل سازنده گرایی محورآموزش محسوب می شود. سازاگرایی براین مسئله تأکید دارد که افراد دانش ودرک خود را فعالانه می سازند. دراین دیدگاه آموزشیاران نباید تلاش کنند اطلاعات را به آسانی وارد ذهن آموزندگان کنند، بلکه آنها باید تشویق شوند تا دنیای خود را کشف کنند، درجستجوی دانش باشند، تأمل کنند وبه طور انتقادی فکر کنند . امروزه روند اصطلاحات آموزشی به طور روزافزونی به سمت آموزش با چشم اندازی سازاگراست و دیگر آموزندگان فراگیرانی منفعل نیستند که اطلاعات مرتبط ونامرتبط را طوطی وار حفظ کنند. سازاگرایی همچنین برهمکاری ، یعنی تلاش مشترک آموزشیار و آموزنده برای دانستن و فهمیدن تأکیددارد.

یک آموزشیار با فلسفۀ آموزش سازاگرایی، فرصت هایی را به آموزندگان خواهد داد که بطور معنی داری دانش را ساخته و مواد آموزشی را درک نماید. دررویکرد سازایی گری هدف آموزش کمک به آموزندگان برای ایجاد آموختن و راهبردهای تفکراست.تمرکز برساخت فعالانه ی دانش بوسیله ی فرداست وآموختن از طریق تشویق پژوهش فعالانه تسهیل می شود. روش اکتشافی هدایت شده براساس نظریه سازایی گری بناشده، که ازفعالیت های آموزنده محوربهره میگیرد وبراساس این دیدگاه لئوویگوتسکی با معرفی منطقه تقریبی رشد،این نکته را خاطرنشان ساخت که آموزندگان به کمک پرسش هاوجهت دهی آموزش دهنده،مفاهیم خودشان را می سازندوخود به درک مطلب می رسند وبه مرورحالت داربستی و حمایت آموزش دهنده کم رنگ میشود.

درابتدا داده ها یا اطلاعاتی به عنوان موادزمینه ای لازم برای ساختن دانش مورد نظر توسط آموزش دهنده به آموزندگان داده میشود سپس سؤالات فکری جهت هدایت آموزندگان به سمت درک مبنای مفاهیم آموزش داده شده بیان میشود.این فعالیت ها آموزندگان را درگیر فرایند آموختن می کند. به گفته ی سیف،روش های آموزشی باید شامل ارزشیابی ازفعالیت های آموزندگان ودادن نوعی پسخوراند به آنان باشد،که در این روش چند وقت یکبار چنین ارزیابی صورت میگیرد.

در این مدل هدف تقویت انتخاب آگاهانه است یعنی با آموزش، شیوه ی تفکرو نگرش تغییر کرده وراه های صحیح به آنان آموخته میشودودرطول دوره آموزش دهنده به عنوان راهنما وهدایت کننده میباشدوبرطبق آن فرد باید به انتخاب آگاهانه برسد وداوطلبانه رفتارهای بهداشتی مثبت که از جمله داشتن وزن مناسب برای سلامتی می باشد را پذیرفته واتخاذ نماید لئوویگوتسکی اعتقاد داشت که آموزندگان دانش وشناخت خود را فعالانه می سازند.نظریۀ ویگوتسکی ، علاقه مندی قابل توجهی نسبت به این نظر برانگیخته است که دانش موقعیتی و مشارکتی است ، یعنی دانش که خود شامل اشیاء ، مصنوعات ، ابزارها ،کتاب ها وجامعه است ، دربین مردم و محیط ها توزیع شده است. این موضوع بیانگر این است که دانستن را می توان به بهترین وجه از طریق تعامل با دیگران درفعالیت های مشارکتی افزایش داد.

سکوسازی ، مفهومی است که درارتباط نزدیکی با اندیشۀ ناحیۀ تقریبی رشد دارد. سکوسازی ، یعنی فن تغییر دادن سطح حمایت. درطول مدت جلسۀ تدریس، شخص ماهرتر میزان راهنمایی را تنظیم کرده تا مناسب سطح عملکردجاری آموزنده گردد. هنگامیکه تکلیف یادگیری برای آموزنده جدید است ،شخص ماهرتر ممکن است از آموزش مستقیم استفاده کند ،همین که کفایت وشایستگی آموزندگان افزایش می یابد، راهنمایی کمتر صورت می گیرد و گفتگو ابزار مهمی از سکوسازی درناحیۀ تقریبی رشد است . ویگوتسکی آموزندگان را افرادی که دارای مفاهیم غنی اما نامنظم و درهم ریخته وخودانگیز می باشند، درنظر گرفت .این مفاهیم ،درمواجهه با مفاهیم منظم تر،منطقی تر و عقلانی تر کمک کنندۀ ماهر قرار می گیرند، درنتیجۀ این مواجهه وگفتگو بین آموزنده وکمک رسان ماهر، مفاهیم آموزنده منظم تر ، منطقی تر وعقلانی تر می گردد.                                                                                                         .

آموختن:

بدون شک پدیده ی آموختن مهمترین پدیده ی روانی در انسان و موجودات تکامل یافته است . به این دلیل که پایه و اساس بسیاری از مسائلی است که موجب می شود که انسان از نظر روانی و سایر موجودات و دیگر همنوعان خود متمایز گردد. انسان در هر لحظه از زندگی نیاز به رفتاری تازه دارد که از طریق آموختن میسر می گردد . روان شناسی آموختن یکی از مباحث بنیادی در علم روانشناسی است که تحقیقات و بررسی های فراوانی را از سوی دانشمندان این علم به خود اختصاص داده و نظریات گوناگونی در خصوص آن عنوان شده است. از ابتدایی ترین موجودات یعنی تک سلولیها گرفته تا برترین آنها یعنی انسان ، همگی در اثر آموختن، رشد و تکامل می یابند .

از طرفی هر موجودی به طور فطری سعی می کند که موجودیت و بقاء خود را حفظ نماید و آموختن یکی از عمده ترین ابزار دستیابی به این هدف می باشد. انسان از طریق آموختن روی محیط خود اثر گذاشته و از آن اثر می پذیرد . فرآیند آموختن از همان لحظه ی تولد انسان آغاز می شود و تا پایان عمر او ادامه دارد . مشاهده ی رفتار نوزاد ، این حقیقت را بهتر روشن می کند ، زیرا از همان لحظه ی تولد ، پیوسته در حال آموختن است ؛ گرسنه می شود ، گریه می کند و به او غذا می دهند ؛ فورا میان گریه کردن و به غذا رسیدن ارتباط برقرار می کند ، یعنی می آموزدکه چگونه به خواسته ی خود برسد.

آموختن سازگاری هر فرد را با محیط خود ممکن می سازد ، و اساس و پایه ی زندگی فردی و اجتماعی است . به هر حال باید گفت که آموختن گستره ای وسیع دارد و قلمرو آن از ابتدایی ترین موجود زنده تا انسان را در بر می گیرد و یکی از مهمترین عوامل پیشرفتهای اجتماعی در زندگی انسان آموختن است. اموزشهای خانواده، مدرسه ای، اجتماعی همه قسمت هایی از زندگی او را تشکیل می دهند که تماما آموختن است. علاوه بر این، فرهنگ هر جامعه بر پایه ی آموختن و تجربه های ثبت شده دیگران بنا شده است . بی تردید باید گفت اهمیت آموختن در رشد آدمی بسی فراتر از چشم انداز اندیشه های اوست.روان شناسان تربیتی به عظمت شکل پذیری نوع آدمی، در سالهای نخستین او پی برده و عامل اصلی در این شکل پذیری را آموختن آموختن دانسته اند. به اعتقاد انان هر رفتاری که از ما سر می زند معلول آموختن است.

بنابراین آموختن ضروری ترین اساس زندگی موجود زنده، به ویژه انسان، است . به طورکلی می توان گفت: موجود زنده پس از آموختن می تواند رفتاری را که قبلا قادر به انجام ان نبوده، انجام دهد. به عبارت دیگر، تغییری در رفتار او پیدا شده است و این تغییر ثبات قابل توجهی دارد. و این رفتار را می توان بارها تکرار کرد.همچنین این تغییر مستلزم کوششهای برنامه ریزی شده است.موجود زنده باید یک رشته تجربه ها را پشت سر بگذارد تا بتوان گفت چیزی را آموخته است. بنابراین آموختن عبارت است از تغییرات نسبتا پایداری که در رفتار بالقوه موجود زنده،بر اثر تجربه رخ می دهد.دیگر تغییراتی که در رفتار موجود زنده یر اثر عوامل دیگری ایجاد می شود نظیر بیماریها،خستگی یادگیری به حساب نمی آیند .

معروف ترین تعریف برای آموختن را کیمبل، ارائه داده است . از نظر وی آموختن تغییر نسبتا پایدار در توان رفتاری ، رفتار بالقوه  است که در نتیجه ی تمرین تقویت شده رخ می دهد. عنصر اصلی تمامی تعاریف آموختن و در واقع ویژگی اصلی آموختن، تغییر است . بعد از آموختن، رفتار بیرونی یا درونی موجودات زنده از جمله انسان به یک روش یا حالت جدید تغییر می یابد که این تغییر هم در رفتارهای ساده و هم در رفتارهای پیچیده دیده می شود.درست است که آموختن همراه با تغییر است ولی هر تغییری آموختن محسوب نمی شود. تغییراتی که پایداری نداشته باشند ، نظیر تغییرات ناشی از مصرف دارو یا مواد ، هیجان ها ، خستگی و … که پس از رفع اثر دارو ، موضوع هیجان یا رفع خستگی و … تغییرات نیز ناپدید می شوند را نمی توان به آموختن نسبت داد. آموختن در فرد نوعی توانایی ایجاد می کند که این توانایی ها همان طور که در بالا گفته شد ، همیشه مورد استفاده قرار نمی گیرند ؛ بلکه بعضی مواقع به صورت بالقوه هستند.   تغییرات پایداری که در توانایی افراد به وسیله ای به غیر از تجربه به دست می آید ، آموختن محسوب نمی شود.

نظریه های آموختن:

سنت تداعی گرایی ازارسطو فیلسوف یونانی باقی مانده است که در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ به صورت سازمان دار و علمی با عنوان های نظریه های محرک – پاسخ ، شرطی سازی ، و رفتار گرایی در آزمایش های ثرندایک  ، پاولف ، واسکینر مورد مطالعه واقع شده است . این نظریات بر پیوند بین محرک ها و پاسخ ها تاکید و یادگیری را حاصل تمرین ، تقویت ، و مجاورت می دانند. گونه ای از آموختن وابسته که در آن یک محرک خنثی با یک محرک معنادار، ارتباط برقرار می کندو توانایی دادن پاسخی مشابه را ایجاد می کند، به آن شرطی شدن کلاسیک می گویند.

شرطی سازی کنشگر گونه ای از آموختن است که در آن نتایج رفتار، تغییراتی در احتمال وقوع ان ایجاد می کند. طراح اصلی این نوع شرطی سازی، اسکینر است که دیدگاهش برپایه نظریات انتسابی ثرندایک می باشد. آموختن آزمایش و خطا یا شرطی سازی ابزاری، متعلق به ثرندایک است. برای او اساسی ترین شکل آموختن، آموختن از راه کوشش و خطا یا پیوند است.او یادگیری را حاصل پیوند میان محرک و پاسخ می دانست. در این نظریه حرکات اندام بستگی به ارتباط بین محرک و پاسخ دارد.

 نظریه های شناختی درمخالفت با تداعی گری افراطی به وجود آمدند و به جنبه هایی از یادگیری توجه کردند که در نظریه های تداعی گرا کنار گذاشته و حتی مردود اعلام شده. بر طبق نظریه های شناختی ، ارتباط بین محرک و پاسخ بر اساس مجاورت یا تقویت به یادگیری منجر نمی شود ، بلکه پردازش اطلاعات در ذهن و به دست آوردن درک ، دانش ، و شناخت از ارتباط محرک ها باعث یادگیری می شود.گشتالتی ها برای ذهن انسان در یادگیری نقش فعالی قائل بودند ؛ به این صورت که اطلاعات حسی وارد ذهن می شوند ، مورد ویرایش و دستکاری واقع شده و معنی دار و سازمان یافته می شوند به عبارتی بینش حاصل از درک موقعیت آموختن به عنوان یک کل یکپارچه، و آن هم از طریق کشف روابط میان اجزای تشکیل دهنده موقعیت آموختن حاصل می شود که به آن آموختن بینشی یا گشتالتی می گویند.

آلبرت بندورا آموختن مشاهده ای را مطرح کرده و نظریه خود را شناختی-اجتماعی نامگذاری کرده است، که در آن فرد، رفتار دیگری را مشاهده و تقلید می کند، وی مفهوم تقابل سه جانبه ی محیط ، شخص ، و رفتار را مطرح نمود. آموختن مشاهده ای دارای چهار فرایند: توجه، یادسپاری، تولید، انگیزشی است. نظریه ی برونر بر انواع مختلف کارکردهای ذهنی که به شناخت کمک می کنند نظیر طبقه بندی ، انتزاع ، و مفهوم سازی تاکید داشت و می گفت یادگیرنده بایستی اصول اساسی هرموضوع و مفاهیم هر رشته ی علمی را در قالب مجموعه هایی سازمان دار بیاموزد.در نظریه های نوپیوندگرایی در مورد محل و موقعیت نورون هایی که یا یادگیری و حافظه در ارتباط هستند ، بررسی های بسیاری شده است. آموختن در دیدگاه  نوپیوند گرایی حاصل اتصالات مغزی در سطح نورونها می باشد.برخلاف پیوند گرایی که آموختن را اتصالات عصبی بین محرک –پاسخ می دانند.

یکی از مفاهیم عمده دیدگاه خبرپردازی نقش حافظه و فرایند های ان در یادگیری است. حافظه یادسپاری اطلاعات در طول زمان است.تاکید حافظه روی رمزگردانی،ذخیره و بازیابی است. نورمن که نماینده ی روان شناسی خبرپردازی است، یادگیری را توانایی انجام ماهرانه ی یک تکلیف یا یادآوری هدفمند و عملکرد استادانه تعریف می کند. آزمایش های هب و همکارانش تبیین های ساده و صحیحی از یادگیری ارائه داد . تنوع حسی زیاد در یک محیط غنی ، باعث می شود تعداد بیشتری مجتمع سلولی و زنجیره ی مرحله ای پیچیده به وجود بیاید . وقتی این مدارهای عصبی ایجاد شوند ، می توان از آنها در یادگیری های تازه استفاده کرد.

 منبع

محمدی،رقیه(1394)، سودمندی یک دوره آموزش تغذیه به منظور کاهش وزن ،افزایش آگاهی تغذیه ای  ، تغییرنگرش وافزایش انگیزه برای زندگی سالم،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه الزهرا

از فروشکاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0