زمینههای ظهور سکولاریسم
پیتر برگر ، زمینۀ مساعد بروز این مفهوم را مسیحیت می داند؛ وی سکولاریسم را با پروتستانیسم در مسیحیت مقارن میداند. به نظر او در زمان مسیحیت کاتولیک این دسته گرایشها مهار شده بود؛ اما با جنبش پروتستان و اصلاح مذهبی بند گشوده شد و این نهضت با نوعی دگرگونی در ساختار طبقاتی و جابه جایی فئودالیسم همراه شد. برگر به تبع وبر و متأثر از او، گرایش مرتبط با عقلانیت روزافزون را نیروی مشوّق سکولاریسم میداند. از این رو، برگر پروتستانیسم را که ناشی از عقلانیت جدید بود، پیشدرآمد سکولاریسم مینامد. از نظر وی در واقع عامل مهم ایجاد سکولاریسم، سازماندهی مذهبی یا کلیسا بود. به نظر برگر، سازمان مذهبی متضمن نوعی تخصص نهادی بالقوه و ذاتی دین بوده؛ به این معنی که قلمروهای دیگر زندگی را میتوان بیش از پیش به یک عرصۀ جداگانه و نا مقدس واگذار کرد و در نتیجه آنها را از حوزۀ صلاحیت امور مقدس برکنار کرد. به این ترتیب، قلمروهای دیگر غیرمذهبی در معرض فرا گرد عقلانیت و کاربرد افکار و دانش نوین قرار گرفت. بعد از آن کلیسا و دین در هدایت زندگی و تفسیر جهان نقش کم اهمیت تری پیدا کرد.
مبانی فلسفی سکولاریسم
سکولاریسم فلسفی به عقل اولویت میدهد. در این رهیافت قدرت زیادی برای عقل قائلاند به گونهای که مدعیاند انسان بدون رجوع به منابع وحیانی و ماوراء طبیعی توانایی تنظیم امور دنیایی بشر را دارد. هولمر، معتقد است سکولاریسم در مقابل این نگرش قرار دارد که مدعی این نظر است که استقلال معارف مربوط به ادارۀ زندگی دنیا- معارف عملی- از معارف دینی را منطقاً و مفهوماً محال میداند. چراکه معتقدند بشر توانایی لازم برای ادارۀ امور عملی و زندگی دنیایی را ندارد؛ و از آنجایی که معارف دینی دربردارندۀ شیوههای درست زندگی و اهداف غایی مناسب است، منطقاً مقدم بر معارف عملی است. در مقابل سکولاریسم فلسفی رابطۀ میان آن دو دسته از معارف را نه مفهومی و منطقی، بلکه تاریخی میداند. بر این اساس، حداقل در عالم نظر، معارف عملی را میتوان بدون کمک معارف دینی شناسایی کرد؛ هرچند این امر در عالم واقع تا کنون محقق نشده باشد. بنابرنظراتی که در حیطۀ سکولاریسم فلسفی بررسی شد، نتیجه میگیریم اصل بنیادین و اولیه در این رهیافت تقدم عقل بر نقل است. به این معنا که انسان موجودی است که قادر است با تکیه بر عقل و مستقل از دین غایات و طرق رسیدن به آنها را شناسایی نماید.
رهیافت اساسی در سکولارسیم فلسفی ناشی از حاکمیت فیزیک است. سیطرۀ فیزیک پیدایش این عقیده را سبب گردیده است که تمام امور معلول نیروهای مادیاند و عقل یارای فهم آنها را دارد. به این ترتیب فرشتگان، ارواح و خداوند از قلمرو جهان شناسی بیرون رانده میشوند و ورود الهیات به عرصۀ علم مردود میگردد. حتی خود الهیات نیز به تیغ عقل سپرده میشود. با حاکم شدن عقل ابزاری و علت مکانیکی دیگر جایی برای علت نهایی باقی نمانده است .
لیبرالیسم و اخلاق سکولار
اما در ارتباط سکولاریسم با لیبرالیسم باید گفت که اخلاقی که مکتب لیبرالیسم تجویز میکند، اخلاقی سکولار است و این نوع از اخلاق نیز کاملاً با فردگرایی در ارتباط است؛ به عبارت دیگر فردگرایی یکی از مبانی اخص اخلاق سکولاری است. لیبرالیسم در زمینۀاخلاق، هم آغوشی کاملی با برخی از گرایشهای اخلاق سکولار دارد و به عبارت دیگر میتوان گفت که اخلاق لیبرالی، خود یک نوع اخلاق سکولار است. براساس لیبرالیسم اخلاقی، هیچیک از اشکال قدرت سنتی یا نهادی، خواه دنیوی یا دینی، حق ندارند به وضع قوانین و هنجارهای اخلاقی بپردازند؛ این خود فرد است که باید ارزشهای خود را برگزیند و اخلاقیات خاص خویش را پی افکند. از دیدگاه اخلاق لیبرال، هیچ ارتباطی بین واقعیتها و ارزشها وجود نداشته و شکاف عمیقی بین این دو برقرار است ؛ به گونهای که هیچ منطقی نمیتواند این شکاف را پر کند؛ به عبارت دیگر جدایی ارزشها از واقعیات منجر به این تفکر میشود که بایدها از هستها بر نمیخیزد و نمیتوان میان عالم تشریع با عالم تکوین ارتباط منطقی برقرار کرد. دانشها مربوط به قلمروی دیگری است و ارزشها نیز مربوط به قلمروی خود، علم یک چیز است و اخلاق چیز دیگری. عالمی فوق این عالم نیز وجود ندارد که ارزشها از آنجا صادر شده باشد. به بیان دیگر، خدای ارزشگذار در این مکتب جایی ندارد؛ خوبی و بدی نیز جنبهای کلی و مطلق ندارند. در این صورت است که «خوبی» و «بدی»، به تعداد انسانهای روی زمین میتوانند معانی متفاوتی داشته باشند. پس میتوان نتیجه گرفت که اخلاق در لیبرالیسم، جنبۀ فردی و شخصی دارد، نه کلی و عمومی. در این صورت است که هیچ نهاد مذهبی و اجتماعی حق ندارد برای انسانها تکلیف و یا ارزشی تعیین کند و خوبی و بدی را برای آنها تعریف کند . در واقع اخلاقیات لیبرالی، وابسته به امیال و آزروهای انسانی است؛ زیرا به اعتقاد لیبرالها، خردمندانهترین و واقعگرایانه ترین شیوه، قبول این مطلب است که هر کس آنچه را دوست دارد , خوب و از آنچه متنفر است بد مینامد .از نظر زرشناس ، دلیل نسبیت گرایی در زمینۀ اخلاق در لیبرالیسم این است که این مکتب منشأ و منبع تعالیم اخلاقی را قادر مطلق غیبی نمیداند بلکه وجود متغیر و جزئی انسان میداند. در این ایدئولوژی، منشأ تکلیف اخلاقی در نفع شخصی خلاصه میگردد. بر این اساس است که تئوریسینهای لیبرال معتقدند قوانین اخلاقی باید با میل و خواستهای نفسانی بشر تطبیق داده شوند. بدیهی است که چنین رویکردی موجب نسبیتگرایی مطلق شده و هرگونه اطلاق و ثبات در ایدئالهای اخلاقی را نفی میکند. تساهل و تسامح، انعطاف در برابر ارزشهای اخلاقی متنوع، اباحی گری اخلاقی و نفی قواعد یگانه و مطلق و تحول ناپذیر از لوازم گریزناپذیر لیبرالیسم اخلاقی است. بنابراین مکتب، هیچ قانون کلی اخلاقی وجود ندارد که بتواند به شما نشان دهد چه باید بکنید. به طور خلاصه، هیچ قانون مافوق فرد و علایق انسانی در حریم زندگی شخصی انسان وجود ندارد و انسان خود معیار خوبیها و بدیها است.
یکی از ویژگیهای مهم نگرش سکولاریستی، موضوع حق گرایی در برابر تکلیف گرایی است. بازتاب چنین دیدگاهی در عرصۀ اخلاق این است که انسان مدرن اخلاقیات را تا زمانی میپذیرد که حق او را استیفا کند؛ وگرنهآنها را انکار و حتی ضد اخلاقی تلقی میکند؛ به عبارت دیگر، چنین رویکردی موجب میشود آنچه برای آدمی در مسائل اخلاقی مهم جلوه میکند، همان سود دنیوی و لذتهای عادی باشد به گونهای که سراسر وجود انسان مدرن آکنده از اشتیاق به آنها است. با این رویکرد آدمی دیگر دنیا را به منزلۀ معبری برای ورود به زندگی اخروی نمیبیند. از این روی، انسان حداکثر تلاش خود را در بهره وری از لذتهای مادی و دنیوی انجام میدهد و در نتیجه آنکه حق گرایی موجب میشود فضایل انسانی و الهی مانند احسان، نیکوکاری، رحم و شفقت، ایثار، گذشت و مردمداری، جای خود را به قلدری، سرسختی، تنگنظری، خودخواهی، پر توقعیو مانند آن بدهد؛ این همان اخلاقیات سکولار است که داعیۀ جهانی شدن دارد.
منبع
جامه بزرگی،مریم(1392)، بررسی وجوه تقابل سبک زندگی لیبرالیستی بااسلام،پایان نامه کارشناسی ارشد،گرایش تعلیم وتربیت اسلامی، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی علامه طباطبایی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید