رویکرد پردازش اطلاعات
طی دهه 1970-1980 پژوهشگران از رفتارگرایی در درمان بیماریها سرخورده شدند و از تلاشهایشان در تایید کامل دیدگاههای پیاژه مایوس شدند. آنها به رویکرد جدید در حوزه روانشناختی رویکرد پردازش اطلاعات روی آوردند که بر روی شکلگیری و رشد تفکر متمرکز شد. امروزه رویکرد پردازش اطلاعات، رویکردی است که جای خود را در روانشناسی به خوبی پیدا کرده است. روانشناسان دریافتند امکان دارد ذهن انسان را نیز به صورت سیستم دستکاریکننده نماد درنظر گرفت که اطلاعات از طریق آن جریان مییابند. دادهها از زمانی که از طریق حواس به شکل درونداد دریافت میشوند تا زمانی که در برونداد به شکل رفتار نمایش یابند، به طور فعال رمزگردانی شده و تغییر مییابند و سازماندهی میشوند. در این رویکرد افراد به صورت موجودات فعال و معقول درنظرگرفته میشوند و فرایندهای تفکر همچون ادراک، توجه، حافظه، راهبردهای برنامهریزی، طبقهبندی اطلاعات و درککردن قطعات کتبی و شفاهی مورد بررسی قرار میگیرد. این رویکرد درباره نحوه حل مسایل شناختی کودکان تا بزرگسالی توجیهات دقیقی ارائه میکند. مدلهای گوناگون پردازش اطلاعات وجود دارد. برخی از این مدلها محدود است، زیرا مهارت فرد را در یک یا چند تکلیف دنبال میکنند. الگوهای دیگری نیز وجود دارد که سیستم شناختی انسان را به صورت یک کل توصیف میکند. پردازش اطلاعات مانند نظریه شناختی- رشدی پیاژه، افراد را موجودات فعال و معقول میداند که در پاسخ به درخواستهای محیطی، تفکر خودشان را تغییر میدهند .
در رویکرد پردازش اطلاعات، دادهها بر حسب نمادها رمزگذاری میشوند و تغییر در نظام شناختی ناشی از پردازش واقعگرایانه از ادراکات فرد از واقعیت خواهد بود. پردازش هوشیار، کنترل شده، منطقی، دقیق و طراحی شده برای حل مشکلات و خواستههای پیچیده از لحاظ ظرفیت هیجانی محدود است. این عملکردها بر اساس قوانین منطقی و نتایج معنایی به وسیله اعتبار آنها مورد ارزیابی قرار میگیرد و میتواند به صورت تجربی تایید یا به صورت منطقی اثبات شوند.مدلهای تازه شناختی دارای عقاید متفاوتی در مورد سطوح پردازش اطلاعات هستند. مطابق این مدلها سازمان شناختی و توانایی آن برای پردازش موازی اجازه میدهد تا نظام ارزیابی چند لایهای بوجود آید تا محرکهای ارائه شده در سطوح مختلفی ارزشیابی گردند.
اخیرا نظریه پردازش اطلاعات به عنوان تبیینی برای افسردگی و ترس مطرح شده است. از آنجا که اطلاعات در حافظه کدگذاری و بعد یاداوری میشود محققان مطرح کردند که یک روش سازماندهی و پردازش اطلاعات از طریق تحول طرحوارهها رخ میدهد. آنها طرحوارهها را پیکره انبار شدهای از دانش اساسی میدانند که در تعامل با اطلاعات جدید قرار گرفته و روی نحوه کدگذاری، درک و فهم و بازیابی اطلاعات اثر میگذارد و معتقدند طرحوارهها توجه، انتظارات، مقایسه و جستجوهای حافظه را هدایت میکند. مطرح میسازند که اطلاعاتی که در تناسب با طرحوارهها نیستند به احتمال زیاد کنار گذاشته میشوند.از نظر سیگلر هنگامی که کودک اطلاعات را از جهان درک میکند (رمزگردانی، بازیابی و ذخیرهسازی میکند) درگیر فرایند تفکر است. این فرایند بسیار انعطافپذیر است. وی معتقد است افراد در حل مساله راهبردی را بکار میگیرند که این راهبرد با توجه به سطح دانش فرد و چگونگی رمزگردانی او از موقعیت میتواند متفاوت باشد.
هولون و گرابر مطرح کردند که وقتی یک فرد با اطلاعات جدید مواجه میشود که با باورهای از پیش موجود وی یا طرحوارههایش ناسازگار است معمولا یکی از دو مورد زیر اتفاق میافتد: جذب یا انطباق. جذب به فرایندی اشاره میکند که از طریق آن اطلاعات تغییر مییابد و یا تحریف میشود(جذب میشود) در داخل طرحوارههای موجود قرار میگیرد تا با آنهامتناسب شود. ازطرف دیگر انطباق، طرحوارههای موجود را تغییر میدهد تا با این اطلاعات جدید و ناسازگار هماهنگ شود و برای آن پذیرفته گردد. انطباق که جهت یکپارچهسازی وقایع مورد نیاز است ممکن است برای کاهش نشانه موفقیتآمیز نباشد. تغییر افراطی در طرحوارهها و باورها سبب کاهش سلامت و بهداشت روانی در افراد میشود. در واقع درمانگر تلاش میکند تا به مراجع کمک کند از طریق کامل کردن پردازش اطلاعات هیجانی و انطباق طرحوارهها بتواند وقایع را یکپارچه کند، در همان زمان میتواند کمک کند که مراجع به بهداشت روانی دست یابد یا بهداشت روانیاش را حفظ کند. وقتی اطلاعات به خوبی پردازش نشوند بازگشت به خاطرات گذشته و کابوسهای شبانه به احتمال زیاد رخ میدهد. این نشانههای آزارنده با پاسخهای عاطفی قوی در ارتباط قرار میگیرند که به فرار یا رفتار اجتنابی مانند اجتناب از موقعیتهایی که سبب بروز وقایع میگردد، میشود. اجتناب شناختی، امتناع از پذیرش آنچیزی است که رخ داده است یا یکپارچه سازی وقایع در ارتباط با انتظارات از زندگی فرد صورت میگیرد. به اعتقاد آنها در افرادی که دچار افسردگی اساسی هستند یک الگوی پردازش اطلاعات افسردگی ظاهر میشود تا اطلاعات را با طرحوارهها متناسب کند. وقتی جذب و انطباق رخ میدهد مانند زمانی که دچار افسردگی شده بود پس از بهبود مجدد به سمت افسردگی سوق پیدا میکند.
پتی و کاسیوپوددو شکل تغییر رفتار را ارائه میکند که یکی از آنها شامل شیوههای غیرمستقیم و بدون تفکر ترغیب توام با به چالش کشیدن افکار است که به نظر همخوان با نظریههای ارائه شده است. درمانگر ممکن است به مراجعی که از بروز احساساتش خودداری مینماید پیشنهاد کند که تجربیات دردناک گذشته را به خاطر بیاورد. هدف این مداخله دستیابی به مفری جهت برونریزی افکار و احساسات مراجع است. تمرکز درمان شناختی بر سئوالات سقراطی است که بر فرمولبندی مجدد باورهای غیرمنطقی به واسطه سئوالات نظامدار و آزمایش تجربی فرضیهها و استدلال استقرایی است. همچنین مداخله بر مبنای درمان عقلانی- هیجانی الیس به نقش بحث و مجادله عقلانی در بازسازی مجدد باورها و ارزشهای غیرعقلانی مراجع می پردازد. زمانی که مراجع نسبت به نقص منطق خود یا نبود حمایتهای واقعی برای باورش آگاه میشود فرصت مییابد تا با توجه به واقعیت افکار و خاطرات خود را بازسازی کند و از نظر شناختی باورهای خود را اصلاح سازد و از نظر هیجانی در حالت مطلوب قرار گیرد.
افراد به روش پردازش اطلاعات به صورت هیجانی یا ناخوداگاه از طریق پردازشهای حافظه بلندمدت، مکانیزمهای جستجو، اندوزش و فرایندهای بازیابی و استنباط به فرایندهای شناختی خود دسترسی دارند. آگاهی ما از این فرایندهای شناختی که طرحوارهها و بازنماییهای ما را شکل میدهند و توانایی ما بر کنترل آنها فراشناخت را بازنمایی میکند. ما در روند پردازش اطلاعات دادههای خاصی را ادراک میکنیم، خاطرات معینی را به یاد میآوریم و به تفسیر تجربههای ویژه میپردازیم. ساختارهای شناختی دربرگیرنده انتزاعات و باورهای اساسی و خاطراتی هستند که فرد بر اساس آن دنیای اطراف خود را تفسیر میکند و هیجانات وی شکل میگیرد و به نظر میرسد با کار بر روی خاطرات بتوان هیجانات را کنترل و یا تغییر داد.
به نظر میرسد فعال شدن طرحوارههای ناسازگار که در رویکرد پردازش اطلاعات معادل با خاطرات منفی در نظر گرفته میشود، موجب سوگیری در پردازش و تفسیر اطلاعات ورودی به مغز و برونداد ناسازگار آن با واقعیت بیرونی میشود. این سوگیریها در سطح ظاهری به صورت افکار منفی خودکار در جریان هوشیاری و در اعمال و رفتار ما به شکل ناسازگار خود را نشان میدهد. ارزیابیهای منفی از این نوع تجلی سازوکارهای شناختی هستند که سبب حفظ اختلالات هیجانی میشود. یکی از مفاهیم مورد استفاده ما در این رویکرد از نظریه طرحوارهها وام گرفته شده است اما با این نگاه که طرحوارهها دانش ذخیره شده در حافظه بلندمدت هستند و بر محتوای و ماهیت پردازش اطلاعات اثرگذارند. با توجه به آنکه شیوه رمزگذاری اطلاعات در حافظه بلندمدت و بازیابی آن از طریق راهبردهای ذهنی و نحوه کدگذاری قابل کنترل و تغییر است به نظر میرسد قادر هستیم با توجه به مرورذهنی بسطی به بازسازی و بازخوانی خاطرات مثبت بپردازیم وآنها را در جهت بازسازی تفاسیر شناختی و هیجانات مثبت کنترل کنیم. با توجه به محدودیتهایی که در نظریه طرحواره درمانی وجود دارد و از آنجا که نظریه طرحوارهها بر محتوای ارزیابی باورها متمرکز است مطلبی که در نظام پردازش اطلاعات مورد توجه است، با کمک دانش و تجربههای فراشناختی که مشتمل بر ارزیابی معنای وقایع ذهنی، احساسات و قضاوت در مورد آنها هستند میتوان با پردازش مجدد نظیر توجهکردن و جستجو در حافظه و استفاده از تدابیر اکتشافی و جلوگیری از سوگیری در قضاوت و تحریف شناختی به اصلاح ارزیابی باورها، شناختها و پردازش مجدد اطلاعات و ایجاد بروندادهای سازگار پرداخت.
همچنین رویکرد درمانی متمرکز بر پردازش اطلاعات و مدلهای درمانی روانپویایی شباهتهای زیادی با یکدیگر دارد. مولفههای مهمی که در هر دو رویکرد وجود دارند عبارتند از وارسی ریشههای تحولی مشکلات جاری در دوران کودکی و تاکید بر رابطه درمانی. رویکردهای روانپویایی جدید در حوزه رابطه درمانی به سمت ابراز همدلی و برقراری یک رابطه صادقانه کشیده شدهاند که این تغییر جهت تا حدودی با مفاهیم پردازش اطلاعات که در راستای پذیرش تمرینهای مرور ذهنی و بسط معنایی در مراجع است همسو به نظر میرسد. رویکردهای روانپویایی و پردازش اطلاعات هر دو به بینش عقلانی ارزش قائلند و هر دو بر نیاز به پردازش هیجان حوادث فاجعهآمیز تاکید میکنند. هر دو رویکرد تاکید میکنند که درمانگر باید نسبت به پدیدههای انتقال و انتقال متقابل و تعبیر و تفاسیر مراجع هوشیار باشد. هر دو رویکرد بر ساختار شخصیت اذعان دارند و معتقدند نوع ساختار شخصیتی بیمار کلید دستیابی به درمان اثر بخش است. با این حال تفاوتهای مهمی بین رویکرد درمانی مبتنی بر پردازش اطلاعات و روانپویایی وجود دارد. تفاوت اصلی این است که روانکاوان مبتنی بر همان سبک و سیاق سنتی خود سعی میکنند در روند درمان خنثی و بیطرف باشند؛ در حالی که درمانگر در این رویکرد بایست فعال و جهتدهنده باشد. بر خلاف اکثر رویکردهای روانپویایی، طرحواره درمانگران به منظور بهبود طرحوارهها فرصت بازوالدینی حدومرزدار را برای نیازهای هیجانی ارضا نشده بیماران فراهم میسازند.
تفاوتهای مهم دیگر این که بر خلاف نظریههای کلاسیک تحلیلی یک نظریه سایقی به شمار نمیروند. در این رویکرد به جای تاکید بر تکانههای غریزی جنسی و پرخاشگری بر نیازهای هیجانی اساسی تاکید میشود که در خاطرات خود را نشان میدهند. مبنای کار اصل هماهنگی شناختی است. افراد برانگیخته میشوند تا دیدگاه ثابت خود نسبت به دنیا و خودشان را که بر اساس مرور مکرر خاطرات تداوم بخشیدند و موقعیتها را به گونه متناسب با آن خاطرات تفسیر میکنند تغییر دهند. سرانجام این که درمانگران معتقد به رویکرد روانپویایی در مقایسه با درمانگر در این رویکرد تمایل کمتری به یکپارچهسازی رویکردهای درمانی دارند. درمانگرانی که جهتگیری روانپویایی دارند، به ندرت به بیماران تکالیف خانگی میدهند و احتمالا از تکنیکهای تصویرسازی ذهنی و ایفای نقش استفاده نمیکنند در حالی که در این رویکرد از تکنیکهای متعدد شناختی و پردازش اطلاعات به عنوان تکالیف خانگی استفاده خواهد شد.
همانگونه که مطرح شد طرحواره و باورها وقایع دوران کودکی هستند و شامل خاطرات و هیجانهای مرتبط با شناخت نسبت به وقایع اولیه زندگی کودک میشود. باورها تم پایدار و طولانیمدت فردی را مطرح میسازند و در دوران کودکی طی تلاشهای فردی جهت کنارآمدن با وقایع زندگی و شرایط زیستمحیطی شکل گرفتهاند. آنها به شکل موتورهای خودکار افکار منفی درمیآیند و در خدمت اطلاعات متعصبانه منفی قرارمیگیرند. آنها واحدهای اطلاعاتی هستند که ذخیره میشوند و قادرند در برخی شرایط در آینده تحت شرایط مناسب فعال گردند. به عبارت دیگر، آنها خاطرات هستند و درمانگران باید به نمایندگی آنها را به عنوان ذخایر حواس چندگانه مورد مشاهده قرار دهند. به این ترتیب، آنها میتواند به اندازه کافی به شرح و تشریح تجارب گذشته که متشکل از شناخت حسی و ویژگیهای (بویایی،لامسه،چشایی و غیره) هستند، بپردازد. هر دو این ویژگیها در یک واحد منسجم ذخیره و بازیابی میشوند. از این رو، زمانی که برخی نشانههای افسردگی همراه با ارزیابی شناختی میشود یکی از این دو یعنی نوع ذخیره و بازیایی تجربه افسردگی بیمار را تعیین میکند. اگر چنین ویژگیهایی را دربرداشت نیاز به حضور درمانگران جهت ارزیابی مناسب و به موقع با هدف مداخله مناسب و ارایه استراتژیهای ضروری است.
دستگاههای ادراکی به طور مداوم جریان دایما متغییر دروندادهای حسی (مانند نور قابل رویت و امواج صوتی) را به بازنماییهای جدیدی از محیط تبدیل میکند ادراکهای حاصله موقتی است و همین بیثباتی سبب میشود که تجربه درکی در طول زمان حالتی پیوسته داشته باشد. اما ادراک همانند حافظه فعال نیست. ادراکها به طور مداوم با ادراکهای جدیدتر جایگزین میشوند در حالی که خاطرات باید ثابت و در مدت زمان ذخیره بدون تغییر باشند. به این ترتیب تعارضی ذاتی بین فراموشکاری انطباقی سیستم درکی و قدرت نگهداری مطلوب حافظه فعال وجود دارد حتی اگر سازوکارهای مشترک مغزی بین درک و حافظه که به آنها اشاره شد، وجود داشته باشند.یک احتمال وجود دارد که سیستمهای ادراکی در درون خود دارای حافظهای مختصر جهت نگهداری اطلاعات حتی پس از متوقفشدن تحریک باشند. پژوهش در زمینه خاطرات بسیار کوتاهمدت بصری و شنیداری این احتمال را توجیهپذیر میسازد. روشهای اختصاصی تمرین ذهنی بسته به نوع اطلاعات ذخیره شده اعم از بصری، فضایی یا کلامی متفاوتند.
شواهدی وجود دارد که بازنمایی ذخیرهشده اطلاعات فضایی از طریق فعالشدن ناحیه در لب پسسری مغز به نام قشر خارج ناحیه مخطط اعمال میشود. شاخصه مهم این ناحیه سازمانبندی بازنمایی روی آن است به نحوی که مکانهای مجاور هم در فضای خارج در نواحی مغزی نزدیک هم بازنمایی میشوند. یکپارچگی فضایی صفحه نمایش بکارگرفته در آزمایی فضایی پاسخ تاخیری میتواند در حافظه فعال فضایی حفظ شود. اگر چنین باشد جایگاههای تمرین ذهنی در حافظه فعال ممکن است همانند موقعیتهای تغییریابنده توجه در مکانهای درک شده در فضای خارج باشند. در انسان تغییر توجه با حرکت چشمها یا به گونهای ضمنی و بدون حرکت چشمها حاصل میشود. از این منظر بازنماییهای آزمایه ذهنی فضایی در حافظه فعال تحت تاثیر قراردادن توجه قرار میگیرند درست مانند دیدن محرک های بصری.
جنبه مهمی از زندگی انسانها ظرفیت سیستم عصبی در بهرهمندی از تجارب است که به معنای توانایی یادگیری و به خاطر آوردن یا همان داشتن حافظه است. این موضوع دربردارنده سازوکارهای گوناگون مربوط به آن مانند گیرندگی، رمزگردانی یا یادآوری اطلاعات است. انواع بسیاری از اشکال یادگیری و یادسپاری وجود دارند. آنها از طریق رفتارها یا افکار بیان میشوند و توسط عوامل هیجانی تغییر میکنند. یک تبیین کلی از یادگیری و یادسپاری این چنین است: خاطرات بیانشده در افکار به عنوان “حافظه شناختی” یا “حافظه آشکار ” نامیده میشود. انواع رفتاری حافظه مجموعا تحت عنوان” حافظه رویهای” یا “حافظه نهفته” نامیده میشود. حافظه شناختی که یکی از بخشهای اصلی پژوهش با آزمودنی انسان است به چهار مقوله یا سیستم تقسیم میشود.
حافظه فعال که عملکرد آن نگهداری یک خاطره برای فواصل زمانی کوتاه در حالی است که عملیات شناختی بر روی آن انجام میگیرد. سیستم بازنمایی ادراکی که عملکرد آن واسطهگری تسهیل بر اساس حافظه از شناسایی ادراکی موضوعات است. حافظه معنایی که عملکرد آن واسطهگری میان دریافت و بهرهگیری از دانش کلی افراد از جهان است. حافظه مقطعی که عملکرد آن واسطهگری میان دسترسی آگاهانه به تجارب گذشته شخصی است. حافظه رویهای، حافظه عادتی، غیراخباری و حتی حافظه نهفته نیز نامیده میشود. برخی آن را با حافظه ناخوداگاه مقایسه میکنند. حافظه رویهای یا نهفته که واقعیات را بدون آگاهی از موضوع ضبط میکنند در برخی جنبهها فراخوانی میشود توسط فروید ناخوداگاه نام گرفته است. جالب است که در طول بررسی تحقیقی حافظه نهفته دستورالعملهای ارائه شده به آزمودنیها همانهایی است که در تداعی آزاد داده میشود. حافظه آشکار (شناختی) و نهفته (رویهای) در سطوح مختلف متفاوتند. آنها چرخههای نورونی مختلفی را فعال میسازند. حافظه آشکار به هیپوکامپ و حافظه نهفته به آمیگدال ارتباط دارد. انواع حافظه از نظر پایداری متفاوتند. به نظرمیرسد حافظه نهفته در زمان تولد فعال باشد و حافظه آشکار پس از چهار سالگی فعال شود. انواع حافظه پاسخ یکسانی به مواد بیوشیمیایی نشان نمیدهند. به طور مثال الکل و بنزودیازپینها از ضبط حافظه آشکار جلوگیری میکنند در حالی که در ضبط حافظه نهفته تغییری را ایجاد نمیکنند. به نظرمیرسد تنش متوسط حافظه آشکار را تسهیل میکند و در صورتی که محرک تنشزا در زمانهای بسیار طولانی با شدت بسیار زیاد بر توانایی هیپوکامپ در تنظیم غلبه میکند و از رمزگردانی درست و دقیق حافظه آشکار جلوگیری میکند. بسته به فعالیت آمیگدال یا دستگاه هیپوکامپ، هیپوتالاموس نتایج تنش بسیار متفاوت است. اثرات تنش بر حافظه نه تنها کمی بلکه کیفی نیز هست. موقعیتهای بحرانی با تنش بسیار شدید میتواند در حافظه فضایی تاثیر گذارد و در حافظه بلندمدت نیز اختلالهایی ایجاد کند. ثبت و ضبط اطلاعات بدون آگاهی هوشیارانه ویژگی اساسی سیستم عصبی انسان است. عوامل ژنتیکی زیستشناختی و ارتباطی گوناگون در این ضبط شدنها دخالت دارد. به نظرمیرسد وقایع خاص زندگی تاثیر تعیینکنندهای بر نوع و کیفیت رمزگردانی اطلاعات داشته باشند. رمزگردانی وقایع خاص بر اساس حالتهای فیزیولوژیک با تظاهرات ذهنی خاصی از وقایع همراه است.بسته به کیفیت رشد یا رسایی شبکه سیناپسی خصوصیتهای استرس و دیگر متغیرها ممکن است فرد حالتهای هیجانی را بدون یادآوری آشکار آن وقایع تجربه کند یا فقط بخشهایی از آن را به خاطر آورد. این نوع پیامدهای درازمدت ممکن است به ضبط غیرقابل برگشت یک پاسخ خاص به استرس اولیه در آمیگدال مربوط باشد. زمانی که فرایند رواندرمانی بر روی واکنشهای هیجانی اولیه عمل میکند ساختارهای قشر مخ جدید را فعال میکند. با وجود رنج و عذابی که گذشته محوناشدنی بیمار بر او تحمیل میکند منابع و انعطافپذیری سیناپسی مغز همراه با هنر و شایستگی درمانگر نقش اساسی در دستیابی به تعادل جدید دارد.
پژوهشهای جدید نشان دادند که عواطف و هیجانها میتوانند حافظه را تقویت کرده و بدان شکل دهند. بسیاری از روانشناسان به این نتیجه رسیدند که عواطف و هیجانها حافظه را بهبود میبخشند. برخی هم معتقدند که استرس همراه با هیجان باعث میشود یک رویداد عمیقا در حافظه ثبت شود و نوع هیجان نیز تعیینکننده چگونگی یادآوری جزییات رویدادها است. هیجانها کارکردهای مختلفی دارند و بر پردازش اطلاعات و حافظه به شیوههای مختلف اثر میگذارند. وقتی مانعی بر سر راه رسیدن به اهداف در فرد میشود افراد احساس خشم میکنند و همین احساس خشم سبب توجه بیشتر به موضوع مورد نظر جهت رفع آن را پدید میآورد و اطلاعات مرتبط با مانع را خوب حفظ میکند و اگر موضوعی امنیت و سلامت فرد را به خطر اندازد بیشتر بر موضوع متمرکز شده و با جزییات بیشتر آن را به یاد میآورند. پژوهشگران دریافتند که نشانههای شادی سبب یادآوری گسترده رویداد بدون توجه به جزییات میشود و نشانههای غم و خشم جزییات را در حافظه فرد بهتر ثبت میکنند. اما هرقدر افراد نسبت به رویداد شادتر یا خشمگینتر باشند حافظه آنها نسبت به رویداد واضحتر است. شادی همچون نورافکن عمل کرده و رویداد را در حافظه برجسته میسازد و جزییات زیاد را به خاطر میآورد و خاطرات منفی مانند نورافکن ضعیف عمل کرده و جزییات خاص را به بهای حذف جزییات دیگر برجسته میسازد.
برخی از پژوهشگران معتقدند شدت حالت هیجانی مهمتر از نوع هیجان است. وقتی افراد رویدادی را به خاطر میآورند خاطرات هیجانی مرتبط با آن را نیز واضح و شفاف به یاد میآورند ماهیت چنین بازیادآوری میتواند فریبنده و ناشی از خطای ادراکی باشد. حافظه به افراد کمک میکند تا از تجارب خود برای شکل بخشیدن به اعمال آینده بهرهمند شوند. بنابراین هیجان- وابسته در مقایسه با یک حافظه صرفا تصویری با برجستهسازی اطلاعات مهم و یا حتی گنجاندن جزییاتی که رخ نداده است به تصمیمگیریهای بهتر کمک میکند . همانطور که اشاره شد چگونگی انتقال دادهها به حافظه بلندمدت و دانش ما وابسته به میزان اطلاعاتی است که از حافظه کوتاهمدت به دست میآید. در مدل درمانی ما مطرح میشود که نوع پردازش این وقایع و رمزگذاری آنها در حافظه است که تعبیر و تفسیر از وقایع جهان را میسازد و رفتار شکل میگیرد. حافظه خود دارای بخشهای مختلف است که در ذیل بدان اشاره میکنیم.
الف) حافظه و بخشهای مرتبط
رویکرد پردازش اطلاعات برای توصیف سیستم شناختی انسان اغلب به نمودارهای گردشی شبه کامپیوتری متوسل میشود و به جای استفاده از مفاهیم درونسازی و برونسازی که در جای مناسب بدان خواهیم پرداخت، بیشتر مشتاق به فهم این موضوع است که دریابد دقیقاً چه کاری در فعالیتهای ذهنی صورت میگیرد. اغلب پژوهشگران پردازش اطلاعات معتقدند که ما اطلاعات را در سه قسمت ذهنی جهت پردازش نگهداری میکنیم: ثبتکننده حسی، حافظه فعال یا کوتاهمدت، حافظه بلندمدت .
به طور کلی میتوان گفت که اطلاعات از دنیای برون به صورت محرکهای شیمیایی یا فیزیکی از طریق حواس به حافظه منتقل خواهند شد. اولین مرحله پردازش، تغییر دادههای به حس درآمده به گونهای است که بتوانیم در حافظه جای دهیم یعنی آنها را رمزگذاری نماییم. زمانی که اطلاعات را رمزگذاری میکنیم آنها را به چارچوبهای روانی منتقل میکنیم تا قادر به بازیابی آنها به صورت ذهنی باشیم. معمولا برای این کار از رمزهای دیداری، شنیداری و معنایی کمک میگیریم. در رمزگذاری دیداری همان موضوع را به یاد میآورید و تصور آن را در ذهن تداعی میکنید. در رمزگذاری شنیداری فهرست اطلاعات را از طریق سیستم شنوایی پردازش میکنید یعنی محرکها را به صورت صداهای متوالی بازنمایی میکنید. در رمزگذاری معنایی از رمزگذاری شنیداری هم کمک گرفته میشود با این تفاوت که معانی اطلاعات مورد توجه جهت رمزگذاری قرار خواهد گرفت. رمزهای معنایی اجازه میدهند تا محرکها برحسب معنا بازنمایی شوند. علامتهای اختصاری سرنخهای مناسبی به فرد میدهند تا موضوع را به صورت رمزگذاری معنایی در حافظه جای دهند.
دومین فرایند حافظه ذخیرهسازی است. ذخیرهسازی به معنای نگهداری اطلاعات در طول زمان است. یکی از روشها مرور ذهنی نگهدارنده یعنی تکرار ذهنی فهرست یا گفتن آن به خود است. روانشناسان آگاهی از عملکرد حافظه را فراحافظه مینامند. فراحافظه به موازات رشد پیچیدهتر میشود که در جای مناسب بدان خواهیم پرداخت. همچنین رمزگذاری را میتوان از طریق مرتبط کردن اطلاعات با آنچه یاد گرفتهایم انجام دهیم که این خود مرور ذهنی بسطی نامیده می شود. در این صورت با معنادادن به اطلاعات بر اساس محتویات قبلی یادگرفتهشده سعی میکنیم بازیادآوری کنیم (ابوالمعالی، زیرچاپ). دوام اطلاعات اشاره به مدت ماندگاری اطلاعات در حافظه اشاره دارد. اطلاعات به حافظه کوتاهمدت انتقال یافته و از آنجا طی فرایندی به حافظه بلندمدت منتقل میشود. دوام اطلاعات در حافظه کوتاهمدت نسبت به حافظه بلندمدت کمتر است. اطلاعات در حافظه کوتاهمدت بعد از 18 ثانیه از دست میرود و افراد از مرور ذهنی و رمزگردانی استفاده میکنند و اطلاعات را به حافظه بلندمدت منتقل میکنند. میزان ماندگاری اطلاعات به نوع پردازش آنها و بازیابی از حافظه بستگی دارد.سومین فرایند حافظه فرایند بازیابی که به نوع بازخوانی اطلاعات ذخیره شده در حافظه اشاره دارد، لازم به ذکر است که طی سالهای اخیر پژوهشگران شناختی بالینی نقش شناختهای بالاتر یا فراشناخت را در اختلالهای هیجانی مورد بررسی قرار دادهاند. فراشناخت یا تفکر درباره تفکر اولین بار توسط فلاول در حوزه روانشناسی رشد مطرح شد که دو جنبه دارد 1) توانایی برای پایش یا بازبینی یا دنبال کردن افکار و هیجانات خود و 2) ظرفیت و توانایی برای اعمال درجاتی از کنترل بر افکار و احساسات است.
با ورود اطلاعات به هر قسمت از ذهن میتوانیم برای اقدام روی آنها و تغییرشان از راهبردهای ذهنی استفاده کنیم و احتمال نگهداری بیشتر اطلاعات و استفاده موثر از آنها و فکرکردن انعطافپذیر را افزایش دهیم. یک موضوع ممکن است جدای از اطلاعات به صورتهای گوناگون ذخیره و پردازش شود. در نتیجه ذخیرهسازی و تعبیرها از یک محرک منفرد ممکن است احساسهای نامتجانس به شکل توام در فرد ایجاد شود به طور مثال احساس همزمان اشتیاق و بیزاری. همچنین این شیوه پردازش ممکن است به دو شیوه کیفی متفاوت از جمله خودکار و یا راهبردی پردازش باشد.
شاید بتوان بدین صورت توضیح داد که ابتدا اطلاعات وارد ثبتکننده حسی میشوند و در آنجا دیدنیها و شنیدنیها به طور مستقیم بازنمایی میشود و برای مدت کوتاهی ذخیره میگردد. از طریق توجه ما به برخی از اطلاعات به طور دقیقتر احتمال این که آن اطلاعات به مرحله بعدی سیستم پردازش منتقل شود، افزایش مییابد. حافظه کوتاه یا فعال جایی است که از راهبردهای ذهنی به طور فعال برای کارکردن روی مقدار محدودی اطلاعات استفاده میشود. راهبردهای حافظه فعالیتهای ذهنی عمدی هستند که احتمال یادآوری ما را افزایش میدهند. پردازش خودکار جهت افزایش ظرفیت محدود حافظه کوتاهمدت به ما این امکان را میدهد تا به طور همزمان قادر به تمرکز روی اطلاعات دیگر در اطراف خود باشیم. پردازش خودکار نیمههوشیار بوده و عملش به واسطه ارتباط تداعیهاست. جهت اداره فعالیتهای پیچیده حافظه فعال، بخش خاصی از آن که مجری مرکزی نام دارد، جریان اطلاعات را هدایت میکند که قسمت هوشیار و متفکر سیستم ذهنی ماست. این بخش اطلاعات فعلی را با اطلاعاتی که از قبل در سیستم وجود دارد هماهنگ میکند و راهبردها را انتخاب کرده و بکار میگیرد. هرچه اطلاعات در حافظه فعال طولانیتر نگهداری شود احتمال انتقال آن به مخزن سوم و بزرگتر یعنی حافظه بلندمدت بیشتر میشود. حافظه بلندمدت مبنای دانش دایمی ما و نامحدود است. در این بخش از حافظه نیز جهت بازیابی از راهبردهای خاص استفاده میشود. اطلاعات در این بخش طبق یک طرح جامع بر اساس محتوا طبقهبندی میشوند.
اما پردازش راهبردی فعالیتهای شناختی را دربر میگیرد که در سطح بالای هوشیاری روی میدهد. ساختار پیچیده شناخت و عملکرد شناختی به صورت مجازی در الگوهای پردازش اطلاعات اساسی را برای درک برخی از پدیدهها از قبیل تعارضهای احساسی- عقلانی، دفاعهای ادراکی و عمل بدون آگاهی مهیا مینماید .آلفورد و بک مدل سلسلهمراتبی پردازش اطلاعات را دارای سه سطح عملکرد شناختی میدانند. الف) نیمه هوشیار، غیرارادی، سطح خودکار؛ ب) هوشیاری که شامل نظارت فعالانه تجربه شناختی است؛ پ) سطح فراشناخت که پردازش فکری سطح بالاست و شامل توانایی فعال و دقیق تحلیل حافظه و آگاهی هوشیارانه است. مطابق این مدل شناختها در تمامی سطوح به صورت کلامی قابل فراخوانی به هوشیاری با کمترین تلاش هستند.نظریهپردازان درخصوص حافظه و فرایندهای مرتبط با آن مدلهای متعددی در مورد حافظه ارائه کردند که در این پژوهش تشریح و چگونگی مدلهای حافظه که مرتبط با بسته درمانی است مورد نظر قرار میگیرد.
ب) مدلهای حافظه
مدل کریک و لوکهارت
کرک و لوکهارت برای اولین بار الگوی سطوح پردازش حافظه را مطرح کردند. طبق این الگو وقتی پردازش اطلاعات عمیق است (یعنی توجه، رمزگذاری دقیق، تعمق و مرتبطکردن مطالب به دانستههای قبلی وجود دارد)، حافظه دوام بیشتری پیدا میکند. یادآوری به عمق پردازش اطلاعات متکی است نه انتقال آنها از یک مرحله به مرحله دیگر حافظه. کرک و لوکهارت پیشنهاد کردند که دوام حافظه بیشتر از طریق پردازشی که روی آن انجام میگیرد، ایجاد میشود تا از طریق مرور ذهنی. در زمان رمزگذاری اطلاعات، تجارب به گونه متفاوت رمزگذاری میشوند. آنها معتقدند که آن چه با عمق بیشتر پردازش میشود فقط به علت روشهایی که آنها را پردازش میکنند، ماندگاری بیشتری دارند. در مدل سطوح پردازش، دو روش برای نگهداری اطلاعات وجود دارد. 1) از طریق فرآیندهای رمزگذاری عمیق حافظه به صورت با دوام حفظ میشوند.2) اطلاعات میتوانند دوباره به جریان افتاده در سطح پایینتر پردازش در حافظه اولیه (مانند حافظه کوتاهمدت) مرور شوند که در آن پردازش قابل انعطاف امکانپذیر است.
کرک و لوکهارت مطرح کردند که نگهداری اطلاعات تابعی از عمق و عوامل مختلف است مانند مقدار توجهی که به محرک اختصاص داده میشود، سازگاریاش با ساختارهای تحلیلی و زمان در دسترس که عمق آن چه را که پردازش می شود، تعیین میکند. سطح پیوستار به عنوان یک پیوستار از محصولات زودگذر تحلیل حسی تا محصولات خیلی ماندگار تداعی معنایی را دربرمیگیرد. در مجموع این دیدگاه بیان میکند که از دست رفتن اطلاعات از حافظه کوتاهمدت صرفا به خاطر سطوح پردازش است. در نظر آنها تفاوت اصلی بین حافظه کوتاهمدت و بلندمدت در نحوه سطوح پردازش دروندادها است. به طور مثال ان چه برحسب ظاهر پردازش میشود سطح پایینی از پردازش دارد. دروندادهایی که برحسب صدا و آوا پردازش میشوند دارای سطوح پردازش نسبی و عمیقتری هستند. همچنین مطرح میکنند که اطلاعاتی که از طریق تحلیل ادراکی و معنایی صورت میگیرد، به صورت بسیار عمیق در حافظه بلندمدت پردازش می شوند.
مدل اتکینسون و شیفرین
دو روانشناس به نامهای ریچارد اتکینسون و ریچارد شیفرین برای توضیح این که چگونه برخی اطلاعات در حافظه ثبت و نگهداری و برخی فورا از دست میروند و این که اطلاعات گاهی کوتاهمدت و گاهی مادالمعمر ثبت میشوند الگویی ارایه کردند. آنها از حافظه الگویی ارایه کردند که سه مرحله را معرفی میکند و مشخص میسازد اطلاعات برای چه مدت در حافظه باقی میمانند. حافظه حسی، حافظه کوتاهمدت، حافظه بلندمدت. آثار اطلاعات حسی روی ثبت کنندههای حافظه حسی هستند. اثر یا رد حافظه پیش از زوال برای مدت کوتاه در حافظه حسی نگهداری میشوند و اگر بتوانیم این اطلاعات را مورد توجه یا دقت قرار دهیم بهتر میتوانیم آنها را به حافظه کوتاهمدت انتقال دهیم. حافظه کوتاهمدت نشان میدهد که ممکن است اطلاعات از طریق مرور نگهدارنده ذهنی یا مرور ذهنی بسطی نگهداری شود در غیر اینصورت احتمالا زوال خواهد یافت یا جانشین خواهد شد. حافظه بلندمدت اطلاعاتی را که دریافت میکند ممکن است برای همیشه در خود نگه دارد. اطلاعاتی که در آن به طور ضعیف سازماندهی شده باشند یا نتوانیم نشانههای آنها را بازیابی کنیم از دست خواهد رفت.
وقتی به یک محرک نگاه کرده و اطلاعات دیداری را دریافت میکنیم اثر حسی آن پیوسته و سیال به نظر میرسد. اما واقعیت این است که اثر حسی مجموعهای از تثبیتهای چشمی است که تحت عنوان حرکات سریع چشم هنگامی است که روی نقاط متفاوت متمرکز میشویم خوانده میشود. این حرکات در هر ثانیه تقریبا چهار بار از یک نقطه به نقطه دیگر میجهند. اما احساسهای دیداری به دلیل وجود حافظه حسی پیوسته یا مداوم به نظر میرسند. حافظه حسی نوعی حافظه یا مرحلهای از حافظه است که در اثر یک محرک به وجود میاید. اگرچه حافظه حسی اثر حسی یا رد حسی را برای مدت کوتاهی نگه میدارد آنقدر طول میکشد که بتواند مجموعهای از ادراکهای مشاهده شده را بهم مربوط کند. اگر حروف به مدت کوتاهی روی صفحه ظاهر شود مثلا برای0.1 ثانیه توانایی برای یادآوری آنها تنها بر اساس حافظه حسی انجام خواهد گرفت. یعنی حافظه تنها روی تثبیت چشمی بنا خواهد شد و رد تصویری زودتر از یک ثانیه از بین خواهد رفت .
یک قرن پیش روانشناس ویلیام مک دوگال طی پژوهشی دریافت که یادآوریها احتمالا به نحوه رمزگذاری بستگی دارد. جرج اسپرلینگ با ایجاد تغییر در روش آزمایش مک دوگال نشان داد که بین آنچه افراد میبینند و آنچه گزارش میدهند تفاوت وجود دارد. مک دوگال از روش گزارش کلی و روش گزارش بخشی استفاده میکرد. اسپرلینگ دریافت که با سپری شدن یک ثانیه کامل رد حافظهای به طور کامل از بین خواهد رفت. روانشناسان معتقدند که برای هر حس ثبتکننده حس جداگانهای وجود دارد که در نظریه بدلی و هیچ به طور کاملتر بدان اشاره خواهیم کرد. بازنماییهای ذهنی محرکهای دیداری تصویر خوانده میشود. زمانی که ثبت کننده حسی تصاویر را نگهمیدارد از حافظه تصویری سخن میگوییم. حافظه تصویری عبارت از حافظه عکسبرداری دقیق. افرادی که توانایی دیدن دارند و محرکهای دیداری را به طور ذهنی بازنمایی میکنند حافظه تصویری دارند اما این حافظه محدود است. بازنماییهای ذهنی محرکهای دیداری در طول زمان یعنی آنچه را که اغلب حافظه تصویری مینامیم از نظر فنی ابقای حافظه دیداری در طول چندین دقیقه خوانده میشود. اگرچه همه افرادی که میبینید حافظه عکسبرداری(تصویری) دارند تنها تعداد کمی از آنها تصویر ذهنی روشن دارند.
در مدل اتکینسون و شیفرین یک مدل واسط کمی وجود داشت که در آن فرایندهای کنترلی مانند تمرین را توضیح میدهد. مدل واسط تنها روشی برای مدل سازی فرایند تمرین است. آنها بین دو جنبه فرایندهای کنترلی در انباره کوتاهمدت تفاوت قایل میشوند. تمرین که اطلاعات را در حافظه کوتاهمدت نگه میدارد و رمزگذاری که آنها را در حافظه بلندمدت ذخیره میکند. آنها معتقدند که یک فرایند تمرینی خالص درنهایت منجر به ذخیره مقداری اطلاعات در حافظه بلندمدت خواهد شد و در رمزگذاری خالص نیز مقداری اطلاعات در حافظه کوتاهمدت در نظر گرفته میشود. کارکرد عمده تمرین نگهدارنده حفظ اطلاعات در یک حالت به سهولت در دسترس و تمرین بسط یابنده ذخیره اطلاعات در حافظه بلندمدت است.
شاید مهمترین دستاورد در این مدل تفکیک حافظهها و فریندهای کنترلی همچون تمرین رمزگذاری و راهبرد بازیابی باشد اما از آن مهمتر مفهوم فرایندهای کنترلی و چگونگی ارتباط آن با ذخیرهسازی و بازیابی اطلاعات است به گونهای که این مدل قادر اثرات ناشی از سطوح پردازش را توضیح دهد. با کمک این دانش در خصوص بازسازی حافظه و بازیابی موثر خاطرات میتوان در کار با افراد افسرده جهت پردازش بهتر و موثرتر وقایع رنجآور گذشته و گذر از خطاهای شناختی این افراد در جهت کاهش عود علایم افسردگی گام برداشت. از آنجا که در مرور ذهنی و تمرینها به نوعی پردازش معنایی صورت میگیرد و این پردازش از گفتار درونی بهتر و موثرتر صورت می پذیرد میتوان بر گفتار درونی افراد و بازسازی آنها نیز متمرکز شد. گفتار درونی موجب آگاهی ما از تجاربمان میشود. وقتی با خودمان حرف میزنیم اطلاعات مربوط به تجارب ذهنی فعلیمان را همچون هیجانها، افکار، نگرشها، انگیزهها و احساسهای بدنی و سایر ویژگیهای شخصیتی مثل رفتار ، ظاهر و صفات خود را شناسایی و پردازش میکنیم.
مدل بدلی و هیچ
مدل بدلی و هیچ در مدل خود نوع رمزگذاری را بر حسب دو مسیر دیداری و شنیداری مطرح میکنند. بر آن اساس حافظه تصویری حرکت در مسیر دیداری را آسان میسازد. حرکات سریع چشم به هنگام تثبیت روی نقاط مختلف تقریبا چهار بار در ثانیه رخ میدهد اما حافظه تصویری تصاویر را بیش از یک ثانیه نگهمیدارد. به همین علت است که جریان اطلاعات دیداری پیوسته و مداوم به نظرمیرسد. حافظه پژواکی بازنمایی ذهنی اصوات از محرکهای شنیداری پژواک نامیده میشود. حافظه پژواکی یعنی ثبتکننده حسی نگهدارنده پژواکها. رد حافظهای محرکهای شنیداری یعنی پژواک به مدت چند ثانیه دوام مییابد یعنی بسیار طولانیتر از حافظه دیداری(تصویر) این تفاوت یکی از دلایل کمکرسانی رمزهای شنیداری به نگهداری اطلاعاتی است که به صورت دیداری ارائه میشود. پژواکها نیز مانند تصاویر در طول زمان ناپدید میشود. اگر بخواهیم آنها را حفظ کنیم باید مورد توجه بیشتر قرار دهیم. با توجه انتخابی به محرکهای شنیداری معین آنها را از سرو صدای زمینه جدا میکنیم. در حافظه حسی اگر روی محرکی متمرکز شویم اثر آن به مدت یک دقیقه یا بیشتر در حافظه کوتاهمدت(حافظه کاری) نگهداری خواهد شد. حافظه کاری عبارت از یک برچسب ذهنی که تفکر را از شروع تا پایان در طول زمان به هم پیوند میدهد. شمارهای را در اختیار شما میگذارند آن را فورا یادداشت میکنید در واقع آن را در حافظه کوتاهمدت خود ثبت کردهاید. تصاویر در حافظه کوتاهمدت اگر تکرار نشود یا مورد مرور ذهنی قرار نگیرد پس از 10 الی 12 ثانیه ناپدید خواهد شد. برای نگهداری تصاویر دیداری در حافظه کوتاهمدت باید روی آنها متمرکز شد اما رمزگذاری محرکهای دیداری به صورت اصوات یا محرکهای شنیداری رایجتر است بنابراین میتوان اصوات را مورد مرور ذهنی قرار داد یا تکرار کرد جالب است که در بیماران افسرده به نظر میرسد مرور و ثبت خاطرات منفی بیشتر صورت گرفته باشد و اطلاعات مرتبط با هیجانهای منفی را پردازش و رمزگذاری میکنند.
بر اساس مدل مشهور بدلی حافظه فعال شامل مخزنهایی است که هریک مسئول ذخیرهسازی اطلاعات در قالب رمزهایی خاص هستند. به طور مثال یکی مسئول ذخیرهسازی اطلاعات کلامی است و دیگری اطلاعات بینایی و فضایی را ذخیره میکند و دیگر وقایع و اتفاقات را صرفنظر از نوع آنها در خود ذخیره میکند. در این مدل به فرایندهای تمرین ذهنی اشاره میشود که اطلاعات ذخیره شده را در مخزن بازسازی کرده و آنها را در دسترس نگهمیدارد. هر یک از این مخزنها با حافظه بلندمدت پیوند دارد و به این ترتیب اطلاعات میتواند از دنیای خارج یا از محتویات حافظه بلندمدت به حافظه فعال وارد شود. سرانجام این مدل فرایندهای اجراییای را طرح میکند که اطلاعات موجود در مخزنهای ذخیرهای را جهت عملیات شناختی پیچیده نظیر محاسبات ذهنی بکار میگیرند.
شواهد متعدد نشان میدهد که ذخیره و بازیابی در حافظه فعال از طریق سازوکارهایی انجام میشود که به ادراک و عمل نیز میپردازند. در رابطه با ذخیرهسازی ما معتقدیم همان مناطق مغزی که در رمزگذاری اطلاعات دخیل هستند هنگام حفظ کوتاهمدت اطلاعات کماکان فعال میماند و به این ترتیب حافظه فعال را تشکیل میدهند. اغلب این رمزگذاریها در نواحی خلفی مغز (یعنی قشر گیجگاهی و آهیانهای) رخ میدهد. گاهی چنین رمزگذاریها نه تنها در مورد اطلاعات ورودی بلکه در مورد خروجیهایی که انتظار میرود قشر قدامی مغز صادر کند هم مصداق دارند نظیر رمزهای حرکتی که نماینده صداهای گفتاری یا فعالیتهای عملی هستند. در رابطه با تمرینهای ذهنی اعتقاد بر این است که سازوکارهای مربوط به توجه به بازسازی نمودهای درونی حافظه فعال میپردازند همانهایی هستند که در هنگام ورود اطلاعات به حواس برای تنظیم پردازش حسی بکار مییایند. این سازوکارها هم سیستمهای ادراکی و هم سیستمهای حرکتی را بکار میگیرند.
اغلب میدانیم که یکی از روشهای نگهداری اطلاعات در حافظه کوتاهمدت و احتمالا ذخیرهسازی به صورت دایمی در حافظه بلندمدت تکرار آنها با صدای بلند یا به طور ذهنی است. تکرار زیاد اطلاعات احتمال یاداوری آنها را بیشتر میکند که در افراد افسرده این مطلب را با نشخوار افکارهای منفی میتوانیم ببینیم. ما گنجایش تکرار و نگهداری اطلاعات در حافظه کوتاهمدت داریم. وقتی اطلاعات در حافظه کوتاهمدت است میتوانیم روی آنها کار کنیم یعنی آنها را به شکل درست پردازش کنیم. سعی میکنیم با کمک راهبردهای ذهنی روی آنها را به شکل صحیح بازسازی کنیم اما گاهی ممکن است هرکز اطلاعات قبلی را به یاد نیاوریم. برای ذخیرهسازی اطلاعات جدید نیاز است تا آنها را مرور کنیم و برای بازیابی اطلاعات از حافظه بلندمدت نیاز به نشانه مناسب جهت بازیابی داریم.
برای خواندن هر لغت ممکن است بارها و بارها قبل از آنکه از پاک شدن رد حافظهای آن را تکرار کنید. ممکن است برای هر لغت تصویر ذهنی بسازد و سعی کنید قبل از ناپدید شدن آن را مرور کنید. اگر حروف را به شکل صدا رمزگذاری میکنید ممکن است زودتر دچار اشتباه شوید اما اگر رمزگذار معنایی داشته باشید احتمال بازخوانی آن آسانتر خواهد بود تمایل به یادآوری بهتر اولین و آخرین عناصر یک مجموعه را اثر موقعیت در سری مینامند. این اثر ممکن است به این علت باشد که به اولین و آخرین محرکهای سری بیشتر توجه کنیم و مورد توجه بیشتر ما در مجری مرکزی قرار خواهند گرفت و افراد افسرده نیز معمولا به اتفاقاتی که هیجانهای مرتبط با خلقشان را توجه بیشتر خواهند داشت و آنها را بیشتر ذخیره و رمزگذاری خواهند کرد. این اطلاعات مرزهای شنیداری یا دیداری سایر محرکها را به وجود میآورند.همچنین ممکن است اولین عنصر در مقایسه با آخرین عنصر بیشتر مورد مرور ذهنی یا تکرار قرار گیرد. آخرین عناصر هم ممکن است به علت تازگی مدت زمان بیشتر در حافظه کوتاهمدت باقی بماند و در آن نگهداری شود. روانشناسان معتقدند در حافظه کوتاهمدت اطلاعات جدید جانشین اطلاعات قدیمی میشود. به یاد داشته باشید که در یک زمان معین تنها میتوانیم اطلاعات کمی را در حافظه کوتاهمدت نگهداری کنیم.
مدل بدلیو هیچ مدلی برای توضیح حافظه کوتاهمدت است. آنها معتقدند که حافظه کوتاهمدت صرفاً یک انبار نیست و انبارهای متفاوتی را دربرمیگیرد. بدلی و هیچ حافظه کاری را یک کنترلکننده توجهی یا مجری مرکزی است که تعدادی از سیستمهای تابع را بررسی و هماهنگ میکند. آنها مطرح میسازند که اگر همزمان دو عمل مختلف دیداری و شنوایی (شنیداری) صورت گیرد، فرد قادر به انجام و پردازش آن اعمال است چراکه هریک به طور همزمان اما جداگانه در انبارهای خاصی پردازش و ذخیرهسازی میشوند. آنها درمورد انبارهای پردازش دیداری و شنیداری به طور مجزا سخن میگویند و واژه حافظهکاری را جهت اشاره به قطعهای از حافظه که در زمان کار روی یک مطلب خاص مورد استفاده قرارمیگیرد، بکار میبرند. بر مبنای نظر این دو محقق مجری مرکزی همچون توجه عمل میکند و زمانی که فرد به موضوع یا چیزی توجه میکند، خود را بر روی آن متمرکز میسازد. مجری مرکزی حلقه واج شناختی و مسیر طرح فضایی-دیداری را تحت عنوان سیستمهای درگیر به وجود میآورد و گنجایش محدودی دارد و به عبارت دیگر در یک زمان فرد نمیتواند به چیزهای زیادی توجه کند.
همانگونه که در تصویر نشان داده شده است حلقه واجشناختی با اطلاعات مبتنی بر گفتار سروکار دارد و گنجایش محدودی دارد. این حلقه با اطلاعات شنیداری سروکار دارد و نظم اطلاعات را حفظ میکند. از اینرو آن را حلقه مینامیم چراکه در اطراف یک حلقه حرکت میکند. بدلی در سال 1986 این حلقه را به دو قسمت تقسیم و هر یک را نامگذاری کرد. انبار فنولوژیکی و فرایند تلفظی. انبار فنولوژیکی به آسانی لغاتی را که میشنوید نگه میدارد. انبار فنولوژیکی یک گوش درونی است. فرایند تلفظی فرایند استفاده از لغاتی است که شما شنیده یا دیدهاید. این لغات به طور غیرملفوظ تکرار میشوند و به صورت حلقه درمیآیند و مشابه یک صدای درونی عمل میکنند حلقه فنولوژیکی هنگام یادگیری لغات جدید بکارگرفته میشود و به آسانی اطلاعات شنیداری را نگه میدارد.مسیر طرح فضایی- دیداری با اطلاعات مبتنی بر دیدن سرو کار دارد و اطلاعات مربوطه به طور موقت در آنجا انبار میشود. اطلاعات دیداری اطلاعاتی هستند که مشابه به نظر میرسند و اطلاعات فضایی ارتباط بین اطلاعات را طرح میکند. زمانی که شما مجبور هستید یک تکلیف فضایی- دیداری، به طور مثال عبور از یک اتاق به اتاق دیگر را انجام دهید از این مسیر استفاده میکنید.
مدل اندرسون
از سوی دیگر اندرسوندر سال 1983 مدل کامپیوتری را با نام ACT معرفی کرد. در این مدل وی بین دانش توضیحی و دانش روشی تمایز قایل شد. دانش توضیحی را میتوان این گونه معرفی کرد که این اطلاعات از فردی به فرد دیگر قابل انتقال است و قادر به بازیابی آن از آگاهی هوشیار هستیم. دانش روشی قابل انتقال از شما به فرد دیگر نیست و نوعی مهارت است که توسط خود فرد باید از طریق تمرین کسب شود و به شکل آماده در هوشیار شما وجود ندارد. ACT یک نظام تولیدی را معرفی میکند و برای توضیح نحوه تغییرات دانش از طریق تمرین و شیوهای که میتواند مهارت کسب شود مفید است. نظامهای تولیدی میتوانند برای شبیهسازی کامپیوتری مورد استفاده قرارگیرند همان اساسی که در پردازش اطلاعات بر آن تاکید میشد این بار در حافظه مورد بررسی قرار میگیرد. در این نظام در اصطلاح یک محصول ارتباط بین دو مجموعه از شرایط است که تحت عنوان قواعد اگر……. در نتیجه………. بیان میشود. اینها زوجهای عمل- شرط نامیده میشوند که طی آن مطرح میشود اگر بعضی شرایط خاص موجود باشد درنتیجه عملی بکارگرفته خواهد شد و در همین جا پای حافظه و بازیابی به میان کشیده میشود. این نظریه سه نوع حافظه را مطرح میکند: حافظهکاری، حافظه روشی و حافظه توضیحی.
در مدل اندرسون یک روش عبارتند از یک حلقه ارتباطی زوج عمل-شرط بین مجموعهای از شرایط موجود فعال در حافظه کاری و اطلاعات و یا دانش انبارشده تحت عنوان طرحواره خوانده میشوند که در حافظه بلندمدت قرار دارند. اگر یک شرط یا مجموعهای از شرایط در حافظه کاری فعال باشد قسمتهایی که در قالب طرحوارهها نتایج مرتبط با اگرهای طرح شده فعال خواهد شد. زمانی که یک روش اجرا شود ورود اطلاعات جدید به حافظهکاری نتیجه خواهد داد و مجموعه دیگری از شرایط “اگر” فعال خواهد شد. حافظهکاری اطلاعات را از حافظه توضیحی بازیابی میکند. بازده روشها و اطلاعاتی که به طور موقت فعال شدهاند دنیای خارج را از طریق ادراک رمزگذاری میکند که با محتوای در دسترس آگاهانه حافظهکاری کوتاهمدت یکسان خواهد بود. در این تئوری یک تمایز مهم میان حافظه توضیحی و روشی مطرح شده است و بیان میدارد دانش توضیحی چیزی است که ما توضیح آگاهانه از آن داریم و دانش روشی چیزی است که ما برای آن توضیح آگاهانه در دسترس نداریم و این تمایز اساس مدل اندرسون است. حافظهکاری از نظر مقدار اطلاعاتی که میتواند به طور معمول در آن موجود باشد محدودیت دارد و اگر مقدار اندکی از اطلاعات مرتبط با تکالیف نیاز باشد در شکل توضیحی بازنمایی شود نظام میتواند به مقدار کافی آن را به جریان بیندازد. مشروط بر این نظام توضیحی برون دادههایی از محصول در دسترس قرار میدهد و نیازی به محصولات خود برای گشودن بررسی آگاهانه وجود ندارد.
محصول این مدل حافظه به طور خودکار به عنوان نتیجهای از مقایسه الگو ادامه مییابد و فقط محصولات اجرایی وارد حافظهکاری میشوند. در این تئوری سه مرحله در یادگیری یک مهارت شناختی وجود دارد. در ابتدا جمعآوری حقایق مرتبط با موضوع است. سپس تمرین و مرور آن حقایق است که با شروع تمرین قواعد به روشیشدن تبدیل میشوند و در نتیجه بیشتر به شکل خودکار بازآوری میشوند. محصولات جدید از دانش توضیحی بدست آمده در مراحل اولیه یادگیری تشکیل میشوند. این روشیشدن فضا را در حافظهکاری آزاد میکند به علت این که دانش توضیحی در یک روش جای میگیرد و جهت بازیابی بکارگیری یک شکل توضیحی در سیستم نیاز نیست. در مراحل نهایی یادگیری روشهای جدید تابع محصولات موجود میشوند. قواعد محصول همراه با استفاده قویتر میشوند و ممکن است خیلی خودکار شوند به گونهای که اطلاعات در آنها برای مدت زیادی در شکل توضیحی در دسترس نیستند. افراد متخصص جواب سئوالات را میدانند اما شاید برای آنها خیلی سخت باشد که توضیح دهند چرا چنین تصمیماتی را میگیرند. این دانش اجازه میدهد اطلاعاتی را که با تجارب قبلی مقایسه میشوند در داخل یک کل منسجم گروهبندی شوند. الگوهای تصادفی قطعات که با تجارب قبلی متناسب نیستند برای افراد متخصص و مبتدی دشواری یکسان دارند. فرضها و باورهای بنیادی، ریشه افکار خود آینده ما را تشکیل میدهند. فرضها را میتوان بر حسب اگر … بنابراین بیان کرد در حالی که باورهای بنیادی بیانهای مطلقگرا هستند با تشخیص و تقویت فرضهای تازه، فرضها و باورهای ناسازگارانه، به ضعف میگراید باورهای بنیادی ممکن است درباره خویشتن، دیگران و یا جهان اطراف باشند. باورهای بنیادی اغلب به صورت تدریجی تغییر میکند. اما در طی زمان هرچه بیشتر قوی و پایدار میشوند اثر جدی بر چگونگی فکر و رفتار و احساس دارد.
ایپستین و همکارانش دو سطح پردازش اطلاعات را مطرح کردند که به واسطه آن بر چگونگی تفسیر شخص از خود و دنیای اطرافش اشاره میکنند که شبیه مدل مطرح شده اندرسون است. آنها اشاره میکنند که نظام شناختی به وسیله منطقی بودن، عینی بودن، کندبودن، هوشیار و دقیق بودن مشخص میشود. نظام تجربی به ما اجازه میدهد تا معانی را به صورت خودکار، شهودی، ناهوشیار و به شکل کلگرایانه بسازیم. ایپستین بازنمایی در نظام شناختی را باور و آن را در نظام تجربی به عنوان باور ضمنی یا طرحواره میداند. نظام تجربی به کلیه اطلاعاتی که ما بر اساس تجارب طی زمان و رخدادهای متعدد کسب میکنیم، گویند. وی معتقد است طرحوارهها تعمیمهای اولیه استقرایی مشتق شده از تجربههای مشخص هیجانی است. مفهوم طرحواره از نظر وی مشابه طرحواره هیجان لونتال و مفهوم نخستین هیجان لانگ است. در موقعیتی که مملو از هیجان شدهایم ساختار کدگذاری شده در حافظه در سطح پیش توجهی است شبیه مجری مرکزی در نظریه بدلی و هیچ و موارد کدگذاری شده نیز زوجهای شرط و عمل در نظریه اندرسون را مطرح میسازند. بک و یانگ نیز در خصوص طرحواره معتقدند که طرحوارهها واحدهای اطلاعاتی هستند که ذخیره میشوند و قادرند در برخی شرایط در آینده تحت شرایط مناسب فعال گردند، به عبارتی آنها خاطرات هستند. طرحواره میتواند به اندازه کافی به شرح و تشریح تجارب گذشته که متشکل از شناخت حسی و ویژگیهای (بویایی، لامسه، چشایی و غیره) هستند. این ویژگیها در یک واحد منسجم ذخیره و بازیابی میشوند.
طبق مدل بک باور مرکزی نشانگر محتوای شناختی یا معنای مرتبط با طرحوارههاست، به زبان دیگر پردازش معنایی تجربه ها از نگاه رویکرد پردازش اطلاعات. وی مفهوم ذهنیت را بسط و گسترش داد. بک ذهنیت را شبکه یکپارچهای از مولفههای شناختی و هیجانی و رفتاری میداند که افراد را به سمت واکنشهای افراطی سوق میدهد و آنها را به سمت اهداف خاص هدایت میکند. بک معتقد است که ذهنیتها عمدتا مثل طرحوارهها خودکار عمل میکند و بایست فعال شوند و افراد در صورت مواجه با استرسهای خاص علایم مرتبط با ذهنیت را بروز میدهند. همچنین معتقد است ذهنیتها از طرحوارههایی تشکیل شدهاند که دربرگیرنده خاطرات، راهبردهای حل مساله، تصاویر ذهنی و زبان هستند.
منبع
خوش لهجه صدق، انیسی(1389)، تاثیر درمان مبتنی بر رویکرد پردازش اطلاعات برافسردگی، پایان نامه کارشناسی ارشد ، روانشناسی بالینی، دانشگاه آزاد اسلامي
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید