روان شناسی مثبت نگری رویکرد
روان شناسی مثبت نگری دربهداشت روانی دوعامل اصلی خطرآفرین وحمایت آفرین در اقشار مختلف جامعه تاکید دارد. سازه خطرآفرین ابتدا از مطالعات همه گیر شناسی سرچشمه گرفت که هدف آن شناسایی همبستگی های آماری عوامل مرتبط با بیماری ها واختلالات بوده است .عوامل خطرآفرین را می توان به دونوع فردی یا محیطی دسته بندی کرد که با افزایش احتمال رخداد پیامدهای منفی در رابطه است. درحالی که عوامل حمایت گر شامل زمینه های فردی ومحیطی است که توانایی شخص را برای مقاومت در برابر رویدادهای خطرآفرین و عوامل فشارزای روانی افزایش می دهد، وموجب شایستگی وسازگاری می گردد. به همین دلیل دو عامل خطرآفرین وحمایت گر نشانگر اصلی احتمال رخداد مشکل به شمار می آیند وبرای پیش بینی پیامدهای حمایت های خاص سودمند هستند .
با این که عوامل خطرآفرین وحمایتگر اطلاعات عمومی برای شروع مداخله را در اختیار می گذارند، ولی شناخت فرآیندها یا سازوکارها نیزکمک می کند تابتوانیم موقعیت ها را ازجهت این دو عامل بهتر مورد توجه وکنکاش قراردهیم. ازطرفی باید توجه کرد فقدان عامل خطرآفرین به معنای وجودعامل حمایت گری نیست، بلکه عامل حمایتگر وقتی وجود دارد که عامل خطرآفرین نیز وجود داشته باشد.در واقع ،عامل حمایت گر زخم پذیری فرد نسبت به عامل خطر را می کاهد ولی توانایی اورا درسایر زمینه ها افزایش نمی دهد. بنابراین، منابع حمایتی یا کمک های رشدی مسئول افزایش پیامدها هستند و شاخص شایستگی گروه های مختلف سنی به شمار می آید. منابع رشدی شامل ارکان پدیدآورنده گسترش سلامتی وبهزیستی در گروه های سنی است . به همین دلیل، پیشگیری ازمشکلات روانی به عوامل پیشگیری و رشد مثبت بستگی دارد.
هرچند الگوی پیشگیری از سده 1900 آغاز شده است، ولی جنبش پیشگیری نوین درخصوص بهداشت روانی به 20 تا 25 سال قبل برمی گردد. مفهوم پیشگیری ازبهداشت عمومی ورویکردهای همه گیر شناسی برای پیشگیری از بیماری ها پدیدآمده است و به تدریج وارد حوزه بهداشت روانی گردیده است. این رویکرد بنیان بسیاری از برنامه های مداخله ای و یاری رسانی به گروه های مختلف سنی در کشورهای پیشرفته است . ازدیدگاه تاریخی پیشگیری در سه سطح نخستین، دومین و سومین دسته بندی شده است. پیشگیری نخستین به جلوگیری از رخداد زودرس یا اولیه یک مشکل درجامعه طبیعی مربوط می شود .پیشگیری دومین شامل ارائه خدمات ومداخله به کسانی است که علائم اولیه اختلالات را نشان می دهند. در حالی که پیشگیری سومین شامل کاهش اختلال در بین گروهی از افراد است که قبلا مشکل را تجربه کرده اند .
از دیدگاه برنامه ریزی، دو راهبرد در الگوی پیشگیری برای کاهش و حذف عوامل خطرآفرین و افزایش عوامل حمایت گر وجود دارد. این دوراهبرد شامل نقاط قوت ومهارت ها یا شایستگی ها است که به گروه های هدف کمک می کند تا بهتر بتوانند با عوامل فشارزای روانی مقابله کنند و با مشکلات به چالش بپردازند. به همین دلیل، فرض بر این است الگوی پیشگیری در قالب بوم شناختی قابل اجراست. چون هردو عامل خطرآفرین وحمایت گر هم در درون افراد وهم در بین سطوح محیط حاکم برزندگی افراد همانند خانواده، گروه های همسالان ، مدارس و جامعه وجود دارند.
نظریه دو عاملی سلامت روانی
اغلب نظریات و پژوهش های مربوط به سلامت روانی بر اشکال متفاوت آسیب شناسی روانی تاکید کرده اند. ولی وضعیت سلامت روانی افرادی که علائم بالینی آسیب شناسی روانی را نشان نمی دهند به درجات مختلف نادیده گرفته شده است . با این وجود، الگوهای سنتی سلامت روانی بر اساس دو گروه عمده اختلالات روان شناختی درون ریزی و برون ریزی در راهنمای آماری و تشخیصی بیماریهای روانی دسته بندی شده اند . حال آن که در جهان معاصر بهزیستی فردی تنها به معنای فقدان بیماری یا اختلال و پیامدهای منفی همانند مشکلات رفتاری نیست . ولی آسیب شناسی روانی نیز دارای دو طیف اساسی می باشد که یکی اختلالات برون ریزی مانند اختلال مقابله است و دیگری اختلالات درون ریز است که شامل افسردگی و اضطراب است. بدیهی است چنین رویکردی در سلامت روانی بر اساس الگوی پزشکی سنتی از مفهوم سلامتی استوار است.
چون فقدان آسیب شناسی روانی بهزیستی مثبت فرد را نشان می دهد. در نظریه پردازی جدید از مفهوم سلامت روانی، رشد مثبت شامل شاخص های مثبت از قبیل: رضایتمندی از زندگی، احساس کنترل بر شرایط، امید واری، خودکارآمدی، عزت نفس و کیفیت روابط اجتماعی و بین فردی است . داینر، لوکاس و اویشی، عنوان کرده اند صرف فقدان بیماری معیاری متناسب برای توصیف وضعیت سلامت روانی فرد نمی باشد. چون میزان شادکامی و سازگاری مطلوب فرد را از لحاظ ابعاد رشد نشان نمی دهد. در همین راستا، داینر ، توجه به شاخص های مثبت را بخشی از روان شناسی مثبت نگر قلمداد کرده است که برای موفقیت برنامه های بهداشت روانی در هر جای دنیا ضروری است. ویلکینسون و والفورد، در یک نظریه پردازی جدید سلامت روانی را در دو مولفه بهزیستی یا سلامتی و پریشانی مورد توجه قرار داده اند.
بنابر شواهد تجربی آنان، اضطراب و عواطف منفی به ایجاد پریشانی روانی منجر می شوند. ولی شادمانی و عواطف مثبت سازه بهزیستی را تشکیل می دهند. یافته های ناشی از آزمایش این الگو نشان می دهد سلامت روانی و اختلال روانی دو پیوستار در یک طیف هستند و وجود یکی از آنها نمی تواند به معنای عدم وجود الزامی بعد دیگر باشد. بنابراین، رویکرد مورد نظر ویلکینسون و والفورد، می تواند زمینه رشد مثبت را فراهم سازد. این الگو نظری با رویکرد جهودا، همخوانی دارد که عقیده داشت فقدان بیماری و اختلال گرچه برای احساس سلامت روانی لازم است ولی صرف وجود عدم بیماری معیار کافی برای سلامت روانی به شمار نمی آید. این نظریه به عنوان جایگزین الگوی پزشکی سنتی از سلامت روانی ارایه گردیده است . این نظریه هم شاخص های سنتی آسیب شناسی روانی را در بر می گیرد و هم به شاخص های مثبت بهداشت روانی می پردازد. در این نظریه، شاخص های مثبت شامل احساس کلی سلامت روانی یا میزان رضایتمندی از زندگی و میزان پریشانی یا استرس در روابط اجتماعی است.
در نظریه پردازی جدید از مفهوم سلامت روانی، الگوی تعالی طلبی توسط کیز ، در حوزه مددکاری اجتماعی ارایه شده است و سلامت روانی را بر اساس وجود یا فقدان عواطف و عملکرد مثبت مفهوم سازی کرده است. به اعتقاد کیز ، کسانی که دارای سلامت روانی مثبت و کامل هستند افرادی هستند که دارای ویژگی های تعالی طلبی می باشند و با سطوح بالای بهزیستی روانی و عملکرد مثبت مشخص می گردند. حال آن که افراد دارای سلامت روانی متوسط و افرادی که دارای سلامت روانی ناکامل هستند دارای عملکرد مثبت و بهزیستی بسیار پایین می باشند. این افراد زندگی خود را خالی و پوچ توصیف می کنند. سرانجام افراد دارای اختلال روانی و پژمردگی این دو شاخص را در سطح حداقل ندارند و انواع نشانه های بالینی را نشان می دهند.
در نظریه پردازی جدید از مفهوم سلامت روانی، الگوی عوامل حمایت گر در مقابل افسردگی توسط پارک برای بهداشت روانی افراد ارایه گردیده است. پارک، معتقد است ترویج و گسترش سلامتی بهتر از درمان افسردگی است. به اعتقاد پارک، به جای صرف درمان علائم افسردگی شناسایی عوامل حمایت گر در مقابل افسردگی در افراد می تواند زمینه رضایت بیشتر آنان از زندگی را فراهم سازد و چنین رویکردی مزایای عاطفی و اقتصادی بیشتری دارد. به اعتقاد پارک ، با ترویج سلامتی می توان از بروز میزان بالای افسردگی و اختلال روانی در زندگی جلوگیری کرد. در این الگو به غیر از ترویج احساس سلامتی ترویج سایر سازه های مثبت مانند امیدواری و کنترل بر رویدادها نیز دارای اهمیت پیشگیرانه بسیاری می باشند.
در نظریه پردازی جدید، برخی از نظریه پردازان سلامت روانی را بر حسب مدل های کمک جویی برای انواع خدمات بهداشت روانی تبیین کرده اند. بنابر عقیده ایرالدی و همکاران ، الگوهای کمک جویی شامل چهار مرحله می باشند که عبارتند از: بازشناسی مسئله یا مشکل، تصمیم گیری برای جستجوی کمک، انتخاب سرویس یا خدمات و الگوی بهره گیری از خدمات. با این وجود، ایرالدی ،نشان داد روند کمک جویی کودکان برای سلامت روانی متاثر از دو عامل شبکه های اجتماعی و نگرش نسبت به بهداشت روانی می باشد.
سلامت روانی و فرایند کمک جویی با ادراک و تشخیص مشکل توسط افراد شروع می شود. نظریه آستانه سلامت روانی تاکید می کند که آستانه افراد در مورد نوع نشانه های روانی و میزان شدت آن متفاوت است .طبق نظریه الگوی آستانه ، آسیب شناسی روانی نه تنها شامل رفتار واقعی افراد می شود بلکه از دریچه چشم جامعه نیز مورد بررسی قرار می گیرد،با این نظریه فرهنگ تعیین کننده آستانه پریشانی روانی و مشکلات روانی در افراد می باشد. بنابراین نظریه، دیدگاه افراد در فرهنگ های مختلف نسبت به آستانه و مرزهای مشکلات متفاوت است.نظریه، متغیرهای فرهنگی در تعیین مرزهای مشکلات رفتاری و عاطفی افراد نقش اساسی ایفا می کنند. همچنین روش مواجهه جامعه با آسیب شناسی روانی افراد نیز تحت تاثیر فرهنگ قرار می گیرد و دارای آستانه های متفاوتی است. طبق این نظریه، انواع خاصی از رفتارها و جنسیت افراد در تشخیص و شناسایی مشکلات روانی نقش مهمی دارد. طبق این نظریه، مشکلات یا اختلالات برون ریزی مانند پرخاشگری و کمبود توجه بیشتر موجب آشفتگی میشوند،به همین دلیل دراین موارد افراد سریعاً برای درمان ارجاع می گردد.سرانجام این نظریه نقش قومیت و نژاد را در آستانه آسیب شناسی روانی افراد مورد تایید قرار داده است .
نظریه بوم شناسی
بنابراین نظریه، عوامل خطرساز و حمایت گر مختلفی بر وقوع آسیب شناسی روانی در افراد موثر است. طبق این نظریه، هم فرد و هم محیط در شکل گیری مشکلات رفتاری در افراد تاثیر گذار هستند. طبق این نظریه، عوامل درون فردی، عوامل میان فردی، جنسیت، مزاج، رشد شناختی و مسایل مربوط به روابط اجتماعی و بازشناسی اجتماعی در پیدایش مشکلات آسیب شناسی روانی تاثیردارند .
با این وجود، نظریه بوم شناسی تاکید می کند که شایستگی شناختی و اجتماعی عوامل حمایت گر در مقابل رخداد اختلالات آسیب شناسی روانی هستند. چون ازطریق فراهم ساختن منابع روان شناختی برای کنترل و مدیریت شرایط فشار زای روانی مانع بروز این اختلالات می شوند. همچنین شناخت اجتماعی ازطریق فرایند حل مشکل در شرایط اجتماعی موجب سازگاری رفتاری بهتر در افراد می گردد. ازسوی دیگر، ظرفیت درک و فهم روابط اجتماعی در افراد توانایی آنان را برای کنترل و مهار اختلالات آسیب شناسی روانی افزایش می دهد.
الگوی شخصی – فرهنگی و ساختاری
الگوی شخصی، فرهنگی و ساختاری در سلامت روانی توسط تامپسون، ارایه شده است. این الگو برای درک سلامت روانی در حیطه های جامعه، فرهنگ عمومی و نگرش های افراد سودمند است. به اعتقاد تامپسون، سلامت روانی نیز همانند سایر رفتارهای آدمی از محیط فرهنگی حاکم بر زندگی آدمیان تأثیر می پذیرد واحساس سلامت روانی نیز از تأثیرباورها، نگرشها و رفتارهای کلیشه ای و پیشداورانه در امان نیست. طبق مدل تامپسون، زمینه اصلی برای نیل به سلامت روانی خود آگاهی است. این خودآگاهی مستلزم رها شدن از پیشداوری ها و کلیشه هایی است که منافع رسیدن به کمال روانشناختی می گردد.
طبق این مدل، به دلیل وجود مسایلی چون انگ زدن و بدنامی اجتماعی بسیاری از مردم از روبرو شدن با مسایل روانی خود می ترسند. همچنین طبق این الگو ساختارهای کلان موجود در جامعه وفرهنگ عمومی از تعیین گروه های سلامت روانی می باشند. برخی از این ساختارهای فرهنگی شامل جنسیت ، طبقه اجتماعی ، شغل و . . . می باشند .افزون بر این، در این مدل عوامل شخصی همان ادراکات، افکار، احساسات و رفتارهای فردی می باشد. فرهنگ شامل باورها و عقاید مشترک اجتماعی در مورد موقعیت ها یا وضعیت های خاص است که بدنبال آن موجب ترویج انواع قضاوت های اجتماعی در آن باره می شود. عوامل ساختاری نیز چگونگی ساختار جامعه و عوامل مختلف آن مانند پیشداوری ، تبعیض و . . . در اقشار جامعه را شامل می شود.
منبع
دبیری نسب،گلناز(1392)، مقایسه سلامت روانی و رضایت جنسی زنان نابارور و بارور،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی،دانشکده علوم تربیتی وروانشناسی شیراز
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید