رفتار درماني

رفتار درماني علم كاربرد اصول و يادگيري مبتني بر تجربه و آزمايش، به منظور از بين بردن عادتهاي ناسازگار تعريف شده است. رفتاردرماني به شكل كنوني، از اواخر سال‌هاي 1950 به عنوان حركتي ضد‌ذهني‌گرايي و تا حدي به عنوان شقي كوركورانه در مقابل مدل روان درماني مسلط آن زمان يعني پسيكو ديناميك كه مدلي بيمارمحور بود، باليدن گرفت .

تاريخچه رفتار گرايي

درجريان رشد رفتارگرائي جريانهاي فکري متعدد وصاحب نظران گوناگوني وجود داشتند.تشخيص اينکه کدام رشته فکري و يا کدام نظريه پرداز نقش موثرتر و اصيل تري داشتند، واقعاً دشوار و غيرممکن است. بابررسي اجمالي ميتوان گفت که رفتار گرائي ريشه درمکتب روانشناسي اصالت رفتار در دهه 1920 دارد. اين روانشناسي اولين بار توسط واتسون در آمريکا مطرح گشت. واتسون معتقد بود که رفتار جنبه عيني داشته وميتوان آنرا باقاطعيت مورد مطالعه قرار داد. بنابراين رفتار بايد موضوع علم روانشناسي باشد. در نتيجه مفاهيمي مانند ذهن، عقل، اراده واحساس که عيني نيستند، طرد ميشوند. واتسون وپيروان او معتقدند که تمام رفتارهاي انسان را ميتوان بر حسب شرطي شدن تبيين کرد. مفهوم شرطي شدن به تحقيقات پائولوف برمي­گردد. اين اصل که هر محرکي با پاسخي توام است از مهمترين قوانين روانشناسي رفتاري گرديد. شرطي شدن فعال يا ابزاري نيز مفهوم اصيل و بنيادين در رفتار گرايي معاصر است. اين نوع شرطي کردن بيشتر با نامهاي ثرندايک واسکينر، شناخته شده است . بنابراين پايه واساس رفتار گرايي، دو ديدگاه عمده شرطي سازي فعال و کلاسيک هستند. ديدگاه کلاسيک بيشتر بر يادگيري‌هاي عاطفي تاکيد دارند و کاربرد آن در روان درماني است و افرادي مثل ولپي، گلدشتاين، لازاروس و سالتر از جمله کساني هستند که دردرمان، بيشتر از اصول شرطي کردن کلاسيک استفاده کرده اند. کاربرد ديدگاه فعال در تغييرات رفتار قابل مشاهده است که از طريق تقويت تصادفي صورت مي­گيرد و افرادي که بيشتر از اين ديدگاه استفاده کرده اند بندورا، کرومبولتز،‌هاسفرد، پريمک، ليندزلي، ميجر و بيجو مي‌باشند.

اصطلاح رفتاردرماني براي نخستين بار در سال 1954 به وسيله‌ي اسکينر و ليندلي مصطلح و توسط ايزنک متداول شد. اساس اين روش که بازداري متقابل است به وسيله‌ي شرينگتون در سال1906 ميلادي ارائه شد. ژاکوبسون  و ژاکوبسون ، معتقدند گرچه تمام رويکردهاي رفتاري از اين نظر که اصولاٌ از نظريه‌هاي يادگيري به دست آمده اند يکپارچه هستند، رفتاردرماني به عنوان يک اصطلاح براي مجموعه‌اي از روشها، به کارگيري اصول مفهومي خاص و به کارگيري سبک روش شناختي دلالت دارد. با اين حال افزايش سريع روشهاي رفتاري و شناختي رفتاري در دهه‌ي 1970 و1980 در برابر هرگونه تلاشي براي محدود کردن اين اصطلاح به گروه واحدي از روشها، ايستادگي مي‌کند و در نتيجه استفاده‌ي رايج از اصطلاح رفتاردرماني به طور کلي بر رفتارگرايي مفهومي، رفتارگرايي روش شناختي يا ترکيبي از اين دو دلالت دارد. درمان‌هاي رفتاري بسيار متنوع هستند ولي سه گرايش اصلي در اين نظام شامل شرطي سازي تقابلي، کنترل وابستگي و تغيير شناختي رفتاري مي‌باشد.

اولين گرايش، بازداري تقابلي يا شرطي سازي تقابلي و رويکرد ژوزف ولپي به درمان است که به مشکلات رفتاري مربوط به اضطراب مي‌پردازد. دومين گرايش، به طور سنتي تغيير رفتار ناميده مي­شود و رويکرد شرطي سازي فعال استوار است و به تغيير وابستگي‌هايي مي­پردازد که رفتار را کنترل مي‌کند و از الگوي اسکينري پيروي مي‌نمايد. گرايش سوم، پيشينه‌ي چندان روشني ندارد و رفتار گراياني به آن مي­پردازند که بسيار مايل هستند براي تغيير رفتار از تبيين‌ها و روشهاي شناختي استفاده کنند. اين درمان گران به رفتارگرايان شناختي معروف اند و از روشهاي گوناگوني مانند توقف فکر، بازسازي شناختي و مسئله گشايي استفاده ميکنند. لازم به ذکر است مرز مشخصي براي متمايز کردن درمان شناختي- رفتاري از درمان شناختي وجود ندارد و اين تمايز در واقع نوعي تمايز نظري است .

منبع

برقی ایرانی،زیبا(1392)، اثر بخشی شناخت_رفتار درمانگری سالمندی(CBTO)بربهبود نشانه­های مرضی، همبسته­های شناختی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه پیام نور

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

 

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0