رابطه هوش هیجانی و رفتار رانندگی

تعريف هوش هيجاني: در سالهاي اخير، مفهوم سازيهاي مختلفي از هوش هيجاني ارائه شده است كه برخي از آنها نسبتا محدود و برخي در الگوي مایر، سالووی و کاروسو ، نسبتا گسترده هستند. اولین بار در سال 1990، روان شناسی به نام سالووی، اصطلاح هوش هیجانی را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کار برد. در حقیقت، این هوش، مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است به عبارتی، عاملی است که به هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه می کند و به واسطه داشتن مهارت های اجتماعی بالا، منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود.

هوش هيجاني توانايي پردازش اطلاعات درباره هيجانات خود و هيجانات ديگران است. در اين الگو 4 شاخه در نظر گرفته شده است: شناسايي هيجانها، تسهيل هيجانى تفكر، فهم هيجانها و مديريت هيجانها. هوش هیجانی طبق تعریف بار– ان ، عبارت است از مجموعه ای از دانش ها و توانایی های هیجانی و اجتماعی که قابلیت کلی ما را در پاسخ به نیازهای محیطی به طور مؤثری تحت تأثیر قرار می دهد. این مجموعه شامل موارد زیر است:

  1. توانایی آگاه بودن از خود، درک و فهم خود و قدرت بیان خویشتن
  2. توانایی آگاه بودن از دیگران، درک و فهم دیگران و قدرت بیان آنها
  3. توانایی مواجهه با هیجان های شدید و کنترل تکانه ها در خویشتن
  4. توانایی انطباق با تغییرات و حل مسایلی با ماهیت اجتماعی و یا فردی.

در الگوي مورد نظر بار- ان، هوش هيجاني به عنوان مجموعه اي از مهارت ها، صلاحيتها و تواناييهاي غير شناختي در نظر گرفته مي شود. الگوي وي شامل 5 گروه از تواناييها است: توانايى درون فردي، توانايى بين فردي، مديريت استرس، سازش يافتگي، خلق عمومي.  الگوي گلمن شامل جاي دادن 25 عامل در پنج خوشه است كه شامل: خودآگاهي، خود تنظيمي انگيزش، همدلى  و مهارتهاي اجتماعي مي باشد. با وجود هم پوشانيهاي نظري كه در اين مفهوم سازيها وجود دارد  الگوهاي هوش هيجاني را مي توان به دو گروه الگوهاي تركيبي  و الگوهاي توانايي  طبقه بندي كرد.

 يك وجه كاملا متفاوت اين دو الگو، تفاوت مفهوم “صفت” هوش هيجاني يا خودكارآمدي هيجاني و مفهوم “توانايي” هوش هيجاني يا توانايي شناختي – هيجاني  مي باشد. تمايز فوق منجر به دو سازه متفاوت مي شود چرا كه روشهاي مورد استفاده در عملياتي كردن آنها اساسا با هم متفاوت است. بدين معنا كه درالگوهاي تركيبي صفت هوش هيجاني از طريق خود گزارش دهى و در الگوهاى توانايى هوش هيجانى از طريق تستهاي عملكردي ارزيابي مي شود.

در تعريف جديدي كه گلمن از هوش هيجاني به عمل آورده، تفاوت ناچيزي بين هوش هيجاني و سازه  هاي شخصيتي ديده مي شود. تعریف او از هوش هیجانی بدین صورت است که او دو شیوه متفاوت از آگاهی و دانستن را بیان می کند: شیوه عقلانی و شیوه هیجانی. او زندگی روانی انسان را ناشی از تعامل کارکرد هر دو عامل می داند و معتقد است که به جای نادیده گرفتن هیجانات، شخص باید به طور هوشمندانه ای با آنها مواجه شود؛ تنها با هوش هیجانی می توان خود را برای پایداری در مقابله با ناکامی برانگیخت، حالات روحی و خلق خود را تنظیم کرد، ارضای نیاز را به تعویق انداخت، از غرق شدن تفکر در مسایل ناراحت کننده، اجتناب کرد و با دیگران همدلی نمود. در تعريف بار- ان از هوش هيجاني، اين هوش با سازه هايي كه قبلا به عنوان جنبه هايي از شخصيت معرفي مي شدند، ارتباط دارد. در تعريفي كه ماير و سالووي از هوش هيجاني به عمل آورده اند، هيچ گونه ارتباطي بين هوش هيجاني و ويژگيهاي شخصيتي افراد ديده نمي شود.

از نظر جلالی ، هوش هیجانی یک مهارت اجتماعی است که به معنای سهولت برقرار کردن ارتباط با مردم و کنترل هیجان های خویش در رابطه با دیگران و توانایی تشویق و هدایت آنان است. مایر، سالووی و کاروسو هوش هیجانی را چنین تعریف می نمایند: ظرفیت شخص درباره هیجان ها، افزایش تفکر هیجانی می باشد که این شامل توانایی های درک درست هیجان ها، دستیابی به گسترش هیجان ها برای کمک به تفکر، فهم هیجان ها و دانش هیجانی و تنظیم فکورانه هیجان ها برای ارتقای عقلانی و هیجانی است.

گاردنر هوش هیجانی را توانایی فرد در شناسایی و ابراز هیجان ها در خود و دیگران می داند. هوش هیجانی، مجموعه ای از توانایی هایی است که کمک می کند در زندگی شخصی یا شغلی، با دیگران رابطه ای دوستانه و مداراگرایانه برقرار کنیم. فهم هوش هيجاني به عنوان بخشي از نظام گسترده تر شخصيت مي تواند محققان را نسبت به اين مسئله حساس كند كه چه بخشهايي از شخصيت مي تواند هوش هيجاني را تحت تاثير قرار دهد، اثرات آن را افزايش و يا كاهش دهد.

تاریخچه هوش هیجانی:

اگرچه در سال ها ي اخير مفهوم هوش هيجاني به شدت مورد توجه قرار گرفته است ، اما آن گونه نيست كه بدون مقدمه به وجود آمده باشد. در دهه ي 1920 روان شناس مشهور، ثرندايك ، براي نخستين بار از هوش اجتماعی نام برد و آن را توانايي ادراك و فهم ديگران و انجام دادن اعمال مناسب در برقراری روابط میان شخصی تعریف کرد.

در دهه هاي قبل از  1990 انسانهاي موفق، انسانهاي با هوش تلقي مي شدند و آينده کسي که ضريب هوشي بالايي داشت، موفق پيش بيني مي شد. اما تجربه نشان داده که ميزان هوش افراد ، ضامن موفقيت آنها در کل زندگي نيست بلکه ويژگي هاي ديگري براي برقراري ارتباطات انساني و موفقيت در زندگي لازم است. البته اين عقيده که در کنار توانايي هاي با ارزش آموزشي- علمي، توانايي هاي مختلفي وجود دارند، مطلب جديدي نيست.

محققان اوليه نظير توراندايک پيشنهاد کردند که توانايي اجتماعي، عنصر مهمي از هوش مي باشد، هوش اجتماعي از نظر تورندايک توانايي درک ديگران ، عمل و رفتار هوشمند انه و در رابطه با ديگران است،   وکسلر در گزارش خود درباره هوش مي نويسد: کوشيده ام نشان دهم که علاوه بر عوامل هوشي، عوامل غير هوشي ويژه اي نيز وجود دارد که مي تواند رفتار هوشمندانه را مشخص کند. نمي توانيم هوش عمومي را موردسنجش قرار دهيم مگر اينکه آزمون ها و معيارهايي نيز براي سنجش عوامل غير هوشي در اختيار داشته باشيم. ماور و همکاران در نتيجه گيري معروف خود مي گويند: هيجانها را به هيچ عنوان نبايد در مقابل هوش قرار داد… به نظر مي رسد آنها خود يکي از مراتب بالاي هوش باشند.

گاردنر هوش را مشتمل بر هشت بعد شامل(هوش زباني، هوش موسيقيايي، هوش منطقی – رياضي، هوش جسمي، هوش درون فردی، هوش برون فردی، هوش فضایی و هوش طبیعی) مي داند. او وجوه شناختي را با عناصري از هوش غير شناختي يا گفته خودش ” شخصي ” ترکيب کرده است. بعد شخصي اين نظريه شامل دو مولفه مهم است.

هوش درون فردي و هوش ميان فردي. گاردنر معتقد است هوش درون فردي ظرفيتي است براي شکل دادن مدلي دقيق از خويشتن و توانايي استفاده از اين مدل براي عملکرد موثر در زندگي و هوش ميان فردي توانايي فهم ديگران است، اينکه چه چيز آنها را تحريک مي کند و آنها چگونه کار مي کنند. فروشندگان، سياستمداران، معلمان، پزشکان و رهبران ديني موفق همگي افرادي هستند با هوش هيجاني بالا.در هر حال از سال 1920 تا 1990 پژوهش در زمينه هوش اجتماعي، دستخوش تحول بوده است و ديدگاه هاي مختلفي به وجود آمده اند که هوش اجتماعي را به عنوان توانايي ارتباط با ديگران، دانش ميان فردي، توانايي قضاوت درست درباره احساسات، خلق ها و انگيزه هاي ديگران، عملکرد اجتماعي موثر و مهارت رمزگشايي نمادهاي غير کلامي تعريف کرده اند.

در سال 1985 بار- ان براي اولين بار واژه EQ  يا بهره هيجاني را وضع کرد. وي بيان مي کند پرسش ساده من در ابتدا آن بود که آيا عواملي وجود دارد که تعيين کننده توانايي يک شخص براي اثر بخش بودن در زندگي باشد؟ سپس دريافتم که افراد مي توانند هوش عمومي بالايي داشته باشند و در عين حال موفق نباشند. با اين فرضيه، بار- آن يک سري عوامل را شناسايي کرد که بر آن موفقيت ها اثر داشتند. پس از آن وي ابزاري براي ارزيابي آن عوامل ايجاد کرد. اين ابزار پرسشنامه اي بود که به پرسشنامه هوشی – عاطفی مشهور است.

در نهايت پس از تحولات فوق، سالووي و ماير مفهوم جديدهوش هيجاني رامعرفي کرده و آنرا به اين صورت تعريف کرده اند: توانايي شناسايي هيجان هاي خود و ديگران و تمايز بين آنها و استفاده از اين اطلاعات براي هدايت تفکر و اعمال فرد. به اين ترتيب هيجاني که سالها ارزش محوري خود را از دست داده بود ، دوباره در يک سلسله تغيير و تحولات نظريه ها به عنوان عنصر اساسي قابل توجه علت شناسي رفتارهاي انسان ازجمله موفقيت ها و شکست ها که سالها به هوش عقلاني نسبت داده مي شد، مطرح شد.تشکيل اين تئوري توسط سالووي و ماير باعث شد که دانيل گلمن پرفروش ترين کتاب سال 1995 ايالات متحده را تحت عنوان هوش هيجاني به چاپ رساند. به اين ترتيب هوش هيجاني پا به عرصه وجود نهاد و در دنياي علم جاي خود را باز کرد.

نظریه های هوش هیجانی:

اصطلاح هوش هیجانی، از سوی سالووی و مایر در سال 1990 به عنوان شکلی از هوش اجتماعی، مطرح شد. الگوی اولیه آنها از هوش هیجانی، شامل سه حیطه یا گستره از توانایی می شد:

  1. ارزیابی و ابراز هیجان: ارزیابی و ابراز هیجان در خود، با دو بُعد کلامی و غیر کلامی، همچنین ارزیابی هیجان در دیگران با ابعاد فرعی ادراک غیر کلامی و همدلی مشخص می شود.
  2. تنظیم هیجان در خود و دیگران: تنظیم هیجان در خود به این معناست که فرد تجربه فرا خلقی، کنترل، ارزیابی و عمل به خلق خویش را دارد و تنظیم هیجان در دیگران به این معناست که فرد تعامل مؤثر با سایرین (برای مثال، آرام کردن هیجاناتی که در دیگران سبب درماندگی است) را دارد.
  3. استفاده از هیجان: استفاده از اطلاعات هیجانی در تفکر، عمل و مسئله گشایی است .

مایر، سالووی و کارسو ، مدل اصلاح شده ای از هوش هیجانی را تدوین کردند که این مدل، هوش هیجانی را به صورت عملیاتی در دو سیستم شناختی و هیجانی بررسی می کند. این مدل در یک الگوی کاملاً یکپارچه عمل می کند، با وجود این، مدل مورد نظر از چهار شاخه یا مؤلفه تشکیل می شود که هر یک طبقه ای از توانمندی ها را که بر اساس پیچیدگی و به صورت سلسله مراتبی منظم شده اند، نشان می دهد. این چهار شاخه عبارتند از :

  1. ادراک هیجانی: در بر گیرنده شناسایی و درون دهی اطلاعات از سیستم هیجانی است.
  2. تسهیل سازی هیجانی از افکار: به طور کلی، تسهیل هیجانی شاخه تفکری، در بر گیرنده استفاده هیجان برای بهبودی فرایندهای شناختی است، حال آنکه شاخه فهم هیجانی، در بر گیرنده پردازش شناختی هیجان است.
  3. فهم هیجانی: در برگیرنده پردازش آتی و جلوتر از اطلاعات هیجانی با نگاهی به حل مسئله است.
  4. مدیریت هیجان: در رابطه با خود و دیگران است.

یکی دیگر از نظریه پردازان مدل مختلط هوش هیجانی، بار – ان است. بار- آن هوش هیجانی را به این صورت تعریف می کند: «یک دسته از مهارت ها، استعدادها و توانایی های غیر شناختی که توانایی موفقیت فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی، افزایش می دهد». بنابراین، هوش هیجانی، یکی از عوامل مهم در تعیین موفقیت فرد در زندگی است و مستقیماً بهداشت روانی فرد را تحت تأثیر قرار می دهد. هوش هیجانی، با سایر تعیین کننده های مهم (توانایی موفقیت فرد در مقابله با اقتضاهای محیط) از قبیل: آمادگی های زیست – پزشکی، استعداد هوش شناختی و واقعیت ها و محدودیت های محیطی در تعامل است. مدل بار- آن، از هوش هیجانی چند عاملی و مربوط به استعدادهایی برای عملکرد است تا خود عملکرد (یعنی استعداد موفقیت تا خود موفقیت). این مدل، همچنین فرایند مدار است تا نتیجه مدار، ماهیت جامع این مدل مفهومی بر اساس گروهی از مؤلفه های عاملی (مهارت های هوش هیجانی) و روشی که آنها تعریف می شوند، قرار دارد.

مؤلفه های هوش هیجانی:

مؤلفه های اصلی هوش هیجانی و اجتماعی و عوامل تشکیل دهنده آنها عبارتند از:

الف) مؤلفه های درون فردی: توانایی های شخص را در آگاهی از هیجان ها و کنترل آنها مشخص می کند.

  1. خودآگاهی عاطفی: میزان آگاهی فرد از احساسات خویش و درک و فهم این احساسات را بررسی می کند.
  2. جرأت مندی: ابراز احساسات، باورها، افکار، دفاع منطقی و مطلوب از حق و حقوق خویشتن را مورد بررسی قرار می دهد.
  3. حرمت نفس: توانایی خود آگاهی و درک پذیرش خویش و احترام به خود را بررسی می کند.
  4. خودشکوفایی: توانایی تشخیص استعدادهای ذاتی و استعداد انجام کارهایی که شخص می تواند و می خواهد و از انجام آنها لذت می برد، بررسی می کند.
  5. استقلال عمل: توانایی خود رهبری، خویشتن داری فکری و عملی و رهایی از وابستگی های هیجانی را بررسی می کند.

ب) مؤلفه های سازگاری: انعطاف پذیری، حل مسئله و واقع گرایی شخص را مورد بررسی قرار می دهد:

  1. آزمون واقعیت: توانایی ارزیابی رابطه بین تجربه عاطفی و عینیت های موجود را بررسی می کند.
  2. انعطاف پذیری: توانایی همسازی با هیجان ها، افکار و رفتارهای فرد را در شرایط، موقعیت ها و متغیرهای مختلف بررسی می کند.
  3. حل مسئله: توانایی تشخیص و تعریف مشکلات، خُلق و کاربست راه حل های مؤثر را مورد مطالعه قرار می دهد.

ج) مؤلفه های خلق و خوی عمومی (کلی): نشاط و خوش بینی فرد را مورد بررسی قرار می دهد:

  1. خوش بینی: توانایی توجه به جنبه های روشن تر زندگی و حفظ نگرش مثبت را، حتی هنگام وجود احساسات منفی و ناخوشایند، مورد بررسی قرار می دهد.
  2. نشاط: توانایی احساس رضایت از زندگی، احساس رضایت از خود و دیگران، سرزندگی و ابراز احساسات مثبت را بررسی می کند.

د) مؤلفه های میان فردی: توانایی های شخص را برای سازگاری با دیگران و مهارت های اجتماعی بررسی می کند:

  1. هم حسی: توانایی آگاهی از احساسات دیگران و تحسین آن احساسات را بررسی می کند.
  2. مسئولیت اجتماعی: توانایی فرد را در معرفی خود به عنوان عضوی مفید، سازنده و دارای حس همکاری در گروه اجتماعی خویش، مورد بررسی قرار می دهد.
  3. روابط بین فردی: توانایی ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش متقابل را که نزدیکی عاطفی، صمیمیت، داد و ستد مهرآمیز از ویژگی های آن است، بررسی می کند.

هـ ) مؤلفه های کنترل تنش ها: توانایی تحمل تنش و کنترل تکانه ها را بررسی می کند:

  1. تحمل تنش ها: توانایی تحمل فرد را در برابر رویدادهای ناخوشایند و شرایط تنش زا و هیجان های شدید، بررسی می کند.
  2. کنترل تکانه ها: توانایی مقاومت فرد را در برابر تنش ها یا وسوسه و کنترل هیجان های خویش، بررسی می کند.

پیشینه هوش هیجانی را می توان در ایده های وکسلر به هنگام تبیین جنبه های غیر شناختی هوش عمومی، جست و جو کرد. وکسلر در گزارش 1994 خود، درباره هوش می نویسد: «کوشیده ام نشان دهم که علاوه بر عوامل هوشی، عوامل غیر هوشی ویژه ای نیز وجود دارد که می تواند رفتار هوشمندانه را مشخص کند. نمی توانیم هوش عمومی را مورد سنجش قرار دهیم، مگر اینکه آزمون ها و معیارهایی نیز برای سنجش عوامل غیر هوشی داشته باشیم». وکسلر درصدد آن بود که جنبه های غیر شناختی و شناختی هوش عمومی را با هم بسنجد. تلاش او در این زمینه را می توان در استفاده وی از کاربرد خرده آزمون های تنظیم تصاویر و درک و فهم  که دو بخش عمده آزمون وی را تشکیل می دهند  دریافت. در خرده آزمون درک و فهم «سازگاری اجتماعی» و در تنظیم تصاویر شناخت و تمیز «موقعیت های اجتماعی» مورد بررسی قرار می گیرد.

پژوهش هایی که سیپس و همکارانش  انجام دادند نیز نشان می دهد که بین درک و فهم تصاویر، شاخص های هوش اجتماعی و پرسش نامه شخصیت کالیفرنیا، همبستگی معناداری وجود دارد.

لیپر نیز بر این باور بود که «تفکر هیجانی» بخشی از «تفکر منطقی» است و به این نوع تفکر  یا به معنایی کلی تر «هوش»  کمک می کند. پژوهشگران از طریق سنجش مفاهیمی مانند: مهارت های اجتماعی، توانمندی های بین فردی، رشد روان شناختی و آگاهی های هیجانی که همگی مفاهیمی مرتبط با هوش هیجانی هستند، به بررسی ابعاد این نوع هوش پرداخته اند. دانشوران علوم اجتماعی نیز به کشف روابط بین هوش هیجانی و سبک های مختلف مدیریت و رهبری، عملکردهای فردی، تغییرات درون فردی و اجتماعی و انجام ارزشیابی از عملکردهای فردی و گروه، همت گماشته اند.

روان شناسان دیگری نظیر مایر و سالووی نیز پژوهش های خود را بر جنبه های هیجانی هوش، متمرکز کرده اند. آنها «هوش هیجانی» را نوعی هوش اجتماعی و مشتمل بر توانایی کنترل هیجان های خود و دیگران، تمایز بین آنها و استفاده از اطلاعات برای راهبرد تفکر و عمل دانسته و آن را متشکیل از مؤلفه های «درون فردی» و «میان فردی» گاردنر می دانند.

هوش شناختی و هوش هیجانی:

بهره هوشی به خوبی نمی تواند از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی که فرصت ها و شرایط تحصیلی مشابه دارند، برآید. بهره هوشی در فراز و نشیب های زندگی به تنهایی نمی تواند آمادگی زیادی برای مقابله صحیح ایجاد کند و لزوماً تضمین کننده رفاه، شخصیت اجتماعی و یا احساس شادکامی در زندگی نیست.

هواردگاردنر در سال 1985، اولین بار نظریه هوش هیجانی را مطرح کرد که انتقادی بر تأکید بیش از حد بر IQ بود. هوش هیجانی مفهومی است که فرضیه IQ یا هوش شناختی را به چالش می کشد. فرضیه IQ بیان می کند که هوش شناختی بهترین عامل پیشگویی کننده برای موفقیت های آدمی است. بر خلاف IQ که ابزاری برای سنجش توانایی های ذاتی ثابت است. EQ قابلیتی است که می توان آن را افزایش داد. نظریه هوش هیجانی بیان می کند که فرد با بالا بردن هوش هیجانی می تواند موفقیت های خود را در فعالیت های دانشگاهی، فروش، سرویس دهی به مشتریان، مدیریت، بهبود شرایط زندگی، سلامت جسمی و روانی افزایش دهد.

در سال های اخیر، گروه بیشتری از روان شناسان به نتیجه گیری مشابهی رسیده اند و با گاردنر هم عقیده شده اند که مفاهیم قدیمی هوشبهر، تنها حیطه محدود مهارت های کلامی و ریاضی را شامل می شود و اینکه عملکرد خوب در آزمون های هوشبهر، بیشتر می تواند موفقیت فرد را در کلاس درس پیش بینی کند، اما در زمینه راه هایی که از محیط تحصیلی فاصله دارند، پیش بینی کننده قاطعی نیستند.

بر اساس تحقیقات، هوش عقلی حداکثر ده درصد بر عملکرد و موفقیت تأثیر دارد (مخصوصاً در حوزه مدیریت)؛ البته تحقیقات دانیل گلمن بیان می کند که هوش عقلی نسبت به هوش عاطفی، پیشگوی بهتری برای کار و عملکرد علمی فرد است. اما زمانی که این سؤال مطرح می شود: «آیا فرد می تواند در کار خود، بهترین باشد و یا مدیری لایق باشد؟» در اینجا، هوش عاطفی معیار بهتری است. هوش عقلی احتمالاً برای رسیدن به این جواب، کارایی کمتری دارد. گلمن در کتاب خود به نام کار با هوش عاطفی، بر نیاز به هوش عاطفی در محیط کار، یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب و احساسات، تمرکز می کند.

هوش هیجانی  و هوش شناختی از بعضی منظرها با یکدیگر تفاوت دارند. بر خلاف هوش شناختی که میزان سطح آن نسبتاً ثابت و ایستا می باشد و از طرفی همبستگی کمی با موفقیت در زندگی دارد، سطح هوش هیجانی را می توان با تعلیم و تربیت، مربی گری هدفمند، ابتکار عمل، توسعه و رشد یافتگی، ارتقا داد. به علاوه، ثابت شده است بین موفقیت های شغلی و زندگی فردی، با هوش هیجانی، همبستگی بالایی وجود دارد. هوش هیجانی، کلید تمایز افراد و گروه ها با عملکرد برجسته و عالی از سایر افراد و گروه ها با عملکرد معمولی و عادی محسوب می شود. در حقیقت، مطالعات نشان می دهد که با افزایش سن، سطح هوش هیجانی بالا می رود و اوج هوش هیجانی در سنین بین 50 تا 59 سالگی جلوه گر می شود.

فردی که فقط از نظر بهره هوشی (IQ) در سطح بالا، ولی فاقد هوشیاری عاطفی است. تقریباً کاریکاتوری از یک آدم خردمند است. در قلمرو ذهن چیره است، ولی در دنیای شخصی خویش، ضعیف، افرادی که از هوش عاطفی قوی برخوردارند، از نظر اجتماعی متعادل، شاد و سرزنده اند و هیچ گرایشی به ترس یا نگرانی ندارند و احساسات خود را به طور مستقیم بیان کرده و راجع به خود، مثبت فکر می کنند.

نظریه پردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می گوید که چه کار می توانیم انجام دهیم، در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چه کاری باید انجام دهیم. IQ، شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می شود، در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش عمومی و هوش هیجانی، توانایی های متفاوتی نیستند، بلکه بهتر است چنین بیان نمود که از یکدیگر متفاوت هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم. در واقع، بین هوش عمومی و برخی از جنبه های هوش هیجانی، همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو، اساساً مستقل اند. بر اساس مطالعات دانیل گلمن، در بهترین شرایط، همبستگی اندکی (07/0) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد، به طوری که می توان ادعا کرد آنها عمدتاً ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تقلا می کنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت انگیزی پیشرفت می کنند، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد.

هوش هیجانی و سلامت روانی:

هر مشکلی در طول حیات خود، زمانی آماده حل شدن و از بین رفتن می شود. هیجان ها وسیله ای هستند که با آن می توانید برای حل مشکل اقدام کنید، مشکلی آن چنان بزرگ که می توانید آن را ببینید، ولی هنوز آن قدر کوچک که می توانید آن را حل کنید. با درک هیجان های خود می توانید از میان مشکلات، ماهرانه بگذرید و از مشکلات بعدی اجتناب کنید. اگر عکس این کار را انجام دهید و احساسات خود را سرکوب کنید، آنها خیلی سریع به احساس تنش و اضطراب تبدیل خواهند شد. هیجان هایی که نادیده گرفته می شوند. مغز و بدن را فلج می کنند. مهارت های هوش هیجانی، شما را قادر می سازند تا جلوی وضعیت های دشوار را پیش از اینکه غیر قابل کنترل شوند، بگیرید و با این کار مدیریت استرس(کنار آمدن با استرس) برای شما آسان تر می شود. کسانی که قادر به استفاده از مهارت های هوش هیجانی خود نیستند، به احتمال زیاد، برای مدیریت روحیه و خلق خود از روش های دیگری که اثر بخشی کمتری دارند، بهره می گیرند.

احتمال دارد که آنها دو برابر بیشتر از دیگران مضطرب، افسرده یا معتاد شوند و حتی فکر خود کشی به سرشان بزند. هوش هیجانی تأثیر زیادی بر شادی و رضایت مردم دارد. کسانی که هوش هیجانی خود را به کار می گیرند، با محیط اطراف خود سازگاری بیشتری دارند، اعتماد به نفس بالایی نشان می دهند و از توانایی های خود آگاهند. رابطه مستقیم بین هوش هیجانی و زندگی خوب و سالم نشان می دهد که توجه به هیجان ها، آگاه بودن و آگاه ماندن از آنها و استفاده از آنها برای راهنمود رفتار، تا چه حد اهمیت دارد. هر چه از مهارت های هوش هیجانی خود بیشتر استفاده کنید، از زندگی دستاوردهای بیشتری خواهید داشت .

در سال های اخیر، پژوهش ها نشان داده است که بین هوش هیجانی و آمادگی ابتلا به انواع بیماری ها، همبستگی بالایی وجود دارد. استرس، اضطراب و افسردگی، دستگاه دفاعی بدن را تضعیف و متوقف می کنند و باعث آسیب پذیری در مقابل همه بیماری ها، از سرما خوردگی معمولی گرفته تا سرطان، می شوند. وقتی ذهن غرق در تنش، ناراحتی یا اضطراب است، به بدن پیام می رساند که از میزان مصرف انرژی برای مقابله با بیماری بکاهد. این کار باعث می شود تا آسیب پذیری در مقابل بیماری بیشتر شود.

به نظر می رسد خود تنظیمی عاطفی، مرتبط ترین جنبه هوش هیجانی به سلامت جسمی باشد. افرادی که نمی توانند خشم و خصومتشان را کنترل کنند، مستعد بیماری قلبی هستند. داده هایی که خصومت را به مشکلات قلبی – عروقی مرتبط می سازند، کاملاً بارز هستند. در عین حال، افرادی که خشم و خصومتشان و به طور کلی، احساسات منفی شان را واپس می رانند، ممکن است سبک هیجانی را اتخاذ کنند که انواع خاصی از سرطان را تشدید می کند.به طور کلی، ناتوانی در تنظیم هیجانات منفی، در حقیقت، حتی این باور که شخص از مهارت های قوی در این حیطه برخوردار نیست، به نظر می رسد که شخص را نسبت به فشار روانی آسیب پذیر می سازد.

منبع

مناجاتی، آرمان(1393)، رابطه بین ویژگی های شخصیتی و هوش هیجانی با رفتار رانندگی، پایان نامه کارشناسی ارشد، روانشناسی عمومی، دانشگاه آزاد اسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0