ديدگاه‎هاي افسردگي

 نظريه زيست‎ شناختي: به اعتقاد الگوي زيستي، افسردگي اختلال بدن است، اگرچه در مجموع افسردگي مي‎تواند بوسيله مشكل موجود در هر يك از اندامهاي بدن ايجاد شود، گمانه‎زنيها  تقريباً به طور كامل بر مغز، بويژه بر كاهش نوعي مواد (اسمين هاي بيوژنتيك) متمركز شده‎اند كه به انتقال تكانه‎هاي عصبي در طول فواصل (سيناپس ها) موجود بين سلولهاي عصبي (نورون‎ها) كمك مي‎كنند. چهار سرنخ وجود دارد كه نشان مي‎دهد بدن عميقاً در افسردگي درگير است، اولاً افسردگي تا اندازه‎اي بعد از دوره‎هاي تغيير فيزيولوژيكي طبيعي در زنان رخ مي‎دهد: بعد از به دنيا آوردن كودك، هنگام يائسگي و درست قبل از قاعدگي. ثانياً شباهت قابل ملاحظه‎اي بين نشانه‎ها در فرهنگها، جنسيتها، سنين و نژادها حاكي از يك فرآيند زيستي زيربنايي است. ثالثاً، درمانهاي بدني، بويژه داروهاي ضدافسردگي سه حلقه‎اي و بازدارنده‎هاي ‎MAO و شوك برقي تشنج‎آور افسردگي را به طور مؤثري بيان مي‎كند و بالاخره با اينكه، گاهي افسردگي بصورت عوارض جانبي داروها در افراد بهنجار ايجاد مي‎شود. بويژه افسردگي مي‎تواند به وسيله رزوپين، ايجاد شود كه داروي كاهش دهندة فشار خون است.

درمان هاي بدني افسردگي: طرفداران الگوي زيست‎شناختي براي درمان افسردگي يك قطبي بويژه زماني كه شديد باشد به دو روش اقدام مي‎كند. روش اول درمان كردن بيمار با داروهاست، كه در اين صورت  ممكن است از فلوكستين (پروزاك)، داروهاي سه حلقه‎اي و بازدارنده‎هاي ‎MAO استفاده كنند. روش دوم واردت كردن شوك برقي تشنج‎آور ‎(ECT) است. با اين روشها، افسردگي تا اندازه‎اي بهبود مي‎يابد ولي نرخ برگشت آن بالاست .

نظريه‎هاي روان پويايي: نظريه‎پردازان روان پويشي بر سه علت افسردگي تأكيد مي‎كنند: خشمي كه متوجه خود شده است. وابستگي بيش از اندازه به ديگران براي عزت نفس و درماندگي در رسيدن به هدف ها، روان‎شناسان پيشين اولين كساني بودند كه در الگوي روان‎پويشي به شناخت افسردگي كمك كردند. كارل آبراهام، و زيگموند فرويد،در مقاله كلاسيك خود به نام «داغداري و ماليخوريا» بر هميت خشمي كه متوجه خود شده است در ايجاد افسردگي، تأكيد كردند. به نظر فرويد، انگيزش براي تنبيه خود از رويدادهاي كودكي فرد افسرده ناشي مي‎شود. فرد افسرده در دوران كودكي خود عشق شديدي را پرورش مي‎دهد كه با دلسردي فرد ديگر تضعيف مي‎شود او از اينكه دلسرد شده است احساس خشم مي‎كند. انرژي ليبدويي نهفته در عشق آزاد ميشود، وليمتوجه فرد ديگري نمي‎شود. در عوض، من ‎(Ego) با فرد از دست رفته همانندسازي كرده يا او را جذب مي‎كند. و ليبدوي آزاد شده اين بخش از من ‎(Ego) مي‎شود. خشمي كه در اصل نسبت به آن شخص احساس مي‎شد اكنون به خود ‎(Self) برمي‎گردد و ضايعات و طرد بعدي، ‌اين ضايعه اوليه را دوباره فعال مي‎سازند و باعث مي‎شوند كه خشم فرد افسرده متوجة شخص جنايتكار اصلي شود كه اكنون در من او ادغام شده است. اين‎گونه متوجه شدن خشم به سوي خود، گام مهمي در ايجاد نشانه‎هاي عزت نفس كم، سرزنش علني، نياز به تنبيه ودر موارد بسيار شديد، خودكشي است .

 فرد افسرده براي عزت نفس خود بيش از حد به ديگران وابسته است،‌از زمان فرويد، نظريه‎پردازان روان‎پويشي بر تيپ شخصيتي تأكيد كرده‎اند كه افراد را به ويژه نسبت به افسردگي آسيب‎پذير مي‎سازد: فرد افسرده شديداً‌ نيازمند آن است كه لبريز از عشق و تحسين شود. او با حالتي از عطش مداوم براي عشق و محبت زندگي مي‎كند و چنانچه اين نياز برطرف نشود، عزت نفس او تنزل مي‎يابد. آنان به صورت معتادان محبتي انگاشته مي‎شوند كه به طرزي بي‎نظير در ايجاد محبت ديگران ماهر شده‎اند و همواره دوست دارند سرشار از محبت باشند. با اين حال، فرد افسرده غير از دريافت اين محبت، براي شخصيت واقعي فردي كه او را دوست دارد اهميت چنداني قا ئل نيست .

 سومين گرايش در نظريه‎ پردازي روان‎پويشي مربوط به افسرديگ در اظهار ادوارد بيبرينگ، ديده مي‎شود كه معتقد است افسردگي زماني ايجاد مي‎شود كه من در برابر آرزوهايش احساس درماندگي مي‎كند. احساس درماندگي در دستيابي به اهداف عالي من موجب از دست دا دن عزت نفس مي‎شود كه ويژگي اصلي افسردگي است. فردي كه مستعد افسردگي است، معيارهاي بسيار بالايي دارد و همين باعث مي‎شود كه آسيب‎پذيري او نسبت به درماندگي به هنگام مواجه شدن با اهدافش، بيشتر شود. از نظر بيبرينگ، تركيب اهدافي كه قوياً با ارزش انگاشته مي‎شوند، با آگاهي عميق من از درماندگي و ناتواني‎اش در رسيدن به اين اهداف، مكانيزم افسردگي است.

درمان روان‎پويشي افسردگي: نظريه روان پويشي در مجموع به جاي تأكيد بر ضايعاتي كه در كوتاه مدت موجب افسردگي مي‎شوند، بر آمادگي درازمدت براي آن تأكيد مي‎كند. به همين نحو، درمانهاي روان پويشي به جاي اينه به تسكين كوتاه مدت افسردگي گرايش داشته باشند، به تغيير درازمدت تمايل دارند. از سه گرايش روان پويشي دربارة‌ افسردگي، چندين راهبرد درماني به دست مي‎آيد:

 اولاً، نظريه‎پردازان روان پويشي كه به نظرية‌ افسردگي تمايل دارند كه بر خشم متوجة خود شده تأكيد مي‎كند،‌ مي‎كوشند بيمار را از خشم گمراه شده و تعارض هاي اوليه‎اي كه موجب آن بوده‎اند آگاه كنند. پذيرفته خشمي كه ضايعه و طرد آن را ايجاد كرده‎اند و هدايت كردن آن به سوي موضوعات مناسب‎تر، بايد از وقوع افسردگي پيشگيري كرد و آن را تسكين دهد.

 ثانياً، درمانگران روان‎پويشي كه به او وابستگي شديد فرد افسرده به ديگران براي عزت نفس مي‎پردازند، سعي مي‎كنند به بيمار كمك كنند تا به تعارضهايي كه همواره او را تشنة ‌محبت و حرمت ديگران مي‎كنند، پي برده و آنها را حل كند. چنين بيماري بايد متوجه شود كه عزت نفس واقعي از درون ناشي مي‎شود.

 ثالثاً، درمانگراني كه در چارچوب رويكرد درماندگي بيبرينگ كار مي‎كنند، مي‎كوشند براي خاتمه دادن به افسردگي بيمار را وادارند تا اهداف خود را دست يافتني بداند، ‌اهداف را به گونه‎اي تغيير دهد كه بتوانند تحقيق نمايند، يا كلاً اين اهداف را رها كند .

نظريه‎هاي شناختي: احتمالاً بانفوذترين نظريه‎هاي روان‎شناختي كه امروزه درباره افسردگي وجود دارد نظرگاه شناختي است. در الگوي شناختي افسردگي، افكار خاص را علت اصلي نشانه‎هاي فرد افسرده مي‎دانند. الگوي اول كه آرون تي‎بك، آن را ساخته است، عمدتاً از تجربة‌ درماني طولاني با بيماران افسرده بدست آمد و علت افسردگي را افكار منفي نسبت به خود،‌ نسبت به تجربة جاري و نسبت به آينده مي‎داند. الگوي دوم كه مارتين اي.پي.سليگمن آن را به وجود آورده است، عمدتاً از آزمايشهاي انجام شده با سگها، موشها و افراد مبتلا به افسردگي خفيف به دست آمده است و علت افسردگي را انتظار درماندگي آينده مي‎داند. فرد افسرده انتظار وقوع رويدادهاي بد را دارد و معتقد است كه براي جلوگيري از وقوع آنها كاري نمي‎توان انجام داد. از ديد آرون بك دو مكانيزم موجب افسردگي مي‎شود، سه‏گانان شناختي و خطاهاي منطق .

سه‎گانان شناختي: سه‎گانان شناختي از افكار منفي دربارة خود، تجربة جاري و آينده تشكيل مي‎‎شود. افكار منفي درباره خود عبارتست از اعتقاد فرد افسرده به اينكه او معيوب به درد نخور، و بي‎كفايت است. نشانة عزت نفس كم از اعتقاد او به اينكه معيوب است ناشي مي‎شود. چنانچه او تجربيات ناخوشايندي داشته باشد. آنها را به عدم شايستگي شخصي نسبت مي‎دهد. چون او باور دارد كه معيوب است، معتقد است هرگز به خشنودي دست نخواهد يافت. افكار منفي فرد افسرده درباره تجربه شامل تعبير اوست كه آنچه براي وي اتفاق مي‎افتد ناگوار است. او موانع جزئي را به صورت موانع غيرقابل گذر سوء تعبير مي‎كند. حتي زماني كه ديدگاههاي مثبت معقول‎تري دربارة تجربة او وجود دارند او به منفي‎ترين تعبير ممكن در مورد آنچه براي او رخ داده است گرايش دارد. بالاخره اينكه، نگرش منفي فرد افسرده در مورد اينكه، نگرش درماندگي است. زماني كه او به آيندة فكر مي‎كند، باور دارد وقايع منفي كه اكنون براي او اتفاق مي‎افتند به خاطر نقايص شخصي او در آينده نيز ادامه خواهند يافت.

خطاهاي منطق: يك باور دارد كه خطاهاي منظم در منطق، دومين مكانيزم افسردگي است از ديد بك، فرد افسرده مرتكب پنج خطاي منطقي متفاوت در تفكر مي‎شود، و هر يك از آنها تجربيات او را تيره مي‎كنند: ‌استنباط دلخواه، انتزاع گزينشي، تعميم مفرط، بزرگ‎نمايي و كوچك‎نمايي، شخصي‎سازي.

استنباط دلخواه: به نتيجه‎گيري اشاره دارد كه شواهد ناچيزي براي حمايت آن وجود دارند يا اصلاً شواهدي وجود ندارند.

انتزاع گزينشي: عبارت است از تمركز بر يك امر جزيي بي‎اهميت و در عين حال ناديده گرفتن ويژگي هاي مهمتر موقعيت.

تعميم مفرط: عبارتست از نتيجه‎گيريهاي كلي دربارة‌ ارزش، توانايي، يا عملكرد براساس يك واقعيت تنهاست. بزرگ‎نمايي و كوچك‎نمايي: عبارتست از خطاهاي فاحش ارزيابي، كه طي آن رويدادهاي ناگوار جزئي بزرگ‎نمائي و رويدادهاي خوب بزرگ، كوچك نمايي مي‎شوند. شخصي‎سازي: عبارتست از اينكه فرد به غلط خود را مسئول رويدادهاي ناگوار در دنيا مي‎داند .

درمان شناختي: نظريه افسردگي شناختي بك اعلام مي‎دارد كه علت افسردگي افكار منفي نسبت به خود تجربة جاري،‌ و آينده و خطاهاي منطق است، درمان شناختي مي‎كوشد با اين شناختها مقابله كند. هدف آن شناسائي و اصلاح تفكر تحريف شده و فرخهاي كژكار زيربنائي افسردگي است. علاوه بر اين به بيمار آموخته مي‎شود بر مشكلات غلبه كند و بر موقعيت هايي كه قبلاً آنها را حل شدني مي‎انگاشته‎ است فايق آيد.

درمان شناختي از شيوه‎هاي رفتار درماني نظير افزايش فعاليت ؛ تقويت كردن فرد افسرده، براي شركت كردن در فعاليت هاي بيشتر واگذاري تكليف درجه‎بندي شده ؛تقويت كردن فرد افسرده براي برداشتن گام كوچك در هر بار، و به تدريج مشكل‎تر كردن اين گام ها و آموزش مهارت هاي اجتماعي مغاير با نشانه‎هاي افسردگي، استفاده مي‎كنند. اما در درمان شناختي اين شيوه‎ها براي تغيير نشانه‎هاي رفتاري صرفاً وسايلي هستند براي تغيير افكار و فرض هايي كه علت هاي بنيادي رفتار افسرده انگاشته مي‎شوند. چهار شيوه درمان شناختي به ترتيب عبارتند از: شناسايي افكارخودكار، افكار خودكارآزمايش واقعيت،آموزش انتساب مجدد و تغيير فرض هاي دپرسوژنيك.

شناسايي افكار خودكار: بك معتقد است كه بيماران افسرده جمله‎هاي ناپيوسته و منفي را سريعاً و از روي عادت به خودشان مي‎گويند. اين افكار خودكار، افسردگي را نگه مي‎دارند درمان شناختي به بيماران كمك مي‎كند كه اين افكار خودكار را شناسايي كنند.

افكار خودكار آزمايش واقعيت: وقتي كه بيمار ياد گرفت اين‎گونه افكار را شناسايي كند درمانگر شناختي با بيمار به گفتگويي مي‎پردازد كه طي آن شواهد موجودعليه اين افكار با دقت كامل مورد بررسي قرار مي‎گيرند. اين تلاش در جهت ايجاد خوش‎بيني كاذب نيست، بلكه ترغيب بيمار به استفاده از معيارهاي معقول خودسنجي است كه افراد غيرافسرده آنها را به كار مي‎برند. وقتي بيمار ياد مي‎گيرد افكار خودكارش را با دقت كامل بررسي كندو شواهدي را عليه آنها بيارايد، قادر خواهد بود آنها را تضعيف كرده و بدين ترتيب آنها از بين خواهند رفت. آموزش انتساب مجدد: بيماران افسرده به سرزنش كردن خود براي رويدادهاي ناگوار گرايش دارند كه در واقع مسئول آنها نيستند. درمانگر و بيمار براي مقابله با اين‎گونه سرزنش نامعقول، رويدادها را وارسي مي‎كنند، و براي غلبه كردن بر اين سرزنش معيارهاي افراد غيرافسرده را به كارمي‎بندند. اين در واقع آزاد كردن بيمار از قيد سرزنش نيست بلكه اين كار براي اين صورت مي‎گيرد كه بيمار دريابد ممكن است عوامل ديگري غير از بي‎كفايتي او وجود داشته باشند كه به رويداد ناگوار كمك مي‎كنند. تغيير دادن فرضهاي دپرسوژنيك: آخرين شيوه درمان شناختي، تغيير دادن آشكار فرضهاي دپرسوژنيك است .

بك، شش فرض را مشخص مي‎كند كه افراد افسرده زندگي خود را براساس آنها قرار مي‎دهند، و از اين راه الف)خود را مستعد غم، نااميدي و سرخوردگي مي‎كنند:  براي اينكه من خوشحال باشم، بايد همه افراد در تمام اوقات مرا بپذيرند؛

  1. اگر مرتكب اشتباهي شوم، معني آن اينست كه نالايقم؛
  2. بدون عشق و محبت نمي‎توان زندگي كنم؛
  3. اگر كسي با من مخالف باشد، اين بدان معني است كه او مرا دوست ندارد؛
  4. ارزش من به عنوان يك شخص بستگي دارد به اينكه ديگران دربارة من چه فكري مي‎كنند وقتي كه بيمار و درمانگريكي از اين فرضها را شناسايي مي‎كنند به شدت آن را مورد حمله قرار مي‎دهند. اعتبار هر فرض بررسي مي‎شود، ضد استدلاللهاي براي هر يك از فرضها مطرح مي‎شود، فرضهاي قابل قبول ديگري ارائه مي‎شوند، و پيامدهاي مصيبت‎بار اعتقاد به هر فرض برملا مي‎شوند .

 نظريه‎هاي يادگيري: پيش‎فرض نظريه‎هاي يادگيري آن است كه افسردگي و فقدان تقويت به هم مربوط‎اند نبود تقويت ممكن است چند علت داشته باشد. پاسخ ها ممكن است بدين سبب تضعيف شوند كه هيچ تقويتي دريافت نداشته يا حالتي نا خوشايند يا تنبيه كننده به دنبال داشته‎اند. بسياري از نظريه‎پردازان، معتقد به ديدگاه يادگيري، به شدت تحت تأثير كارهاي بي‎اف. اسكينر، در زمينه شرطي شدن عاملي بوده‎اند، انديشه‎هاي ناشي از كارهاي اسكينر از طريق تأكيد بر تعامل اجتماعي، به ويژه اينكه چگونه رفتار ساير افراد مي‎تواند به عنوان تقويت عمل نمايد. اصلاح و تعديل شده‎اند، ‌لوين سوهن و همكاران ، وي از پيشوايان تحقيق در زمينه افسردگي از ديدگاه يادگيري هستند. آنها به طور كلي چنين تأكيد مي‎كنند كه پايين بودن مقدار واكنشهاي رفتاري؛ برون شد رفتار و احساسات غمگيني يا بدبختي كه با افسردگي همراه مي‎شود، مربوط است به كمي تقويت مثبت و يا زيادي تجربه‎هاي ناخوشايند.

اين وضع ممكن است به يكي از چند دليل مختلف پديد آيد:

  •  محيط خودبخود ممكن است مسئله‎اي باشد. امكان دارد كه در محيط فرد، عوامل تقويت‎كننده يا تنبيه‎كننده زياد باشند.
  •  شخص ممكن است فاقد مهارتهاي اجتماعي براي جذب تقويت مثبت يا براي تطبيق مؤثر با حوادث تنفرانگيز و ناخوشايند باشد.
  •  به سبب بعضي دلايل، در افرادي كه مستعد افسردگي هستند، موارد تقويت‎كننده، كمتر مثبت و موارد تنبيه‎كننده، بيشتر منفي به نظرشان مي‎رسد تا افراد عادي. اين ممكن است به صورت چرخه‎اي از كاهش رفتار يا كناره‎گيري آغاز شود و به تقويت كمتر يا تنبيه بيشتر بيانجامد افراد افسرده حوادث ناخوشايند بيشتري در زندگيشان رخ مي‎نمايد و تجربة آنان نيز از اين حوادث ناخوشايندتر از افراد غيرافسرده است .

افراد افسرده ممكن است با استفاده از رفتار وابسته شديد براي برقراري ارتباط كوشش نمايند و نيز امكان دارد براي جلب همدردي و مهرباني ديگران به شكوه‎هاي پياپي مبادرت ورزند. گرچه ممكن است شخصي كه به دنبال دريافت اين نوع رفتار است در آ‎غاز به بايستگي پاسخ بدهد، ولي پس از مدتي ممكن است از آن وضع احساس آزردگي يا ناكامي بكند حتي اگر معاشران شخص افسرده حمايت خود را ادامه داده سخنان اطمينان‎بخش بر زبان آورند، باز امكان دارد كه احساس ناكامي و آزردگي آنان با ظرافت به صورت رفتارهاي غيركلامي يا به راه‎هاي ديگر ابراز شود. اگر خشم و ناكامي از اين قسم آشكار نشود، پيامهاي آميخته با همدرديد كه با لحن منفي داده مي‎شود، ممكناست موجب آشفتگي شخص افسرده شود به طوري كه رفتارهاي ناخوشايند، به جاي آنكه حذف شود، پايدا بمانند.

سرانجام يك دور باطل آغاز مي‎شود كه در آن نشانه‎هاي مرضي و ناكامي فزاينده‎اي به طور آشكار ايجاد شده، بي‎اطميناني هائي پديد مي‎آيد؛ به طوري كه اطرافيان شخص افسرده شروع به گفتن چيزهايي از اين قبيل مي‎كنند كه شما اگر كوشش كنيد مي‎توانيد بهبود يابيد، هيچ‎كس مجبور نيست آن‎گونه عمل كند، البته اين موضوع موجب مي‎شود كه وضع موجود بدتر شود، وجود اين‎گونه احساسات، خواه آشكار،‌ خواه پنهان، احتمالاً يكي از دلايلي است كه چرا اشخاص تمايل دارند از مصاحبت با افراد افسرده اجتناب ورزند. به همين دليل ممكن است كه آموزش مهارتهاي  اجتماعي به افراد افسرده بتوانند يك اقدام درماني كارساز باشد.

درمان افسردگي از نقطه ‎نظر يادگيري: لوين سوهن و همكارانش، نخست مي‎كوشند كه تأثير متقابل و مشخص بين فرد و محيط و رويدادهاي مرتبط افسردگي را به دقت تعيين نمايند. يك گام در اين راه عبارتست از: مشاهدة مشخص در خانواده، به عنوان قسمتي از ارزيابي اوليه. اين كار چند مقصود را عملي مي‎كند، يكي آنكه مراجع را نسبت به اين انديشه آگاه مي‎سازد كه افسردگي به تأثير متقابل شخص با ديگران و محيط ربط دارد، ديگر آنكه به درمانگر يك راه سودمند و بالنسبه خالي از تعصب از نحوة كسب اطلاع دربارة رفتار مراجع و كسان ديگري كه دور و برش هستند، نشان مي‎دهد.

ابزارهاي ديگري كه در درمان بر پاية يادگيري اجتماعي مورد استفاده واقع مي‎شود، عبارتست از: فهرستي از رويدادهاي خوشايند و ناخوشايند، مراجع از طريق علامت زدن اين فهرست معين مي‎سازد كه هر رويداد چند بار در زندگي‎اش پيش آمده و تا چه اندازه وقوع آن حادثه يا احتمال وقوعش براي وي خوشايند يا ناخوشايند بوده است. اين فهرست حوادث چنان ساخته شده است كه آن را بتوان همه روزه به كار برد. علاوه بر آن مراجع خلق و خوي خود را هر روز رتبه‎بندي مي‎كند. اين موضوع هم به مراجع و هم به درمانگر اجازه مي‎دهد تا از رابطة بين خلق و خوي و رويدادها آگاه شوند. علاوه بر اين علامت زدنهاي روزانه، يك برنامة درمانگري مخصوص تهيه شده است كه عبارتست از: تعليم مهارتهايي كه در ارزيابي اوليه آشكار شده كه مراجع فاقد آن‎هاست. اين برنامه‎ درمانگري مي‎تواند شامل مواردي از قبيل: آموزش ابراز وجود، كارساز بودن در وظايف پدري و مادري، گذراندن وقت و آموزش آرامش عضلاني باشد.

 نظرية ‌اصالت وجودي- انسان‎گرايي دربارة افسردگي: در حالي كه نظريه‎هاي روان پويائي نقطة تأكيدشان از دست دادن شيء مورد علاقه به عنوان علت اصلي افسردگي است، نظريه‎هاي اصالت وجود بر محور از دست دادن عزت نفس دور مي‎زنند، شي از دست رفته مي‎تواند واقعي باشد يا سمبليك مانند قدرت، مقام اجتماعي، يا پول. ولي از دست دادن در نفس خود، نمي‎تواند به اندازة تغيير حاصل در خودسنجي فرد بر پاية آن از دست دادن مهم باشد. بسياري از افراد خودپنداري خود را بر پايه اينكه چه كسي هستند و يا چه چيزي دارند بنا مي‎كنند. مثلاً من رئيس هيئت مديره كارخانه هستم، من همسر يك شخصيت مشهور سينمايي هستم، همانندسازيهايي از اين قبيل، تشخص خارجي و ارزش افراد را در اذعان خود نشان مي‎دهد،‌ علت شايع افسردگي در مردان از دست دادن شغل است.

شغل بيانگر ارزش شخص در نظر خودش است. يك علت شايع افسردگي در زنان از دست دادن همسر است مسئله، تنها از دست دادن شخص مورد علاقه نيست، بلكه منبع اصلي ارزش وي است، زيرا موقعيت اجتماعي سنتي يك زن مبتني بر نقش شوهر است. علاوه بر آن، با از دست رفتن نان‎آور خانواده ممكن است امرار معاش زن دچار مظاهر شود، نظريه‎هاي انسان‎گرايي ممكن است بر اختلاف من آرماني شخص و ادراك وي از حالت واقعي امور تأكيد بگذارد. براساس اين نظريه افسردگي احتمالاً زماني ظاهر مي‎شود كه اختلاف بين من واقعي و من آرماني خيلي زياد شود. بطوري كه براي شخص قابل تحمل نباشد. اين انديشه با شواهد تجربي گرد آمده بوسيله پژوهندگاني كه ميزان خود ارزيابي‎هاي افراد افسرده و غيرافسرده را بررسي كرده‎اند مطابقت دارد .

منبع

اسماعیلی نژاد،حسن(1393)، رابطه کنترل عواطف و سلامت روانی با عملکرد تحصیلی دانش آموزان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی هرمزگان

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0