خودپنداره و نظریه های آن

گنجاندن مفهوم خودشناسی درمیان مهارت های زندگی، پیامدهای مهمی دارد.خود شناسی مقدمه ی ارتباط مؤثر با دیگران است.زیرا علی رغم تفاوت های فردی فراوان، انسان ها ویژگی های مشابه زیادی هم دارند. خودپنداره کودک یا نوجوان ممکن است به دو گونه باشد. یکی خودپنداری مثبت یعنی کودک یا نوجوان خود را فردی ارزشمند و مؤثر بداند و به خویشتن اعتماد داشته باشد. دیگری خود پنداری منفی یعنی کودک یا نوجوان خود را شخص بی ارزش و به درد نخور تلقی کند و از اعتماد به نفس محروم باشد. خود پنداره ی دانش آموز تأثیر زیادی بر عملکرد او در مدرسه دارد. به خصوص اینکه دانش آموز خود را وجود مدار یا افزایشی ببیند تأثیرات ضمنی مستقیمی در انگیزش تحصیلی او دارد. خودپنداره ی کودک در خلاء پدید نمی آید.کودکان از طریق برخوردهای خود با دیگران خود را شاگردهای خوب، افراد مهربان،دوستان قابل اعتماد یا تنبل، ناشایسته و بی کفایت می یابند. تغییر دادن خود پنداره به دو دلیل دشوار است. اولا این کار نیاز به تلاش مستمر دارد. ازآنجا که مفهوم خود یک فرآیند است،دریک چشم به هم زدن تشکیل نمی شود، درنتیجه با یک تصمیم آنی نیز نمی توان تغییرش داد.برای تغییر دادن آن باید تلاشی مستمر به خرج دهیم . ثانیا خود، در برابرتغییر مقاومت می کند .

 نظریه های خود پنداره

تقریبا تمام محققان و متخصصان بالینی که هویت انسان را بررسی کرده اند متفق القول هستند که انسان ها در بدو تولد مفهومی از خود ندارند و بتدریج این مفهوم را فرا می گیرند. جورج هربرت مید روان شناس اجتماعی نامدار از اولین کسانی بود که اظهار داشت انسان در بدو تولد درکی از خودش ندارد. نوزادان به راستی دارای مرزهای ایگو نیستند. مرزهای ایگو نشان می دهد که مرز افراد در کجا تمام می شود و بقیه ی دنیا ازکجا شروع می شود. کوپراسمیت خویشتن را عامل بسیار مهمی در ایجاد نوع رفتار می داند و عقیده دارد،افرادی که خویشتن پنداری مثبت دارند، رفتارشان اجتماع پسندتر از افرادی است که خویشتن پنداری آنان منفی است. خویشتن پنداری عبارت از عقیده و پنداری که فرد درباره ی خود دارد. این عقیده و پندار به تمام جوانب خود،یعنی جنبه های جسمانی، اجتماعی،عقلانی و روانی خود مربوط می شود.تصور انسان درباره ی هریک از عوامل فوق ،رفتار معین و مشخصی را به وجود می آورد.

 کارل راجرز،بیش از دیگران در تحقیق و کار بالینی به مفهوم خویشتن توجه شایسته کرده است. مفهوم خویشتن، مهمترین مفهوم ساختاری در نظریه ی کارل راجرز، از شخصیت است. به نظر راجرز،هر فرد رویدادها و تجربه های پیرامون خود را دریافت می کند و به آن معنا می بخشد. این مجموعه ی ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می آورد.بندورا معتقداست که ایجاد خود باوری درشخص، یا تقویت پندارهای هر فرد درمورد خودش ویا برداشهای او درباره تواناییهای خاص خودش در یک زمینه پس از عبور از یک سلسله فرایندهای روانشناختی باعث تغییر رفتارها و فعالیت های او می گردند. خود باوری بر نوع فعالیت های که شخص انتخاب می کند تلاشی که صرف آن می کند اشتیاقی که برای انجام آن دارد و در نتیجه ای که ارائه می دهد تأثیر می گذارد. جورج مید،  مفهوم خودرابه عنوان مهمترین قسمت در نوشته تئوریک خودش درموضوع فلسفه ی اجتماع مطرح کرده است واستدلال می کرد که شخصیت به جای وابستگی کامل به عوامل بیولوژیکی بیشتر به عوامل اجتماعی,روانی ارتباط دارد.

 لوین،  به خود بعنوان یک سازمان نسبتا مرکزی ودائمی که به شخصیت تداوم کامل می بخشد نگاه می کرد. به اعتقاد بعضی از محققین آگاهی از خود زمانی شکل می گیرد که شخص از دیدگاه دیگران آگاه می شود.  جورج کلی، اعتقاد دارد که شکل گیری ساختارهای ذهنی ما نه تنها تحت تأثیر آگاهی فردی بلکه آگاهی اجتماعی است. از نظر شاملو خودپنداره به معنای نگرش ادراک و برداشتی است که شخص از خود دارد محور اصلی این پندار عبارتست از نام شخص احساساتش نسبت به اندام و بدن خود تصور از کل بدن، جنسیت وسن …هسته مرکزی خودپنداره اند شامل خصوصیات دیگری نیز هست که نمود دارند مانند طبقه ی اجتماعی، اقتصادی، مذهب، پیشرفت های فردی و یا هر عامل دیگری که او را از دیگران جدا می سازد.

مفهوم خود پنداره

خودپنداره بازنمایی ذهن افراد از خودشان است.به همان صورتی که افراد از دیگران، مکان ها،رویدادها بازنمایی ذهنی دارند، ازخودشان نیز بازنمایی ذهنی دارند.خود پنداره از تجربیات و از اندیشیدن به این تجربیات ساخته می شود.افراد برای ساختن خود پنداره به بازخوردی که از کارهای روزمره می گیرند، توجه می کنند.این بازخورد، ویژگی ها و ترجیحات آن ها را نشان می دهد.افراد هنگام اندیشیدن به خود هزاران تجربیات زندگی مجزا را به خاطر نمی آورند، بلکه تجربیاتشان را در نتیجه گیری های کلی انباشته می کنند.آن ها به مرور زمان انواع تجربیات خاص را به بازنمایی کلی از خود تبدیل می کنند.افراد، همین نتیجه گیری های کلی، نه تجربیات خاص را به راحتی به یاد می آورند و از آنها به عنوان عناصری برای ساختن و توصیف کردن خود پنداره استفاده می کنند. در سال های اخیر روانشناسان اهمیت زیادی به مسائلی که مربوط به تشکیل خودپنداری است داده اند.این موضوع برای متخصصین بهداشت روانی اهمیت خاصی دارد زیرا پندار فرد از شخصیت خود،تا اندازه ی زیادی تصور او را راجع به محیطش تعیین می کند. این دو عامل،نوع رفتارهای او را طرح می ریزد:اگر تصور از خود مثبت و نسبتا متعادل است، شخص دارای سلامت روانی است و اگر به عکس، خود پنداری شخص، منفی ونامتعادل باشد، او از لحاظ روانی ناسالم شناخته می شود . کودکان در رشد و تکامل مفاهیم خویشتن دو مفهوم را مشخص می سازند :

  • خودپنداری که از تجارب خارجی او اصطکاک با دیگران سرچشمه می گیرد.کودک درباره ی بدن،ظواهر، توانایی هایش در مقایسه با دوستانش مفاهیمی دارد.اول این نوع مفهوم رشدوگسترش می یابد،زیرا نخستین تجربه های کودک عینی هستند.
  •  خودپنداری که بعد از مدرسه رفتن ایجاد می شود و جنبه ی درونی دارد و بر افکار واحساسات، وتجارب عاطفی کودک استوار می باشد. غالبا برای کودک دشوار است که خود را با مفاهیم ذهنی و عینی هماهنگ سازد و در نتیجه خود را دارای شخصیت دوگانه ای می پندارد.

ولی به تدریج که به بلوغ نزدیک می شود، مفاهیم عینی و ذهنی از خویشتن را باهم ترکیب می کند و یکی می سازد و خود را یک وجود واحد ادراک می کند.    خودپنداره مجموعه ای از طرحواره های خود در در زمینه ای خاص است.طرحواره ها خود به دو صورت انگیزش به وجود می آورند: خود هماهنگ و خود ممکن در رابطه با خود هماهنگ، طرحواره ها برای تأیید کردن خود انگاره، رفتار راهدایت می کنند و از وقایعی که بازخوردی می دهند که ممکن است خودانگاره را رد کند، جلوگیری می کنند. به عبارت دیگر، رفتار برای تأیید کردن خودپنداره ی فرد مورد استفاده قرار می گیرد.

منبع

رحیم پور،فاطمه(1394)، رابطه حمایت اجتماعی ادراک شده و مهارت های اجتماعی با خودپنداره در دختران،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی، دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0