تعریف حل مسئله
حل مسئله یک مهارت حیاتی برای زندگی در عصر حاضر است. امروزه در تمامی فعالیت ها، صاحبان امر به سوی مهارت های تفکر سطح بالا و حل مسئله، چه در حیطه عمومی و چه در حیطه فناوری، خواه در فعالیت های طبیعی و خواه در فعالیت های مسئله دار فراخوانده می شوند و در اغلب جوامع، همه بر این عقیده اند که باید بر افزایش مهارت های حل مسئله تاکید کرد . به طور کلی، حل مسئله فرایندی شناختی-رفتاری است که افراد به واسطه ی آن راهبردهای موثر برای مقابله با موقعیت های مشکل یا مسئله زا در زندگی روزمره را شناسایی و کشف می کنند . حل مسئله، راهبرد مقابله ای مهمی است که توانایی و پیشرفت شخصی و اجتماعی را افزایش و تنیدگی و نشانه شناسی روانی را کاهش می دهد . حل مسئله، مستلزم راهبردهای هدفمندی است که فرد به وسیله آن مشکلات را تعریف می کند، تصمیم به اتخاذ راه حل می گیرد، راهبردهای حل مسئله را انجام داده و بر آن نظارت می کند . دزوريلا و گلدفريد، پنج مرحله را برای فرايند حل مسأله تعيين نموده اند.
- تشخيص و درک کلی از مشکل،
- شناسايی مشکل،
- توليد راه حل های مختلف،
- تصميم گيری،
- اثبات يا تائيد راه حل.
حل مسئله یا مسئله گشایی فرایندی شناختی، که به وسیله آن فرد در تلاش است تا راه حل مناسبی برای یک مشکل بیابد. در این تعریف، حل مسئله به عنوان یک فعالیت هوشیار، عقلانی و هدفمند مدنظر قرار گرفته است. بسیاری از افراد فرآیند حل مسئله را عالی ترین نمونه تفکر می دانند . این فرآیند راه حل های موثر و بالقوه را برای یک مسئله یا مشکل در دسترس قرار داده و امکان انتخاب راه حل های موثر را از بین راه حل های مختلف افزایش می دهد. حل مسئله به عنوان یک راهبرد مقابله کلی مطرح است که سازگاری، انطباق و رقابت را تسهیل می نماید . حل مسئله به معنای درگیری در تکلیفی است که راه حل آن مشخص نمی باشد .در طی سال های گذشته رویکرد درمانی حل مسئله به عنوان یک مداخله، بر انطباق و آموزش نگرش ها و مهارت های حل مسئله تمرکز می کرده است . حل مسئله، مهارتی مقابله ای و عملی است که موجب افزایش اعتماد به نفس می شود و با سازگاری شخصی، ارتباط خوبی دارد.
سبک های حل مسئله
افراد اغلب به اين دليل در مشکلی می مانند که سرسختانه تنها يک راه حل را برای مشکل خود به کار می برند، هنگامی که اين راه حل عمل نمی کند آن ها با تلاش بيشتر و با همان راه حل، کارشان را ادامه می دهند. رشد تحقيقات درباره نقش واسطه ای ارزيابی و سبک شناختی در سال های اخير موجب گسترش و توسعه دانش و کاربرد اين نقش در عرصه سلامت روان گرديده است. يکی از جنبه های ارزيابی شناختی که در ادبيات پژوهش مطرح شده است سبک های حل مسأله است .نزو، حل مسأله را به عنوان فرايندی شناختی– رفتاری تعريف می کند که افراد به واسطه آن راهبردهای موثری برای مقابله و کنار آمدن با موقعيت های مشکل زا در زندگی روزمره را شناسايی و کشف می کنند.هاگا ، سبک حل مساله را وسيله ای مفيد برای مقابله با مشکلات موقعيتی تعريف می کند که به صورت فرايندی شناختی يا رفتاری، انواع پاسخ های بالقوه مؤثر را به موقعيت های مشکل آفرین ارائه می کند و احتمال انتخاب موثرترين پاسخ را از ميان اين راه حل های مختلف افزايش می دهد .
کسیدی و لانگ، شش سبک حل مسئله ی خلاقانه، اعتماد، گرایش، درماندگی، مهارگری؛ کنترل و اجتناب را معرفی کرده اند. سبک حل مسئله خلاقانه، نشان دهنده ی برنامه ریزی و در نظر گرفتن راه حل های متنوع بر حسب موقعیت های مسئله زا است. سبک اعتماد در حل مسئله، بیان گر اعتقاد در توانایی فرد برای حل مشکلات است. افرادی که به توانایی های خود در مقابله با مشکلات اعتماد دارند، فعالانه روش هایی برای حل مشکلات خود جستجو می کنند و کمتر احتمال دارد که در پاسخ به شرایط استرس زا و دشوار به رفتارهای ناسالم روی آورند. سبک گرایش، نگرش مثبت نسبت به مشکلات و تمایل به مقابله رودررو با آن ها را نشان می دهد. سبک درماندگی، بیانگر بی یاوری فرد در موقعیت های مساله زا است. سبک مهارگری، به تاثیر کنترل کننده های بیرونی و درونی در موقعیت مسئله زا اشاره دارد و در نهایت، سبک اجتناب گویای تمایل به نادیده گرفتن مشکلات به جای مقابله با آنها است. سه سبک نخست، شیوه های حل مسئله سازنده و سه سبک بعدی شیوه های حل مسئله غیر سازنده خوانده می شود. شیوه های سازنده با سازه هایی همچون رضایت از زندگی، عاطفه ی مثبت، بهزیستی شخصی، انگیزه ی پیشرفت و حمایت اجتماعی رابطه دارد و شیوه های غیر سازنده با متغیرهای اضطراب، افسردگی، نومیدی، خصومت و استرس شغلی همبسته است .
هپنر، سه سبک حل مسئله را به شرح زیر تعریف کرده است. اعتماد به نفس در حل مسئله ؛ اجتناب, اشتیاق و کنترل شخصی. سبک اعتماد به نفس در حل مسئله، به صورت اعتماد فرد به خود در زمانی که در فعالیت های حل مسئله شرکت می کند، تعریف شده است. سبک اجتناب-اشتیاق به عنوان گرایش کلی فرد به نزدیکی یا دوری از فعالیت های حل مسئله تعریف شده است. سبک کنترل شخصی، نشان می دهد که شخص تا چه حد باور دارد که در زمان حل مسئله تحت کنترل هیجانات و رفتارهای خودش است.
سبک حل مساله و سلامت روان
افرادی که مهارت حل مسأله دارند در مقايسه با افرادی که فاقد اين مهارت هستند کمتر احتمال دارد افسرده شوند . در مقايسه پاسخ های افراد افسرده و غير افسرده به پرسشنامه رويارويی با افسردگی يافته ها حاکی از آن بود، که افراد غير افسرده تلاش فعالانه ای برای سرگرم شدن ، طلب حمايت و مشارکت در حل مسأله در هنگام احساس افسردگی انجام می دهند و افراد افسرده تمايل به سرزنش خود و کناره گيری و انفعال داشته اند. اين بررسی نشان می دهد که افسردگی، فعال نبودن و خود سرزنشی يکديگر را تقويت می کنند؛ هم چنين نتايج مطالعات ريکسون، هپنر و آندرسون ، نشان داد افرادی که حل مسأله خود را بی فايده ارزيابی کردند به طور معناداری نا اميدی و افکار خودکشی بيشتری نسبت به افرادی که حل مسأله خود را سودمند دانسته اند، داشته است.
افراد افسرده دارای علايمی همچون کاهش انرژی، احساس خستگی و نا فعال در فعاليت های روزمرة زندگی می باشند. محققين دريافته اند که کسانی که درحل مسأله مهارت دارند، اين حقيقت را می پذيرند که غلبه بر رويدادهای زندگی نياز به تلاش شخصی دارد .در سال های اخير تعداد فزاينده ای از محققان در حوزه های متفاوت روان شناسی شروع به مطالعه حل مساله کرده اند . در حوزه بالينی و مشاوره محققان نقش توانايي حل مساله را در سازگاری روان شناختی و تعديل رفتار مورد بررسی قرار می دهند . يکی از مستندترين يافته های تحقيقات اين است، که توانايی حل مساله اجتماعی رابطه معکوس با افسردگی دارد . يک توضيح برای اين يافته اين است که توانايی حل مساله اجتماعی در ارتباط بين رخدادهای استرس زا و درماندگی روان شناختی به عنوان يک تعديل گر عمل می کند .
در تائيد اين فرضيه در مطالعه ای که توسط نزو و همکارانش صورت گرفت . معلوم شد که ارتباط بين رخدادهای استرس زا و درماندگی روان شناختی برای افرادی با توانايی حل مساله بالاتر بطور معناداری ضعيف تر بود . در دو مطالعه مشابه نيز دريافت شد که توانايی حل مساله به طور معناداری با درماندگی روان شناختی ارتباط دارد . نتايج تحقيق کانت، دزوريلا و ميدو – اليورز، نيز نشان می دهد که بين نقص های حل مساله اجتماعی و افسردگی ارتباط معناداری وجود دارد. نقص در مهارت های حل مساله ممکن است عامل مهمی در رشد اختلالات بالينی يا در تعيين شدت آسيب شناختی روانی باشد . نتايج چند تا از مطالعات اخير با اين فرضيه همسو هستند.
نتايح بررسی هاگا وهمکارانش ، نيز حاکی از اين است که نقص های حل مساله با نشانه های افسردگی ارتباط دارند. در يک بررسی ، نزو و رونان ، گزارش کردند که افرادی که مهارت های حل مساله شان را ناقص ارزيابی کردند بيشتر در معرض خطر افسردگی بودند، آن ها در مطالعه طولی ديگری دريافتند ، که ارزيابی مهارت های حل مساله هم به طور مستقيم وهم در تعامل با استرس، پيش بينی کننده افسردگی بودند .بررسی اليوت ، هريک و ويتی ، هم بيانگر اين است که افرادی که مهارت های حل مساله سودمندی را گزارش می کنند افسردگی کمتری را هم گزارش می کنند. هم چنين آن ها دريافتند که در افرادی که از ناتوانی های فيزيکی اکتسابی رنج می برند ارزيابی حل مساله سودمند با افسردگی و آسيب روانی اجتماعی کمتری ارتباط دارد. .
نتايج مطالعه پريستر و کلام ، اهميت ارزيابی حل مساله به ويژه عامل اعتماد را به عنوان تعديل گر ارتباطات استرس – افسردگی و استرس – نااميدی تاييد می کند. مطالعه ديکسون و همکاران، نيز نشان داد که عامل اعتماد نسبت به عامل کنترل يا عامل گرايش – اجتناب به طور قابل اطمينانی با افسردگی و نا اميدی ارتباط دارد . هم چنين نتايج تحقيق کسيدی و لانگ ، نيز حاکی از اين است که افراد مبتلا به اختلالات خلقی در حل مساله فاقد اعتماد هستند.بررسی کسيدی و لانگ ، نيز نشان داد، که افراد مبتلا به اختلالات خلقی کمتر احتمال دارد که از شيوه گرايش به حل مساله استفاده کنند. نتايج پژوهشی هيلی و همکاران ، نيز حاکی از اين است ، که گرايش به حل مسئله با ميزان بالاتر رضايت از زندگی و ميزان پايين تر افسردگی در آينده ارتباط دارد؛ بر عکس، استفاده از مقابله اجتنابی با ميزان بالاتر افسردگی و ميزان پايين تر رضايت از زندگی در آينده ارتباط دارد.
منبع
اعتمادی،شهرزاد(1394)، رابطه مقابله های مذهبی، سبک های حل مسئله و نشخوار فکری با سلامت روان والدین ،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی ارشد،دانشگاه خوارزمی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید