الگوهای بهداشت روان

در اين الگو، بهداشت روانى به معناى عدم وجود و حضور علايم بيمارى است. بر اساس اين الگو، انسان سالم كسى است كه نشانه هاى بيمارى در او ديده نمى شود; همان گونه كه انسان سالم از حيث جسمانى كسى است كه نشانه هاى بيمارى مثل درد، تب و لرز در وى به چشم نمى خورند.طبق اين ديدگاه، هدف انسان و جوامع انسانى رهايى و خلاصى انسان از نشانه هاى بيمارى است. در اين الگو، نشانه ها و پديده هايى از قبيل اضطراب، وسواس، افسردگى، توهّم و هذيان، و پرخاشگرى كنترل نشده، نشانه بيمارى محسوب مى شوند و اگر در كسى يافت شوند آن فرد نابهنجار و غيرطبيعى ؛مريض و ناسالم است و چنانچه در فردى يافت نشوند اين فرد سالم، طبيعى و بهنجار محسوب مى گردد. صاحبان اين ديدگاه عوامل فيزيكى و بيولوژيكى را پايه هستى بشر مى دانند و معتقدند: تمام حالات ذهنى و برخى از پيش فرض هاى عمده اين ديدگاه را مى توان در چند مورد خلاصه كرد:

  • فرد بيمار، ناتوان است و درمان بدون مداخله مستقيم امكان پذير نيست
  • بيمارى هاى روانى و به طور كلى، بيشتر ويژگى هاى رفتارىوروان شناختى انسان مشخصاً ،قابل طبقه بندى هستند و در نتيجه، بيمارى ها و افراد مبتلا به بيمارى را مى توان در گروه هاى مشخص قرار داد.
  • به دليل آنكه افراد را مى توان در طبقات و دسته هاى مشتركى قرار داد، پس روش هايى كه براى درمان يك بيمارى خاص كاربرد دارند، براى افراد مبتلا به آن بيمارى نيز مشتركند.
  •  هرچند ابعاد وجودى انسان به چند بعد جسمانى، روانى و اجتماعى تقسيم مى شوند، ولى تأكيد اساسى بر بعد جسمانى است.

ديدگاه مزبور، كه به مكتب «زيست گرايى» نيز شهرت دارد، در مطالعه رفتار انسان، بيشترين اهميت را براى بافت ها و اعضاى بدن قايل مى شود. اين مكتب، كه پايه اصلى روان پزشكى را تشكيل مى دهد، بيشتر بر بيمارى روانى توجه دارد، نه بهداشت روانى; زيرا بيمارى روانى را جزو ساير بيمارى ها به شمار مى آورد. روان پزشكى، كه در اواخر قرن هجدهم شاخه اى از پزشكى شناخته مى شد و به درمان بيمارى هاى روانى مى پرداخت، از بيمارى روانى مفهوم عضوى را در نظر مى آورد. همان گونه كه اشاره شد، ديدگاه  روان پزشكى  براى تبيين بيمارى روانى به پديده ها و اختلال هاى فيزيولوژيك اهميت مى دهد.

اين ديدگاه از علم پزشكى الهام مى گيرد; زيرا علم پزشكى معتقد است: بيمارى جسمى در اثر بى نظمى در عملكرد يا در خود دستگاه به وجود مى آيد. ديدگاه  روان پزشكى  درباره فرد ديد تعادل حياتى دارد; و معتقد است: اگر رفتار شخص از هنجار منحرف شود، به اين دليل است كه دستگاه روانى او اختلال پيدا كرده است. بنابراين، فرض بر اين است كه در آينده نوعى نقص در دستگاه عصبى او كشف خواهد شد و همه اختلال هاى فكرى و رفتارى بر اساس آن قابل تبيين خواهند بود. به دليل آنكه ديدگاه «روان پزشكى» درباره فرد ديد تعادل حياتى دارد، طبق اين ديدگاه، بهداشت روانى عبارت است از: نظام متعادلى كه خوب كار مى كند .

در نظام ارزشى الگوى پزشكى و روان پزشكى ، هدف نهايى، حذف، دفع و رفع نشانه هاى بيمارى است. به همين دليل، در الگوى مزبور، براى حذف و رفع نشانه هاى بيمارى از درمان هاى فيزيكى مثل دارو، شوك درمانى، كنترل و محروميت استفاده مى شود. اين درمان ها گرچه بيمارى را ريشه كن نمى كنند و فقط نشانه هاى آن را ظاهراً و به صورت موقّت از بين مى برند، ولى همين كه نشانه ها ناپديد مى شوند، گفته مى شود: بيمار درمان شده و سلامت خود را باز يافته است.

 الگوى روان كاوى (فرويدى)        

زیگموند فروید ، بنیانگذار مکتب روان کاوی در اصل یک پزشک بود .مکتب روان کاوی و مکتب زیست گرایی شباهت هایی با هم دارند.به همین دلیل ، روان کاوی مثل زیست گرایی بر مفهوم تعادل ، عدم تعارض بین ساخت ها ،تشخيص و درمان استوار است. درباره بهداشت روانى، مفاهيم روان كاوانه زيادى وجود دارند و برخى از شاگردان فرويد از انديشه اصلى او فاصله گرفته اند تا نظر خاص خود را ارائه دهند. به نظر برخى از روان كاوان، بهداشت روانى زمانى تضمين مى شود كه  من سلامت روان  به معناى سازگارى فرد با خود و با خواسته ها و فشارهاى جامعه است.

بين دو الگوى مذكور، شباهت هاى زير به چشم مى خورند:

  • هر دو الگو اساساً به جنبه منفى و سلبى توجه دارند، يكى به نبود نشانه هاى بيمارى و ديگرى به نبود تعارض با خود و جامعه.
  • طبق هر دو الگو، مشكل در درون خود بيمار است و جامعه براى درمان يا اصلاح، موضوعيتى ندارد. بنابراين، هر دو الگو چندان درصدد اصلاح قوانين جامعه برنمى آيند. به عبارت ديگر، هر دو الگو كار چندانى با اجتماع يا محيط ندارند و آن را منبع , حتى , احتمالى بيمارى نمى دانند. از اين رو، جامعه را در درمان يا اصلاح بيمارى دخيل ندانسته، فقط بر فرد تكيه مى كنند.                                                 – هر دو الگو بيمار را كاملا منفعل به حساب مى آورند و به اراده و فعّال بودن او چندان اهميتى نمى دهند. روان پزشكى  سعى دارد با دادن دارو و روان كاوى تلاش مى كند با روان درمانى، آن هم به شيوه خاص فرويدى، بيمار را درمان كند.

الگوى رفتارگرايى

طبق اين الگو، سلامت روان به معناى وجود رفتار سازگارانه و عدم رفتار ناسازگارانه است. رفتار سازگارانه: رفتارى است كه فرد را به اهدافش برساند و رفتار ناسازگارانه: رفتارى است كه فرد را از رسيدن به اهدافش باز دارد. بر اساس چارچوب اين ديدگاه، فرد سالم كسى است كه در جامعه طورى رفتار كند كه به اهدافش برسد. حال اهداف چه باشند و جامعه چه جامعه اى باشد، فرق نمى كند و چندان اهميتى ندارد! بيمار هم كسى است كه رفتارش او را به اهدافش نرساند! تلاش و هدف نهايى اين الگو و نظام ارزشى آن اين است كه شيوه هاى رفتار سازگارانه و رسيدن به اهداف را به افراد آموزش دهد. در الگوى رفتارگرايى، اهتمام بر اين است كه فرد به هدفش برسد; فرقى نمى كند كه اين هدف خوب باشد يا بد، و دركنارش حق ديگران ضايع شود يا نشود.

اين تعريف از سلامت روان  يكى از رايج ترين تعاريف بهداشت روانى است كه در عصر كنونى به چشم مى خورد و متعلّق به يك نظام ارزشى و يك مكتب روان شناختى است كه به مكتب  رفتارگرايى، اصالت رفتار معروف است. اگرچه ريشه و مركز اين نوع تفكر و عمل در آمريكاست، ولى امروزه به سراسر جهان سرايت كرده و حتى در مشرق زمين و كشورهاى اسلامى نيز عده اى خواسته يا ناخواسته عملكردى مطابق و هماهنگ با اين ديدگاه دارند.

اين الگو و اين ديدگاه امروزه در بيشتر كشورهاى دنيا، به ويژه كشورهاى غربى و صنعتى، رايج است و توسط حاكمان و سياست مداران شيطان صفت به كار گرفته مى شود; ديدگاهى كه غيرانسانى و شيطانى است و توجيه كننده اين ضرب المثل معروف است: هدف وسيله را توجيه مى كند! آيا انسانى كه فقط به فكر خود، منافع و اهداف خويش است و اهميتى به اهداف، حقوق و منافع ديگران نمى دهد و حتى در موارد زيادى نيز آنها را ضايع يا غصب مى كند، انسانى سالم و منطقى است ؟

البته ناگفته پيداست كه گاهى انسان اهدافى دارد منطقى و انسانى ، بنابراين، اگر طورى رفتار كند كه به اين اهداف برسد هيچ مشكلى پيش نمى آيد چون هم رفتارش منطقى است و هم اهدافش منطقى اند و هم چنين رفتارى نشانه اى از سلامت فكر، روان و شخصيت او به شمار مى آيد. اما اگر فردى اهدافى دارد غيرانسانى و ملازم با تضييع حقوق فرد يا افراد ديگر، آيا باز هم چنين شخصى رفتارش منطقى و سازگارانه است؟ آيا براى رسيدن به هر هدفى، مى توان به هر رفتارى دست زد؟ آيا با عقل سليم و حكيم مى توان گفت: چنين فردى از سلامت روان برخوردار است؟

با وجود اين، در همه جاى دنيا كسانى هستند كه اگرچه اين را بر زبان نمى آورند و خود را «رفتارگرا» نمى دانند و حتى در مواردى از اين اسم و اصطلاح نيز به ظاهر بيزارى مى جويند، اما در عمل، منش و رفتار خود، دقيقاً بسان رفتارگرايان و مطابق با نظام ارزشى آنان عمل مى نمايند. همان گونه كه ملاحظه مى شود، اين الگو و الگوى فرويدى هر دو بر سازگارى تأكيد مى كنند، منتها فرويد سازگارى فرد با خود و جامعه اش را در نظر مى گيرد، ولى رفتارگرا سازگارى رفتار با هدف را مدّ نظر قرار مى دهد. علاوه بر اين، در مقايسه الگوى  رفتارگرايى با الگوى  پزشكى و  روان پزشكى ، مى توان گفت: الگوى  پزشكى  يك الگوى مطلق گرا و اين الگو نسبى گراست.

روان پزشك، پرخاشگرى كنترل نشده را به صورت مطلق مرض و بيمارى مى داند، در حالى كه از ديد رفتارگرا، اگر رفتار پرخاشگرانه شما را به هدفتان برساند نه تنها مرض و بيمارى به حساب نمى آيد، بلكه عين سلامت است. طبق الگوى  رفتارگرايى ، اگر پرخاشگرى شما را به هدفتان نرساند آن گاه مى توان گفت: اين پرخاشگرى نشانه مرض و نابهنجارى است.

بر اساس همين ديدگاه غيرانسانى رفتارگرايى است كه حاكمان و سياست مداران غربى، به ويژه آمريكا و انگلستان و همدست جعلى و بى ريشه آنان اسرائيل غاصب، خود را محق و ذى صلاح مى دانند كه تحت عنوان آزادى، دموكراسى و حقوق بشر به هر كشور و سرزمينى حمله كنند و پس از كشتن هزاران بى گناه، و بى خانمان كردن عده زيادى از مردم عادى، ثروت ها، منابع و معادن آنان را به غارت و چپاول ببرند! چنين مهاجمانى براى اينكه رفتار خود را منطقى و انسانى جلوه دهند دايم در بنگاه ها و بوق هاى تبليغاتى خود، از هديه كردن آزادى و دموكراسى و احقاق حقوق بشر دم مى زنند! از ديد آنها، اين گونه رفتارها نه تنها بد نيستند، بلكه نشانه اى از آزادى، دموكراسى، سلامت روان، عدالت و انسانيت به شمار مى آيند; زيرا آنها را به هدفشان، كه غارت فرهنگ، ثروت و منابع مردم كشورهاى مظلوم است، میرساند.

الگوى انسان گرايى 

روان شناسى انسانگرا , الگويى از سلامت روان را ارائه مى دهد كه با سه الگوى پيشين تفاوت فراوانى دارد. در اين الگو، بر طبيعت و جنبه هاى مثبت انسان و فعّال بودن وى تأكيد مى شود. طبق اين الگو،  سلامت روان  به معناى رشد، شكوفاسازى و تحقق استعدادها و نيروهاى درونى انسان است. از چشم انداز اين الگو، انسان سالم كسى است كه استعدادهاى خود را شكوفا سازد و به كمال مطلوب و ايده آل برسد. در نظام ارزشى اين الگو، هدف و هنر انسان رسيدن به كمال و شكوفاسازى تمام استعدادهاى ذاتى و درونى وى است. در ديدگاه انسانگرا ، انسان با يك سلسله متنوع از استعدادها و نيروها متولّد مى شود كه روى هم رفته، به  طبيعت انسان  معروف است. اين نيروها عبارتند از: هوش، نيازها و غرايز، معنويات و الهيّات، عاطفى بودن، اجتماعى بودن و مانند آن كه بر اساس اين الگو، تمام آنها، هم سالم هستند و هم مثبت. همه انگيزه انسان و اصلى ترين انگيزه وى نيز شكوفاسازى اين نيروهاى سالم و مثبت است. طبق اين الگو، انسان كلّيتى است متشكل از روح و جسم , تن و روان كه همواره به طرف خودشكوفايى و كمال در حركت است.  اين ديدگاه بر خلاف سه ديدگاه قبل، انسان را ذاتاً سالم، مثبت و فعّال مى پندارد كه با اراده، اختيار و مسئوليت خودش، اعمال و كردارش را انجام مى دهد. وى مسئول سلامت خويش است و اگر هم مريض شود، خودش بايد در درمانش فعّال و تصميم گير باشد .

منبع

فاطمه،دادجو(1394)، ويژگي هاي شخصيتي با سلامت روان و پيشرفت تحصيلي دانش آموزان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0