سبک های دلبستگی کدامند ؟

به طور کلی دلبستگی به معنی پیوند عاظفی بین مردم بوده و مردم برای ارضای عاطفی بر هم تکیه می کنند. در روان‌شناسی رشد، پیوند هیجانی که بین کودک شیرخوار و مادر یا یک شخص بالغ دیگر پدید می آيد، به گونه ای که کودک موقع ناراحتی به آن ها پناه می برد، از آن ها نمی ترسند و با وجود این مراقب ها در حضور بیگانگان، اضطراب و جدایی را نشان نمی دهد. بنابراین، دلبستگی را می توان یک الگوی رفتاری خاص در نظر گرفت که در اکثر جوامع برای رشد سالم اهمیت حیاتی دارد و زمان دلبستگی مطلوب بوجود می آید که در سال اول زندگی کیفیتی متقابل و خوشایند بین کودک و مادر(یا نگهدارنده ) شکل گرفته باشد رابطه ای گرم، صمیمانه و پایا که برای هر دو رضایت بخش و مایه خوشی است.

هزن و شیوربر پایه کار اندازه گیری کیفیت دلبستگی در موقعیت ناآشنای آینس ورث برای شیرخواران، در دلبستگی بزرگسال نیز، سه سبک دلبستگی را معرفی نمودند که شامل ئلبستگی ایمن، ناایمن اجتناب گر، ناایمن مضطرب – دوسوگرا می شود. افراد ایمن، تجارب عشقشان را شاد، دوستانه و همراه با اعتماد توصیف می کنند. آن ها بر موضوع پذیرش شریکشان بدون توجه به هر گونه اشتباه تاکید دارند و روابطشان متمایل به هر چه گسترده تر شدن است. افراد مضطرب – دوسوگرا، عشق را به عناوین زیر تجربه می کنند : وسواسی، تمایل برای دو جانبه بودن، هیجان های زیاد و کم، جذابیت جنسی افراطی و حسادت. در ضمن آن ها نگران هستند که شریکشان واقعاً به آن ها عشق نداشته باشند یا شاید آن ها را ترک کنند. افراد اجتناب گر به طور معمولی از صمیمیت، افراط و تفریط های هیجانی، و حسادت می ترسیدند. آن ها باور داشتند که برای شاد بودن نیازی به عشق نیست.

سبک ایمن:کودکانی که دلبستگی مطمئن دارند، به هنگام جدا شدن از پرستار یا مراقب، چندان احساس ناراحتی نمی‌کنند. این کودکان به هنگام ترس، برای کسب آرامش و آسایش به والدین یا پرستار روی می‌آورند. این کودکان هرگونه تماسی که از سوی والد برقرار شود را با آغوش باز می‌پذیرند و با رفتار مثبت به آن واکنش نشان می‌دهند. این کودکان با وجودی که از غیبت والدین خیلی احساس ناراحتی نمی‌کنند اما آن ها را به وضوح بر بیگانگان ترجیح می‌دهند. والدین این کودکان معمولاً تمایل بیشتری برای بازی با کودکانشان دارند. به علاوه، این والدین به سرعت به نیازهای کودکانشان واکنش نشان می‌دهند و به طور کلّی نسبت به والدین کودکانی که دلبستگی نامطمئن دارند، به فرزندانشان پاسخ گوترند. افراد دارای این سبک ارتباط با دیگران برایشان آسان است و از اینکه به دیگران تکیه کنند و نیز اجازه دهند که دیگران به آن ها تکیه کنند احساس راحتی می کنند. این افراد از اینکه دیگران آن ها را ترک کنند و یا خیلی به آن ها تزدیک شوند احساس نگرانی نمی کنند.

سبک اجتنابی: کودکانی که سبک دلبستگی اجتنابی دارند از والدین و پرستاران دوری می‌کنند. این اجتناب غالباً پس از یک دوره غیبت ابراز می‌شود. این کودکان ممکن است توجه والدین را رد نکنند امّا نه در جستجوی جلب توجه آن ها بر می‌آیند و نه کسب آرامش و آسایش از ارتباط با آن ها می‌کنند. این کودکان بین والدین خود و یک فرد کاملاً غریبه ترجیحی قایل نمی‌شوند. افراد دارای این سبک از اینکه به دیگران نزدیک شوند احساس ناراحتی کرده و نمی توانند به طور کامل به دیگران اعتماد کنند. برای این افراد مشکل است که به دیگران تکیه کنند و وقتی می بینند که کسی می خواهد خیلی به آن ها نزدیک شود عصبی شده و احساس می کنند که دیگران اغلب بیشتر از حدی که آنان احساس راحتی می کنند با آن ها صمیمی هستند.

سبک دو سوگرا: کودکانی با دلبستگی دوسوگرا به شدّت نسبت به بیگانگان مشکوک هستند. این کودکان به هنگام جدا شدن از والد یا پرستار، ناراحتی زیادی نشان می‌دهند امّا با بازگشت آن ها نیز به نظر نمی‌رسد که آرامش یافته‌اند. در بعضی موارد، کودک ممکن است والدین را طرد کند و به سراغ آن ها نرود و یا به طور آشکار به آن ها پرخاش کند. بر طبق مطالعات و پژوهش های کاسیدی و برلین، دلبستگی دوسوگرا نسبتاً غیر متداول است و تنها در 7 تا 15 درصد کودکان وجود دارد. کاسیدی و برلین در مورد مطالبی که درباره دلبستگی دوسوگرا نوشته شده است نیز دریافتند که پژوهش های مشاهده‌ای همگی دلبستگی دوسوگرا- نامطمئن را با در دسترس نبودن مادر به قدر کافی مرتبط دانسته‌اند. این کودکان به تدریج که بزرگتر شده‌اند، معلمانشان آن ها را وابسته و متکی به دیگران توصیف کرده‌اند. افراد دارای این سبک کسانی هستند که احساس می کنند دیگران مایل نیستند آنقدر که آن ها دوست دارند با آنان رابطه نزدیک داشته باشند. آن ها اغلب نگران هستند که همسرشان واقعا آن ها را دوست نداشته باشد. آن ها مایلند که با بعضی افراد کاملا یکی شوند ولی این خواسته بعضی اوقات باعث ناراحتی و دوری مردم از آن ها می شود.

نظریه روان کاوی: زیگموند فروید روان کاو اتریشی روابط کودک با والدین خود را براساس این فرض بنا کرد که غرایز زیستی کودکی که به دنیا می آید باید ارضا» شوند. مثلا در زمان شیر خوارگی هر چیزی که مربوط به غذا خوردن و به طور کلی دهان کودک باشد مورد توجه قرار می گیرد و یا در حدود دو سالگی فعالیت های مربوط به عمل دفع سرچشمه توجه و لذت او است. هنگامی که از کودکان مراقبت می شود و نیازهایشان بر آورده می گردد توجهشان بر شخصی که این نیازها را تامین می کند معطوف می شود. بنابراین کنش متقابل بین کودک و والدین در خصوص ارضا» نیازها از اهمیت بسیاری برخوردار می باشد. در این دیدگاه فنیکل هم چنین معتقد است که مادر اولین شیی است که هر فردی با آن رابطه برقرار می کند. از این رو، مادر اولین پایگاه شکل گیری تصورها و باورهای کودک در مورد پیرامونش است. در این دیدگاه، والدین و کودک هر کدام بخشی از یک سیستم پیچیده و پویا به حساب می آیند و دارای تاثیر متقابل هستند. مادر و کودک با هم رابطه زیستی – روانی دارند.

نظریه کردار شناسی: این موضوع که نوزاد انسان به هنگام تولد آمادگی بروز رفتارهایی را دارد که باعث می شود اطرافیان به او توجه کرده، از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند، توجه یک روان پزشک انگلیسی به نام جان بالبی را به سوی خود جلب نمود. این رفتار ها شامل گریه کردن، خندیدن و سینه خیز رفتن است. به عقیده بالبی، کردارشناس علاقه مند به روان کاوی، پایه های زیستی رفتارهای دلبستگی در صورتی که از دیدگاه تکاملی مطالعه شود، آسان تر قابل درک خواهد بود. بنابراین بالبی معتقد است که بچه انسان به طور زیستی تعدادی الگوهای رفتاری دارد که آماده اند تا بر اثر مکانیسم های آزاد سازی محیط فعال شوند. کودک خود را به کسی که دوست دارد نزدیک می کند، از او آویزان می شود و نشانه هایی چون لبخند، گریه و فریاد به او ابراز می کند. با این اعمال کودک نشان می دهد که برخی اشخاص برای اومهم هستند و آن ها را خوب ارزیابی می کند. بدین ترتیب، تماس بدنی نزدیک مخصوصا بغل گرفتن، نوازش کردن و تکان دادن می تواند کودک نگران و هیجان زده را آرام کند. برطبق نظر بالبی، نتیجه کنش متقابل بین مادر و کودک به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین آن دو است. این مفهوم دلبستگی که اینس ورث و همکارانش درباره آن تحقیقاتی کرده اند ارتباط عاطفی با مادر است که سبب می شود کودک دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد به خصوص هنگامی که احساس ترس و عدم اصمینان می کند. نظریه دلبستگی ابتکار جان بالبی، در دهه، ۱۹۵۰ پس از گذشت دو نسل مرجع اصلی نظریه پردازی و آزمایشگری در روان‌شناسی تحولی محسوب می شود، به طوری که بسیاری از پیشرفت های روان پزشکی اجتماعی از این نظریه تاثیر پذیرفته اند.

نظریه یادگیری اجتماعی : برخلاف بالبی که ریشه رفتارهای دلبستگی را به مکانیسم های ذاتی نسبت می دهد، نظریه پردازان یادگیری، دلبستگی را محصول فرآیند اجتماعی شدن می دانند. به عقیده برخی روان‌شناسان در ابتدای کار، مادر چیز خاصی برای کودک عرضه نمی کند اما بتدریج که مادر کودک را شیر می دهد، گرم می کند، بغل می گیرد، ویژگی های پاداش دادن را یاد می گیرد.  نظریه پردازان یادگیری اجتماعی فرض را براین دارند که شدت وابستگی کودک به مادر بستگی دارد به این که مادر تا چه حد نیازهای کودک را تامین کند. یعنی مادر تا چه اندازه وجودش با لذت وکاهش درد و ناراحتی همراه است. این نظریه پردازان هم چنین براین واقعیت تاکید دارند که فرآیند دلبستگی یک راه دو طرفه است و به رابطه رضایت بخش متقابل و تقویت های دو جانبه وابسته است. مادر رضایت خود را در پایان دادن به فریادهای بچه پیدا می کند و در نتیجه خود را نیز آرام می کند. کودک با لبخند و بغبغو کردن ها‌ی خود به کسانی که او را آرام می کنند، پاداش می دهد.

نظریه بوم نگری :در دیدگاه بوم نگری تلاش می شود تا انسان در متن محیط زندگی اش مورد مطالعه قرار گیرد. ویگوتسکی عقیده داشت کارکردهای عالی ذهنی در کودکان از راه تعامل با والدین، معلمان و دیگر افراد مهم در محیط رشد می کند. برهمین اساس، اهمیت دیدگاه بوم نگری و رویکرد پیروان این دیدگاه به تعامل والدین فرزند به طور فزاینده ای مورد توجه قرار گرفته است.

نظریه روان‌شناسی شناختی :در دیدگاه روان‌شناسی شناختی نیز والدین پایگاه شکل گیری و تحول فرآیندهای روان‌شناختی کودک به شمار می آیند. بل موفق شده بود تا پایداری شی و پایداری شخص را مورد آزمایش قرار دهد. نتایج پژوهش او نشان داد که ۷۰ درصد از آزمودنی ها در پایداری شخص نمره هایی، بهتر از پایداری شی به دست می آورد. بل معتقد است پایداری شخص از احساس امنیت و دلبستگی کودک به مادر ناشی می شود. در همین پژوهش او دریافت که بین امنیت و دلبستگی و پایداری شخص در کودک رابطه معنی دار وجود دارد. بل اظهار می کند که پایداری شخص بسیار تحت تاثیر رفتار مادری است در حالی که پایداری شی چنین وضعیتی ندارد. هم چنان که کودکان بزرگ می شوند، تمایل پیدا می کنند که پیوند عاطفی را با والدی که به او دلبستگی دارند حفظ کنند، در نتیجه توانایی پذیرش رفتارهایی را که با ارزش های والد محبوبشان مطابقت دارد پیدا می کنند. از آن جا که بیشتر موارد والدین رفتارهای انطباقی را تشویق می کنند یعنی رفتارهایی که به کودک کمک می کند تا با جامعه کنار بیاید- دلبستگی معمولا به نفع کودکان است ولی اگر رفتاری را تشویق کنند که ناسازگار است، در این صورت کودکی که به والدینش دلبستگی دارد و می خواهد مطابق میل آنان رفتار کند، از این دلبستگی اش سودی نخواهد برد. تحقیقی که توسط واترز وهمکاران انجام شده است، محققین موفق به یافتن ۵۰ جوان(۲۰ تا ۲۲ساله) شدند که در دوران کودکی در موقعیت ناآشنا مورد مطالعه قرار گرفته بودند. نتایج این تحقیق حاکی از این بود که :

  • روابط کودک، نمونه اصلی برای روابط عشقی این آزمونی ها بود.
  • کیفیت مراقبت مادرانه در این گروه گرایش داشت که نسبتا ثابت باقی بماند.
  • وقتی الگوهای موثر ایجاد شدند. گرایش به حفظ خود دارند. به رغم بیست سال فاصله بین این دو ارزیابی ۳۱، نفر از ۵۰ نفر سبک دلبستگی شان همان سبک دوران کودکی شان بود. تغییر سبک دلبستگی بسیاری از آزمودنی ها احتمالا ناشی از تجربیات آنان بود. مهمترین این تجربیات عبارت بودند از : از دست دادن یکی از والدین، ابتلای والدین یا خود آن ها به بیماری های دشوار، ابتلای والدین به بیماری های روان گسسته وار و مورد سو استفاده بدنی یا جنسی قرار گرفتن. آزمودنی هایی که هیچ یک از این موارد را تجربه نکرده بودند. با احتمال بیشتری الگوی دلبستگی کودکی و بزرگسالی شان همسان بود. اگر چه ممکن است عدم همسانی به مسایل و محدودیت های اعتبار و رویی اندازه گیری نسبت داده شود ولی به نظر می رسد که تجارب دوران کودکی و پس از آن، نقش مهمی را در ایمنی یا ناایمنی دلبستگی در بزرگسالی ایفا می کنند. کارن هورنای پس از سال ها مطالعه و بررسی به این نتیجه رسید که انگیزه اصلی رفتار انسان، احساس امنیت است. به باور او، اگر فرد در رابطه با اجتماع به خصوص کودک در رابطه با خانواده، احساس امنیت خود را از دست بدهد دچار اضطراب اساسی می شود. از نظر هورنای، عواملی که از طرف جامعه و به خصوص خانواده، در کودک احساس ناامنی ایجاد کند عبارتند از : تسلط زیاد، بی تفاوتی، رفتار بی ثبات، عدم احترام برای احتیاجات کودک، توجه و محبت بیش از حد، عدم گرمی و صمیمیت کافی، تبعیض، محافظت شدید. واگذاری مسئولیت زیاد یا عدم آن، پرخاشگری و خشونت برای کسب احساس امنیت. کودک در مقابل این عوامل، روش های مختلفی از خود نشان می دهد و همان ها را فرا می گیرد. این رفتارها نوع شخصیت و منش او را تشکیل می دهند. بنابراین به اعتقاد اینس ورث و همکارانش همه کودکان بهنجار احساس دلبستگی پیدا میکنند ودلبستگی شدید شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی ریزی می کند. برای مثال، انتظار می رود که کودکانی که دلبستگی شدید به مادرانشان دارند، در آینده از لحاظ اجتماعی برون گرا باشند، به محیط اطرافشان توجه نشان داده و بخواهند که در اطراف خود کاوش کرده و به توانند با ناراحتی مقابله کنند. بنابر نظر محققان افراد دارای دلبستگی ایمن از ویژگی هایی برخوردارند: اعتماد به خود و اعتماد به دیگران دو ویژگی اصلی افراد ایمن محسوب می شود. اعتماد به خود به عنوان یکی از مبانی درون روانی فردی که دارای دلبستگی ایمن می باشد به فرد این توانایی را می دهد که در روابط بین شخصی با مهارت، اطمینان و آرامش بیشتر به تعامل بپردازد. اعتماد فرد ایمن به دیگران، به عنوان جز» مکمل اعتماد به خود نیز وی را در جلب کمک دیگران یاری می رساند. به نظر این محققین، برخورداری از توان اکتشاف گری و جوارجویی، دو ویژگی دیگر این افراد می باشد. به این معنی که توان اکتشاف گری، انعطاف پذیری و جسارت لازم را در روابط بین شخصی، آزمونگری و تجربه آموزشی در اختیار فرد ایمن قرار می دهد. مهارت های حل مساله در این افراد محصول کنش بهنجار اکتشاف گری است. جوراجویی نیز به منزله یکی از نیازهای فرد ایمن که پیوسته در جستجو ارضا» می باشد، به کمک بازخوردهای مثبت و دو سویه پس از روابط با دیگران و در کناراکتشاف گری به مهارت های فرد می افزاید. هم چنین بنابر نتایج پژوهش ها، دلبستگی ایمن با ویژگی های ارتباطی مثبت صمیمیت و خرسندی، مرتبط است. به عکس تاثیرات مثبت دلبستگی، بررسی ها عنوان می کنند که دو مشخصه اصلی افراد ناایمن اجتنابی و دو سوگرا است. فقدان اعتماد به خود با تحلیل بنیادهای درون روانی، توان رویارویی با موفقیت های استرس زا را کاهش داده و درماندگی روان‌شناختی را بر فرد ناایمن تحمیل می کند. این پریشانی و درماندگی که به نوبه خود برحسب تجربه های نامطلوب به احساسات حقارت و اضطراب شخص دامن می زند، ناتوانی وی را در ایجا روابط بین شخصی سالم توجیه میکند. فقدان اعتماد به دیگران نیز با تخریب زمینه های بین شخصی، فرصت های یاری طلبی و جلب همدردی دیگران را از بین می برد. تاثیرات عمیق سبک دلبستگی در دو گستره درون شخصی وبین شخصی بار دیگر نقش بنیادین و پویای کیفیت پیوند های عاطفی نخستین بین کودک و مادر را در شکل گیری استقرار و تداوم اعتماد اساسی، جوراجویی، اکتشاف گری، تجربه آموزی و قدرت مواجهه و حل مساله برجسته می سازند. این هیجان است که رفتارهای دلبسته گونه را سامان می دهد و فرد را برای پاسخدهی به دیگران برانگیخته و جهت دهی می کند، بالبی خاطرنشان  کرده است که این پاسخ ها در برگیرنده محتوای شناختی بازنمایی هایی است که افراد از خود و دیگران در ذهن دارند. زمانی که فرد مورد تهدید قرار میگیرند(خواه از طریق رویدادهای آشفته ساز، خواه به دنبال جنبه های اجتناب ناپذیر و آزار دهنده‌ی زندگی روزمره همچون بیماری وگاه به تأثیرپذیری از جریحه دار شدن رشته های ایمن دلبستگی)، نیازهای دلبستگی با هدف کسب ایمنی و تجربه آسودگی، برجسته تر و الزام آورتر می شوند و رفتارهای دلبسته گونه مانند مجاورت طلبی فعال می گردند.زنان دلبسته اجتنابی هنگام ورود به تعارض با موقعیت ناآشنا مضطرب هستند اما هنگام ترک یا گریز از موقعیت ناخوشایند سریعاً آرام می شوند.

افراد با سبک دلبستگی ایمن در حل تعارضات خود، رویکرد حل مساله را بیشتر به کار می گیرند و افراد با سبک دلبستگی ناایمن عموماً از راهبردهای اجتنابی استفاده می کنند وبه گونه ای تلاش می کنند تااز خود محافظت و آسیب پذیری هایشان را مخفی نمایند.تجربه ناامنی در رابطه دلبستگی با مشخصه های بی اعتمادی، آسیب پذیری حساسیت ومشکلات ارتباطی همبستگی دارد.

افراد با سبک دلبستگی ایمن ضمن تأیید موقعیت استرس زا به راحتی از سایرین کمک می گیرند و نشان برجسته سبک دلبستگی دو سوگراها، حساسیت بیش از حدنسبت به نگاره های دلبسته و عواطف منفی است بطوریکه مانع خود پیروی این افراد میشود. تنظیم تجربه های هیجانی و عاطفی در روابط میان فردی، یکی از ابتدایی ترین کارکردهای دلبستگی است بررسی توربرگ و همکارانش، نشان داد افراد ایمن هنگام مواجهه با استرس های هیجانی به جستجوی حمایت اجتماعی و گرفتن کمک می روند و افراد ناایمن برای خود تنظیم گری عاطفی به روش های ناکارآمد پناه می برند.

سبک دلبستگی فردی، تعیین کننده باورها، اداراکات، راهبردهاو نیز در آمیخته با هیجاناتی خاص خواهد بود و از آنجا که نیاز انسان به امنیت، حمایت و تماس با پیکره‌ی دلبستگی، نیازی فطری قلمداد شده است، به مرحله ای خاص محدود نمی شود و در زندگی با یک همسر نیز حضوری فعال خواهد داشت.همانطور که فینی کشف کرد، رضایت زناشویی با دو عامل سبک دلبستگی ایمن و فراوانی رفتارهای مثبت از سوی همسر همبسته است.

منبع

محمودی، محمدرضا (1393)، بررسی مقایسه ای سبک های دلبستگی و تمایل به طلاق با کنترل سر سختی روان‌شناختی بین زنان، دارای شوهر مبتلا به اختلال مصرف مواد،پایان نامه کارشناسی ارشد مشاوره خانواده ،دانشگاه هرمزگان پردیس قشم

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0