تاریخچه استدلال اخلاقی

اخلاق، رشته اي است كه در حد فاصل فلسفه و روان‌شناسي قرار گرفته است. فلاسفه تلاش مي‌كنند تا براي اخلاقي يا غيراخلاقي دانستن بعضي رفتارها توجيهات منطقي ارائه كنند، اما روان‌شناسان در پي تبيين اين مسئله هستند كه چرا مردم به شيوه‌هاي اخلاقي يا غيراخلاقي عمل مي‌كنند.

تاريخچه نظريه‌پردازي و تحقيقات روان‌شناختي در موضوع رشد اخلاقي كودك، با مفهوم وجدان در آثار زيگموند فرويد، و مفهوم استقلال اخلاقي در آثار ژان پياژه آغاز شد. اين نظريه‌پردازان كه تحت تأثير تحول‌گرايان اوليه، از جمله جورج هربرت ميد و جيمز بالدوين قرار داشتند، مسيرهاي متفاوتي را پي گرفتند. فرويد بر روابط والدين- كودك، هيجانات، و احساس گناه، متمركز شد، در حالي كه پياژه بر روابط همسالان، شناخت، عدالت و تفكر تأكيد كرد. در آن زمان، نظريه‌پردازي‌هاي وسيع مدنظر قرار داشت و به عملياتي ساختن سازه‌ها و گزارش نظام‌دار روش‏شناسي تحقيقات توجه چنداني نمي‌شد.

بررسي‌هاي روان‌شناختي در زمينه اخلاق كودكان در دهه 1960م به شدت رو به تمايز گذارد. رفتارگراياني، مثل اسكينر و ساير نظريه‌پردازان يادگيري، با انجام آزمايش‌هايي كه براي ارزيابي رفتار اخلاقي طراحي شده بود، به مفهوم وجدان و ارزش‌ها در ادبيات فرويد اعتراض كردند، زيرا آنها را سازه‌هايي بسيار انتزاعي و غيرقابل بررسي مي‌دانستند. از سوي ديگر، كار پياژه توسط كلبرگ، در قالب سكانس شش مرحله‌اي تحول قضاوت اخلاقي گسترش يافت.

اين خطوط متفاوت، به ميزان زيادي، «تئوري‌هاي گسترده» روان‌شناسي تحولي (روان تحليل‌گري، تئوري يادگيري، و تئوري شناختي‏تحولي) را نشان مي‌دادند و از آنجا كه نماينده پارادايم‌ها يا جهان‌بيني‌هاي متفاوتي بودند، همپوشي اندكي ميان آنها وجود داشت. تئوري‌هاي اخلاقي برآمده از اين الگوها، به شدت متمايز و حاكي از تفاسير ضد و نقيض در مورد خاستگاه، ماهيت تغيير، سكانس، فراگيري، و وضعيت نهايي اخلاق در افراد بودند. براي مثال، تئوري‌هاي فرويدي بر همانند‌سازي با ارزش‌هاي والديني، به عنوان سازوكار دروني‌سازي اخلاق، تأكيد داشتند. تئوري‌هاي يادگيري، احتمال تقويت را عامل مؤثر بر فراگيري ارزش‌هاي اخلاقي مي‌دانستند. تئوري‌هاي شناختي- تحولي، بر ايجاد دانش اخلاقي (تأمل و انتزاع) تأكيد داشته و در نقطه مقابلِ مفاهيم احساس گناه دروني‌شده فرويدي و تئوري‌هاي شرطي‏سازي اسكينري قرار داشتند.

بر اساس تئوري مراحل تحول رواني‌جنسي فرويد، اخلاق در پنج سالگي شكل مي‎گيرد، در حالي كه بر اساس تئوري ساختاري‌ تحولي كلبرگ، گرايش به اصول اخلاقي (عالي‌ترين مرحله يا مرحله 6)، تقريباً در اواخر دوره تحول ايجاد مي‌شود. از سوي ديگر، تئوري يادگيري، ايده مراحل را به طور كامل رد كرده و اخلاق پخته را بر حسب دروني‌سازي موفقيت‌آميز هنجار‌ها و ارزش‌هاي فرهنگي تعريف مي‌كند. بنابراين، هر نظريه به وضوح پاسخ‌هاي خود را به سؤال‌هاي تحولي در مورد خاستگاه، فراگيري اخلاق و ماهيت تغيير، مشخص كرده است.

در حال حاضر، اين حوزه در مسير همگرايي گام برمي‏دارد. بعضي از ديدگاه‌هاي تئوريك كه به وضوح تحت تأثير تئوري‌هاي وسيع قرار دارند، جهت‌گيري‌هاي جالب و بديعي يافته‌اند. تئوري يادگيري اجتماعي به يك چشم‌انداز تعاملي‌تر و تبادلي‌تر تبديل شده است كه به نقش شناخت و حالات رواني دروني نيز توجه مي‌كند. تئوري شناختي- تحولي نيز در چند مسير مختلف به پيش مي‌رود؛ از ديدگاه‌هاي مرحله‌اي گرفته تا چشم‌اندازهاي قلمرويي. براي مثال، در برنامه‌هاي تحقيقات شناختي- تحولي، تحليل‌هاي مفصلي در مورد تأثير والدين بر تحول اخلاقي، نقش تعاملات و تجارب اجتماعي و نقش فرهنگ، گنجانده شده است. همچنين محققاني كه تحت تأثير توصيفات فرويدي در مورد احساس گناه دروني شده قرار داشتند، شناخت اخلاقي و روابط با همسالان را (كه زماني شاخصه رويكرد ساختاري- تحولي به حساب مي‌آمد) نيز بررسي مي‌كنند. همچنين، مجموعه‌اي از چشم‌اندازهاي تئوريك ديگر نيز به بخشي از گفتمان رايج در موضوع تحول اخلاقي تبديل شده‌اند. براي مثال، رويكردهاي تكاملي، تطبيقي و اجتماعي فرهنگي، همگي در سال‌هاي اخير رشد كرده و ديدگاه‌هاي نظري متفاوتي را ارائه كرده‌اند.

منبع:

مرادی، مزربان(1395)، تاثیر آموزش به شیوه چند رسانه ای بر میزان رشد استدلال اخلاقی و هوش اجتماعی  درس مطالعات اجتماعی در میان دانش آموزان پایه ششم ابتدایی شهرستان سرپل ذهاب در سال تحصیلی 95-1394، پایان نامه کارشناسی ارشد تکنولوژی آموزشی، دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه.

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0