ادراک خدا از نظر فلاسفه

 در فلسفه ارسطو خدا جایگاه واهمیت ویژه ای دارد واز ابتدا در مکتوبات عمومي‌ خود در اثبات وجود مبدا نخستین وهستی خدا کوشیده است .جهانبینی فلسفی ارسطو حاکی از این است که وی فلسفه خود را از جهان فروردین (ناسوت )آغاز مي‌ کند وبه جهان فرازین (لاسوت )پایان مي‌ دهد هر چند بنیادی ترین مساله متافیزیک ارسطو مساله هستی وجود است . اما از نظر وی موجود به ماهو موجود واقعی خداست .(اوراسیا) جوهر به اعلی درجه است اوراسیای حقیقی نخستین و مطلقا موجود هموست که متافیزیک در جستجوی اوست از این رو مفهوم خدا موضوع هدف وانگیزه همه متافیزیک ارسطویی است .

براساس آنچه بیان شد در میابیم اولا :  ارسطو اگر بجز جوهر طبیعی جوهر دیگری نباشد علم نخستین همان علم طبیعی خواهد بود ثانیا : عالم هستی در جواهر منحصر به خدا نمي‌ باشد وبجز جوهری وجود دارد که قائم به ذات است زنده ،دانا ، توانا وغیر متحرک وفناناپذیر است البته ارسطو از مبدا اول ونخستین با تعابیر خاص فلسفی خود یاد کرده است که مفسران ومترجمان به مفهوم خدا تعبیر و نفسیر کرده اند.

اولین منزل فلسفی وفکری پس از هستی شناسی تامل در مساله خدا وشناخت ذات وصفات افعال اوست این رویه به گذر تاریخ فلسفه در جهان اسلام ودر ستیز فکری فیلسوفان مسلمان بر فراز و فرودها ادامه مي‌ یابد وبا نظر به آفاق وانفس تبیین‌هاي گوناگونی از ادراک خدا تحت عنوان (براهین اثبات وجودی خدا )ارائه مي‌ گردد. در آیینه این تبینها مي‌ توان تصورات مختلف از خدا را به نظاره نشست زیرا بحث از خدا در تفکر فلسفی غالب حکیمان مسلمان متفرع ومبسوق به مباحث هستی شناسانه ایشان است .

با توجه به اینکه تصور ملاصدرا در زمینه وجود وماهیت با اسلاف خود متفاوت است براهینی هم که در زمینه اثبات وجود خدا توسط او ارائه شده با اقران خودش فرق مي‌ کند ملاصدرا سعی مي‌ کند ضمن نقل و نقد براهین اثبات خدا به ویژه براهین صدیقین که پیشینیان به او رسیده از منظری صرفا شناختی وبدون اینکه پای دور تسلسل به میان آید وبه گونه هایی که مقدمات برهانش انفسی باشد به طرح واثبات وجود خدا بپردازد در این صورت است که مفاد برهان فقط بیانگر اثبات واجب است نه بیانگر حقیقت توحید.

عباراتی که از  ملاصدرا ذکر شد از جمله عبارت هایی است که علامه طباطبایی با توضیحی که در ذیل مي‌ آورند سرانجام طی استدلالی نتیجه مي‌ گیرند که نه تنها وجود خداوند بی نیاز از برهان است بلکه وجود واجب الوجود اولین مساله فلسفی است یک حکیم الهی مي‌ تواند فارغ از هر مقدمه فلسفی وجود واجب بالذی را اثبات کند ودر واقع انکار مي‌ دارد و حکم سفسطه خواهد بود واین نحو تقریر کامل تر از آن چیزی است که در حکمت اشراق با منشا یا متعالیه قبلا مطرح شده است. اتخاذ این رویکرد در تقریر برهان صدیقین از جهات گوناگون برجسته وممتاز است از جمله بی نیازی این تقریر از هرگونه مبدا تصدیقی علاوه براثبات وجود واجب توحید واجب را نیز اثبات مي‌ کند همچنین در این رویکرد اصل وجود واجب بدیهی است نه نظری واین ظئاهر کتاب وسنت سازگارتر است از این رو چون براساس این بیان نقطه آغاز از بحث از خدا با دیگران متفاوت است پس تصویر وتصدیق خدا به گونه‌هاي دیگر خواهد بود.

در اینجا لازم است اشاره هایی به پیشینه نقش وجایگاه تصورات از درک خدا از دو زاویه قابل تامل است .:

الف) زاویه عام :

براین معنی که معقولیت وصدق به خدا در فلسفه اسلامي‌ مسبوق به نحو تصور وتصدیق خداست واین نیز متاثر از تصوری است که حکمای اسلامي‌ از وجود وماهیت داشته اند. این تصور نیز به ویژه در سه بحث از مباحث هستی شناسانه ایشان آشکار شده است تمایز مفهومي‌ وجود وماهیت بداهت اولی مفهوم وجود تمایز مفهوم وجود حقیقت وجود حکم‌هاي اسلامي‌  پس از تبیین تلقی خود در این باره از این بحث در اثبات وجود ماهیت با جهتگیری الهیات اخص در تفکر وجود شناسانه فارابی وخصوص الحکم دیده مي‌ شود وهمین تمایز همراه باتاکید وتصریح بر بداهت اولی مفهوم وجود ویا همین رویکرد فارابی را مي‌ توان در اندیشه ها وآثار به نظاره نشست .آثاری مانند الهیات، شفا، الاشارات و التنبیهات و النجاه پیگیری همین مباحث را از منظری دیگر در حکما الاشراق والتلویحات سهروردی شاهدیم ،دو بحث بیش گفته را با تاکید وتمایز نهادی جوی میان مفهوم وحقیقت وجود را با رویکردی دیگر در اندیشه ها وآثار ملاصدرا مي‌ بینیم آثاری مانند اسفا ومشاعره .پس در این نگاه ها به طور ویژه به بحث تصور خدا پرداخته شده است.

ب) زاویه خاص :

آنچه در اندیشه ها وآثار علامه طباطبایی علاوه بر مباحث فوق دیده مي‌ شود واشاره نمودن به نقش وجایگاه تصور وتصدیق در ادراک خداست که در مواضع مختلف کتاب اصول فلسفه وبرخی دیگر از آثار ایشان دیده مي‌ شود.

 ادراک از خدا از نظر روان تحلیل گران

نظریه‌هاي روان تحلیلی حجم قابل توجهی از پژوهش پیرامون مفهوم خدا را تشکیل مي‌ دهند. فروید معتقد است خداوند در ذهن کودکان به شکل پدر نمود پیدا مي‌ کند ودر واقع کودکان در جریان حل عقده ادیب پیرو واقعی خویش را به پدر آسمانی شان فرافکنی مي‌ کنند.نیز ظاهرا به وجود فرافکنی هایی از پدر دنیای فرد به تصویر خداوند او موافق است اما او احساس مي‌ کرد که الگوها نیز نقش مهمي‌ در شکل گیری تصویر خداوند ایجاد مي‌ کنند گرچه مورد آزمون قرار گرفتن نظریه‌هاي روان تحلیل گرانه فروید ویونگ در مورد منشا وتحول مفهوم خدا بسیار مشکل است اما نکته قابل توجه در این نظریات آن است که باید پیوند قطعی بین آنچه کودکان در پدر واقعی خود مي‌ بینند تصویری که خداوند در ذهن خود خلق مي‌ کنند وجود داشته باشد.

با آنکه رویکرد‌هاي روان تحلیل گری برای تبیین شکل گیری مفهوم خداوند به تعاریف روان تحلیل گرایانه علاقه مندند، اما پژوهش‌هاي مربوط به این رویکرد به دلیل مشکلات وکاستی ها مفهومي‌ وروش شناختی ومبانی نظریه‌هاي تئوریکی ناکافی مورد انتقاد گرفته اند. برخی از تحقیقات که مفهوم خداوند را در فرهنگ‌هاي غربی مورد بررسی قرار داده اند این فرض که کودکان خداوند را به صورت یک مرد تصور مي‌ نمایند تایید مي‌ کند. احتمالا در دخترها بیش  از پسرها مي‌ توان شواهدی مبنی بر این دیدگاه پیدا کرداما  معتقدند ممکن است تصویر خدا بیشتر شبیه مادر باشد تا پدر. در پژوهش‌هاي خود همخوانی بین تصور خدا وتصور خویشتن گزارش کرد او معتقد است کودکانی که خود پنداره مثبت تری برخوردارند در ذهن خود تصویر پروردگار مهربانی را نقاشی مي‌ کنند وبر عکس خدایی غضبناک وطرد کننده با عزت نفس پایین در کودکان وداشتن تصویر مثبت از خداوند در او عشق وگرمي‌ مي‌ باشد.نیز بر اهمیت والدین در شکل گیری مفهوم خدای کودکان هم به صورت مستقیم وهم غیر مستقیم تاکید کردند، ونتایج بررسی ها نشان مي‌ دهد که مفهوم خدادر دختران نسبت به پسران با اسنادها وسبک تربیتی آنها همبستگی نزدیک تری دارد. نتایج بررسی‌هاي  نشان داد که سبک  فرزند پروری والدین بر مفهوم خدای جوانان تاثیر بسزایی دارد مخصوصا تصویر خدای مهربان پدر ومادرها بر تصویر کودکان نشان مي‌ دهد از پدر ومادر به عنوان مهربان اثر دارد به این ترتیب در حقیقت سبک والدین ومفهوم خداوند پدر ومادرها پیش گویی کننده تصویر خدای کودکان است، این ارتباط صرف نظر از طبقه اجتماعی،مذهب،گرایش کلیسا وسن وجود داشت. هول ودوناهی همچنین معتقدند که آزمودنی هایشان گرایش محکمي‌ وجود دارد که خداوند را به عنوان مظهر عشق ومهربانی (مادرانه )و نه به عنوان منبع قدرت واقتدار ادراک نمایند (پدرانه ) با این اوصاف به نظر مي‌ رسد مادران نقش مهمي‌ در مفهوم خدای کودکان بخصوص دخترها ایفا مي‌ نماید. یک بررسی نشان مي‌ دهد که معلمان ممکن است در تحول مفهوم خدای کودکان نقششان مهم تر از والدین باشد گزارش کردند کودکان کودکستانی که رابطه نزدیک تری  با مربی خود داشتند خداوند را مهربان تر درک مي‌ کردند در حالی که روابط  مادر فرزند پیش گویی کننده مهمي‌ در این پژوهش هایی که با هدف بررسی تاثیر خداوند انجام دادند نتیجه گرفتند، برداشت والدین از مفهوم خدا وبرداشت معلمان به گونه ای متفاوت مي‌ تواند برداشت کودکان از مفهوم خدا را پیش بینی کند به این صورت که به نظر مي‌ رسد والدین بر مولفه‌هاي رابطه ای مفهوم خدا کودکان تاثیر چشگیری داشته باشند(مثل خداوند دوستی مهربان است)در حالی که بین تصویر خدای کودکان شباهت وجود داشت.این تفاوت ها را مي‌ توان از طریق ایفای نقش‌هاي متفاوت والدین و معلمان در زندگی کودکان توضیح داد. یعنی پرورش دادن عشق ورزیدن و مراقبت کردن صفات و روابط والدین با کودکان است در حالی که آموزش اسطوره ها و شبکه باورها و اعتقادات مذهبی از طریق آموزش‌هاي مذهبی معلمان در مدرسه صورت میگیرد.به طور کلی بررسی تحقیقات در حوزه مفهوم خداوند کودکان به نظر مي‌ رسد این پژوهش ها در تایید اهمیت نقش والدین در شکل گیری این مفهوم باهم سازگار باشند. اما درباره ی تفاوت‌هاي جنسیتی در تصویر از خداوند توافق کم تری وجود دارد.ورگوت وتمای معتقدند که اگر چه در ادراک مفهوم خداوند در بین فرهنگ‌هاي مختلف عمومیت وجود دارد اما حداقل در ارتباط مفهوم خدا با سمبل‌هاي مادرانه و پدرانه برخی تفاوت‌هاي فرهنگ پدیدار مي‌ شود. نظریه‌هاي شناختی نیز سهم ویژه ای در تبیین شکل گیری  مفهوم خداوند در کودکان دارند .از دیدگاه تحول شناختی خداوند کودک در ابتدای انسانی است که در آسمان زندگی مي‌ کند .این انسان به تدریج به سمبلی تبدیل مي‌ شود که شکل ندارد جسمانی نیست اما همه چیز را مي‌ داند و بر همه چیز توانای دارد و در نهایت به یک مفهوم انتزاهی مبدل مي‌ شود.معتقد است، برداشت از خداوند با فهم بچه ها از والدینشان در ارتباط است و این رابطه نیاز معنوی فرد را تامین مي‌ کند در این پژوهش ها کوشش برای فهم جنبه‌هاي تحولی مفهوم خداوند نوعا بر تحول شناختی فرد متمرکز گردیده است. به نظر اسپلیکاو همکاران در گروه دیگری از دیدگاه ها و پژوهش‌هاي این حوزه مثلآهر سه  به نقل از اسپلیکا و همکاران گرایش به این جهت است که بر تغیرات کلی تفکر تمرکز شود و اعتقاد کلی بر آن است که برداشت کودکان از مفهوم خدا به تدریج با افزایش سن از مفاهیم و مصادیق عینی به مفاهیم انتزاعی تر و پیچیده تر تحول مي‌ یابد. هارمزبه سه مرحله در تحول مفهوم خداوند اشاره مي‌ کند.

نخست: مرحله فرشته پنداری (6-3 سال) که کودکان در این مرحله تفاوت ناچیزی بین خداوند و فرشتگان ادراک مي‌ کنند .هارمز معتقد است به تدریج و با گسترش ظرفیت شناختی کودک تصویری که او در ذهن خود از خداوند نقاشی کرده اند هم عینی تر مي‌ شود و هم شباهت بیش تری به انسان ها پیدا مي‌ کند.او این مر حله را که در کودکان 6 تا 11 سال دیده مي‌ شود مرحله واقع بینی مي‌ نامند و معتقد است کودکان در این مرحله برای معرفی خداوند به دیگران به راحتی از سمبل‌هاي مذهبی استفاده مي‌ کنند.در رویکرد هارمز آخرین مرحلة شکل گیری مفهوم خداوند در انسان مرحله فردگرایانه نامیده مي‌ شود که این مرحله در نوجوانان به چشم مي‌ خورد، در این مرحله نوجوانان منحصرآ بر سمبل‌هاي مذهبی تآکید نمي‌ کنند بلکه رویکردی فردی در مورد خداوند اتخاذ مي‌ نمایند که نتیجه آن پیدایش برداشت ها و ادراکات بسیار متفاوتی از مفهوم خدا در یک فرد نسبت به فرد دیگر است.پژوهش‌هاي دیگری که بر موضوع تحول مفهوم خداوند در کودکان مي‌ پردازد توسط و در کشور فرانسه انجام شده است، در این پژوهش از کودکان و نوجوانان 14-7 ساله کاتولیک خواسته شد هنگامي‌ که کلماتی مانند خدا را مي‌ شنوند به تداعی آزاد بپردازند ،تحلیل پاسخ ها وجود سه مرحله را تحول مفهوم خداوند تایید مي‌ نمودند.دکنجی معتقد است که کودکان 8-7 تا11 سال غالبآ رویکردی اسناد گونه در مورد خداوند اتخاذ مي‌ کنند،به این صورت که در این کودکان خود به صورت مجموعه ای از صفات تلقی مي‌ کنند که این صفات بیشتر ماهیت انسان گونه دارند(مانند صدای مهیب یک روح) ضمناً در این مرحله مفهوم خدا از سایر سازه‌هاي مذهبی نسبتآ مستقل است.تداعی‌هاي کودکان بین 11تا 14 سال بر محور شخصیت تآکید داشت مثل آنکه خداوند ویژگی‌هاي والدینی داشته باشد و صفات انسان گونه اما فرا انسانی از قبیل خوب قوی و عادل و سرانجام در سن حدودآ 14 سالگی تغییرات بشری شروع به رخ دادن مي‌ نماید، معمولآ در نوجوانان تمرکز  بر تقابل بودن ویژگی‌هاي انسانی بودن خداوند ناپدید مي‌ شود و بر داشت نوجوانان از مفهوم خدا انتزاعی تر مي‌ گردد آنها گرایش دارند تا در بیان مفهوم خداوند مؤلفه‌هاي ارتباطی وابستگی با خداوند را منعکس مي‌ نمایند (مثل عشق. مهربانی.ایمان و توکل)که از درون فرد نه از ویژگی‌هاي توصیفی درگیر او ناشی مي‌ شود.بنابراین در پژوهش دکنجی مفهوم خدا حول سه محور اسناد صفات.شخصیت .و درون نگری مورد بررسی قرار مي‌ گیرد.تئوری دلبستگی والد –کودک بالبی را به حیطه مذهب گسترش دادند و یک رویکرد منحصر به فرد برای مطالعه پیوند و ارتباط بین تحول نخستین و مذهب و مفاهیم مذهبی در کودکان و نوجوانان فرآهم آورند . این نویسندگان تاکید نمودند که تئوری دلبستگی بالینی ممکن است چهارچوب ادراکی مفیدی برای فهم تفاوت‌هاي فردی کودکان را ادراک مفهوم خدا را فراهم آورند به عبارت دیگر کیفیت رابطه کودک با مراقبت خود از طریق مفهوم خود وافراد مهم زندگی کودک با مفهوم خدای کودکان مرتبط مي‌ شود .تصورات ذهنی که کودک  از خود وسایر افراد با اهمیت زندگی خود که از تعاملات مشاهده وتجربه شده کودک با مراقبانشان حاصل شده است دارد ادراک و رفتارهای کودک رادر موقعیت‌هاي تازه وروابط تازه کنترل مي‌ کند یعنی این تصورات رابطه کودک با خدا را تابع خود مي‌سازد.

دیدگاه کپاتریک درخصوص ارتباط دلبستگی ومذهب منبعی غنی برای تحقیقات تجربی فراهم آورده است، برای مثال این اعتقاد وجود دارد که نظریه دلبستگی با فهم مفهوم سازی خداوند رفتارهای مذهبی مانند دعا کردن وزمزمه کردن برای خود در ارتباط است . همچنین میان تجربیات مذهبی وعشق رمانتیک نیز ارتباط وجود دارد . به اعتقاد کپاتریک بزرگسالانی که در روابط عاشقانه خود دلبسته ایمن هستند تعهد مذهبی بیشتر وتصویر مثبت تری از خداوند گزارش کرده اند پاسخ گویان مضطرب دوسو گرا احتمال دارد که خود را بیشتر به صورت یک نور تصور کنند وپاسخ گویان اجتنابی اعتقاد بیشتری دارند که انسان نمي‌ تواتند  معرفتی نسبت به خدا وجهان آخرت داشته باشد

منبع

شاهی وند ،مجتبی (1394) ،بررسی رابطه بین ادراک از خداو هویت اجتماعی در سبک زندگی دانشجویان و کارکنان دانشگاه آزاد اسلامی واحد دره شهر ،پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی ،دانشگاه آزاد اسلامی ایلام

ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0