پرورش خلاّقیت و ایدهپردازی در دانشآموزان
صاحب نظران در زمینه روشهای آموزشی و پرورشی خلاّقیت نظریاتی را ابراز کردهاند. به عنوان نمونه، تورنس؛ دانشمند معروف، برای رشد و پرورش خلاّقیت توصیه هایی را به والدین و مربیان مینماید تا از این طریق بتوانند زمینه را برای بروز خلاّقیت فرزندان و مربیان خود آماده نمایند:
تجسم قوی : توانایی تصور و تجسم اشیاء مفاهیم و فرآیندها امکان بروز خلاّقیت را بیشتر میکند. بهتر است تصویرها زنده، متنوع، روشن و قوی باشند. تحریک کنجکاوی، انواع بازیهای فکری، نقاشی، تجسم آنچه بیان یا خواند میشود و دستکاری تصاویر روشهای مفیدی برای این مهارت میباشد.
درک مطلب : در این زمینه باید مطلب اصلی فهمیده شود و موارد غیر اساسی و بیمورد را کنار گذاشت. برای آموزش این مهارت به عنوان نمونه میتوان داستانی را برای کودکان خواند و از آنها خواست تا اصل مطلب را به تصویر بکشند و یا آن را به شعر در آورند و یا خلاصه نمایند. هر چه مطلب ساده و روشن باشد. دریافت اصل مطلب راحتتر است.
توجه به عواطف : در نظر گرفتن احساسات و عواطف نقش بسزایی در رشد و یا عدم رشد خلاّقیت دارد. عواطف میتواند باعث شور و شوق شود و یا در جنبه منفی عامل باز دارنده باشد.
قدرت تخیل : در این روش فرد خود را جای چیز دیگر قرار میدهد. روشهای پرورشی تخیل بسیار متنوع است، مثل خواندن و نوشتن داستانهای تخیلی و علمی. اختراعات و ابداعات بسیار زیادی وجود دارند که نتیجه قدرت تخیل افراد است.
ابتکار : در این روش باید از فرد خواست تفکر عادی و آنچه را که عادت کردهاست کنار بگذارد و به تفکر غیر معمولی توجه نماید. او نباید از اینکه تفکری متفاوت با دیگران دارد اضطراب داشتهباشد.
توانایی درونی : رشد و پرورش تجسم مسائل پنهانی و درونی میتواند نقش مؤثری در خلاّقیت داشتهباشد. تمرکز، دقّت و توجه به مسائل درونی فرآیند خلاّقیت را تسهیل مینماید.
بررسی راههای متفاوت : والدین و مربیان باید از کودکان بخواهند راه حلهای گوناگون را برای حل مسائل در نظر بگیرند. یافتن راه حلهای متفاوت و دوری از انتقاد نسبت به ایده ها و عدم محدودیت در ارائه اندیشهها زمینه را برای خلاّقیت مهیا مینماید.
شوخ طبعی : از ویژگیهای افراد خلاق شوخ طبعی است. شوخ طبعی به این معناست که فرد مسائل بیربط و نامناسب را که برخلاف آداب معمول است به هم مربوط میسازد.بنابراین ما باید آن را تقویت و تأیید نمود.
زود قضاوت نکردن : باید به کودکان آموزش داد که از قضاوت عجولانه بدون تفکر و پیش داوری و تعصب خود دارای نمایند و در داوری تفکر و استدلال را مد نظر قراردهند.
نگاهی دوباره : از مسائل مهم خلاّقیت، داشتن نگرشی متفاوت است. فرد خلاق به دنبال جنبههای جدیدی است.
اصول تورنس
تورنس ، بیست اصل برای توسعه تفکر خلاّق از طریق تجربههای مدرسه ارائه میدهد:
- تفکرّ خلاّق را با ارزش بدانید.
- بچهّ ها را به محرکهای محیطی حساستر سازیم.
- دستکاری اشیا ء و عقاید را تشویق کنید.
- چگونگی آزمایش منظم عقاید را یاد دهید.
- تحمّل عقاید تازه را توسعه دهید.
- از تحمیل یک الگوی خاص اجتناب کنید.
- در کلاس جوّی خلاّق ایجاد کنید.
- به کودک یاد بدهید تفکّر خلاّق خویش را ارزشمند بداند.
- مهارتهایی را به منظور اجتناب از بد آموزی همسالان آموزش دهیم.
- اطلاعات لازم راجع به فرآیند خلاّق و ارائه دهیم.
- احساس ضعف در برابر شاهکارها را دور کنید.
- یادگیری خودانگیز را تشویق و ارزیابی کنید.
- خار در پای ایجاد کنید ؛ یعنی توجهشان را به یافتههای بحث برانگیز جلب کنید.
- برای تفکر خلاق ضرورتهایی ایجاد نمائیم.
- موقعیتهایی برای فعالیت و فرصتهایی برای آرامش ایجاد کنید.
- برای رسیدن به عقاید، منابع قابل دسترسی فراهم کنید.
- عادت رسیدن به کاربرد کامل عقاید را تشویق کنیم.
- انتقادات سازنده را توسعه دهید نه فقط انتقاد کردن را.
- کسب شناخت در رشتههای مختلف را تقویت کنید.
- معلمانی با روح حادثهجویی باشید.
الگوی پرورش خلاقیت ویلیافر
فرانک ویلیافر؛ مدل پیچیدهای را ارائه مینماید. هدف ویلیافر ارائه مدل خاصی برای آموزش در کلاس است که به منظور کمک به معلم برای تغییر دادن تکالیف همراه با ابعاد مربوط به برنامه درسی، رفتار دانش آموز و رفتار معلم در کلاس طراحی شدهاست. معلمان میتوانند این مدل را در انواع موقعیت یادگیری در کلاس به کار ببرند.این مدل یک ساختار عملی برنامهریزی درسی تهیه میبیند که معلمان دانشآموزان را آن گونه آموزش بدهند که بتوانند مهارتهای عقلی و تفکر واگرا در آنها بپرورانند. و شامل بیست و سه روش است، که از آن در عرض موضوعات درسی تعداد زیادی ترکیبات یادگیری به وجود میآید.
این بیست وسه سبک عبارتند از :
- از مغایرتها استفاده کنید.
- ازتمثیل یا تعدادی موقعیت های مشابه استفاده کنید.
- نواقص وخلا موجود در دانش را نشان دهید.
- اجازه بدهند در باره امکانات، احتمالات، حدسیات یا فرضیات فکر شود.
- از روش سؤالهای محرک استفاده کنید.
- از روش فهرست صفات استفاده کنید.
- فرصتهایی برای دانشآموزان ایجاد کنید تا رمز هر چیز را جستجو کنند.
- تفکر ابتکاری؛ اصیل را تقویت کنید.
- اهمیت تغییر را گوشزد کنید و از مثالهای متغییر استفاده نمایید.
- جستجوی تصادفی سازمان یافتهای را طراحی کنید.
- در بارۀ دقت، تثبیت و عادت آموزش دهید.
- مها رتهای تحقیق را به عنوان راههایی که انسان برای یافتن حقایق جستجو میکند، آموزش دهید.
- با قرار دادن موانع با هدف در فرآیند یادگیری،تحمّل ابهام را به وجود آورید.
- فرصتهایی برای حالت شهودی ایجاد کنید.
- فرآیند ابداع و نوآوری را با استفاده از تجربههای برنامهریزی شده مناسب یادگیری آموزش دهید.
- با توسعه هماهنگی به عمل آورید.
- زندگی افراد خلاّق و فرآیند خلاّق مطالعه شود.
- اجازه دهید دانش آموزان با اطلاعات قبلی تعامل داشتهباشند.
- راه حلها و جوابها را بر حسب نتایج و کاربردهای آن ارزیابی کنید.
- مهارتها، پذیرش پاسخها، عقاید، راه حلهای غیر منتظره و شگفت انگیز را با هوشیاری به اهمیت آنها توسعه دهید.
- مهارتهای مطالعه خلاق را توسعه دهید.
- مهارتهای گوش کردن خلاق را توسعه دهید.
- بر مهارت ادارکی تأکید نمایید.
فلدهوسن و همکارانش؛ میگویند پاسخ این سؤال که آیا خلاقیت را میتوان آموزش داد؟ مثبت است. آنان روشهای جالبی را برای پرورش خلاقیت ارائه میدهند.
خود پنداره
خود : مفهوم خود و مطالعه آن در طول تاریخ بشری همواره مورد توجه بودهاست و فیلسوفان و متفکران دربارۀ آن بسیار اندیشیده و نگاشتهاند. اغلب محققان معتقدند مطالعه خود با نوشتههای فیلسوف و روانشناس ویلیام جمیز آغاز شد. جیمز ؛ خود را به دو نوع فاعلی و مفهولی تقسیم کرد .
- خود فاعلی دائماً تجارب حاصل از ارتباط با مردم، اشیاء وقایع را به نحوی کاملاً ذهنی سازمان داده و تغییر مینماید، خود مفهولی مجموعۀ آن چیزهایی است که شخصی میتواند آن را مال خود بنامد. به عنوان مثال در عبارتی نظیر من در بارۀ خودم فکر میکنم، من به عنوان متفکر معنی فاعل اشاره میکند در حالی که خودم به خود به عنوان موضوع تفکر اشاره دارد. راجرز، ویلیام جمیز ، معتقد بود هر تجربهای که متضمن اشاره به خود باشد، ، احساس فرد نسبت به بهزیستی و خود ارضامندی را تحت تأثیر قرار میدهد .چارلز، معتقد است خود طی پنج ماه اول زندگی پدید میآید و پس از آن به سرعت رشد میکند. ولی خود را مجموعه صفاتی میداند که فرد را منحصر به فرد میسازد، در واقع خود، مرکز وجود هر فرد محسوب میشود.
- خود مرکزی است که فرد به وسیلۀ آن از ابعاد مختلف انسانی خود آگاه میشود. نقشهایی که فرد بازی میکند ممکن است به طور همزمان مواردی را از قبل خود به عنوان یادگیرنده، خود به عنوان فرزند، خود به عنوان ورزشکار، خود به عنوان دوست، به عنوان فرد مذهبی شامل میگردد.خود چند بعدی است و می توان گفت این جنبۀ آن برای شکلگیری خود پنداره مهم است.
تعاریف خود پنداره
در ادبیات تحقیق خودپنداره برخی اوقات به طرحوارۀ خود ، بازنمایی خود ، تصویرخود ، ادراک خود ، تعریف شدهاست. خود پنداره مفهومی روان شناختی است که احساسها، ارزیابیها، نگرشها و نیز مقولههای توصیفی ما از خودمان را در بر میگیرد. خودپنداره در بیرون، ویژگیهای شخصیتی و رفتاری و در درون چگونگی احساس ما را در بارۀ خودمان و جهان اطرافمان نشان میدهد . برن؛ خودپنداره را نگرشها و احساسات و دانش فرد در مورد تواناییها، مهارتها، ظاهر و پذیرش اجتماعی خود میداند، این تعریف ابعاد مختلف شناختی، ادارکی و عاطفی را در مورد خودپنداره مورد توجه قرار میدهد. به اعتقاد چارلز ، خودپنداره شامل اسنادهای بدنی، رفتارها، باورها، ارزشها، علایق و استعدادها میشود و در کل هر چیزی را که در بارهی ماست و ما در بارهی خودمان باور داریم در بر میگیرد.
خودپنداره یک مجموعه سازگارانه از باورها در مورد خود است که برای معرفی خود به فرد و دیگران به کار می رود و صفات شخصیتی، ارزشها، احساسات اخلاقی ، آرزوها و تعهداتی که برای خود قابل تصور است را شامل میشود. خود پنداره به فرد اجازه میدهد در بافتهای اجتماعی گوناگون اسنادهای خودکار بکار ببرد و دامنهای از بازنماییهای رفتاری و کلامی خود را که برای تعاملات اجتماعی گریز ناپذیر هستند را مورد استفاده قرار دهد.روانشناسان اجتماعی که در حوزۀ شناخت اجتماعی مطالعه میکنند به سازمان و وجوه مختلف خودپنداره توجه خوبی داشتهاند، آنان خودپنداره را به عنوان نوعی طرحوارۀ شناختی که یک نوع سازماندهی شناختی است میدانند که از تجارب گذشته فرد ناشی میشود و در طی آن به پردازش اطلاعات موجود راجع به خودش میپردازد؛ به عبارت دیگر بعد از اینکه، به یک برداشت یا نگرش کلی رسیدیم این برداشت و نگرش ما به عنوان یک نوع صافی عمل میکند که به ما کمک میکند تا به دریافت و پردازش اطلاعات جدیدی راجع به خودمان بپردازیم. طرحوارۀ خود یکی از مؤلفه های اصلی خود پنداره است که به عنوان کلیتی شخصی، اطلاعات و تجربیات بعدی در درون آنها روان سازی میشوند و خودپندارۀ پیچیدهتری را تشکیل میدهند
خود پنداره شامل کلیه باورها، فرضیهها، تصورات و عقایدی است که فرد نسبت به خودش دارد این فرضیهها، باورها و تصورات فرد راجع به خودش در فرآیند به نام تصور از خود سازمان دهی میگردد و منظور از آن تصویری است که فرد از وجود خودش در ذهن دارد، این تصویر نشان دهندۀ رویکرد فرد به آنچه که دوست دارد باشد است و از آن برای توصیف خود برای خودش و دیگران استفاده مینماید. راجرز، خودپنداره را مجموعۀ منظمی از ویژگیها میداند که فرد آن را جزئی از خودش تلقی میکند، او بر این باور است که هنگامی که ما با افراد پیرامون خود، والدین، دوستان و معلمان در تعامل میباشیم شروع به ایجاد خودپنداره میکنیم و این خودپنداره غالباً بر پایه ارزشیابیهای دیگران از ما شکل میگیرد. خودپندار، دلالت بر مجموعهای منظم از نگرش ها و تصورات فرد در بارهی خودش دارد. که به فرد انسجام بخشیده و به ارزیابی وی از خودش کمک میکند.
علیرغم اینکه در گذشته، خودپنداره به عنوان یک ساختار تک بعدی تلقی گردیده لیکن بررسیهای اخیر نشان میدهد که این مفهوم دارای ساختاری چند بعدی بوده و اجزایی مستقل دارد . بسیاری از محققان براین عقیدهاند که به میزانی که افراد به یک هویت یا خودپنداره منسجم و شخصی دست مییابند، با احساسات مثبت یا منفی گوناگون درگیر میشوند، به اعتقاد آنان باورهای ناهماهنگ و از هم گسیخته در مورد خود، به مشکلات عاطفی و هیجانی متعدد منجر میگردد. در واقع افرادی که دارای خود پندارۀ واضح، خوب؛ تعریف شده، هماهنگ و تقریباً با ثبات هستند از سلامت روان شناختی بیشتری برخوردارند این افراد به یک دید روشن در مورد خود رسیدهاند و کمتر تحت تأثیر وقایع روزانه و ارزیابیهای این وقایع قرار میگیرند. راجرز خود آرمانی را خودپنداره میداند که انسان آرزو میکند داشته باشد .
راجرز همسانی و همخوانی بین خود آرمانی و خود واقعی را مورد تأکید قرار میدهد و میگوید که انسان باید طوری عمل کند که همسانی ؛ عدم تعارض بین ادراکهای خویشتن و همخوانی بین ادارکهای خویشتن و تجربیات خود را حفظ کند. خودپندارۀ یک کودک در حقیقت رویکرد او نسبت به خودش است که این رویکرد می تواند به شکلهای گوناگونی وجود داشتهباشد. مثلاً ممکن است فکر کند کودک بدی است یا شاگرد خوب و درس خوانی یا میتواند در آینده فرد شایستهای باشد یا هم اکنون فردی دوست داشتنی است .
منابع تشکیل دهندۀ خود پنداره
خودپندارۀ هر فردی تا حد زیادی نوعی انعکاس و بازتاب طرز رفتار و تفکر دیگران نسبت به اوست. نقش افراد مهم : پدر، مادر، خواهران، برادران، معلم و همسالان در زندگی کودک در سالهای اولیه زندگی یعنی زمانی که کودک منبع و مرجع دیگری برای مناسب تشخیص دادن یا ندادن رفتارهایش ندارد بسیار مهم است. در خانه افراد مهم زندگی کودک، والدین او هستند و در درجۀ دوم خواهران و برادران او، در مدرسه عموماً معلمین؛بسته به سطح سنی و ویژگیهای شخصیتی کودک و همسالان و همکلاسیها هستند که در شکلگیری خودپندارۀ کودک اهمیت دارد. از دیگر منابع تشکیل دهندۀ خودپنداره در کودک در همین سنین بازخوردهای فیزیکی است که از جست و جوها و تحقیقاتش در محیط فیزیکی اطرافش به دست میآورد. این نوع بازخوردها شامل اطلاعات بدست آمده از تجارب خود کودک است تا عقاید و نگرشهای دیگران نسبت به کودک مثلاً هنگامی که کودک در حال بازی کردن با تعدادی مکعب است و سعی می کند شکل خاصی را بسازد اما به علت فرو افتادن مکعبها قادر به انجام این کار نیست.
او به محدودیت و ناتوانایی اش بدون اینکه نیازی به گفتن توسط دیگران باشد پی می برد.بسیاری از فعالیتهایی که کودک انجام می دهد بازخورد های گفتن توسط دیگران باشد پی می برد. بسیاری از فعالیت هایی که کودک انجام می دهد بازخوردهای مسقتیم و بی واسطه دارند که به او می فهماند توانایی انجام این فعالیت را ندارد و یا مهارت لازم برای اتمام موفقیت آمیز این کار را ندارد. از این قبیل فعالیتها می توان به دوچرخه سواری، دویدن، اسکی کردن، بازی با مکعب ها و شنا کردن اشاره نمود. خود پنداری شکل گرفته شده براساس بازخوردها به ارائه علایمی منجر می شود که به کودک کمک می نماید تا به توصیف چگونگی و نوع شخصیتش بپردازد. فرضیه هایی راجع به میزان لیاقت، توانایی و شایستگی اش بسازد و یا به کمک آن دریابد که با دیگران چگونه رفتار کند و به رفتار دیگران با خودش توجه نمایید.
ابعاد خودپنداره
به طور خلاصه عده ای که صاحب نظران اعتقاد دارند که خود پنداره دارای سه بعد اساسی است که به شکل گیری خود پنداره کمک می کند:
- تجارب کودک در تعامل با محیط که شامل وقایع مهم زندگی کودک و تجارب عادی و روزمره زندگی اش است.
- تعامل و ارتباط با افراد مهم زندگی کودک مانند : والدین، خواهران، برادران، معلمین، بزرگترها، همسالان
- اسنادهای کودک .
رشد و تغییر خود پنداره
براساس الگوی خود پنداره پویای جکولز: اولین عاملی که در رشد خود پنداره لازم است آگاهی از خود است. کودک از طریق تعامل با دیگران به تصریع از وجود خویش در محیط آگاه می شود و واجد یک هویت ؛ تحت عنوان من یک کودک هستم، می شود، این هویت ارزیابی می شود به عبارت دیگر درکی از من شکل می گیرد و یک خودپنداره ایجاد می شود. این امر غالباً به میزان زیادی به نحوۀ اداراک کودک از واکنش دیگران نسبت به خودش بستگی دارد. اثرات محیطی، عوامل شرطی کننده ؛ پاداش و تنبه و افراد مهم در نحوۀ ارزیابی کودک از خود نقش دارند.
این مطالب دلالت بر این امر دارند که موقعیت آموزشی اولیه نقش اساسی در شکلگیری خودپنداره دارد. تجربههای خوشایند و ناخوشایند که کودکان طی سالهای اولیه کسب میکنند، می توانند اثرات طولانی و ماندگاری بر ادارک آنها از خود در سالهای آینده داشتهباشند. کوپر اسمیت و فلدمن ؛ می گویند خودپنداره پیش از هشت سالگی ایجاد می شود.
و همراه با افزایش تجارب، خودپنداره : فرضیههای فرد راجع به خودش مشخصتر و ثابتتر میگردند. اما مانند دیگر مفاهیم آمادگی تغییر پذیری و تجدید نظر دارند، پس خودپنداره فرضیههای موقتی کودک هستند که به وسیلۀ او ساخته یا سازماندهی میگردند و به توجیه و تفسیر ویژگیهای گوناگون تجارب کودک در مقابله با محیط اطرافش میپردازند. کودک مانند هر مکتشف دیگری هنگامی که فرضیهاش با اطلاعات و مدارک جدید یا موجود همخوانی و سازگاری ندارد آنها را تغیر میدهد و از فرضیههای جدیدی استفاده مینماید. پورحسین؛ خود پنداره را به عنوان یک کلیت منسجم و پویا از تصاویر خود نسبت به ویژگیها و خوصیات درونی و بیرونی خویش میداند که از تعامل تجربیات درون و بیرون شکل میگیرد و به تدریج پیچیدهتر و متحول میشود.من عامل اصلی این تحول محسوب میشود، هر اندازه سن افزایش مییابد خودپندارۀ او پیچیدهتر و متحولتر میشود. ممکن است این تحول همواره در جهت ارتقاء و افزایش نباشد بلکه گاهی در جهت کهتری و کاهش سطح خودپنداره و عزتنفس اتفاق بیفتد.
بنابراین خودپنداره همیشه قابل تغییر است زیرا که در اثر رابطۀ شخص با محیط، پندارۀ او از وجود خویش دائماً تغییر میکند. ولی این تغییرات در دوران کودکی خیلی زیادتر از دوران بزرگسالی است، اگر چه خودپنداره متغییر است لیکن در عین حال سعی میکند ثبات خود را نگه دارد، رشد خودپنداره یک فرآیند مستمر است.در یک شخصیت سالم در تمام طول دورۀ زندگی ایدهها و افکار جدید به طور دائمی جذب شده و ایدههای قدیمی دفع میشوند .اگر شرایط مساعد باشد خود تغییر پیدا میکند. اگر کودک ببیند که جریان آموزشی برایش معنی دار است و باعث خود ارتقایی او میشود و اگر درجۀ تهدیدی که برابر تجربه در محیط مدرسه به وجود آمدهاست از حد قدرت او بیشتر نباشد، آن هنگام ممکن است به سمت اعتماد به نفس رشد کند . انسانها کارهایی را انجام میدهند که احساس شایستگی و اعتماد به خود را در آنها به وجود می آورد و از فعالیتهای غیر آن اجتناب میکنند. اگر فرد در جریان تفکراتی که در بارۀ خویش و تواناییهایش دارد به این نتیجه برسد که توان یک کاری را انجام بدهد، برای کسب موفقیت و عملی کردن آن تلاش میکند، پس از آنکه توانست از عهدۀ آن کار برآید دیدگاهی جدید از خودش و تواناییاش در او شکل میگیرد که همان خودپندارۀ اصلاح شدهاست که براثر تغییر شکل میگیرد.
عوامل موثر بر رشد خودپنداره
چند عامل بر افزایش خودپندارۀ دانشآموزان در مدرسه پیشنهاد شدهاست:
- عامل اصلی ایجاد محیطی حمایتگرو محبتآمیز با مرزهای مشخص است، محیطی که نه تنها در مدرسه بلکه در خانه نیز برای بهبود خودپندار، مفید است .
- عامل دیگر مسئولیت دادن به دانشآموزان است که به افزایش توازن شخصی که عزتنفس را بالا میبرد کمک میکند. باید به دانشآموزان فرصت انتخاب دادهشود و این امکان برای آنها فراهم آید که فعالانه در دروس شرکت کنند. باید به دانشآموزان خردسال مسئولیت کارهای کوچک دادهشود مثل تمیز نگه داشتن کلاس، پاک کردن تابلو و غیره. در حالی که دانشآموزان بزرگتر باید به صورت فعال در وضع مقررات کلامی مشارکت دادهشوند. معلم باید حامی دانشآموز بوده و شرایطی به وجود بیاورد که در آن به مشارکت دانش آموزان بها دادهشود.
- فعالیت پیشنهادی دیگر گفتگوی مثبت با خود است فرض بر این است که واداشتن کودکان به گفتگوی درونی با خود و گفتن چیزهایی به خود مثل امروز من قصد دارم در درسهایم خوب کار کنم، عزتنفس را بهبود میبخشید.
این فعالیت بر پایه این نظریه روانشناختی قرار دارد که آنچه به صورت درونی برای خود تکرار میکنیم میتواند به حالتهای روانی و باورهای ما اثر بگذارد.
- دانشآموزان به خوبی میتوانند از طریق تعامل کلامی دربارهی توان و شایستگی خود قضاوت کنند. پس مؤثرترین کاری که در زمینۀ خودپنداره دانشآموزان میتوان انجام داد مطمئن شدن از این موضوع است که دانشآموزان فرصتی برای تجربه موفقیت داشتهباشند .
اهمیت خودپنداره
در واقع یک دانشآموز هنگام ترک مدرسه باید دارای اعتماد به خود، خوشبینی، عزت نفس بالا و تعهد به رشد و تعالی فردی در زندگی خود در حیطههای خانوادگی، اجتماعی و شغلی باشد. میتوان گفت عنصر اصلی ارتقاء خودپنداره بر این فرضیه استوار است که خودپندارۀ بالا با احساس ارزش خود و پذیرش خود همراه است.محققانی مانند مزلو و کوپر اسمیت، شکلگیری خودپندارۀ مثبت را برای شخصیت و سازگاری اجتماعی امری ضروری دانستهاند . گراس نیز بیان داشتهاست که اگر کودکی از نظر عقلانی نابغه است، سطح عملکرد بالایی ندارد، ممکن است یکی از دلایل این امر عدم حمایت تواناییهای شناختی وی به وسیله سطح مناسب خودپنداره یا ارزشی خود است. کارل راجرز؛ به قدرت خودپنداره و نقش مهم آن در نگهداری شخصیت و یگانگی آن پی برد و معتقد است افراد بر اساس تصوری که از خود دارند رفتار میکنند در واقع سازگاری اجتماعی انسان نیز بازتابی از خودپندارۀ وی تلقی میشود.
خودپندارۀ مثبت نه تنها به خودی خود یک عامل ارزشمند محسوب میشود بلکه عوامل روانشناختی و رفتاری دیگر را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. به نظر میرسد که چگونگی نگرش فرد نسبت به خود و تواناییهای خویشتن در عرصههای مختلف تحصیلی، شغلی، خانوادگی، اجتماعی و رفتاری نمود مییابد و میزان رضایتمندی از زندگی و سلامت جسمانی و روانی انسان را تغییر میدهد .خودپنداره چهارچوب و منبع اصلی فرد است که همه چیز از طریق آن قابل مشاهده است، خود پنداره چهار چوبی ایجاد میکند که بر چگونگی پردازش اطلاعات در مورد اجتماع و خود یعنی : انگیزه ها، حالات هیجانی، خود ارزیابیها و تواناییها تأثیر میگذارد. خودپنداره نقش بسیار مهمی بر روی ادراک فرد از رفتارهایش، احساساتش و پاسخ دادنهایش به محیط دارد، افراد تلاش میکنند در مسیرهای هماهنگ با خودپندارهشان رفتار کنند.
اجزا و عناصر خودپنداره
به اعتقاد روزنبرگ ، کاپلان ؛یک خودپندارۀ خوب شامل اجزا و عناصر گوناگونی است که عبارتند از :
- عزتنفس : از عزت نفس به عنوان یک نیروی انگیزشی قوی نام برده میشود، این نیروی انگیزشی براساس یک نیاز انسانی به احساس ارزشمند بودن و داشتن خود ارزیابی مثبت قرار دارد و این به معنای داشتن احساس برتری و مافوق دیگران بودن ، احساس کامل بودن، احساس خود بسندگی و شایستگی کردن نیست بلکه به معنای یک نوع پذیرش خود یا دوست داشتن خود است.
- اهمیت داشتن : یکی دیگر از اجزای تشکیل دهندۀ خودپنداره است که زیاد مورد توجه و تحقیق قرار نگرفته است، منظور از اهمیت داشتن احساس فرد راجع به میزان پذیرش توسط دیگران و به حساب آوردنش میشود. نوجوانانی که فکر میکنند برای دیگران اهمیتی ندارند و مهم نیستند به شدت افسرده، ناشاد و غمناکاند و حالت عاطفی ناخوشایندی از خود نشان میدهند.
- هسته کنترل : سومین بعد تشکیل دهندۀ خودپنداره است و منظور از آن انتظاراتی است که فرد از کنترل کنندههای دورنی و بیرونی دارد که باندورا؛ به این حالت خودبسندگی و دکارم؛ به آن علتیابی شخصی میگویند.
علیرغم تفاوتهای موجود در دیدگاههای صاحب نظران و اهل فن در مورد هستۀ کنترل، تعریفی که از آن به عمل آمدهاست این است که فرد تا چه اندازه علت بروز رفتارهایش را به عنوان داخلی یا خارجی نسبت میدهد. به اعتقاد روزنبرگ؛ هستۀ کنترل در طول دورۀ نوجوانی ثابت میماند و با متغییرهایی چون اضطراب، غیر منطقی بودن ، و تکانشی بودن ، از خود بیگانگی ، افسردگی و عزتنفس پایین ارتباط دارد.
- آسیب پذیری: خودپنداره هم چنین شامل میزان حساسیت فرد به انتقادات و تعبیر و تفسیرهای منفی دیگران نسبت به خودش نیز است. حساسیت بیش از حد ، زودرنجی و خصوصیاتی از این قبیل از مشخصههای کودکان و نوجوانان آسیبپذیر است، وقتی این قبیل افراد عزتنفسشان مورد تهدید واقع میگردد بسیار حساس و زودرنج میگردند رفتارهای منفی دیگری چون عدم توانایی در کنترل خود، برخوردهای نامناسب، پرخاشگری، قضاوت نادرست و ناعادلانه در آن دیده میشود که در نهایت به شرمساری و احساس گناه در آن منتهی میگردد.
طبق مدارک تحقیقاتی موجود بین حساسیت و آسیب پذیری با عزتنفس رابطۀ منفی وجود دارد اما با اضطراب و افسردگی رابطه مثبت دارد.
ویژگیهای خود پنداره
شاوسون و همکاران ، مارش و همکاران و هاتی؛ به نقل از دوپلسیس بعضی از ویژگیهای خودپنداره را چنین عنوان میکنند:
خودپنداره سازمان یافته است. افراد را که از خود دارند در گسترۀ وسیعی از تجربیات بنا میکنند، برای کاهش پیچیدگی همۀ تجارت، افراد تجربههایی را به شکل طبقات سازماندهی میکنند، در نتیجه به خودپنداره یک محتوای سازماندهی شده میدهند.
خودپنداره چند بعدی است. طبقات مختلفی که به وسیلۀ فرد ایجاد میشود، بازگوکنندۀ چند بعدی بودن خودپندارۀ اوست که در افراد مختلف مشترک هستند، بنابراین یک الگوی خود پنداره میتواند ساختاری باشد که شامل ابعاد تحصیلی و غیر تحصیلی شود.
خودپنداره سلسله مراتبی است. ابعاد خودپنداره یک سلسله مراتبی را به وسیلۀ تجربیات فرد در موقعیتها شکل میدهد. خودپندارۀ عمومی در بالاترین نقطۀ این سلسه مراتب وجود دارد.
خودپندارۀ عمومی ثابت است. هر چه به سمت پایین سلسله مراتب بیش میرویم خودپنداره بیشتر وابسته به موقعیتهای خاصی میگردد و بنابراین ثبات آن کمتر میشود. در پایه سلسله مراتب، خود پندار، با تغییر موقعیتها تغییر مینماید.
خودپنداره یک پدیدۀ رشدی است. کودکان خود را از محیط متمایز نمیکنند خود پندارۀ کودکان عمومی، تمایز نیافته و مختص به موقعیت است، هنگامی که کودکان رشد میکنند و تجربه کسب می کنند به شکل فرآیندهای خودشان را از محیط تمایز میکنند. همچنین با رشد مفاهیم زمانی، طبقهبندی تجربیات هم انجام میگیرد. با افزایش سن، خودپنداره متمایزتر و پیچیدهتر میشود.
خودپنداره توصیفی و ارزیابانه است. هر فردی توصیفی از خود در موقعیتهای مختلف ارائه میکند ولی در کنار این توصیف یک ارزیابی هم از خودش از این موقعیت شکل میدهد، ارزیابیها از نظر اهمیت در افراد مختلف در موقعیتهای گوناگون، متفاوتاند.
خودپنداره منحصر به فرد است. این امر به این دلیل است که هر فرد معانی را به شکل خاصی به خود نسبت میدهد. همچنین عوامل منحصر به فرد ممکن است به هر فرد به شکل خاصی در ثبت دادن معنی تأثیر داشته باشد.
خودپنداره به رفتار جهت میدهند. خودپنداره رفتار نیست، رفتار را کنترل نمیکند و همۀ رفتارها را تبیین نمینماید ولی میتواند از رفتار منتج گردد و بر رفتار تأثیر بگذارد به طور خلاصه شاولسون و همکارانش؛ نشان دادهاند که خودپنداره دارای هفت ویژگی و خصوصیت قابل تفکیک و مطالعه است که عبارتند از:
- سازمان یافتهاست.
- چند بعدی یا چند وجهی است.
- حالت سلسله مراتبی دارد.
- با ثبات است.
- تابع قوانین حاکم بر رشد است.
- قابل ارزشیابی و اندازهگیری است.
- میتوان آن را از سازههای روان شناختی دیگر جدا ساخت.
از بین ویژگیهای خودپنداره، ویژگی سلسله مراتبی بودن و چند وجهی بودن توجه ویژهای را به خود معطوف ساختهاست، به طوری که شاولسون و همکاران؛ یک الگوی سلسه مراتبی و چند وجهی از خودپنداره ارائه نمودند که در آن خودپنداره کلی به دو مؤلفه خودپنداره تحصیلی و خودپنداره غیرتحصیلی تقسیم میگردد. خودپندارۀ تحصیلی شامل زیر مؤلفههایی از قبیل خودپندارۀ ریاضی، علوم و غیره است و خود پنداره غیر تحصیلی نیز شامل خود پندارۀ اجتماعی، خود پندارۀ هیجانی، و خودپندارۀ بدنی میباشد. مارش؛ معتقد است که مطالعۀ خودپنداره تاریخچهای طولانی دارد و از مدلهای تحقیقاتی گوناگونی برای مطالعه از آن استفاده شدهاست.شاولسون و همکاران؛ در تحقیقی که انجام دادند به این نتیجه رسیدند که تحقیقات در زمینۀ خودپنداره دارای دو اشکال و نقص عمده است که عبارتند از :
- عدم وجود تعریفی کامل و جامع از خودپنداره
- عدم وجود یک مقیاس استاندارد برای ارزیابی خودپنداره، مارش و شاولسون ؛ سعی کردهاند که این دو نقیصه را جبران کنند و از بین ببرند. آنها با ارائه مدلی از خودپنداره، به نام سلسه مراتبی و چند بعدی خودپنداره پرداختند و بر اساس این مدل مقیاس توصیف خود ساخته شده تا بدین ترتیب این دو نقیصه از بین برود.
الگوهای نظری خودپنداره
بیرن؛الگوهای نظری خودپنداره را به دو دسته تقسیم میکند.
- الگوهایی که خودپنداره را به عنوان یک ساختار تک بعدی در نظر میگیرند
- الگوهایی که ساختار چند بعدی برای خودپنداره قائل هستند.
الگوهای تک بعدی :
الگوی تک بعدی که الگوی جهانی و همهگیر خود پنداره نیز نامیده میشود و قدیمیترین الگوی خودپنداره است. در این الگو خودپنداره به عنوان ساختاری تک بعدی تلقی میشود که میتواند مثبت یا منفی باشد و در هر موقعیتی بر رفتار تأثیر بگذارد. برای مثال موفقیت در رشتههای ورزشی میتواند منجر به بهتر شدن خودپندارۀ عمومی فرد شود. براساس الگوی تک بعدی، خودپنداره ابعاد مختلفی مانند: خودپندارۀ تحصیلی یا اجتماعی ندارد بلکه شامل حوزههایی است که با یکدیگر همپوشی دارند مثل پیشرفت تحصیلی و ظاهر و هر یک از این حوزهها دارای اهمیت یکسان است.
الگوی چند بعدی خودپنداره
پژوهشها نشان میدهد که خودپنداره تک بعدی نیست بلکه به شکل چند بعدی مطرح است و افراد مختلف اندازههای متفاوتی را برای هر یک از حوزهها به خود اختصاص میدهند، بنابراین جمع کردن سادۀ نمرهها در حوزههای مختلف نشان دهندۀ دقیق خودپنداره نیست .دوپلسیس، معتقد است حداقل چندالگوی خود پندارۀ چند بعدی وجود دارد که عبارتند از:
الگوی عامل مستقل: خودپنداره شامل ابعاد مختلفی است که مستقل از یکدیگر عمل میکنند. این ابعاد براساس تجارب، تواناییها و تعامل با افراد مهم، مستقل از همدیگر رشد میکنند و سلسه مراتبی نیستند، لذا میتوان گفت چیزی به نام خودپندارۀ عمومی وجود ندارد.
الگوی جبرانی: این الگو به این دلیل مطرح شده که خودپندارههای یادگیرندگانی که دارای نیازهای آموزشی ویژه هستند را تبیین نماید. الگوی جبرانی وجود خودپندارۀ عمومی و ابعاد مختلف خودپندارههای وابسته را تأیید میکند. با این حال بین ابعاد مختلف پویایی وجود دارد، به این معنی که خودپندارۀ پایین در یک بعد به وسیلۀ خودپندارۀ بالا در یک بعد دیگر جبران میشود. بنابراین ابعاد خودپنداره به شکل معکوسی با یکدیگر مرتبط هستند. میتوان گفت جبران، تلاشی ناهشیار است؛ تا هنگام تجربه کردن ابعاد خودپندارۀ پایین احساس متعادلی از بهزیستی داشته باشد. بر اساس این الگو تغییرات زیادی در خودپنداره عمومی روی نمیدهد زیرا این تغییرات در ابعاد خودپنداره به شکل جبرانی متوازن شدهاند
الگوی طبقهای : بیشتر الگوهای خودپنداره شامل یک لایه خودپنداره عمومی و چندین بعد دیگر مانند اجتماعی، هیجانی و بدنی است.یک طرح عاملی دارد به این معنا که حداقل دارای دو سطح است که هر کدام هم دارای دو بعد است. لایههای مختلف خودپنداره، یک شاخه از اداراکهای مربوط به هر دو بعد را تشکیل میدهد مثل خودپندارۀ تحصیلی. مطابق الگوی طبقهای هر یک از دستهها تقریباً به شکل مستقل از یکدیگر عمل میکنند. براساس این نظریه، خودپنداره هم چند بعدی و هم سلسله مراتبی است.
جنبۀ چند بعدی به این واقعیت اشاره دارد که فرد میتواند در مورد جنبههای مختلف زندگیاش خودپندارههای متفاوتی داشتهباشد. مثلاً فرد ممکن است احساس کند مهارتهای اجتماعی بالا دارد اما ورزشکار خوبی نیست. تعداد جنبههایی که فرد میتواند دربارۀ آنها خودپنداره داشتهباشد عملاً نامحدود است، ولی شاولسون ؛ مطرح کرد که برای کودکان و نوجوانان هفت بعد بیشترین اهمیت را دارد: خودپنداره در مورد موضوعات درسی، خودپنداره دربارهی زبان انگلیسی، خودپنداره دربارهی ریاضیات، خودپنداره دربارهی روابط با همسالان، خودپنداره در مورد روابط با والدین، خودپنداره قیافه و خودپندارۀ توانایی ورزشی.
این عوامل در ذهن به صورت سلسله مراتبی تنظیم میشوند، به این معنا که سه عامل مرتبط با مدرسه مجموعاً خودپندارۀ تحصیلی را تشکیل میدهند، در حالی که چهار عامل دیگر در مجموع خودپندارۀ غیر تحصیلی را تشکیل میدهند، پس این دو عامل : خودپندارۀ تحصیلی و غیرتحصیلی خود پندارۀ کلی را تشکیل میدهند. اگر چه مدل شاولسون؛ بر حسب نظر فرد در مورد جنبههای مختلف از خودپندارههای متفاوتی تشکیل میشود، درجۀ اهمیت خودپنداره ها برای افراد مختلف متفاوت است. بنابراین برای یک فوتبالیست حرفهای احتمالاً خودپندارۀ توانایی جسمانی در خودپندارۀ کلی اهمیت ویژهای خواهدداشت، در حالی که ممکن است خودپندارۀ کلی اهمیت کمتری داشتهباشد. همچنین شواهد موجود نشان میدهد که افراد هنگام تشکیل عزت نفسی کلی به جنبههایی از خودپنداره بیشتر اهمیت میدهند که احساس خوبی دربارۀ آنها دارند.
منبع
جاه طلب ضیابری،مهشید(1393)، اثر بخشی آموزش راهبردهای فراشناخت و خلاقیت بر خود پندارۀ تحصیلی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید