نظریههای مرتبط با فرایند دلبستگی
تئوری دلبستگی بالبی چارچوبی مهم و معنیدار را از روابط والد- کودک ارائه میدهد. بالبی ، تصریح می کند که دلبستگی به عنوان الگوی اصولی و مورد نیاز دارای یک اساس بیولوژیکی است. رفتارهای دلبستگی کودک با هدف ایجاد روابط نزدیک با مراقب و ترجیح یک شخص بر دیگران و همچنین ایجاد حس امنیت و آرامش عمل میکنند. اگر چه جلوههای رفتاری دلبستگی در فرهنگهای مختلف متفاوت است اما دلبستگی یک پدیده کاملاً جهانی و کلی است ،اینک به بررسی نظریه های عمدهای که فرایند دلبستگی را مورد بررسی قرار دادهاند، پرداخته میشود:
نظریه روانکاری
بر طبق نظریه روانکاوی فروید، کودکی که در مرحله دهانی رشد روانی- جنسی قرار دارد با فردی که لذت دهانی او را تأمین میکند، دلبستگی پیدا میکند. از این دیدگاه دلبستگی ایمن کودک زمانی اتفاق میافتد که مادر یا مراقب اولیه بتواند کودک را با آرامش کامل تغذیه کند. اریکسون ، معتقد است که پاسخگو بودن مادر نسبت به کودک نه فقط برای تغذیه کودک، بلکه تأثیرات بسیار زیادی بر روی شکلگیری دلبستگی در مرحله اعتماد در مقابل بیاعتمادی خواهد داشت. بر اساس عقیده اریکسون پاسخگویی مستمر و باثبات به نیازهای کودک، منجر به پرورش احساس اعتماد کودک به افراد دیگر و دنیای بیرون خواهد شد و در نهایت یک اصل و پایهای مهم برای رشد بعدی کودک خواهد شد .
نظریه یادگیری
در نظریه یادگیری فرض بر آن است که شکلگیری دلبستگی کودک با افراد دیگر به این دلیل است که آنها نیازهای کودک را برآورده میکنند. مراقب کودک غذای کودک را مهیا میکند، لباس وی را عوض میکند، تمایل به بغل کردن کودک دارد و سایر کارهایی که برای کودک لذت بخش است را انجام میدهد. در مقابل کودک بین شخص و لذتی که همراه او است، تداعی ایجاد خواهد کرد. از طریق این یادگیری مراقب به عنوان یک منبع تقویت برای کودک شناخته میشود و کودک از این به بعد لازم میداند که به توجه مراقب پاسخگو باشد و در کنار منبع تقویت و پاداش باقی خواهد ماند .
نظریه رشد شناختی
طرفداران نظریه رشد شناختی معتقدند که شکلگیری دلبستگی کودک نیازمند رشد ذهنی کودک و آگاهی کودک از محیط بیرون و دنیای اطراف خود است .از این دیدگاه، قبل از اینکه دلبستگی کودک به مراقب خود صورت گیرد، کودک باید توانایی تشخیص بین محرکهای اجتماعی و غیراجتماعی را داشته باشد. همچنین از میان محرکهای اجتماعی باید بتواند آنچه را که بیشتر آشناتر به نظر میرسد، مشخص کند ؛افراد آشنا در مقابل افراد غریبه و یک فرد آشنا در مقابل افراد آشنای دیگر.کودک باید توانایی بازشناسی افرادی را که با وی معاشرت میکنند حتی زمانی که آنها حضور مداوم ندارند، داشته باشند . کودکی که دارای توانایی بازشناسی موضوع دلبستگی است زمانی که تنها باشد دیگر دلیلی برای اضطراب جدایی وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر تا زمانی که مفهوم پایداری شیء در ذهن کودک ایجاد نشود، دلبستگی در کودک شکل نمیگیرد. به همین دلیل نظریه رشد شناختی ادعا میکند که رشد دلبستگی در کودک نیازمند رشد سه مؤلفه اساسی در رشد کودک است.
- آگاهی کودک از دنیای بیرونی
- توانایی کودک در تشخیص افراد آشنا
- رشد مفهوم پایداری شیء
نظریه کردارشناسی بالبی
مهمترین و بانفوذترین نظریه که چارچوب مهمی برای شکلگیری دلبستگی ارائه داده، نظریه کردارشناسی بالبی ، است که بعدها توسط اینثورث گسترش پیدا کرد. بالبی معتقد است که کودک و والد به طور بیولوژیکی، مستعد داشتن دلبستگی هستند . کردارشناسان (بالبی، لورنز) معتقدند که همهی گونهها از جمله انسانها با یک سری رفتارهای ذاتی به دنیا میآیند که متضمن بقا و حفاظت آنها خواهد شد. برای مثال پرندگان تازه متولد شده برای بقاء خود نیازمند نزدیکی به مادر خود هستند و تا زمانی که توانایی بدست آوردن غذا را نداشته باشند در کنار مادر خواهند ماند. پرندگان در طول یک دوره حساس رشدی از والدین خود نقشپذیری میکنند. برای مثال جوجه غازهای کنراد لورنز در یک دوره حساس رشدی بعد از تولد به اولین موجود متحرک که میبینند به دنبال او حرکت میکنند. در حقیقت این نقشپذیری در موجودات در طول یک دوره بحرانی به وقوع میپیوند.کودک انسان آنطوری که جوجه غازها نقشپذیری میکنند، به مادر خود دلبستگی پیدا نمیکند. کودکان بعد از به دنیا آمدن به دنبال موضوع مورد محبت و عاطفه خود خواهند گشت. بالبی معتقد است که کودک مجهز به یک سیستم رفتاری است که باعث میشود والد و کودک به همدیگر در یک کنش متقابل دلبستگی پیدا کنند .
بالبی، ضمن تشریح تأثیر دلبستگی بر روی رشد کودک، تأکید میکند که الگوی فعال درونی دلبستگی بر اساس میزان پاسخدهی مراقب و اینکه چگونه از او مراقبت میکند به تدریج در کودک شکل میگیرد. بعد از سالهای اولیه تولد کودک، الگوی فعال درونی ثبات پیدا میکند و به عنوان یک پیشبینیکننده، که کودک چه کسی را بعنوان مراقبتکننده و پاسخ دهنده به نیازهای او ترجیح میدهدبوجودمیآید.مؤلفه اصلی الگو فعال درونی،تصور کودک ازخوددرروابط ست که جلوهها و نحوه شناخت خود را شکل میدهد .
الگوی فعال درونی در واقع چشم انداز توانایی فرد در مورد تنظیم برانگیختگی عواطف و هیجانات خود و کنار آمدن با استرس را تشریح میکند. کودکی که به طور مؤثر برای تنظیم برانگیختگی عاطفی و هیجانات خود از طریق آرام شدن و پاسخدهی مناسب بمراقب خود عمل میکند ازراهبردهای اجتماعی برای تنظیم برانگیختگی عاطفی خود استفاده میکند و در نتیجه به طور کارآمدتری مؤلفههای کنار آمدن با استرس را به کار میبرد. در مقابل کودکی که سطح برانگیختگی عاطفی بالایی را تجربه میکند و بدون کمک طلبیدن از والدین جهت متعادل کردن برانگیختگی اقدام میکند، نمیتواند برانگیختگیهای عاطفی را کنترل نماید، در نتیجه به تصور ناکارآمد از خود دست یافته، قادر به گسترش استراتژیها و راهبردهای کنار آمدن با ناسازگاریها، نخواهد بود و هنگام رویارویی با ناکامی، دست به خشونت، پرخاشگری و کج خلقی خواهد زد.
بالبی ، اشاره می کند که الگوی فعال درونی در برگیرنده بازنمایی های فردی است که در روابط بین فردی نمود پیدا می کند. الگوی فعال درونی نسبتاً ثابت است و بطور غیرارادی عمل میکند و نیاز به ارزیابی آگاهانه ندارد . به همین جهت در وقایع و اتفاقات بحرانی زندگی مانند ایجاد یک رابطه جدید و مهم برای فرد باعث یک سری بازنمایی های جدید در ساختار شناختی می شود.
اینثورث ،ادعا کرد که الگوهای دلبستگی بین مادر و کودک میتواند تفاوتهای فردی را پیشبینی کند، از طرف دیگر الگوهای فردی دلبستگی، بر روابط عاطفی تأثیر بسزایی خواهد گذاشت. نظریه بالبی تأکید میکند که اشکال دلبستگی بر روی مهارتهای رفتاری و پاسخهای عاطفی فرد بسته به سبک دلبستگی به طرق مختلف تأثیر میگذارد .
منبع
بیروتی، سارا(1393) ،ترس از صمیمیت براساس سبکهای دلبستگی و سبکهای پردازش هویت در دانشجویان ،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی، دانشکده علوم تربیتی و روان شناسی شیراز
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید