نظریههای شخصیت
شخصیت یکی از مباحث بسیار مهم در حوزههای روانشناسی میباشد. به همین دلیل روانشناسان این موضوع را از دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار دادهاند. تعدادی از این دیدگاهها، در ادامه مورد بررسی قرار میگیرند:
دیدگاه روانپویایی
دیدگاه تحلیلی روانی (روانکاوی) نمونهای برجسته از نظریاتی است که به انسان هم چون نظامی از انرژی مینگرد. فروید انرژی غریزی را به دو شکل غریزه جنسی یا لیبیدو و غریزه مرگ یا پرخاشگری که اساس بیولوژیکی دارند مطرح میسازد. هر دو غریزه، مانند سائق برانگیزانندۀ رفتار فرد میباشند. تخلیۀ انرژی، منجر به احساس رضایتمندی وعدم تخلیۀ آن باعث ایجاد تنش میگردد واحساس ناخوشایندی را برای ارگانیزم دربردارد.
فروید، هم چنین سه جنبۀ نهاد، خود و فراخود را برای ساختار شخصیت در نظر میگیرد. نهاد، کلیۀ نیازهای زیستی انسان را بازنمایی میکند. انرژی لازم برای کنش انسان، اساساً در غریزۀ مرگ و زندگی یا غریزۀ پرخاشگری و جنسی ریشه دارد که بخشی از نهاد است. نهاد، در کنش خود به دنبال آزادسازی هیجان، تنش و انرژی است و بر اساس اصل لذت عمل میکند. از همان ابتدا، کوششهای کودک در جهت ارضای آنی با محرومیت و تنبیه مواجه میشود و چنین تجاربی باعث به وجود آمدن رشد نظام فرعی من (خود) میگردد.
درحالیکه نهاد، در پی کسب لذت است و فراخود، کمال جو است، من یا خود، واقعبین است. عملکرد خود، این است که تمایلات نهاد را بر اساس اصل واقعیت و خواستههای فراخود بیان و ارضاء کند. خود، از اصل واقعیت تبعیت میکند، یعنی ارضای غرایز را تا فراهم شدن شرایط مطلوب به تعویق میاندازد تا بیشترین لذت با کمترین درد و نتایج منفی به دست آید. طبق اصل واقعیت، انرژی نهاد میتواند منع، منحرف و یا به تدریج آزاد شود و همه اینها بر اساس واقعیت و آگاهی حاصل میشوند. چنین عملی با اصل لذت در تضاد نیست، بلکه بیشتر توقف موقت آن را به دنبال دارد. به طور خلاصه، خود، منطقی است و در مقابل تنش مقاوم و قوه اجرایی شخصیت است. فراخود، نقطه مقابل نهاد و بخش اخلاقی کنش انسان است. فراخود، شامل آرمانهایی است که برای آن تلاش میکنیم و تنبیههایی است که هنگام تخلف از آن چه اخلاقی است انتظار داریم. این ساختار برای کنترل رفتار بر اساس قوانین اجتماعی عمل میکند .
اگر من یا خود، از برقراری تعادل ما بین خواستههای نهاد و فراخود قاصر شود، فرد دچار اضطراب میشود و برای کاهش اضطراب به استفاده از مکانیسمهای دفاعی میپردازد. مکانیسمهای دفاعی، شیوههای غیرارادی، غیرتعلقی و تقریباً ناخودآگاه میباشند که به منظور کاهش اضطراب به تحریف واقعیت میپردازند. لازم به ذکر است که استفاده بیش از حد از مکانیسمهای دفاعی، رشد طبیعی شخصیت را مختل میسازد.
کارل گوستاو یونگ، که از پیروان فروید و بنیانگذار روانشناسی تحلیلی بود، نقشی اساسی برای انرژی روانی در نظر گرفت. وی مفهوم زیست مایه (لیبیدو) را وسعت بخشید و آن را شامل کلیۀ کوششهای خلاقه و حتی فراتر از آن، نیروی به حرکت درآورندۀ کلیۀ رفتارهای بشر فرض کرد. وی هم چنین، ناخودآگاه را به دو بخش، تقسیم کرد: ناخودآگاه شخصی که برابر است با مخزن تعارضهای درونی واپسزده شده و خاطرات شخصی در نظریه فروید و ناخودآگاه جمعی که شامل تاریخچۀ اجداد و نژاد گذشته ما میشود. این تاریخچه، در طول میلیونها سال تاریخ، خود را به اشکال متنوعی از مفاهیم کهن ذخیره کرده است. به عنوان مثال، هر یک از ما دارای مفهوم کهن حیوانی است که یونگ آن را سایه مینامد. این مفهوم کهن، ما را آماده میسازد که از حیوانات بترسیم، چرا که حیوانات وحشی اغلب زندگی اجداد و پیشینیان ما را تهدید میکردند .
بطور کلی یونگ ، ناخودآگاه را بعنوان یک منبع بالقوه رشد و خلاقیت بشر معرفی کرده است. او همچنین، بر این نکته که به دیگران عرضه میکنیم (پرسونا) و خویشتن شخصی و خصوصی فرد، تنازعی برقرار است. اگر افراد بیش از حد بر نقاب تکیه کنند، ممکن است شناخت خود را از خویشتن از دست بدهند و نسبت به این که «کی» هستند دچار تردید شوند. از طرف دیگر، نقاب همان طور که در نقش اجتماعی دیده میشود، بخش عمدهای از زندگی اجتماعی است. همین طور، بین ابعاد زنانه و مردانه نیز دوگانگی وجود دارد. هر مرد، جنبه زنانه (آنیما ) را داراست و هر زن، جنبه مردانه (آنیموس) را در شخصیت خود داراست. اگر مردی جنبه زنانۀ شخصیت خود را انکار کند، ممکن است تأکید افراطی به تسلط و قدرت داشته باشد و ظاهری سرد و بیاحساس نسبت به دیگران پیدا کند و اگر زنی جنبه مردانۀ شخصیت خود را انکار کند ممکن است به صورت افراطی مجذوب نقش مادری شود و نتواند از راههای دیگر به کمال برسد. تقابل دیگر، بین درونگرایی و برونگرایی افراد است و شخص به یکی از این دو طریق با جهان ارتباط برقرار میکند. اگرچه، جهت دیگر، همیشه برای فرد باقی میماند. در حالت درونگرایی، جهتگیری اصلی به درون و به جانب خویشتن است و فرد درونگرا، دو دل، محتاط و متفکر است. فرد برونگرا، به جهان خارج گرایش داشته و از نظر اجتماعی درگیر، فعال و متهور است. یونگ،وظیفۀ مهم انسان را برقراری هماهنگی ویکپارچگی با سایر نیروهای متخاصم و رسیدن به وحدت خویشتن میداند .
دیدگاه انسانگرایانه
دیدگاه انسانگرایانه با نگاهی مثبت به طبیعت انسان، او را موجودی فعال و خلاق تصور میکند که سعی در مستقل شدن، شناسایی، پرورش و شکوفایی نیروهای بالقوه خود دارد. راجرز ، یکی از بانفوذترین روانشناسان عصر ما است که دیدگاهی انسانگرایانه داشته است و انگیزۀ اصلی انسان را تکامل و خود شکوفایی میداند. او خویشتن یا من را الگوی سازمانیافتهای از ادراکات انسان میداند و خودآرمانی را آن خودپندارهای که انسان دوست دارد از خود داشته باشد و به آن ارزش مینهد، تلقی میکند. او معتقد است اگر بین تصور از خویشتن خود و تجارب واقعی زندگی فرد، تعارض پیش آید، فرد دچار اضطراب شده و واکنشهای دفاعی مخدوشکننده مخدوش کردن تجربههایی که با خودپندارۀ شخص در تضاد است و انکار وجود آن تجربۀ ناخوشایند را به کلی نفی کردن را از خود نشان میدهد. او هم چنین، اشاره میکند که برای ایجاد عزت نفس در کودکان، باید محبت و توجه غیرمشروط به آنان ارائه کرد تا در آینده، لزومی به طرد تجارب ناهماهنگ با خودپندارهشان نداشته باشند و همانطور که والدینشان به صورت غیرمشروط به آنها توجه نشان میدهند، درک صحیحی از خود داشته باشند و با دیدی باز در جهت کمال و رفع نقایص، گام بردارند.
مزلو، نیز مانند راجرز، معتقد بود که طبیعت و بشریت اصلی انسان، همانا خودشکوفایی است؛ اما برعکس، او خودشکوفایی را به عنوان تنها منبع رفتار انسان قبول نداشت . مزلو، سلسله مراتبی از نیازها را مطرح میکند که نقشی انگیزشی برای رفتار دارند. این نیازها به دو گروه نیازهای ناشی از کمبود ، نیازهای فیزیولوژیکی، نیاز امنیت، عشق، تعلق، احترام و عزت نفس که فرددرارضای آنان به کمک دیگران نیازمند ست و نیازهای ناشی از رشدنیاز به دانستن،زیباییشناختی خودشکوفایی تقسیم میشوند .
مزلو ، معتقد است که باید به انسان اعتماد کرد و اجازه داد که آزادانه دست به انتخاب بزند. او دو حق انتخاب پیش رو دارد: یکی جاذبهها و خطرهای امنیت، که باعث میشوند انسان به عقب بازگردد و به گذشته تکیه و از رشد کردن، خطر شدن، استقلال، آزادی و جدایی بترسد و دیگری جاذبهها و خطرهای رشد است که انسان را به جانب تمامیت و یگانگی و کاربرد کامل همۀ تواناییهای خود و اعتمادبهنفس در مواجهه با دنیای خارج سوق میدهند، ضمن این که انسان عمق ناخودآگاه واقعیت خود را میپذیرد. اگر نیازهای کمبود، برطرف گردد، فرد در سطح نیازهای رشد عمل میکند و انتخابهایش معمولاً از نوع پیشرفته خواهد بود .
بعقیده مزلو، افراد خودشکوفا ویژگیهای زیر را دارا هستند:
- ادراک صحیح از واقعیت
- پذیرش خود، افراد دیگر و دنیا
- خودانگیزی
- تمرکز بر مشکلات و موضوع مورد نظر خود
- خودمحوری
- خودمختاری و استقلال عمل
- آزادمنشی
- خلاقیت و رفتار غیرمقلد .
دیدگاه روابط بین فردی
گروهی از نظریههای شخصیت از دیدگاه اجتماعی به انسان نگاه میکنند و اساس ساخت شخصیت افراد را عوامل محیط اجتماعی درنظر میگیرند. آدلر، از جمله نظریهپردازانی است که بر جنبه اجتماعی بودن انسان تاکید داشته است. وی انگیزه اصلی بشر را میل به برتریجویی میداند. برتریجویی که از احساس حقارت سرچشمه میگیرد، عاملی برای وحدت بخشیدن به شخصیت و به فعلیت درآوردن استعدادهای بالقوه میباشد. آدلر،سه عامل جسمانی، روانی و اجتماعی را در شکلگیری شخصیت مهم میداند و معتقد است از تقابل این سه عامل، شیوۀ زندگی فرد که منحصر به خود اوست به وجود میآید.
وی هم چنین، چهار نوع شیوه را که افراد در مقابله با مسائل زندگی به کار میگیرند، مطرح میکند:
سلطهگر: این افراد در ارتباط با دیگران سلطهگرند و با وجود فعالیت زیاد علایق اجتماعی کمی در آنها به چشم میخورد.
ستاننده: این افراد درعینحال که انتظار دارند چیزهایی را از دیگران یاد بگیرند، به آنها وابستهاند و فعالیت کمتری از خود نشان میدهند و علایق اجتماعی کمتری نیز در آنها دیده میشود.
اجتنابی: اینگونه افراد از مشکلات فرار میکنند، فعالیت کمتری دارند و علایق اجتماعی کمی در آنها دیده میشود.
مفید از حیث اجتماعی: این افراد با دیگران در جهت بهتر شدن یا بهبودی افراد دیگر مشارکت و همکاری دارند و فعالیت و علاقۀ اجتماعیشان در حد بالایی است .
هاری استاک سالیوان، نیز معتقد به تأثیر روابط بین فردی و عوامل اجتماعی در شکلگیری شخصیت میباشد و شخصیت انسان را متشکل از سه عنصر پویایی، تصویر ذهنی از خود و دیگران و فرایندهای شناختی میداند. پویایی که کوچکترین واحد رفتاری فرد میباشد، نوعی الگوی رفتاری ثابت و تکراری است که تقریباً به عادت شباهت دارد و مجموعاً خصوصیات خاص یک فرد را تشکیل میدهد، مانند تخیل، احساس و تکلم. تصویر ذهنی، مجموعهای از احساسات و نگرشها و تفکراتی است که هر فرد از خود و دیگران داشته و هدف آن ارضای احتیاجات و کاستن اضطراب فرد است، مثال، تصویر ذهنی کودک از مادر خوب که احتیاجات او را برطرف کند. فرایندهای شناختی، شامل سه نوع تجربۀ حسی نامربوط و واقعی میشود، تجربۀ حسی، شامل ادراکها و هیجانها و احساسهای دست اول میباشد که از خالصترین و سادهترین نوع تجارباند و در چند ماه اول زندگی، رخ میدهند و شرط لازم برای پیدایش دو نوع دیگر تجربهاند. تجربۀ نامربوط، برقراری ارتباط علّی بین پدیدههایی است که واقعاً رابطه علّی حاکم بر آنها حاکم نیست، ولی اینطور به نظر میرسند، مانند خرافات، توهمات و هذیانها. تجربۀ واقعی، آن نوع تفکری است که واقعیات بیرونی بر آن صحه میگذارند و نوعی توافق عمومی بر معنای آن وجود دارد، مثل اعداد. این نوع تفکر، باعث نظم منطقی بین تجربیات و ارتباط افراد با یکدیگر میشود. وقتی روابط انسان مختل میشود که در پویاییها، تصاویر ذهنی و فرایندهای شناختی اختلالی رخ دهد .
دیدگاه یادگیری اجتماعی
آلبرت بندورا و والتر از نظریهپردازان مطرح در دیدگاه یادگیری اجتماعی هستند که نگرشی متفاوت از دیدگاههای افراطی محیطگرایان (مثل اسکینر) و فطرتگرایان داشتهاند و معتقد به جبرگرایی تقابلی ؛ تأثیر متقابل بین فرد، موقعیت و رفتارمیباشند. آنها هم چنین دو مفهوم الگوپذیری و یادگیری مشاهدهای را مطرح میسازند ، که بر اساس آن بار اطلاعاتی که برای فرد فراهم میساختند در شکلگیری رفتار وی موثرند.
جولیان راتر، یکی دیگر از نظریهپردازان یادگیری اجتماعی، معتقد است برای درک رفتار انسان نه تنها باید به اثر تقویت توجه داشت بلکه باید به انتظار فرد از آن تقویت ارزشی که فرد برای آن قائل است و هم چنین موقعیت روانی فرد توجه داشت . در حقیقت توان رفتاری ؛احتمال بروز یک رفتار در یک موقعیت معین به انتظاری که فرد از ماهیت تقویت و میزان تعمیمپذیری آن در شرایط مشابه و هم چنین، ارزش و اهمیتی که برای تقویت قائل است و موقعیت روانشناختی فرد ؛مجموعه ادراکهایی که بر رفتار فردتأثیر میگذارند تا بگونه خاص واکنش نشان دهد بستگی دارد.
به عقیدۀ راتر ، فردی که عملکردش را متأثر از پاداش و تنبیهی که دریافت داشته میداند و بین رفتار خود و پیامدهایش ارتباط قائل است، دارای منبع کنترل درونی است، اما اگر فرد اعتقاد داشته باشد عملکرد رفتاری او توسط شانس، سرنوشت و دیگران تعیین میگردد در این صورت به کنترل بیرونی معتقد میگردد.
راترز ، آزمونی که در سال 1966 جهت سنجش و اندازهگیری انتظارات فرد برای منبع کنترل انجام داده بود اینگونه نتیجه گرفت که افرادی که عملکردشان تحت کنترل درونی است، معمولاً مسئولیت بیشماری را نسبت به زندگی خود به عهده میگیرند و با دقت بیشتری برای زندگی خود برنامهریزی میکنند و کمتر تحت نفوذ دیگران قرار میگیرند.
دیدگاه شناختی
نظریههای شناختی افراد را بر مبنای این که چطور اطلاعات را سازمان میدهند رمزگردانی و یا تعبیر و تفسیر میکنند، توصیف مینمایند. آنها نهایتاً فرد را به عنوان یک سیستم پردازش مدنظر قرار میدهند. در این دیدگاه فرد، نقش فعالی در انتخاب پاسخ به محرک و تعبیر و تفسیر آن به عهده دارد .
جورج کلی ، یکی از نظریهپردازان پردازش اطلاعات میباشد که معتقد است بشر، جهان را از دریچۀ ساختار ذهنی ؛ مجموعه تفکرات و معیارهایی که بر اساس آن، فرد دنیای تجربیات خود را تفسیر و درک میکند میبیند و مانند یک دانشمند، هدفش شناخت، پیشبینی، کنترل و تغییر پدیدههاست و مستمراً در حال فرضیهسازی و آزمون فرضیه میباشد. او معتقد است، انسان فردی آیندهنگر است که دائماً برای ساختن معنایی از تجارب مختلف در تلاش است و این معنابخشی به طور مداوم در حال سنجش و تغییر است. در این فرایند، ساختارها و فرضیههای که تأیید میشوند تحکیم و روشنی بیشتری مییابند و آنها که مردود میشوند، تغییر یا حذف میگردند. تمام ساختارها به طور فطری دوقطبی و قابل طبقهبندی هستند و هر ساختاری یک قطب شباهت (شباهت دو عنصر) و یک قطب تضاد ؛تفاوت بین دو عنصر را دارا میباشد، مثل دوست داشتن و دوست نداشتن. ازخصوصیات دیگر ساختارها محدودۀ امکان؛یعنی سلسله وقایع در قلمروی خاص و محدود است بطوری که یک ساختار برای بعضی وقایع مناسب و برای برخی دیگر نامناسب میباشد. به عنوان مثال ساختار ذهنی راستگو- دروغگو نمیتواند در مورد شخص پرکار و کمکار، به ما چیزی بگوید، محدودهاش فقط در حیطۀ راستگویی و دروغگویی است. خصوصیت دیگر نقطۀ تمرکز، امکان این است که نقطه یا قلمرویی را در محدودۀ امکان راست گویی-دروغگویی، دستدرازی کردن به اموال دیگران است و برای شخص دیگر در سیاست است و خصوصیت آخر نفوذپذیری و نفوذناپذیری است. نفوذپذیری، عناصری را که هنوز در چهارچوب تغییرات خود قرار نگرفتهاند میپذیرد، مثلاً امکان دارد کارمند صالح وجود داشته باشد. فرد نفوذناپذیر، اگر ساختاری مبنی بر متقلب بودن همۀ کارمندان دولت داشته باشد، نمیپذیرد که کارمند صالح میتواند وجود داشته باشد. ساختارها، بر اساس کیفیت کنترلی که بر روی عناصر خود دارند میتوانند به سه گروه تقسیم شوند :
ساختار قالبی: افرادی که از قانون همه یا هیچ تبعیت میکنند و قضاوتهای خشک و تغییرناپذیر دارند.
ساختار جمعبندی یا تعمیمگرایی: این ساختار، از ساختار قالبی انعطافپذیرتر است و به عناصر تشکیلدهندۀ خود اجازه تعلق به قلمروهای دیگر را میدهد، مثلاً یک کشتیگیر، حتماً آدم خشن و بیاحساسی نیز هست.
ساختار پیشنهادی: این ساختار، به عناصر خود اجازه انعطاف میدهد، شخص با این نوع ساختار، با پذیرش تجارب جدید قادر است ساختار موجود خود را تغییر دهد .
کلی بیان میدارد که اگر حدود و نوع ساختار فرد را بشناسیم میتوانیم پیشبینی کنیم که چه نوع رفتاری از او سر خواهد زد.سیستم ساختاری هر فرد بسوی تحریف و گسترش جهت داده میشود. کلی ، تفاوت این دو را، به مثابۀ تفاوت بین ایمنی و ماجراجویی میداند. او معتقد است که انسان دائماً در حال اثبات و گسترش محدودۀ سیستم ساختاری خود است. هرگاه فرد در پیشبینی وقایع بطور صحیح احساس ایمنی و اعتمادبهنفس کند و حتی خطر اشتباه کردن را بپذیرد، میتواند سیستم ساختاریاش را گسترش دهد و برعکس، اگر در پیشبینی وقایع و حوادث احساس ناامنی و عدم کفایت کند، به احتمال قوی تحریف را انتخاب خواهد نمود. او همچنین معتقد است، درمانگر، تنها کمکی که به بیمار میتواند بکند این است که وی را در اکتساب ساختارهای موجود انعطافپذیرتر نماید تا تجربههای جدید را برای سازگاری با خود بپذیرد .
کلی ، تاکید میکند که برای این که کسی را خوب بشناسیم باید هر دو قطب ساختاری او را و همچنین محدودۀ استفاده از آن را خوب بشناسیم و به این منظور آزمون نقش خزانۀ رفتاری را تدوین کرد که در آن شخص خصوصیات افراد مهم زندگی خود را تفسیر میکند و ترکیبات سه نفری آزمودنی مشخص و همچنین دو قطب ساختاری محدودۀ استفاده از آن شناسایی میشود .
صفت گرایان
طرفداران نظریه صفت معتقدند، مردم دارای خصوصیات متفاوت و ترکیبات گوناگون و نیاز صفات هستند که بسیاری از این صفات میتوانند در یک راستا قرار گیرند؛ بنابراین، میتوان افرادی با ترکیبات مشابهی از صفات را در یک گروه طبقهبندی نمودوبه تیپهای گوناگون شخصیتی دست یافت .
این گروه از نظریهپردازان، صفات را به عنوان واحد اساسی شخصیت درنظر میگیرند و فرضشان بر این است که با کشف این واحدها و روابط درونی آنها با یکدیگر، به ابزار قابل اندازهگیری برای توصیف و پیشبینی رفتار دست یابند . در رویکرد صفات، سعی بر این است که خصوصیات اساسی فرد که جهت دهنده رفتار اوست تفکیک و توصیف شود. در این رویکرد به شخصیت اجتماعی فرد توجه میشود و بیشتر، توصیف شخصیت و پیشبینی رفتار مورد توجه است تا رشد شخصیت. در نظریۀ صفات، مردم از لحاظ ابعاد یا مقیاسهایی متعدد که هر یک نمایشگر یک صفت است، متفاوت شمرده میشوند. به این ترتیب، میتوان هرکس را با مقیاسهای هوش، ثبات هیجانی، پرخاشگری و جز آن، ارزیابی کرد. پس برای دست یافتن به یک توصیف جامع از شخصیت، باید بدانیم که هر فرد در ابعاد مختلف چه جایگاهی دارد. هر صفت، عبارت است از ویژگی معینی که در افراد گوناگون، به طرزی نسبتاً پایدار و همسان، متفاوت است. وقتی در گفتگوهای معمولی به خود و دیگران صفاتی مانند :پرخاشگری، محتاط، هیجان پذیر، باهوش و مضطرب را نسبت میدهیم در واقع اصطلاحات توصیفی بهکاربردهایم. ما این اصطلاحات را از رفتار شخص انتزاع میکنیم. وقتی از رفتار فردی، در شرایط متعدد پرخاشگری میبینیم، ممکن است او را به عنوان آدم پرخاشگر، توصیف کنیم.
مادامی که به یاد داشته باشیم، اصطلاح پرخاشگری از مشاهدۀ رفتار بدست آمده است و کاربرد آن بعنوان یک صفت، ایرادی ندارد. خطر در این است که این اصطلاح توصیفی را برای تبیین رفتار به کار ببریم. گفتن این که زنی به خاطر صفت پرخاشگری بر سر هماتاقی خود فریاد کشید، هیچ تبیینی از او به دست نمیدهد، چرا که این صفت را از رفتار استنتاج کردهایم، لذا نمیتوانیم از آن برای تبیین رفتار استفاده نمائیم.
روانشناسانی که در ارتباط با نظریۀ صفات فعالیت میکنند به این موضوعات علاقه دارند:
- تبیین صفات اصلی که توصیف معناداری از شخصیت به دست میدهند
- یافتن روشهایی جهت سنجش این صفات .
هزاران لغت در زبان انگلیسی و دیگر زبانها وجود دارد که به خصوصیات رفتار اشاره دارند. چگونه میتوان آنها را به تعداد کمتری، در حدی که برای توصیف شخصیت معنیدار باشد، کاهش داد؟ در یکی از رویکردها، از تحلیل عوامل استفاده میشود. مثلاً فرض کنید که تعداد زیادی از لغاتی را که شخصیت را توصیف میکنند انتخاب کرده و آنها زا به صورت جفتهایی که دو قطب مخالف یک صفت را نشان میدهند تنظیم نماییم ؛ منظم-نامنظم، خونسرد-نگران، حساس-بی تفاوت، اهل همکاری-منفیباف و مانند آن. سپس، از عدهای بخواهید که به دوستانشان از لحاظ هر جفت از این لغات نمرهای بدهند. بررسی این نمرهها به کمک تحلیل عوامل، تعداد معدودی بعد یا عامل بدست میدهد که بر مبنای آنها میتوان همبستگی بین نمرهها را تبیین کرد. گستردهترین مطالعه درباره صفات شخصیتی توسط ریموند کتل، صورت گرفته است. وی طی سه دهه به کمک پرسشنامهها آزمونهای شخصیت و مشاهدۀ رفتار در شرایط واقعی زندگی دادههایی بدست آورد. کتل ، 16 عامل را بعنوان صفات بنیادی و زیربنایی شخصیت شناسایی کرده است .
ریموند کتل
ریموند کتل ،درجه دکتری خود را در انگلستان گرفت و به آمریکا مهاجرت کرد. او معرفیکننده روشهای تحلیل چندمتغیری و تحلیل عوامل است، آن دسته از روشهای آماری که به طور همزمان روابط بین متغیرهای متعدد و عوامل چندگانه را در مطالعه شخصیت ارزیابی میکنند. کتل با بررسی عینی زندگی شخصی، افراد بر اساس مصاحبههای شخصی و استفاده از پرسشنامه، صفات گوناگونی شرح که نماینده سنگ بنای شخصیت است.
صفات، هم زمینه بیولوژیک دارند و هم تحت تأثیر محیط و یادگیری هستند. صفات بیولوژیک مشتملاند بر: جنس، اجتماعی بودن، پرخاشگری و محافظت پدر و مادری.
صفات آموختهشده محیطی، مشتملاند بر: عقاید فرهنگی نظیر کار، مذهب، صمیمیت، عشقورزی و هویت. یکی از مفاهیم مهم کتل، قانون اجبار برای حد متوسط زیستی اجتماعی است، یعنی اجتماع بر کسانی که زمینه ژنتیک متفاوتی دارند فشار وارد میآورد تا خود را با موازین اجتماعی تطبیق دهند. به این ترتیب مثلاً فردی با تمایل ژنتیک قوی برای سلطهجویی احتمال دارد که از طرف اجتماع برای محدودیت تشویق شده و کسی که طبعاً آدمی مطیع است، برای ابراز وجود ترغیب شود.
نظریۀ میدانی لوین
لوین، انسان را که موجودی مجزا و ممتاز از سایر حیوانات تعریف میشود؛ با یک شکل هندسی مجسم میکند و در توجیه این عمل خود میگوید: در تعریف و توصیف رفتار آدمی، معمولاً واژههایی به کار میبریم و برای توضیح معنی هر واژه ناچار به استعمال واژه یا واژههای دیگر میشویم و سرانجام این توصیفهای لفظی احیاناً، مخالف با واقع درآیند و یا لااقل مبهم میباشند که بهترست بجای علائم لفظی علامتهایی از نوع دیگر، مثلاً علائم یا تصاویر برخلاف علامتهای لفظی، قابل پذیرفتن عملیات ریاضی میباشند.
نظریۀ لوین ، دربارۀ شخصیت که مبتنی بر روانشناسی گشتالت است و نظریۀ میدانی نام دارد، در سه اصل کلی زیر خلاصه میشود:
- رفتار آدمی تابع چگونگی میدانی است که به هنگام وقوع آن رفتار وجود دارد. مقصود لوین از میدان، مجموع اموری است که با هم در یک زمان موجود و دارای روابط متقابل هستند.
- تجربه با کل وضعیتی که اجزایش با آن متفاوت هستند آغاز میشود.
- شخص معین، در وضعیت معین ممکن است به کمک موضعشناسی که شعبهای از ریاضیات است، مجسم و معین گردد.
لوین بر پایه این اصول برای مطالعۀ شخصیت به طرق زیر عمل میکند:
- جدایی و امتیاز شخص آدمی را از بقیه عالم با یک شکل هندسی بسته، مثلاً به شکل یک دایره تصویر میکند. آن چه در اندرون دایره است خود شخص است و آن چه بیرون دایره است به جز شخص است؛ به عبارت دیگر، شخص با یک خط موازی متصل از بقیه عالم جدا است ولی درعینحال در پهنه وسیع گیتی یعنی عالم خارج یا طبیعت محاط است. پس هم جدا از عالم خارج است و هم جزء آن است و یا با آن ارتباط دارد.
- آن قسمت از عالم خارج که مستقیماً شخص را دربرگرفته است و در واقع محیط زندگی او را تشکیل میدهد، ممکن است به وسیلۀ یک شکل هندسی دیگر، مثلاً با یک شکل بیضی نمایش داده شود. نوع شکل مهم نیست، مهم آن است که خطوط مرزی این دو شکل در هیچ نقطهای باهم تماس پیدا نکنند و میان آن خطها فاصلهای باشد. لوین این فاصله یا منطقه را، محیط روانی نام میگذارد و تمام فضای بیضی و دایره را بر روی هم فضای زندگی میخواند؛ بنابراین این فرمول به دست میآید:
شخص + محیط روانی = فضای زندگی
- آن چه شکل بیضی را احاطه کرده است بقیه عالم است که جنبه روانی ندارد که با عنوان محیط خارجی نشان داده میشود .
لوین، معتقد است که تحقیق دربارۀ شخصیت هرکس باید از این تصور کلی واقعیت آغاز شود. اگر بررسی و پژوهش در این قسمت دقیق و صحیح نباشد تصویر جزء یا اجزای آن نتیجه دقیق به دست نخواهد داد؛ به عبارت دیگر، فضای زندگی صحنه فعالیت روانشناختی است، زیرا تمام واقعیت روانی در آن قرار دارد و شامل همۀ اموری است که میتوانند رفتار آدمی را معین کنند و بنابراین رفتار تابعی است از فضای زندگی. محیط روانی که شخص را دربرگرفته است، یک دست و متجانس نیست. اگر چنین بود، لازم میشد که تمام اموری که در آن هستند تأثیرشان در شخص یکسان باشند و شخصی که هیچ مانعی در پیش ندارد در حرکت خود از کمال آزادی برخوردار باشد و حال آن که چنین نیست؛ بنابراین، محیط روانی را باید به مناطقی تقسیم نمود. خطوطی که مناطق مختلف فضای زندگی را از یکدیگر جدا میسازند، قابلنفوذ هستند و از این رو فضای زندگی شبکهای است از مناطقی که با یکدیگر دارای تأثیر متقابل هستند. سهولت این روابط متقابل به نزدیکی و دوری، قوت و ضعف و سستی و سختی مناطق مختلف فضای زندگی بستگی دارند. لوین در محیط روانشناسی، عبور از یک ناحیه به ناحیۀ دیگر را حرکت میخواند که مادی یا روانی است. هر قدر دو ناحیه بیشتر با یکدیگر نزدیکی و ارتباط و قابلیت نفوذ متقابل داشته باشند، حرکت میان آنها سادهتر صورت میگیرد. لوین همچنین به مفهوم نیاز اشاره میکند و معتقد است نیاز، حالتی اختصاصی برای شخص است و منبع تنیدگی است. به عقیده لوین حرکت وسیلۀ برقراری تعادلی است که ظهور یک نیاز آن را بر هم زده است.
گوردن آلپورت
گوردن آلپورت ، نمایندۀ مکتب انسانگرایی، روانشناسی است که معتقد است در هر انسانی یک قوۀ ذاتی برای رشد و عملکرد مستقل وجود دارد. احساس خود بودن، تنها تضمین واقعی فرد برای هستی است. چنین احساسی پس از طی مراحلی به دست میآید. احساس اولیه کودک از خود با آگاهی یافتن از جسم خود تا کسب هویت شخصی پیش میرود. آلپورت، از اصطلاح خود هستهای استفاده کرده است و تلاشهای خاص آن را به ابقای احترام به نفس و هویت شخصی میداند. در سیستم آلپورت، صفات واحدهای عمدهی شخصیتی هستند. صفات، وجود واقعی دارند و برخی از آنها بین افراد یک فرهنگ مشترک هستند. صفات فردی که استعدادها یا تمایلات شخصی نیز نامیده میشوند، اساس شخصیت هر فرد را تشکیل میدهند که خاص خود اوست. پختگی و کمال، با احساس وسیع بودن خود و توانایی برقراری رابطه گرم و صمیمانه با دیگران مشخص میشود. چنین افرادی از ذوق، هیجان، احساس درک شوخی، بینش و ایمنی برخوردارند. رواندرمانی، شخص را به این خصوصیات راهنمایی میکند .
نظریه آیزنک
یقیناً اچ.جی.آیزنک، مشهورترین روانشناس انگلیسی است. این شهرت بیشتر، به سبب کتابها و مقالات متعدد اوست. او بسیاری از کتابهای خود را با سبکی جالبتوجه و به زبانی نوشته است که برای همه قابلفهم است. آیزنک تحقیقات خود را با استفاده از روش تحلیل عوامل بر روی دادههای به دست آمده از طریق مقیاس درجهبندی مربوط به 700 نفر از ارتشیان که رواننژند تشخیص داده شده بودند، آغاز کرد. او یک روش تحلیل عاملی درجۀ دوم به کار برد و دو عامل را مشخص کرد: یکی روانرنجورخویی و دیگری درونگرایی-برونگرایی. تمایل به حالت نگرانی، نشانههای جسمی مختلف ناشی از اضطراب و حالت خلقی ناپایدار از ویژگیهای روانرنجورخویی است که آیزنک در بعضی از نوشتههای خود آن را هیجان پذیری نیز نامیده است. در انتهای دیگر این پیوستار ثبات عاطفی قرار دارد. به نظر میرسد که تصور او از برونگرایی شامل دو جزء اصلی باشد، یعنی اجتماعی بودن و تکانشی بودن. فرد بسیار برونگرا، مهربان، خدمتگزار، شاد، فعال، و گشادهرو است. درحالیکه فرد درونگرا، تصویری مخالف این خصوصیات دارد (ترشرو، خوددار و غیره). تحقیقات بعدی دربارۀ گروههای مختلف از جمله افراد عادی نیز وجود این دو بعد اصلی شخصیتی را مورد تاکید قرار داده است. چون فرض بر این است که برونگرایی و روانرنجورخویی دارای توزیع بهنجار است؛ بنابراین، اکثریت مردم در حول محور میانگین این پیوستار قرارگرفتهاند. بین دو حد نهایی واقع میشوند .
مطالعات تحلیل عوامل بعدی آیزنک دو بعد دیگر از شخصیت را به دست دادند که عبارتند از:
هوش و روانپریشخویی، هرچند وی تحقیقات زیادی در مورد مفهوم هوش انجام داده است، اما تحقیقات و نوشتههای او دربارۀ شخصیت عمیقاً مورد بحث قرار نگرفتهاند. بعد روانپریشخویی، بحثانگیزترین قسمت کار اوست. در واقع آیزنک، معتقد است که بین افراد بهنجار و روانپریش تفاوت کیفی وجود ندارد، بلکه تفاوت بین آنها یک تفاوت کمی است؛ بنابراین، بین رفتار افراد روانپریش و بهنجار، نوعی تداوم وجود دارد. اگر فردی از لحاظ روانپریشی در سطح بالا باشد ظاهراً وی فردی بیرحم، کمعاطفه، پرخاشگر، بیاعتنا به خطر و منزوی است. بر خلاف چگونگی توزیع ابعاد دیگر شخصیت، توزیع منحنی روانپریشخویی دارای کجی شدیدی است، به این صورت که اکثریت عظیمی از مردم از نظر این خصیصه در سطحی بسیار پایین قرار دارند .
آیزنک، معتقد است که آن دسته از ابعاد شخصیت که مبنای زیستشناختی دارند، تأثیر عامل وراثت در تعیین آنها بیشتر است. طبق این نظریه افراد، دستگاه عصبی ویژهای را به ارث میبرند که آنان را در گرایش به جهت خاصی مستعد میکند، گرچه شکل نهایی شخصیت از طریق تعامل بین آمادگیهای زیستشناختی و شرایط محیط تعیین میشود. در مورد بعد برونگرایی-درونگرایی، در درجه اول موقعیت یک فرد در تعامل بین فرایندهای تهییج و بازداری دستگاه عصبی او بالأخص دستگاه فعالساز شبکهای (RAS) نهفته است. دستگاه فعالسازی شبکهای در هستۀ مرکزی ساقه مغز قرار گرفته است و نخستین هدفش این است که فرد را در سطح هوشیاری مطلوبی نگاه دارد، برای رسیدن به هدف،این دستگاه انتقال دادهورودی قشر مخ رااز طریق تهییج تکانههای عصبی تشدید میکند یا انتقال مزبور،راه بازداری تکانهها را کند میسازد.
بنظر آیزنک، برونگراها,دستگاه عصبی دارند که بازداری در آنها بسرعت و باقوت شکل میگیرد و به این طریق شدت هر یک از تحریکهای قشر مخ را کاهش میدهند. در مورد درونگراها، این جهتگیری برعکس است، آنان دستگاه عصبی ضعیفی دارند و دستگاه فعالساز شبکهای آنها بازداری ضعیف و تهییج قوی نسبت به تحریکات حسی وارد شونده اعمال میکند و به این وسیله شدت آنها را افزایش میدهد. به عبارت دیگر و با نوعی تساهل، میتوان گفت که برونگرایان، حتی تحریکات جزئی میتواند شدیداً موثر باشد. به آسانی میتوان فهمید که این تفاوت فرضی، قابلیت شرطی شدن را تحت تأثیر قرار میدهد. درونگراها، به سبب حساسیت حسی، با سرعت و شدت شرطی میشوند، درحالیکه در برونگرایان واکنشهای شرطی، کندتر و ضعیف تر شکل میگیرد , مگر این که محرک ارائهشده شدید باشد و بارها عرضه شود. این تفاوت در قابلیت شرطی شدن به نوبه خود بخشی از توضیح الگوهای متفاوت و مشخص رفتاری است که برونگراها و درونگراها به ظهور میرسانند. فرد درونگرایی که بیش از حد شرطی شده است، فردی همرنگ با جماعت و پایبند به قواعد و مقررات است، درحالیکه فرد برونگرا، به استقبال خطر میرود و به پیامدهای آن بیاعتنا است، چنین فردی از نظر اجتماعی آن قدرها شرطی نشده است. آیزنک واکنشپذیری دستگاه عصبی را پایۀ بعد روانرنجورخویی میداند، اگرچه، در واقع در این مورد هم مسأله را به تفاوت در دستگاه کناری ربط میدهد. بطور قطع دستگاه عصبی خودمختار در هیجانها به شدت فعال است و آن دسته از تغییرات بدنی را به دنبال دارد که ما آنها را به واکنشهای تند هیجانی ربط میدهیم، واکنشهایی مانند عرق کردن، رنگپریدگی، افزایش ضربان قلب، تنفس و غیره. از لحاظ واکنشپذیری دستگاه عصبی خودمختار یعنی سرعت و شدت واکنش دستگاه عصبی خودمختار در برابر فشار روانی، تفاوتهای فردی زیادی وجود دارد. بعضی از مردم که به سرعت و شدت واکنش نشان میدهند، ممکن است تا حدودی بر اثر تجارب یادگیری بعدی، شدت و ضعف پیدا کنند. توضیح زیستشناختی بعد روانپریشخویی به اندازه کافی روشن نشده است. تاکید اصلی آیزنک بیشتر شناساندن این مفهوم است، نه روشن کردن تمام جوانب آن. با این که وی معتقد است میزان هورمون آندروژن و سایر هورمونها میتوانند در تغییرات روانپریشی نقش داشته باشند، اما از اینکه دیگران در مورد اساس زیستشناختی آن نظریهپردازی کنند، غالباً استقبال کرده است .
نظریه رو
آنا رو،که یک روانشناس بالینی بود، به تحقیق در مورد شخصیت علاقۀ فراوان داشت. بنظر رو ، سازمان نیازهای هر فرد با دیگران متفاوت است. سازمان نیازها، از تجارب زمان کودکی و عوامل ارثی ناشی میشود. هر فردی با توجه به سازمان نیازها و شیوههای زندگی، یک سلسله ترجیحهای شغلی و حرفهای را برای خود معین و مشخص مینماید. نظریۀ رو نتیجه مطالعات او درباره تاریخچه زندگی و سرگذشت دانشمندان علوم مختلف و محققان است و به این ترتیب او مشاهده کرد که گذشته هر کدام از این دانشمندان با یکدیگر تفاوت دارد و این تفاوتها به تجارب و آموزشهای زمان کودکی و تفاوت در نوع شخصیت افراد مربوط میشود.
نظریه رو،از سه قسمت مهم تشکیل و از دو نظریه مهم شخصیت درایجاد نظریهاش استفاده نموده است:
- از نظریه مورفی در زمینه مفهوم انرژی روانی بهره گرفته و معتقد است تجارب اولیه زمان کودکی احتمالاً در انتخاب شغل فرد تأثیر میگذارد.
- از نظریه نیازها که توسط مزلو بیان شده بهرهبرداری کرده است.
سومین قسمت تشکیلدهنده نظریه رو، تأثیر عوامل ژنتیکی در تصمیمگیریها و تکامل رشد سلسله نیازهاست .
هم چنان که دیده میشود و با توجه به طبقهبندی رو در مشاغلی که گرایش اصلی بیشتر بسوی انسانهاست، افرادی بخوبی سازگار میشوند و کار میکنند که در خانوادههای با زمینههای محبت و دوستی عشق و حمایت تربیت شده باشند، درحالیکه دانشمندان علوم فیزیکی به سوی مشاغل انسانی، گرایش ندارند و در خانوادههایی تربیت شدهاند که احتمالاً شرایط سردی بر روابط آنان حاکم بوده است. شرایط تربیت خانوادگی، نوع فعالیتهای شغلی را مشخص میسازد، درحالیکه سازمان ژنتیکی و نحوه مصرف غیرارادی انرژی روانی در تعیین سطح شغلی فرد موثرند. شدت نیازها که از عوامل محیطی متأثر میباشد و افزایش انگیزش را موجب میگردد، احتمالاً باعث بالا بردن سطح شغلی خواهد شد. درعینحال، رو معتقد است، افزایش انگیزش در محدودۀ عوامل ژنتیکی و محیطی انجام میپذیرد.
رو ، اولین فردی است که تأثیر نقش شخصیت را در انتخاب شغل بررسی نموده است و معتقد است که انتخاب شغل و حرفه رابطه بسیار نزدیکی با خصوصیات شخصیتی فرد دارد و این خصوصیات در زمان کودکی رشد مینمایند. میتوان رشد و توسعه خصوصیات شخصیتی را از طریق ارائه تعلیم و تربیت صحیح در زمان خردسالی در مسیر مطلوبی رهبری کرد؛ به عبارت دیگر، با قبول نظریه رو از طریق ارائه تعلیم و تربیت مناسب به کودکان، میتوان شغل آیندۀ آنها را تحت شرایط معینی پیشبینی کرد. از سوی دیگر، رو معتقد است که یکی از ارکان اساسی انتخاب شغل ارضای نیازهاست، لذا باید از طریق راهنمایی و مشاوره به فرد کمک شود تا نیازهای خود را بشناسد و بشیوهای مناسب و صحیح آنها را ارضاء نماید.
نظریه هالند
جان هالند، نظریه خود را بر مبنای دو اصل مهم استوار نموده است:
- انتخاب شغل و حرفه با نوع شخصیت فرد بستگی دارد.
- انتخاب شغل و حرفه رابطه مستقیم با طرز تلقی و گرایش فرد دارد.
وی در طبقهبندی خود، شخصیت افراد را بر شش نوع تقسیم مینماید که عبارتند از:
واقعبین، معنوی، اجتماعی، قراردادی و سنتی، تهوری و هنری.
این طبقهبندی کلی است و اگر شکافته شود، حدود 720 الگوی مختلف شخصیتی را شامل میشود. با بررسی تاریخچه زندگی و مشاهده رفتار فرد، میتوان غلبه یکی از این انواع شخصیتی بر سایر انواع را ملاحظه کرد. درعینحال ممکن است در عدهای نیز، ترکیبی از هر شش نوع ویژگی شخصیتی فوق وجود داشته باشد. هر کدام از این انواع شخصیت دارای خصوصیاتی هستند که به شرح زیر قابلذکر میباشند:
نوع واقعبین: از خصوصیات افرادی که در این طبقه قرار میگیرند میتوان جدیت در کار، واقعبینی در امور، مهارتهای مکانیکی، تفکر عملی، قدرت جسمانی، علاقه و هماهنگی در کارها را نام برد. فرد واقعبین، چنانچه با مشکلاتی مواجه شود، راهحلهایی عملی برای مشکلات جستجو میکند. افراد واقعبین بیشتر به مشاغلی که به مهارتهای فنی نیازمند است، اشتغال میورزند.
نوع معنوی یا کاوشگر: از خصوصیات بارز افرادی که در این طبقه قرار میگیرند میتوان تفکر، سازماندهی و قدرت استدلال را نام برد. این طبقه از افراد، روابط اجتماعی را زیاد دوست ندارند، کمتر به تغییر رشتۀ تحصیلی در دانشگاه میپردازند، گاه به رویاپردازی در مورد پیشرفتهای آینده خود مبادرت میورزند و از انجام شغل پیچیده که نیاز بتفکر دارد لذت میبرند. این افراد خلاق، مستقل،پیشرونده، کمرو و محتاط میباشند.
نوع اجتماعی: افراد این طبقه دارای رغبتهای اجتماعی میباشند و نقش معلمی یا رواندرمانگری را ترجیح میدهند. افراد نوع اجتماعی، انسانهایی مسئول و بشردوست هستند و قراردادهای اجتماعی را میپذیرند در ایجاد روابط انسانی مهارت دارند و درعینحال، از حل عقلایی مسائل گریزانند و به فعالیتهای جسمانی و اجتماعی تن در نمیدهند.
نوع قراردادی یا سنتی: این عده احترام خاصی برای حفظ قوانین و مقررات قائلند و به خوبی به کنترل خویش قادر میباشند. دوستدار نظم و ترتیب هستند، از موقعیتهای پیچیده گریزانند و به فعالیتهای جسمانی و اجتماعی تن در نمیدهند.
نوع تهوری یا سوداگر: افراد نوع تهوری در گویایی بسیار مهارت دارند، ماجراجو هستند، اجتماعی میباشند و در فعالیتهایشان نقش غالبی را بر عهده میگیرند. در جستجوی قدرت و موقعیت هستند و میکوشند تا رهبر شوند و در امور مالی و تجاری و نظایر آنها مهارت کسب کنند.
نوع هنرمند: افراد این طبقه در شناسایی و بیان خصوصیات خود مهارت دارند. روابط حسنهای با دیگران برقرار میسازند، از نظم و ترتیب به دورند، در روابط خود با دیگران حساسند، کمتر به کنترل خود میپردازند و به سادگی در مورد عواطف و احساسات خود صحبت و گفتگو مینمایند. این عده، به صفات زنانه بیش از صفات مردانه گرایش دارند و به مبارزه با مشکلات محیطی از طریق ارائه آثار هنری اقدام مینمایند .
بنظر هالند،با توجه به شش نوع شخصیت مختلف، شش نوع محیط شغلی نیز وجود دارد.به گفته معروف؛ کبوتر با کبوتر ،باز با باز؛کند همجنس با همجنس پرواز, هر کدام از انواع شخصیت به محیطی نیاز دارد که موافق و سازگار با خصوصیات آن باشد و نهایت امکان رشد را برای فرد فراهم آورد؛ به عبارت دیگر، هر فرد در جستجوی محیطی است که بتواند از مهارتها و تواناییهای خود حداکثر استفاده را بنماید و به موفقیت و نیز رضایت شغلی مورد قبولی نائل شود.
سازش و هماهنگی بین نوع شخصیت و نوع محیط، باعث سازگاری بیشتر با شغل و حرفه میگردد که به نوبه خود به رضایت شغلی منجر میشود. به اعتقاد هالند چنین سازشی باعث انتخاب شغل مناسبتر، پیشرفت شغلی مقبولتر، ثبات عاطفی و روانی بیشتر، فعالیت و خلاقیت بیشتر و رشد خصوصیات فردی میشود. از سوی دیگر، عدم سازگاری بین محیط و نوع شخصیت موجب نارضایتی، تغییر شکل، عدم موفقیت و بیثباتی عاطفی و روانی خواهد شد.
مشاوران شغلی و حرفهای با مطالعهی خصوصیات شخصیتی افرادی که در مؤسسات متعدد به مشاغل متفاوت اشتغال دارند، میتوانند از این اطلاعات برای به کار گماردن کسانی که در آینده میخواهند در چنین مؤسساتی به مشاغل مورد نظر، به طور موثر بپردازند استفاده نمایند. عقیده بر آن است که سازمانهای موفق، در ایجاد مشاغل موثر، برای افراد نقش بسیار مهمی را قائلند؛ بنابراین، شرایط محیطی و عوامل روانی موجود در مؤسسات و سازمانها در ایجاد رضایت شغلی، پیشرفت و کارایی از عوامل اصلی و اساسی میباشند و باید آنها را در برنامهریزی شغلی و حرفهای دخالت داد.
منبع
شیخخوزانی،نورالله(1393)،رفتارهای ضدتولید بر اساس پنج عامل بزرگ شخصیت و رفتارهای شهروندی سازمانی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی صنعتی سازمانی،دانشگاه آزاداسلامی ارسنجان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید