نظریه ی دلبستگی
نظریه ی دلبستگی توسط بالبی پایهریزی و توسط اینزورث گسترش یافت. این نظریه بر اساس رویکردهای مختلفی از جمله کردارشناسی (تمرکز بر ارزش انطابقی در گونه های رفتاری)، روانتحلیلگری (تأکید بر تجربیات اولیهی نوزاد- والد) و رویکرد شناختی (توجه به انتظارات کودک از خودش و دیگران) بنیان شده است .
بالبی به عنوان یک روانتحلیلگر معتقد است که علّت رفتارهای بزرگسالی در دوران کودکی و وقایع این دوران نهفته است. اما در حالیکه در رویکرد بسیاری از افراد منتسب به مکتب روانتحلیلگری چون آنا فروید و ملانی کلاین، دلبستگی به عنوان یک نیاز ثانویه و وسیلهای جهت ارضای نیازهای اساسیتری چون گرسنگی ملاحظه میشود، در نظریهی دلبستگی نیاز به دلبستگی به عنوان یک نیاز نخستین مطرح شده است و انگیزهی انسان جهت برقراری دلبستگی از طریق نظامهای رفتاری ذاتی هدایت میشود که ایمنی و حفاظت کودک را تأمین مینماید .
از این رو، نظریهی دلبستگی ریشه در رویکرد کردارشناسی دارد و اعتقاد بر این است که افراد به لحاظ زیستشناختی به گونهای برنامهریزی شدهاند که به دنبال مجاورت با مراقبان خود هستند. این رفتار که ضامن ایمنی و بقای آنها است به صورت طبیعی انتخاب شدهاست . بر این اساس، بالبی دلبستگی را به عنوان تمایل ذاتی انسان به برقراری پیوند عاطفی عمیق با افراد خاص تعریف میکند. او معتقد است که انسان با یک نظام روانی- زیستی ذاتی متولد میشود و این نظام که در بردارندهی رفتارهای دلبستگی چون مکیدن، خندیدن، گریستن، جستجوی منبع و … است نوزاد را بر میانگیزد تا در هنگام نیاز، مجاورت خود را با افراد مهم و یا چهرههای دلبستگی حفظ کند و از این طریق نیاز خود به امنیت و مراقبت را تأمین نماید.
بالبی سه سال اول زندگی را دورهی حساس جهت تشکیل دلبستگی میداند، اما، او علاوه بر آمادگی بیولوژیکی افراد برای دلبستگی به مراقبان خود، فرآیند یادگیری را نیز در ایجاد رابطهای ایمن سهیم میداند و معتقد است که عملکرد مطلوب نظام دلبستگی به کیفیت ارتباط مادر- نوزاد و میزان دسترسی، حمایت و پاسخگو بودن چهرهی دلبستگی به هنگام نیاز بستگی دارد و چنانچه چهرهی دلبستگی در دسترس و پاسخگو باشد عملکرد بهینه نظام دلبستگی تسهیل و احساس دلبستگی ایمن پایهگذاری میشود. در این صورت، فرد جهان را مکانی امن میپندارد که در آن چهرههای دلبستگی به هنگام نیاز یاری رسانند و این شرایط به فرد این امکان را میدهد تا کنجکاوانه در محیط جستجو کند و با سایر افراد به تعامل بپردازد.
اما زمانیکه چهرهی دلبستگی در دسترس، پاسخگو و حمایتگر نباشد فرد نسبت به شایستگی خود و چهرهی دلبستگی شک و تردید میکند و نه تنها دلبستگی ایمن تشکیل نمیشود بلکه به نوعی وابستگی شدید و یا اجتناب از چهرهی دلبستگی بروز مییابد. بر اساس همین تجارب مکرر و روزانه با چهرهی دلبستگی، کودک انتظاراتی را از نحوهی تعامل خود با چهرههای دلبستگی شکل میدهد و بتدریج این انتظارات را به صورت یک سری بازنماییهای ذهنی تحت عنوان مدل کارکرد درونی درونسازی میکند. مدل کارکرد درونی در واقع بعد شناختی نظریهی دلبستگی است و به دو دسته “مدلهای درونی از خود” و “مدلهای درونی از دیگران” تقسیم میشوند. مدلهای خود به طرحوارههای مثبت یا منفی فرد از توانائیهای خود و احساس ارزشمند بودن یا نبودن فرد اشاره دارد. اما مدلهای دیگران به طرحوارههای مثبت یا منفی فرد از افراد دیگر در زمینههای معین و قابلیت اعتماد یا عدم اعتماد فرد به دیگران بر میگردد. این دو مدل در فرد به صورت مکمل و در تعامل با هم رشد مییابند، اما هر یک از آنها میتواند مستقل از دیگری نیز عمل کند، بنابراین فرد میتواند یک طرحواره مثبت از دیگران و یک طرحواره منفی از خود داشته باشد و برعکس .
ر مدلهای کارکرد درونی که افراد از خود و دیگران تشکیل میدهند با توجه به نوع تجاربی که با مراقبان اولیهی خود دارند تفاوتهایی به چشم میخورد. وجود این تفاوتها محققان پس از بالبی را برانگیخت تا در رابطه با دلبستگی والد- نوزاد چندین سبک دلبستگی را شناسایی کنند. در این میان اینزورث با استفاده از روش وضعیت ناآشنا سه سبک عمدهی دلبستگی از جمله دلبستگی ایمن، دلبستگی ناایمن - دوسوگرا و دلبستگی ناایمن – اجتنابی را مطرح ساخت و پس از آن، مین و سولومن نیز سبک چهارمی تحت عنوان دلبستگی ناایمن – آشفته به سه سبک قبل افزودند.
افزون بر این، بالبی مدل کارکرد درونی را به عنوان عاملی در نظر میگیرد که دلبستگی اولیه را به دلبستگی و روابط در تمام طول زندگی پیوند میزند. او معتقد است مدلهای کارکرد درونی که افراد از خود و دیگران تشکیل میدهند باعث تداوم تجارب، شناختها و احساسات اولیهی دلبستگی در رفتارها و روابط بعدی افراد میشود، در روابط و موقعیتهای مختلف به کار گرفته میشود و بر تعاملات اجتماعی و سایر روابط نزدیک فرد اثر میگذارد. بنابراین، با توجه به پایداری نسبی مدلهای کارکرد درونی، دلبستگی دوران کودکی ممکن است در تمام طول زندگی فرد باقی بماند و مبنایی برای بروز دلبستگی و روابط نزدیک در سالهای بزرگسالی شود. از این رو، نظریه دلبستگی از تمرکز بر دوران نوزادی فراتر رفته و به عنوان یک چهارچوب نظری برای مطالعهی ارتباط با افراد مهم (از جمله والدین و همسالان) در سالهای بزرگسالی و در روابط نزدیک و عاشقانه نیز به کار گرفته شده است.
دلبستگی در بزرگسالی
اگرچه دلبستگی اساساً در رابطه با دوران نوزادی مطرح شد، اما دیری نگذشت که این مفهوم الهام بخش نظریهپردازان نوجوانی و بزرگسالی گشت و نظریه دلبستگی برای نوجوانان و جوانان نیز بکار رفت. براین اساس، هازن و شیور روابط نزدیک و عاشقانهی بزرگسالی را نوعی فرآیند دلبستگی میپندارند که با توجه به تاریخچهی دلبستگی متفاوت افراد، در افراد مختلف به گونهای متفاوت تجربه میشود. آنها معتقدند که روابط نزدیک بزرگسالی همچون پیوند دلبستگی والد- کودک فرآیندی زیستی- اجتماعی است که طی آن بزرگسالان در روابط نزدیک خویش با یکدیگر پیوند عاطفی برقرار میکنند. در این رویکرد مؤلفههای اصلی نظریهی دلبستگی که در رابطه با دلبستگی دوران نوزادی مطرح شده است برای دلبستگی در سنین بزرگسالی و در روابط نزدیک نیز به کار میرود و اعتقاد بر این است که سه سبک دلبستگی ایمن، اجتنابی و اضطرابی- دوسوگرا که در رابطه با دوران کودکی مطرح میشوند، روابط نزدیک بزرگسالی را تحت تأثیر قرار میدهند و بدین ترتیب، افراد به چهرههای دلبستگی سنین بزرگسالی خویش به گونهای همسو با سبک دلبستگی اولیهی خود واکنش نشان میدهند. بنابراین در سنین بزرگسالی افراد علاوه بر اینکه دلبستگی به والدین خود را حفظ میکنند بر اساس اینکه ارتباط با دیگران به چه میزان کارکردهای مشابه با دلبستگی اولیه (امنیت و حمایت عاطفی) را برای آنان فراهم میآورد، پیوندهای دلبستگی جدیدی نیز از جمله با همسالان خویش تشکیل میدهند .
در این زمینه آرمسدن و گرینبرگ بر اساس نظریهی دلبستگی بالبی، پرسشنامهای تهیه کردند که ادراک مثبت و منفی بزرگسالان را از ابعاد شناختی/ عاطفی ارتباط خود با والدین و دوستان میسنجد. مطابق با تقسیمبندی آرمسدن و گرینبرگ سه بعد اساسی ارتباطات، اطمینان و بیگانگی در دلبستگی دوره بزرگسالی وجود دارد. منظور از ارتباطات، روابط همزمان و متقابلی است که به ایجاد پیوندهای عاطفی قوی بین والدین و فرزندان کمک میکند. ارتباطات مثبت بین والدین و فرزندان، احساس ایمنی بیشتری در مراحل مختلف رشد به وجود خواهد آورد. ارتباطات والد- کودکی همچنین شالودهای برای ارتباط با افراد دیگر و همسالان در سراسر زندگی ایجاد میکند. اطمینان، از ویژگیهای مهم ارتباط با همسالان و همان احساس امنیت و اطمینان از بابت وجود فردی دیگر، جهت تأمین نیازهای قطعی میباشد. بیگانگی به احساس طرد شدن مربوط میباشد. هنگامی که فرد احساس کند نماد دلبستگی در دسترس نیست، نوع دلبستگیاش ناایمن و مبتنی بر بیگانگی خواهد بود .
منبع
راه پیما، سمیرا (1392)، رابطه دلبستگی به والدین و همسالان و فاصله روانشناختی، پایان نامه ی کارشناسی ارشد ، روانشناسی تربیتی،دانشگاه شیراز
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید