نظريه های سلامت رواني
ديدگاه زيستگرايي
مکتب زيستگرايي، در مطالعه رفتار انسان، بيشترين اهميت را براي بافتها و اعضاي بدن قايل است. اين ديدگاه، سلامت رواني را مترادف با نداشتن بيماري ميداند و بر اهميت توارث در انتقال آمادگيهاي اوليه براي برخي آسيبهاي رواني تأکيد کرده است. بر طبق ديدگاه روانپزشکي که در واقع رويکردي زيستگرايي دارد،. بهداشت رواني عبارت است از : «نظام متعادل که خوب کار ميکند، اگر تعادل به هم بخورد، بيماري رواني ظاهر خواهد شد». بنابراين، ميتوان رفتار را به پاندولي تشبيه کرد که بين دو قطب بيماري نوسان دارد و سلامت رواني بين آن دو قطب جاي ميگيرد. ممکن است پاندول از نوسان بيفتد، در اينجاست که دشواريهاي سازگاري با واقعيت ظاهر ميشود .
ديدگاه تحليل رواني
از چشمانداز روانتحليلي، روانکاو مفهوم سلامت رواني را فقدان واپسراني ميداند. ترس از فوران محتواي ناهشيار به درون هشياري، باعث ميشود تا فرد به تمهيدات دفاعي (نشانهها) مختلفي از قبيل وسواس عملي، فوبيها يا حتي گريز شديد از واقعيت که مشخصة برخي از روانپريشيهاست، رويآورد . توجه روانتحليلي اساساً به موقعيتهاي فشارآوري است که نوعي تهديد براي افراد به حساب آمده و موجب اضطراب ميشوند. اضطراب به عنوان يک زنگ خطر و موقعيتي ناراحتکننده جلوه ميکند که هر چه زودتر بايد تخفيف پيدا کند. فرد به ناچار به مکانيزمهاي دفاعي مختلف مانند انکار يا دليلتراشي روي ميآورد. اين فرايند خوددفاعي، منجر به نوعي نابرابري بين حقيقت و تجربه شخصي ميشود که در نهايت ممکن است به اختلال رواني منجر شود .
ديدگاه رفتارگرايي
در رفتارگرايي و تمام نظريههاي رواني ـ اجتماعي، يادگيري معيوب علت آسيبهاي رواني است. رفتارگرايان همة حالتهاي عاطفي و ذهني مربوط به ناخودآگاه را به دليل قابل مشاهده نبودن، رد ميکنند. رفتارگرايان تنها رفتارهاي قابل مشاهده را بررسي ميکنند و بيماريهاي رواني را به عنوان مشکلات يادگيري به حساب ميآورند. بنابراين سلامت رواني را به عنوان يادگيري يا فراگيري مجدد پاسخهاي مؤثر نسبت به مشکلاتي که افراد با آنها در محيط مواجه ميشوند، تعريف و تفسير ميکنند ، آنچه را که مکاتب ديگر، بيماري رواني به حساب ميآورند از ديدگاه رفتارگرايان، رفتاري است که همانند ساير رفتارها آموخته شده است .
ديدگاه انسانگرايي
نظريههاي انسانگرايي و اصالت وجود انسان (هستيگرايي) اعتقاد دارند که علت اوليه آسيبهاي رواني، مسدود شدن و منحرف شدن شخص است. پيشگامان اين نظريهها دربارة بقاء در مقابل انگيزش رشد سخن ميرانند و آن را عامل اساسي و لازم شکل دادن شخصيت افراد ميدانند. اگر شخص موقعيتهايي را که براي پرورش شخصيت خود و خودکمالي در دسترس دارد، انکار کند، يا قادر نباشد از آزاديهايي که دارد استفاده نمايد و استعدادهاي خود را شکوفا کرده و به يک زندگي بامعني و کامل دست يابد، نتيجة قطعي آن اضطراب، بيهودگي و نااميدي است. اصولاً هستيگرايان و انسانگرايان معتقد به سرشت نيک در مورد انسان هستند ولي در مقابل نيز ميگويند که اين سرشت نيک بوسيلة شرايط محيط نامطلوب، ميتواند به پرخاشگري، بيرحمي و ساير اختلالات رواني سوق پيدا کند .
ديدگاه انسانگرايي، سلامت رواني را مترادف با شخصيت سالم درنظر گرفته است. به طور مثال به اعتقاد مازلو سلامت رواني عبارتست از : حالت کسي که از نظر نيازهاي بنيادي آن قدر ارضاء شده باشد که بتواند براي خودشکوفايي انگيزه داشته باشد. مفهومي که مازلو از بهداشت رواني دارد، بر رشد فرد در جهت خودشکوفايي تأکيد ميکند ؛روانشناسان مکتب انسانگرايي معتقدند که علامت سلامت روان عبارتست از رشد کامل استعدادهاي بالقوه به عنوان يک انسان منحصر به فرد .
آلپورت ، از افراد برخوردار از سلامت روان به عنوان انسان بالغ ياد ميکند. از نظر وي افراد سالم در سطح معقول و آگاه عمل کرده، از قيد و بندهاي گذشته آزادند و نسبت به نيروهايي که آنها را هدايت ميکنند آگاهي داشته و ميتوانند بر آنها چيره شوند .
بنظر راجرز، اساسيترين انگيزه رفتار آدمي، خودشکوفايي است، وي اصطلاح ، فرد داراي عملکرد کامل را براي توصيف فردي که به سطح خودشکوفايي رسيده به کار ميبرد. به اعتقاد وي، هرچند انسان از سلامت روان بيشتري برخوردار باشد، آزادي عمل و انتخاب بيشتري را احساس و تجربه ميکند. فرد داراي عملکرد کامل، زندگي سرشار از معنا، تکاپو و هيجان شخصي را تجربه ميکند، هر چند زيستن به اين شکل مستلزم تمايل به استقبال از درد نيز هست.
شیوه های فرزندپروری
همه ی والدین از اینکه فرزندانشان چگونه باید باشد یا چه آگاهی هایی داشته باشد، کدام ارزشهای اخلاقی و معیارهای رفتاری را باید در فرآیند رشد بیاموزند، آشکارا یا تلویحاً تصوری آرمانی دارند. والدین برای سوق دادن فرزند خود به سوی این اهداف راهبردهای بسیاری را می آزمایند. فرزند را تنبیه یا تقویت می کنند، خودشان را سرمشق قرار می دهند، اعتقادات و انتظارات خود را توضیح می دهند و یا سعی می کنند همسالان و دوستانی برای کودک خود برگزینند که با این ارزشها و اهداف همبستگی داشته باشد. هر خانواده شيوه ي خاصي را در تربيت فردي و اجتماعي فرزندان خويش به كار مي گيرد. اين شيوه ها كه شيوه هاي فرزند پروري ناميده مي شود متاًثر از عوامل مختلف فرهنگي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و غيره است. شيوه هاي فرزندپروري به عنوان مجموعه يا منظومه اي از رفتارها كه تعاملات والد – كودك را در طول دامنه ي گسترده اي از موقعيت ها توصيف مي كند، تعریف شده است و فرض شده است كه این شیوه ها یک جو تعاملي تاًثيرگذار را به وجود مي آورد. تحقیقات معاصر در شیوه های فرزندپروری از مطالعات بامریند روی کودکان و خانواده های آنان نشاًت گرفته است. استنباط بامریند از شیوه های فرزندپروری بر روی یک رویکرد تیپ شناسی بنا شده است که بر روی ترکیب اعمال فرزندپروری متفاوت، متمرکز است. تفاوت در ترکیب عناصر اصلی فرزندپروری , مانند گرم بودن، درگیر بودن، درخواست های بالغانه، نظارت و سرپرستی تغییراتی در چگونگی پاسخ های کودک به تاًثیر والدین ایجاد می کند.
جان اگبيو، تاكيد مي كند كه يك والد با كفايت در يك بافت فرهنگي يا خرده فرهنگ ممكن است در فرهنگ ديگري كه مهارت مورد نياز براي موفقيت يك فرد بزرگسال كاملاً متفاوت با فرهنگ قبلي است، يك والد بي كفايت باشد. مثلاً والدين محله هاي فقيرنشين گرچه با نوزادان بسيار مهربان هستند اما در مورد كودكان بزرگتر تنبيه هاي سخت و خشن به كار مي برند. از ديد طبقه ي متوسط چنين رفتارهايي ناپسند تلقي مي شود و والدين طبقه ي متوسط در بسياري از تحقيقات مي گويند بهتر است با فرزندان با گرمي و استدلال برخورد كرد تا اينكه آنها را به گوشه اي پرت كرد و قوانين سخت و بي ثباتي را به آنها تحميل كرد. اما به هرحال براي اينكه فردي بتواند در محله هاي فقيرنشين موفق شود بايد جنگجو باشد و بتواند حق خود را بگيرد. انضباط خشن و بي ثبات احتمالاً خصايصي از قبيل خوداتكايي و بي اعتمادي به منبع قدرت را در آنها پرورش خواهد داد و اين درست همان چيزي است كه براي زندگي در آن فرهنگ مورد نياز است. والدين خوب والديني هستند كه كودكان خود را براي برخورد با مشكلات فرهنگ يا خرده فرهنگي كه در آن زندگي مي كنند، آماده می سازند. با وجود اين ما مي توانيم به نتايجي در مورد عناصر فرزندپروري خوب دست يابيم كه در بيشتر محيط ها كاربرد داشته باشد. در اين رابطه به ترتيب به مدل شفر و سیگلمن ، پرداخته ميشود.
شفر ، ازجمله کسانی است که در این زمینه پژوهش هایی انجام داده است. او بر اساس مشاهدات خود طرح یک طبقه بندی بر اساس دو بعد رفتار والدین یعنی پذیرش در برابر طرد و سختگیری در برابر آسان گیری (سهل گیری) را ارائه نمود. از ترکیب این دو بعد الگوهای مختلف رفتار والدین تشکیل می شود. برای مثال والدینی که هم پذیرا و هم سختگیرند، ممکن است حامی و بخشنده قلمداد شوند. والدینی که طرد کننده و سختگیرند ممکن است متوقع و منفی باف تلقی شوند. و والدین آسانگیر و پذیرا ممکن است آزاد منش خوانده شوند.
مطابق اين مدل، ابعاد فرزندپروري به شرح زير است:
پذیرش در برابر طرد:پذیرش نگرشی است در مورد فرزندان که ممکن است از راههای مختلفی با توجه به شخصیت والدین خود را نشان دهد. والدین پذیرا فکر می کنند که فرزندانشان خصوصیات مثبت بسیاری دارند و از بودن با آنها لذت می برند. غالباً اظهار محبت می کنند و این اظهار محبت لزوماً با بغل کردن و بوسیدن همراه نیست، بلکه صرفاً می تواند لبخند یا نگاه غرورآمیزی باشد. گفته های مادران در مطالعه ای که در مورد تربیت کودکان توسط سیرز ، مکوبی و لوین، انجام شد، نمونه ای است از نگرشی حاکی از پذیرش یا طرد کودک. از آنان سئوال شد که کدام خصوصیت فرزندانشان را دوست دارند؟ مادری که در رده ی گرم طبقه بندی شده بود چنین می گفت: همه چیز او خوب است، خیلی صبور، فهمیده و مهربان است. مادر دیگری می گفت: دوست دارم با او باشم، بچه ی خوبی است. والدینی که پذیرا نیستند، غالباً از بودن با فرزندان خود لذت نمی برند. در پاسخ به این سئوال که کدام خصوصیت فرزندت را دوست داری؟ مادری که از لحاظ پذیرا بودن رتبه ی کمی گرفته بود، گفت: اوخیلی شیطان است ولی از بودن با او لذت می برم، بعضی اوقات خیلی حرف می زند . مادر دیگری گفت: خ صوصیات او را زیاد دوست ندارم. به این ترتیب که پیش می رود به هیچ چیز اهمیت نخواهد داد؛ دنیای متفاوتی دارد . در وضعیت افراطی این پذیرا نبودن منجر به طرد می شود.
کنترل (سختگیری) در برابر آسانگیری:والدین سختگیر قواعد بسیاری را به کودکان خود تحمیل می کنند. مایلند از نزدیک کودکان خود را نظاره کنند و معیارهای قاطعی بر ای رفتار دارند که از فرزندان انتظار عملی کردن آنها را دارند، ولی لزوماً آنها را تنبیه نمی کنند. در حقیقت والدین سختگیر و موفق فرزندانی دارند که معمولاً خود را با قواعد سازگار می کنند و چندان نیازی به تنبیه ندارند. البته نوع قواعد و محدودیت هایی که والدین تحمیل می کنند بستگی به سن فرزندانشان دارد. در سالهای پیش از مدرسه در مورد سرو صدا، پاکیزگی، بازی با اسباب بازی، اطاعت، رفتار پرخاشگرانه، نحوه ی لباس پوشیدن، خودارضایی و اینکه کودک چقدر اجازه دارد به تنهایی از خانه دور شود، قواعدی تعیین می کنند. والدین سختگیر از فرزند خود توقع رفتار عاقلانه، عملکرد خوب در مدرسه، درست غذا خودن و تمیزی را دارند. همچنان که فرزندان بزرگتر می شوند والدین برای اینکه بدانند فرزندشان کجاست، چه دوستانی دارند ورفتار پرخاشگرانه یا جنسی او چگونهست قواعدی تعیین می کنند.آنان از فرزند خود توقع دارندکه عملکرد خوبی در مدرسه داشته باشد، مسئولیت کارخانه را بعهده بگیردوبرخود مسلط باشد .
در وضعیت افراطی دیگر والدین سهل گیر هستند. این گونه والدین به طور کلی قواعد کمی دارند و از فرزندان خود توقع چندانی ندارند، آنان چندان توجهی به آموزش آداب غذا خوردن به فرزند خود ندارند. چندان متوقع نیستند که فرزندشان عاقلانه رفتار کند، فرزندشان را از آسیب رساندن به اسباب خانه یا سایر اشیا منع نمی کنند، اهمیتی به پاکیزگی یا اطاعت نمی دهند، از نظر آنان پرخاشگری و خودارضایی طبیعی است .
سيگلمن ،دو بعد فرزند پروري را در نظریه خود بیان می می کند:
- پذيرش / پاسخگويي
- مطالبه / كنترل.
بعد اول فرزندپروري نشان دهنده ي والدينی است كه حمايت كننده بوده، به نيازهاي فرزندانشان حساس هستند، تمايل دارند به فرزندان خود محبت كنند، به هنگامي كه فرزندان به انتظارات والدين دست مي يابند آنها را تخسين مي كنند، آنها همچنين موقعي كه فرزندانشان رفتار ناشايستي انجام مي دهند از آنها ايراد نمي گيرند. والديني كه كمتر پذيرا و پاسخگو هستند، اغلب از فرزندان خود ايراد گرفته، آنها را تحقير و تنبيه كرده، به آنها توجهي ندارند و به ندرت با آنها رابطه برقرار مي كنند.
بعد مطالبه / كنترل (آسان گيري / محدويت) اشاره دارد به مقدار كنترلي كه بر تصميمات فرزند از طرف والدين به عنوان فردي مخالف با فرزند، گذاشته مي شود. والدين كنترل كننده و درخواست كننده يك سری قوانين براي فرزندان قرار مي دهند ، از آنها انتظار دارند كه قوانين را دنبال كنند و به دقت فرزندان خود را مشاهده مي كنند تا مطمئن شوند كه آنها قوانين را مراعات كرده اند يا نه. والديني كه كمتر سخت گير و كنترل كننده هستند درخواست هاي كمتري از كودكان دارند، كه ميزان زيادي استقلال و خودمختاري در كشف محيط اطرافشان داشته باشند، عقايد و هيجانات خود را توصيف ودرمورد فعاليتهاي خودشان تصميم گيري كنند.
با توجه به اين دو بعد چهار الگوي فرزند پروري شكل مي گيرد:
فرزند پروري سلطه جو:
اينک شیوه ی فرزندپروری محدودکننده است که حاصل مطالبه / کنترل بالا و پذیرش/ پاسخگویی پایین است. والدین قوانین زیادی برای کودکان قرار می دهند، انتظار دارند که کاملاً از آن قوانین اطاعت کنند، به ندرت به کودکان توضیح می دهند که چرا باید از قوانین اطاعت کنند و اغلب از تکنیک های قدرتی نظیر تنبیه فیزیکی برای مطیع کردن کودکان خود استفاده می کنند.
فرزندپروری مقتدر:
والدین مقتدر انعطاف پذیرترند. آنها سخت مطالبه کننده هستند و کنترل هم بر فرزندان اعمال می کنند اما همچنین پذیرا و پاسخگو هم می باشند. آنها یک سری قوانین واضح و روشن برای کودکان قرار می دهند و همواره آنها را به اجرا درمی آورند، اما آنها همچنین منطق قوانین و محدودیت هایی را که قرار داده اند برای فرزندان خود توضیح داده، نسبت به نیازها و دیدگاه های فرزندان خود پاسخگو هستند و فرزندان را در تصمیم گیری های خانواده دخالت می دهند. این والدین منطقی و دمکرات هستند؛ آنها برای فرزندان خود احترام قائلند.
فرزند پروری آسان گیر:
در این سبک، پذیرش / پاسخگویی بالا اما مطالبه / کنترل پایین است. این والدین بیش از حد سختگیر هستند، آنها نسباً فشار کمی روی فرزندان خود برای اینکه بالیده رفتار کنند، می آورند. کودکان خود را تشویق می کنند که احساسات و تکانه های خود را ابراز کنند و به ندرت بر رفتار آنها کنترل اعمال می کنند
فرزندپروری بی توجه:
این گروه هم کنترل / مطالبه پایین و هم پذیرش / پاسخگویی پایینی دارند. این والدین خیلی درگیر تربیت فرزندان خود نیستند. به نظر می رسد که نگران آنها نبوده و حتی ممکن است آنها را طرد کنند و یا آنقدر در مشکلات خود غرق هستند که نمی توانند انرژی کافی برای تعیین و اجرای قوانین بگذارند .
در میان این شیوه های مختلف فرزندپروری شیوه پذیرش و پاسخگو بر طرد کردن و عدم حساسیت برتری دارد. فرزندپروری دمکراتیک، پاسخگو و صمیمانه با دلبستگی به والدین، شایستگی تحصیلی، عزت نفس بالا، گرایشات اجتماعی، پذیزش همسالانواخلاقیات قوی ارتباط دارد. فرزندان تمایل دارند که مهر و محبت والدین را به دست آورند و به همین دلیل این انگیزه در آنها وجود دارد که آنچه والدین از آنها انتظار دارند انجام دهند و آنچه را به آنها آموزش می دهند یاد بگیرند. فقدان پذیرش و عاطفه ی والدین منجر به افسردگی و مشکلات روانشناختی دیگر می شود. با توجه به اینکه فرزندانی که طرد می شوند، به درستی رشد و نمو نمی یابند، مک دونالد، حدس می زند که هیجانات والدین برای فرزندان یک رفتار تکاملی است که باعث می شود والدین از این طریق بر فرزندانشان از راههای مختلف سازگارانه تاثیر بگذارند.
با اندکی تامل مي توان متوجه شد که دیدگاه سیگلمن با دیدگاه شیفر چندان تفاوتی ندارد و تفاوت بیشتر در الفاظ است. در واقع باید گفت دیدگاه ارائه شده به وسیله ی شیفر علی رغم گذشت سالیان همچنان ثابت باقی مانده است، زیرا والدین مقتدر سیگلمن همان والدین گرم و کنترل کننده ی شیفر، والدین مستنبد سیگلمن همان والدین سرد و کنترل کننده ی شیفر، والدین سهل گیر سیگلمن همان والدین پذیرا و آزاد گذار شیفر و والدین بی توجه سیگلمن همان خانواده های سرد و آزادگذار شیفر است .
بهترین رشد فرزندان زمانی خواهد بود که هم مورد مهر و محبت و عشق قرار گیرند هم محدودیت هایی برای آنها در نظر گرفته شود. اگر به آنها بی توجهی شود و مورد غفلت قرار گیرند و راهنمایی نداشته باشند، آنها خودکنترلی را یاد نگرفته و کاملاً خودخواه، سرکش و نافرمان خواهند شد واگر بیش از حد آنها را راهنمایی کنند، مانند فرزندان والدین سلطه جو فرصت کمی برای یادگیری خوداتکایی خواهند داشت و ممکن است فاقد اطمینان در تصمیم گیری هایشان باشند.
منبع
افضلان،مریم(1393)، اثر تعدیل کنندگی راهبردهای مقابله ای و حمایت های اجتماعی دررابطه با کیفیت زندگی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی بالینی، دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی خوارزمی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید