نظريهي يادگيري اجتماعي
در دههي 1950، همان طور که نظريههاي کنترل رفتار از تاريخچهي تقويتهاي قبلي به انتظارات دربارهي تقويتهاي آينده تغيير توجه ميدادند، رويکرد يادگيري اجتماعي شروع به پديد آمدن نمود. نظريههاي يادگيري اجتماعي، که نظريهي خود کارآمدی بندورا در حال حاضر معروفترين آنهاست، نمونههايي از آنچه مدل علوم اجتماعي استاندارد ناميده ميشوند ، هستند، زيرا خزانهي رفتاري آدمي و خود پندارهها را عمدتأ به صورت محصول جهان اجتماعي نگاه ميکنند .نظريهي خود کارآمدی اختصاصأ بر اندازهاي که افراد احساس ميکنند براي پرداختن به رفتارهايي که به پيامدهاي مورد نظر ميانجامد، توانايي دارند، متمرکز است . خود کارآمدی، عبارت از اين باور فرد است که ميتواند بر يک موقعيت مسلط شود و بازدههاي مثبت توليد کند . بندورا استدلال ميکند با فرض وجود توانايي افراد براي تغيير محيط، حضور مشوقها، و ايجاد خود وا دارندههاي شناختي، افراد ميتوانند خود را برانگيزند و داراي عامليت باشند. همين طور، بندورا فرض ميکند که احساس کفايت براي به دست آوردن بازدههاي مورد نظر، مکانيزم اصلي عامليت انساني است.
نظريهي خود کارآمدی از نظريههاي مشوق پديد آمد ـ يعني، نظريههايي که بر تلاش افراد براي به دست آوردن تقويتهاي مورد نظر متمرکز هستند. با اين حال، نظريهي خود کارآمدی بارها و بارها به عنوان يک نظريهي ارگانيسم فعال و نظريهي عامليت انساني توصيف شده است که اين تضاد نسبت به بنيانهاي فرانظريهاي آن سردرگمي ايجاد ميکند. نظريهي خود کارآمدی تنها يک طبقه از رفتارهاي برانگيخته را شامل ميشود، و تعيين کنندههاي اين رفتارها پيامدهاي مورد نظر و احساس توانايي براي به دست آوردن آنها هستند. تمامي فعاليتهاي برانگيخته از آنجايي که شامل عمل کردن افراد به هنگام احساس توانايي در به دست آوردن پيامدهاي مورد نظر هستند، داراي عامليت در نظر گرفته ميشوند. با اين که نظريهي خود کارآمدی ميان رفتارهاي خود پيرو و کنترل شده تمايزي قائل نميشود، اما، حداقل به طور ضمني، مدعي است که افراد درگير با وابستگيهاي پاداش يا ديگر رويدادهاي کنترل کننده مادامي که احساس ميکنند ميتوانند فعاليتهايي را که براي انجام آنها احساس اجبار يا مجذوبيت ميکنند انجام دهند، داراي عامليت هستند. در اين جا تناقضهايي در فرانظريهي خود کارآمدی به چشم ميآيد، زيرا اين نظريه بدون تاييد فعاليت دروني و تمايل ذاتي به رشد، آمادگي روياروي با مفهوم پردازيهاي پيچيدهتر و معنادار از عامليت را ندارد.
با توجه به خود پيروي، بندورا بيان ميدارد که خود پيروي تنها زماني ديده ميشود که “انسانها به عنوان عاملهاي کاملأ مستقل اعمال خود عمل کنند”. آشکار است که اين ويژگي ارتباطي با مفهوم خود پيروي مورد نظر SDT ندارد. نظريهي خود کارآمدی با عنوان کردن اين ويژگي از رويارويي با موضوع مهم خود پيروي آدمي اجتناب کرده است. در مقابل، ساير نظريههاي کنترل ادراک شده مفهوم خود پيروي را مورد بررسي قرار داده و تاييد کردهاند که نميتوان آن را به کنترل ادراک شده کاهش داد.
در رابطه با سه نياز SDT، نظريهي خود کارآمدی تقريبأ به طور انحصاری با نياز به کفايت ارتباط دارد، اما به صراحت از اصل موضوع وايت از انگيزش ذاتي کارآمدی دوري ميجويد. در نظريهي خود کارآمدی گفته ميشود که کفايت ادراک شده يا خود کارآمدی اختصاصأ به حيطههاي اکتسابي مربوط است، و خود کارآمدی تنها در حيطههايي معيني که به پيامدهاي مورد نظر انجاميده است، معتبر است. اگرچه نظريه پردازان خود کارآمدی بر روي اين موضوع، مبهم ظاهر شدهاند، اما هر ارزشي که خود کارآمدی ممکن است داشته باشد ظاهرأ از طريق فرايندهايي کسب شده است که اساسأ قابل قياس با تقويت ثانويه هستند. از اين رو، ديدگاه نظريهي خود کارآمدی در راس مخالفت با انديشهي SDT از نياز به کفايت قرار ميگيرد، که ميگويد تجربهي کفايت، جدا از هر رويداد مطلوب حاصل از پيامدهايي که ممکن است کفايت به بار بياورد، به خودي خود منبعي از رضايتمندي و تاثير گذار در بهزيستي است.
از نظر SDT ، معناي ضمني مهمِ در نظر گرفتن کارآمدی به عنوان يک وسيله براي دستيابي به هدف، و در نتيجه نداشتن هيچ گونه توجهي به نياز به کفايت يا ديگر نيازهاي روانشناختي، اين است که نظريهي خود کارآمدی مبناي ارايه شده توسط مفهوم نيازها را براي تفاوت گذاشتن ميان فرايندها و محتواهاي هدفهاي تعقيبي از دست ميدهد. از اين رو، همان طور که پيش از اين اشاره شد، در نظريهي يادگيري اجتماعي هيچ تمايزي ميان رفتار کارآمدی که خود پيرو يا کنترل شده باشد وجود ندارد. به همين نحو، هيچ مبنايي براي اين پيشبيني وجود ندارد که اگر محتواهاي متفاوت هدف، به طور برابر ارزشگذاري شده باشند و با کارآمدی دنبال شوند، پيامدهاي بهزيستي متفاوت خواهند بود يا خير.
نظريهي رواني
نظريهي رواني، همانند SDT، با تمرکز بر انگيزش دروني آغاز گشت. مفهوم رواني مربوط است به تجربهي جذب مطلق در يک فعاليت و لذت بردن ناخودآگاه از آن. زماني که فرد رواني را تجربه ميکند، گفته ميشود که فعاليت او خود جوش است، به اين معني که هدف از فعاليت، خود فعاليت است. اغلب از رواني به عنوان الگوي قالبي فعاليت برانگيختهي دروني صحبت ميشود. به عقيدهي چيکسنتميهي، رواني زماني تجربه ميشود که مهارتهاي مورد نياز براي انجام فعاليت در تعادل با توانايي فرد باشند، به بيان ديگر وقتي افراد در چالشهايي درگير ميشوند که آنها را نه خيلي دشوار و نه خيلي ساده مييابند. سطوح ادراک شدهي چالش و مهارت ميتواند به پيامدهاي متفاوتي منجر شود.
زماني که چالش در مقايسه با مهارتهاي شخص بسيار زياد است و او فکر ميکند مهارتهاي کافي براي تسلط بر آن را ندارد اضطراب را تجربه ميکند. وقتي مهارتهاي فرد بالاست اما چالشانگيزي فعاليت پايين است، نتيجه احساس بيحوصلگي است. زماني که هم سطح چالشانگيزي و هم سطح مهارت پايين است، فرد احساس بيتفاوتي پيدا ميکند، و هنگامي که سطح چالش بالا است و ادراک فرد از درجهي مهارت خود نيز در سطح بالايي قرار دارد، رواني اتفاق ميافتد.
سطح ادراک فرد از مهارت خود | |||
پايين | بالا | ||
سطح ادراک فرد از چالش | پايين | بيتفاوتي | بيحوصلگي |
بالا | اضطراب | رواني |
جدول : پيامدهاي سطوح ادراک از چالش و مهارت
از اين رو، مانند دسي ، چيکسنتميهي نيز پيشنهاد ميکند که رفتار برانگيختهي دروني نيازمند چالش بهينه است چالش بهينه چالشي است که سطح مهارت شخص با سطح دشواري تکليف کاملأ مطابقت دارد .اصل موضوع چالش بهينه کاملأ با ديدگاه SDT مبني بر در نظر گرفتن نياز به کفايت به عنوان مبنايي براي انگيزش دروني همخوان است، زيرا موفقيت در تکاليف داراي چالش بهينه است که به فرد اجازه ميدهد حس قاطعي از کفايت را تجربه کند .
حوزهي مشابه ديگر ميان دو نظريه، اهميتي است که هر دوي آنها براي پديدارشناسي قائل هستند. همان طور که چيکسنتميهي اشاره کرده است، اگرچه بسياري از نظريهها بر علتهاي دور انگيزش تمرکز داشتهاند، او با تاکيد بر رضايت يا لذت ذاتي همراه با عمل کارآمد، بر علتهاي نزديک انگيزش متمرکز ميباشد. البته اين ديدگاه که کفايت داشتن در فعاليتهاي چالشانگيز لذت به بار ميآورد کاملأ متفاوت از آن نظريههايي است که در آنها با کفايت بودن در فعاليتهاي چالشانگيز تنها به اين خاطر ارزشمند تلقي ميشود که وسيلهاي براي دستيابي به مشوقها يا ديگر پيامدهاي مورد نظر است. بر اين اساس، انديشهي چيکسنتميهي از کافي بودن دليل تجربهي پديدارشناختي براي عمل، کاملأ با SDT و به طور ويژه با تمرکز آن بر اهميت کارکردي رويدادها به عنوان تعيين کنندهي انگيزش مطابقت دارد.
عليرغم اين نکته و ديگر نقاط همگرايي موجود ميان دو نظريه، چندين نقطهي ناهمگرايي نيز وجود دارد. شايد مهمترين آنها اين باشد که نظريهي رواني مفهوم رسمياي از خود پيروي ندارد، بلکه تنها بر انگيزش دروني در چالش بهينه مبتني است (که، به عنوان يک مفهوم، عمدتأ به کفايت مربوط است تا خود پيروي). در حالي که SDT، همواره تاکيد داشته است که حتي در چالشهاي بهينه اگر افراد احساس خود پیروی نکنند، انگيزش دروني يا رواني وجود نخواهد داشت ـ به عبارت ديگر، مگر اين که رفتارها داراي I-PLOC باشند. اگر چه چيکسنتميهي بارها به انديشهي خود پيروي اشاره کرده است، اما آن را به عنوان يک عنصر رسمي در نظريهي خود مطرح نساخته است.
تفاوت ديگر در ارتباط با خود مفهوم نيازها است. نظريهي رواني، انديشهي نياز به کفايت (يا به طور آشکار، نياز به خود پيروي)، را تاييد نميکند در عوض به مفهوم نيازها به صورت يک توضيح دور نگاه ميکند که مورد احتياج نيست. با اين حال در SDT، مفهوم نيازها مبناي اصلي يکدست کردن تبيينها و تفسيرها است و استدلال ميشود که مفهوم نيازها به طور موثري به ما در مشخص ساختن بافتهايي که داراي چالشهاي بهينه هستند ولي به رواني و سرزندگي منجر نميشوند، کمک ميکند. نظريهي رواني، اگرچه توضيحي از انگيزش دروني ارايه ميکند، ولي در متون مربوط به اثرات بالقوه کاهندهي پاداشها يا محيطهاي کنترل کننده بر انگيزش دروني به کار گرفته نشده است، و يک تمرکز منحصر بر چالش بهينه نميتواند ابعاد مکان ادراک شدهي علّيت را دنبال کند.
نکتهي ديگر مورد تفاوت در طبقهي پديدهها و فرايندهايي قرار ميگيرد که SDT آنها را تحت پوشش قرار ميدهد اما در نظريهي رواني به خوبي پيگيري نشدهاند. براي مثال، نظريهي رواني با شکلهاي کم و بيش ارادي انگيزش بيروني مواجه نشده است. اين امر به ويژه زماني به چشم ميآيد که نظريهي رواني به مسئلهي تغيير و تنوع فرهنگي بسط داده ميشود، که در SDT مسئلهايست که در نظر گرفتن وابستگي و مفهوم درونيسازي را، علاوه بر مفهوم چالش و رواني، ايجاب ميکند .به طور خلاصه، اگرچه همگراييهاي نظري قابل ملاحظهاي بين اين دو نظريه وجود دارند، اماSDT معتقد است که در نظر گرفتن نياز به خود پيروي، کفايت و وابستگي توضيح کاملتري از پديدههايي مانند درونيسازي و اراده و مبنايي براي دنبال کردن آنها به دست ميدهد، در حالي که در نظريه رواني تنها يک نگاه جنبي به آنها ميشود .
منبع
شریفی، روح الله (1388)، تدوین و آزمون مدل انگیزشی برای تصمیم به ترک یا ادامه تحصیل دانش آموزان، پایان نامه درجه کارشناسی ارشد ،مشاوره، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید